Document Type : Research Paper
Authors
Payame Noor University, Iran
Abstract
Keywords
Main Subjects
مقدمه و بیان مسأله
یکی از گروههای اجتماعی عمده که همواره برنامهریزان و نهادهای حمایتی، شرایط رفاهی یا کیفیت زندگی آنها را بررسی کردهاند، زنان سرپرست خانوار است؛ زنانی که به دلایلی شوهر ندارند یا در صورت حضور شوهر، به دلایلی خود سرپرستی و مدیریت اقتصادی و اجتماعی و عاطفی خانواده را بر عهده دارند و در اصطلاح خانوادۀ آنها زنسرپرست نامیده میشود. «خانوادههای زنسرپرست، امروزه جایگاه خاصی در ادبیات جنسیت، توسعه و برنامهریزی اشغال کرده است. لزوم توجه به نیازهای آنان بهصورت یکی از اصول بنیادین برنامهریزی جنسیتی درآمده است» (Moser, 1993; Young, 1993 in: Varley, 1996: 505). آنان به یکی از دلایل فوت شوهر، طلاق، اعتیاد شوهر، ترک منزل ازسوی مرد، مهاجرت مرد برای کار به مکانی دیگر یا بیماری و ازکارافتادگی او، خودشان سرپرستی خانوادهشان را بر عهده گرفتهاند (Datta & Mcllwaine, 2000: 41). اگرچه بنا بر عامل مرگومیر مردان، وجود چنین زنانی در همۀ جوامع امری بدیهی است، تبدیل آنها به یک قشر اجتماعی تا حد زیادی میتواند ناشی از برخی تحولات اجتماعی و اقتصادی ازجمله شیوع طلاق و آسیبهای ناشی از ترک منزل ازسوی مرد ازجمله اعتیاد، زندان یا مهاجرت باشد. این گروه از زنان از آن جهت امروزه اهمیت دارند که از یک سو در نتیجۀ پدیدهها و رخدادهای مختلف مذکور بر تعداد آنها افزوده میشود و ازسوی دیگر در شرایط متحول زندگی جدید، رفاه اجتماعی و کیفیت زندگی آنها بهشدت متأثر از همین تحولات است. از همین رو مطالعۀ سطح رفاه اجتماعی و کیفیت زندگی آنان از بیرون و از درون میتواند گامی مهم در مسیر شناخت نیازهای آنها و سیاستگذاری اجتماعی-حمایتی باشد.
طبق آمارهای سازمان ملل متحد، از نیمۀ دوم قرن بیستم تاکنون مدام بر آمار زنان سرپرست خانوار افزوده شده است؛ تا جاییکه به حدود یک سوم از کل خانوارها در جهان رسیده است. جمعیت زیادی از آنها در کشورهای آمریکای لاتین و جزایر کاراییب، کشورهای توسعهیافته و تعداد کمی از آنها در آفریقا، آسیا و اقیانوسیه زندگی میکنند (Varley, 1996: 507)؛ به همین دلیل بخش زیادی از مطالعات، در نخستین دسته از کشورهای مذکور انجام شدهاند. در ایران موضوع زنان سرپرست خانوار نیز در چند دهۀ اخیر بهصورت موضوعی مهم درآمده و سازمانها و نهادهای حمایتی مختلفی را متوجه ضرورت حمایت از رفاه و کیفیت زندگی آنان کرده است؛ زیرا براساس آخرین آمارها در سال 1390 تعداد دو میلیون و پانصد هزار نفر زن سرپرست خانوار در ایران وجود داشتهاند. در سرشماری سال 1395 نیز حدود 5/9 درصد از زنان بنا بر فوت همسر یا طلاق، بیهمسر اطلاق شدهاند که نسبت بالایی از آنها سرپرست خانوارند (مرکز آمار ایران، 1390؛ 1395). با توجه به اهمیت جهانی و ملی این دسته از خانوارها، پژوهش حاضر نیز در همین زمینه، در پی مطالعۀ کیفی کیفیت زندگی زنان سرپرست خانوار یا به عبارتی خانوادههای زنسرپرست در شهرستان بانه، یکی از شهرهای مرزی استان کردستان، است؛ شهری که در یک و نیم دهۀ گذشته تغییرات اجتماعی و اقتصادی خاصی را تجربه کرده و از یک شهر کوچک و سنتی و متأثر از جنگ به شهری تجاری-خدماتی تبدیل شده است. وضعیتی که به نوعی بر افزایش این قشر از زنان و این نوع از خانوار و کیفیت زندگی آنها تأثیرگذار بوده است.
نسبت زنان سرپرست خانوار در مناطق مختلف ایران، به نسبت میزان مرگومیر بزرگسالان، طلاق، مهاجرت و زندان متفاوت است. در جامعۀ مطالعهشده در این پژوهش، یعنی شهرستان بانه، در سال 1375 تعداد 1046 خانوار (معادل 9/5 درصد)، سرپرست زن داشتهاند که این رقم در سال 1395 به میزان یک درصد افزایش یافته است (تعداد 2133 خانوار معادل 9/6 درصد) (مرکز آمار ایران، 1375؛ 1395). رشد تعداد زنان سرپرست خانوار در چند دهۀ اخیر در این منطقه متأثر از شرایط متحول اقتصادی و اجتماعی آن بوده است. این شهر بهدلیل مرزیبودن، در جنگ ایران و عراق صدمات زیرساختی و انسانی زیادی را متحمل شد؛ اما پس از جنگ و بهویژه در اوایل دهۀ 1380 تاکنون، مراودات مرزی این منطقه بهویژه در حوزۀ تجارت مرزی به شکلی بیسابقه رونق گرفت و آن هم به نوبۀ خود پیامدهای اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خاصی ازجمله «خدماتیشدن جامعه، افزایش مهاجرپذیری، هژمونیکشدن پول، تضعیف شیوههای تولید سنتی، تضعیف طبقۀ متوسط، پیدایش قشر تاجر سرمایهدار نوظهور، افزایش فاصلۀ طبقاتی و کالاییشدن فضا را بهدنبال آورد» (جلاییپور و باینگانی، 1395: 539). تحولات اقتصادی و اجتماعی مذکور که از پدیدۀ قاچاق کالا به شیوههای مختلف تفکیکناپذیر بوده و است، هزینههای انسانی زیادی را برای این جامعه بهدنبال داشته است. علاوه بر رشد اقتصادی منطقه، در نتیجۀ تجاریسازی و جاریشدن سیل مسافران و تجار به این منطقه، شاهد بروز مشکلات اجتماعی و فرهنگی و پدیدههای نوظهور یا تشدید پدیدههای از قبل موجود هستیم. ازجمله این پدیدهها میتوان به ظهور و تشدید پدیدههایی از قبیل طلاق (بهویژه از نوع توافقی) (خبرگزاری دانا، 1396)، اعتیاد و درنتیجه زنان سرپرست خانوار و ایتام اشاره کرد. افزایش قشر زنان سرپرست خانوار در این شهرستان از یک سو نتیجۀ مرگومیرهای ناشی از جنگ ایران و عراق است و ازسوی دیگر نتیجۀ مرگومیر طبیعی، طلاق و مرگومیر ناشی از حوادث جادهای متأثر از اقتصاد تجاری قاچاقمدار، اعتیاد و رهاکردن خانواده یا زندانیشدن مردان در این منطقه بوده است. چهار پدیدۀ طلاق، اعتیاد، زندانیشدن مردان و مرگومیر ناشی از آسیبهای قاچاق به خودی خود در افزایش تعداد زنان بیوه و البته زنان سرپرست خانوار نقش داشتهاند؛ درواقع، در دهۀ 1360 این جنگ تحمیلی بود که بسیاری از زنان این منطقه را بیوه کرد و در دهۀ 1380 این رشد اقتصادی سریع و آسیبهای ناخواستۀ اجتماعی و فرهنگی آن (در کنار مرگمیر طبیعی) بود که زنان را بیوه و مطلقه و درنهایت سرپرست خانوار کرد[1]. اگرچه در طول این سی سال بهطور نسبی تنها یک درصد بر تعداد این قشر افزوده شده است، افزایش رقم خام آن بیش از یک هزار مورد است که امروزه به نام زنان سرپرست خانوار از آنها یاد میشود. وجود چنین نسبت و تعدادی از جمعیت زنان سرپرست خانوار در جامعهای که در نتیجۀ تغییرات اقتصادی شدید یک دهۀ اخیر شاهد فاصلۀ طبقاتی چشمگیری است، میتواند بهلحاظ چگونگی کیفیت زندگی آنها نیز قابلتوجه باشد. ذکر این نکته ضروری است که آن دسته از زنان سرپرست خانوار که در نتیجۀ جنگ تحمیلی سرپرست خانوار شدهاند و دوباره ازدواج نکردهاند، بهدلیل بهرهمندی از حقوق و مزایای بنیاد شهید بهلحاظ مالی و رفاهی وضعیت نسبتاً مناسبی دارند و موضوع مطالعۀ این پژوهش قرار نگرفتند؛ اما طبق مشاهدات، آن دسته از زنانی که در نتیجۀ مرگ طبیعی، طلاق، تصادفات جادهای یا اعتیاد، شوهر خود را از دست دادهاند غالباً در شرایط رفاهی بغرنجی قرار دارند و بیشتر هدف سیاستهای رفاهی نهادهای حمایتیاند. به همین لحاظ در این مطالعه به دستۀ اخیر از زنان سرپرست خانوار توجه شده است.
براساس تعریف فیتزپتریک (1383) از رفاه اجتماعی که معتقد است رفاه اجتماعی شامل دو بُعد عینی و ذهنی در حوزههای احساسات و عواطف و حوزههای مادی و ملموس رفاه و آسایش افراد است، این مطالعه نیز در صدد فهم شرایط رفاهی و کیفیت زندگی در همۀ ابعاد مادی (اعم از اقتصادی و تندرستی و مسکونی) و غیرمادی (ازجمله بهداشت روانی و تعاملات اجتماعی) زنان سرپرست خانوار از نگاه خود آنهاست؛ به عبارت دیگر، هدف، شناخت کلیت حیات اجتماعی آنان براساس تفاسیر خودشان است تا ضمن روشنکردن شرایط مرتبط با کیفیت زندگی آنها، نقش سیاستهای اجتماعی و عمومی در زندگی آنها از منظر خودشان بررسی شود. پرسش اصلی این مطالعه این است که زنان سرپرست خانواده در شهر بانه کیفیت زندگی خود را چگونه ارزیابی میکنند، آن را متأثر از چه شرایط و نیروهایی میدانند و در زندگی خود چه جایگاهی برای حمایتهای رسمی و غیررسمی قائلاند؟
پیشینۀپژوهش
در نیم قرن اخیر در خارج از ایران، مطالعات مختلفی در حوزۀ زنان سرپرست خانوار و خانوارهای آنها انجام شده است. برای نمونه دُونی و موین[2] (1987) در یک پژوهش پانلی دربارۀ پویایی درآمدی زنان، رابطۀ کفایت درآمدی برای زنان سرپرست خانوار را بررسی کرده و آن را در بافت کار و نقشهای خانوادگی قرار داده است. یافتههای پژوهش آنها نشان داده است درآمد در کفایت زنان، بدون توجه به بستر خانوادگی آنها، تأثیر داشته و موجب بهبود نقش آنان شده است؛ اما این احساس کفایت برای زنان بدون درآمد هم وجود داشته است. دلیل این امر هم این بوده است که درآمدهای شخصی ممکن است بهمنزلۀ یک منبع خانوادگی محسوب شده باشند. این نکته بیانکنندۀ آن است که این نه خود اشتغال بلکه مزایای اشتغال است که احساس کفایت فردی را بین آن زنان افزایش میدهد.
کاری[3] (1993) در مطالعهای ترکیبی دربارۀ شیوع بیماریها بین زنان سرپرست خانوار پِرو به این نتیجه رسیده است که شدت و نوع بیماریها با شرایط اقتصادی و اجتماعی آنان کاملاً در ارتباط است. او نقش ساختار اجتماعی طبقاتی و قشربندی مبتنی بر پدرسالاری را ازجمله عوامل دخیل در این وضعیت میداند. این شرایط امکان مشارکت در فعالیتهای اجتماعی و اقتصادی را برای آنها دشوار کرده است.
بورگوس و همکاران[4] (1995) در مطالعهای دربارۀ علائمشناسی افسردگی بین زنان سرپرست خانوار در پرتریکو به این نتیجه رسیدند که دو عامل استرس و حمایت اجتماعی و عاطفی ازجمله عوامل مرتبط با افسردگی آنهاست.
آپلتون[5] (1996) در پژوهشی دربارۀ وضعیت رفاهی زنان سرپرست خانوار در اوگاندا، این موضوع را بررسی کرده است که زنان سرپرست خانوار در مقایسه با دیگران بهلحاظ مصرف و درآمد فقیرتر نیستند، از شاخصهای اقتصادی هم چندان بیبهره نیستند؛ اما گروههایی از آنان فقیرتر از بقیهاند. ازجمله آنهایی که در مناطق شهری بیوهاند و بهلحاظ سطح تحصیلات جایگاه پایینتری دارند و این مهمترین منبع ضعف اقتصادی این گروه از زنان سرپرست خانوار است.
روث آسپاس[6] (1998) در مطالعهای دربارۀ مشاغل زنان سرپرست خانوار در کنیا به این نتیجه رسیده است که زنان سرپرست خانوار، منابع کمتری برای تثبیت مشاغل و کارهای خود دارند و این امر سبب درآمد کمتر آنها میشود. در همان حال آن زنان برای تأمین نیازهای زندگی خانوارشان کاملاً به درآمد اندکی وابستهاند که از کارشان به دست میآورند.
توهی و همکاران[7] (2004) در پژوهشی شبکۀ اجتماعی زنان بیخانمان اسکان دادهشده در چادرها (قبل و بعد اسکانشان) را با زنان فقیر دارای مسکن مقایسه کردهاند. در این مطالعه به تحولات این شبکههای اجتماعی در نتیجۀ سیاستهای اسکان شهری اشاره شده و بر حدومرزنداشتن شبکهها تأکید شده است. با این حال به کاهش کارکردهای مثبت زنان بیخانمان سرپرست خانوار اشاره شده است.
لوکرت و موهاپاترا[8] (2015) در مطالعهای در زیمبابوه دربارۀ ناهمگونی ساختار خانواده و درآمد، این موضوع در جنوب آفریقا و زیمبابوه را تحلیل کردهاند و بر این باورند که درآمد زنان سرپرست خانوار کمتر از مردان سرپرست خانوار نیست؛ بلکه آنچه در سطح این درآمد تأثیرگذار است، ساختار خانواده و بهویژه تعداد مردان بزرگسال درون خانوار زیر سرپرسی زنان است.
در این حوزه مطالعات فراوانی نیز در ایران انجام شده است. در اینجا بنا بر رویکرد روششناختی این مطالعه، بیشتر بر مطالعات کیفی در ایران تأکید میشود. مرور مطالعات موجود نشان میدهد حوزههای مختلفی از زندگی زنان سرپرست خانوار ازنظر کیفی بررسی شدهاند. از آن جمله میتوان به مطالعاتی اشاره کرد که در حوزههای آسیبها و چالشهای اجتماعی زنان سرپرست خانوار، آسیبشناسی تعاملات اجتماعی آنان، سازگاری با تغییرات نقشی زنان سرپرست خانوار، شادکامی آنان، طردشدگی اجتماعی، ازدواج مجدد آنان، ارتقای سلامت، توانمندسازی و ارزیابی وضعیت اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی زنان سرپرست خانوار انجام شدهاند؛ برای مثال مطالعۀ خسروان و همکاران (1392) در حوزۀ تغییرات نقشی از همسر به یک زن سرپرست، نشان میدهد آنان مسائل خاصی را در حوزههای اقتصادی و اجتماعی تجربه میکنند.
پژوهش دلیلگو و همکاران (1395) دربارۀ ازدواج مجدد زنان سرپرست خانوار نشان میدهد با بالارفتن سن این زنان، احتمال و تمایل به ازدواج نزد آنان نیز کاهش مییابد و ازسوی دیگر بهدلیل سرپرستی فرزندان انجام این مهم دشوارتر میشود. در حوزۀ آسیبشناسی زندگی و تعاملات اجتماعی زنان سرپرست خانوار، مطالعات معیدفر و حمیدی (1386)، فروزان و بیگلریان (1382) و افراسیابی و جهانگیری (1395) نشان میدهند آنان در عرصههای اقتصادی و درآمدی، ناامنی بدن، آسیبهای روانی، رویارویی با مسائل کلیشهای منفی و تجربۀ محیط ناامن، با آسیبهای اجتماعی دست و پنجه نرم میکنند و پیامد مستقیم این امر را میتوان در فرزندان آسیبدیدۀ آنها مشاهده کرد.
در حیطۀ طرد اجتماعی، مطالعۀ فیروزآبادی و صادقی (1389) بیانکنندۀ این است که اگرچه اشتغال زنان سبب گسترش روابط بینگروهی و بهرهمندی آنها از منابع میشود، لزوماً نفوذ بیشتری برای آنها به ارمغان نمیآورد. با این حال، کار در بازار به شکلگیری سرمایۀ اجتماعی و تقویت پیوندهای بینگروهی آنها کمک کرده است.
دربارۀ موضوع توانمندسازی و بهویژه کارآفرینی برای آنان، مطالعۀ کیمیایی (1390) نشان میدهد مدیریت تحولخواه، نیروی انسانی توانمند، ساختار سازمانی انعطافپذیر، حاکمیت اخلاق حرفهای و روحیۀ کارآفرینی مهمترین شرایط علی مؤثر بر پدیدۀ توانمندسازی این دسته از زناناند. مطالعۀ سیدفاطمی و همکاران (1394) در حیطههای سلامت زنان سرپرست خانوار، پژوهشهای شادیطلب و همکاران (1384) و نازکتبار و ویسی (1382) دربارۀ ارزیابی وضعیت اقتصادی و اجتماعی زنان سرپرست خانوار و مطالعات اعظمزاده و تافته (1394 الف؛ 1394 ب) دربارۀ شادکامی زنان سرپرست خانوار نشان میدهند دو دسته عوامل منابع باقیمانده (یعنی پول، وقت و انرژی باقیمانده) و عوامل زمینهای (فردی، اقتصادی-اجتماعی) از عوامل مؤثر در ارتقای سلامت زنان سرپرست خانوارند. این زنان در بیشتر مواقع پس از برآوردن نیازهای مربوط به فرزندان یا افراد زیر سرپرستی و حلوفصل مسائل زندگی و با توجه به کمیت منابع باقیمانده، ممکن است اقدام به انجام رفتارهایی برای ارتقای سلامت خود کنند و همین امر سلامت آنان را در معرض خطر قرار میدهد.
مرور مطالعات تجربی پیشین این نکته را آشکار میکند که وضعیت زندگی زنان سرپرست خانوار یا خانوارهای زنسرپرست بهگونهای است که میتوان از جهات مختلفی آن را بررسی کرد و مطالعات مذکور هر کدام یک یا چند بعد از زندگی آنها را مطرح کردهاند. توجه تقلیلگرایانه به هر یک از این ابعاد موجب شده است در کمتر مطالعهای به کلیت حیات اجتماعی این دسته از زنان توجه شود و کلیت این زندگی از نگاه خود آن زنان بررسی شود. مطالعۀ حاضر با اذعان به دستاوردهای مفید مطالعات پیشین، سعی دارد کلیت حیات اجتماعی زنان سرپرست خانوار - که از مبحث کیفیت زندگی آنان تفکیکناپذیر است - را از نگاه خود آنها بررسی کند؛ به عبارت دیگر، هدف فهم زندگی خانوارهای زنسرپرست با همۀ جوانب مادی و غیرمادی آن است؛ البته آنگونه که خود آنها توصیف میکنند.
ملاحظات مفهومی
پژوهش حاضر بهمنزلۀ یک کار کیفی براساس نظریۀ خاصی تدوین نشده است؛ اما این به معنای درنظرنداشتن نظریههای مختلف این حوزه ازسوی محققان این پژوهش نیست؛ زیرا مطالعۀ ادبیات نظری این حوزه برای ارتقای حساسیت نظری (Glaser, 1978: 31) پژوهشگران امری لازم و ضروری است. ارتباط یافتههای پژوهش با رویکردهای نظری در بخش نتیجه ارائه خواهد شد؛ اما در اینجا سعی بر آن است تا مفاهیم اصلی استفادهشده در این پژوهش بهاختصار توضیح داده شوند؛ با این هدف که مشخص شود این مطالعه از مفاهیم اصلی رفاه اجتماعی، کیفیت زندگی و کلیت حیات اجتماعی چه منظوری داشته است.
«رفاه به معنای توانایی یک فرد، گروه یا ملت برای فراهمآوردن خوشبختی، امنیت و تولید محصولات مناسب است که مردم را قادر میکند براساس تعاریف خاص خودشان خوب زندگی کنند. رفاه کمک میکند تا مردم براساس اولویتهای مدنظرشان به یک زندگی سالم و معنوی دست یابند و دیگر هر روز نگران آنچه برای حمایتشان الزامی است نباشند» (هزارجریبی و صفریشالی، 1391: 28). منظور از رفاه اجتماعی نیز مجموعۀ سازمانیافتهای از قوانین، مقررات، برنامهها و سیاستهاست که در قالب مؤسسۀ رفاهی و نهادهای اجتماعی بهمنظور پاسخگویی به نیازهای مادی و معنوی انسان ارائه میشود تا زمینۀ رشد و تعالی او را فراهم آورد. ذکر این نکته ضروری است که مفهوم رفاه اجتماعی با مفاهیم دیگری ازجمله بهزیستی، خدمات اجتماعی، تأمین اجتماعی، بیمههای اجتماعی، حمایت اجتماعی و مددکاری اجتماعی ارتباط تنگاتنگی دارد (سمت، 1373، به نقل از زاهدیاصل، 1390: 16ـ14).
کیفیت زندگی مهمترین عواملی را شامل میشود که شرایط زندگی «در جامعه و رفاه شخصی افراد را تعیین میکنند» (حریرچی و همکاران، 1388: 3). سازمان بهداشت جهانی، کیفیت زندگی را «شامل ادراک فرد از وضعیتهای زندگی در رابطه با فرهنگ و ارزشهای زندگی و در رابطه با توقعات، اهداف و استانداردها و علایق آنها میداند. در ابعاد گستردهتر، کیفیت زندگی در پیوند با بهداشت روانی افراد، وضعیت روان، سطوح وابستگیهای اجتماعی، اعتقادات شخصی و وابستگیهای متفاوت محیطی است» (سازمان بهداشت جهانی، 2003، به نقل از هزارجریبی و صفریشالی، 1391: 246). آمارتیاسن کیفیت زندگی را با قابلیتهای کارکردی افراد مرتبط میداند و بر این باور است که بدون برخورداری از قابلیتهایی چون سلامت روابط اجتماعی، عزت نفس و مشارکت در امور مختلف انسان نمیتواند از مزایا و منافعی بهرهمند شود که قاعدۀ مذکور آنها را بدیهی میشمارد (غفاری و امیدی، 1388: 2) و از آنجا که ارتباط تنگاتنگی با وضعیت حسی، روانی، اعتقادات شخصی، میزان خوداتکایی، ارتباطات اجتماعی و محیط زیست دارد (سیاری و همکاران، 1380: 30)، میتوان از دو رویکرد عینی و ذهنی نیز به آن نگریست که شامل حوزههای احساسات و عواطف و حوزههای مادی و ملموس رفاه و آسایش افراد است (فیتزپتریک، 1383: 27).
همان گونه که در بخش بیان مسئله نیز عنوان شد هدف این مطالعه فهم «کلیت حیات اجتماعی زنان» (برنارد، 1383: 17) با تأکید بر کیفیت زندگی سرپرست خانوار از نگاه خود آنان است. در اینجا کلیت مذکور مستقل از دیگر کلیتها، ازجمله حیات اجتماعی مردان، اقشار مرفه و متوسط جامعه و مهمتر از همه، نهادهای رسمی و غیررسمی حمایتی در نظر گرفته نمیشود؛ بلکه کاملاً در ارتباط با آنها لحاظ میشود؛ زیرا بر این باوریم که گفتمان غالب در این حوزه، حیات اجتماعی زنان سرپرست خانوار را بهطور کامل در پیوند با نبودن حیات زیستی-اجتماعی مرد درون این نوع خانوارها تعریف میکند؛ ازاینرو، تلاش میشود ضمن آنکه زندگی این دسته از زنان در یک جامعۀ نسبتاً سنتی (بهویژه بهلحاظ ارزشی و هنجاری جنسیتی) و نسبتاً مدرنیزهشده (بهلحاظ امکانات مادی و تغییرات اجتماعی و اقتصادی) کنکاش شود، نقش تعیینکنندۀ مردان، هم بهصورت سلبی و هم بهصورت ایجابی، در شکلدهی به کلیت حیات اجتماعی زنان سرپرست خانوار مطالعه شود. برای فهم این کلیت در این جامعه، لازم است به منابع نهادی مختلف ازجمله نهاد خانواده و نظام پدر-مردسالاری جامعه، نهادهای حمایتی، نظام معنایی مرتبط، اقتصاد متحول تجاری مدرن و جایگاه زنان در آن، نهاد دین و ارزشهای حمایتی آن و... توجه شود تا بتوان جایگاه رفاهی و کیفیت زندگی کنونی آنها را از آن طریق بازتفسیر کرد. منابع نهادی مذکور از آن جهت مهماند که کنشگران با استفاده از آنها، کنشهای خود را انتظام میبخشند؛ زیرا پویاییهای روزمرۀ عاملان متکی بر همین امور عادیشده در فرهنگ است. آنان ضمن بهرهگیری از ذخایر دانش و معرفت بینذهنیتی و نیز منابع نهادی، کنشها، تعاملات و معانی آنها را بازتولید یا بازسازی میکنند یا نظام معنایی جدیدی خلق میکنند؛ درواقع، کنشگران در حیطۀ منطقهایشدن و محلیشدن از ذخایر دانش خود برای تفسیر بستر محلی خود بهره میگیرند (Turner, 1998: 498).
در تمامی حالات و تعاریف مذکور میتوان کیفیت زندگی و بهدنبال آن رفاه اجتماعی گروههای اجتماعی را از دو جهت بررسی کرد: یکی نگاه از بیرون و دیگری نگاه از درون. نگاه از درون یا امیک به نوعی از مطالعات کیفی گفته میشود که در آن پژوهشگر سعی دارد از درون به پدیدۀ موردمطالعۀ خود بنگرد و این ازدرونبودگی تا حد زیادی به تفاسیر سوژههای مطالعه یا مشارکتکنندگان در پژوهش از وضعیت خودشان متکی است؛ به عبارت دیگر، «رهیافت امیک به پژوهش به این امر میپردازد که مردم بومی چگونه فکر میکنند» (Kottak, 2006: 47). این نوع از مطالعه، در مقابل رویکرد اتیک یا نگاه از بیرون است که پژوهشگر بهمنزلۀ عامل شناساگر خود جایگاه موضوع مطالعهشده را تعریف میکند، بدون آنکه توجه خاصی به درک و تفاسیر مردم از زندگی و جایگاه خودشان داشته باشد. اگر بر این باور باشیم که این نوع نگاه یک نوع نگاه تفسیرگرایانه به موضوع است، میتوان گفت «این رهیافت نوعی جهتگیری عملی اتخاذ میکند؛ یعنی به این نکته میپردازد که چگونه مردم عادی امورات عملی را در زندگی خود اداره میکنند یا آنها را به انجام میرسانند» (Neuman, 2000: 71)؛ بنابراین، فهم اداراک فرد از وضعیتهای زندگی خود، از این طریق بهتر تحقق مییابد و او قادر میشود وضعیت بهداشت روانی، جسمانی و وابستگیهای فردی و محیطی خود را بهتر تشریح کند و این تنها به بعد مادی زندگیاش محدود نمیشود؛ بلکه بعد غیرمادی کیفیت زندگی را نیز در بر میگیرد.
در این مطالعه سعی شده است از بطن دادههای مصاحبهای، آن دسته از اطلاعاتی برجسته و تحلیل شوند که جوانب مختلف کیفیت زندگی زنان سرپرست خانوار در این شهر را نشان میدهند؛ جوانبی ازجمله بهداشت روانی، وضعیت روان، سطوح وابستگی اجتماعی، وابستگیهای متفاوت محیطی، سلامت روابط اجتماعی، عزت نفس، مشارکت و... ؛ درواقع، ممکن است پژوهشگران در مصاحبهها بهطور مستقیم هیچیک از مفاهیم فنی مطرح در مباحث کیفیت زندگی را مطرح نکرده باشند؛ اما در بطن تفاسیر آنان از کلیت زندگی اجتماعیشان تلاش کردهاند مصادیق آنها را استخراج کنند. پژوهش حاضر از این منظر به کیفیت زندگی زنان سرپرست خانوار مینگرد که وضعیت کنونی شمار زیادی از آنان محصول شرایط و نیروهای اجتماعی مختلف است. در چنین جایگاهی نیروهای نهادی متنوعی از جوانب مختلف فضای مادی و غیرمادی بر کنشهای آنان تأثیر میگذارند. زنان سرپرست خانوار در چنین فضای مادی و معنایی، در مواردی بهمنزلۀ کنشگران خلاق سعی در بازتعریف جایگاه خود دارند. در این بازتعریف نیز سعی در بهرهگیری از نیروهای نهادی موجود دارند تا بتوانند زندگی کنند. بر این اساس لازم است از نگاه خود آنان نیروهای نهادی مذکور و تعاملات یادشده مطالعه شوند تا فهمیده شود آنان چه تفسیری از زندگی و جایگاه خودشان دارند.
روششناسی پژوهش
این مطالعه بهلحاظ روششناسی، مطالعهای کیفی است و در آن از روش تحلیل محتوای کیفی برای تحلیل اطلاعات مصاحبهای استفاده شده است. «پژوهشی که از تحلیل محتوای کیفی استفاده میکند بر ویژگیهای زبان بهعنوان عامل ارتباط تمرکز دارد و به محتوا یا معنای بسترمند متن توجه دارد. دادۀ متنی میتواند شفاهی، کتبی یا الکترونیک باشد و ممکن است ازطریق پاسخهای روایتی، پرسشهای پیمایشی باز، مصاحبهها، گروه مرکز، مشاهده یا رسانههای چاپی همچون مقالات، کتاب و یادداشتها حاصل شود. تحلیل محتوای کیفی به ورای شمارش صرف واژگان رفته تا زبان را بهطور دقیق بررسی کند؛ با این هدف که مقادیر زیادی از متون را به تعدادی کافی از مقولات فروکاهد که با آن بتواند معانی مشابهی را بازنمایی کند» (Hsieh & Shannon, 2005: 1278). پژوهش حاضر از بین سه رهیافت عمدۀ تحلیل محتوای کیفی، از رهیافت متعارف[9] بهره گرفته است. در این رهیافت، پژوهش و گردآوری دادهها و تحلیل آنها را هیچ نوع نظریهای راهنمایی نمیکند و مقولات کدگذاریشده بهطور مستقیم از دادههای متنی (در اینجا مصاحبهای) استخراج میشوند (Hsieh & Shannon, 2005: 1279).
مصاحبهها با محوریت چند پرسش اصلی انجام شدهاند و تلاش بر این بوده است که مشارکتکننده بهراحتی باورها و تجارب خود را دربارۀ آن پرسش مطرح کند. با توجه به اینکه محور پژوهش، بررسی کیفی کیفیت زندگی خانوادههای زنسرپرست با محوریت «سرپرستی» از منظر خود آنان است، پرسشهایی دربارۀ چرایی ورود به نقش سرپرستی خانوار، کیفیت مادی زندگی (اقتصادی، جسمانی، مسکونی و...)، جایگاه حمایتهای نهادی رسمی و غیررسمی در زندگی خانوادۀ آنها، تعاملات اجتماعی با اطرافیان خانوادگی و غیرخانوادگی، فهم جایگاه خودشان بهمنزلۀ یک زن و شیوههای تعامل با آن، با این دسته از زنان به بحث گذاشته شد و تلاش بر این بود که در جریان بحثها کُنه تجارب آنان بررسی شود و تا حد امکان فضا برای تشریح تجربۀ زنسرپرست فراهم شود. برای اطمینان از کیفیت مفاهیم ظهوریافته در مصاحبهها، پس از هر چهار مصاحبۀ انجامشده، دادهها روی کاغذ پیاده و با کدبندیهای اولیه تحلیل میشدند. این فرایند تا پایان آخرین مصاحبهها انجام شد و درنهایت با رسیدن به اشباع نظری، فرایند نمونهگیری و مصاحبهها متوقف شد؛ یعنی پژوهشگران به این نتیجه رسیدند که مفاهیم جدیدی تولید نمیشوند و معانی و نتایج تا حد زیادی تکراریاند (Glaser & Strauss, 1967: 61). معیار تعیین سطح اشباع نظری، به غیر از پژوهشگران اصلی پژوهش، دو نفر از کسانی بودند که در مطالعات اجتماعی کیفی تجاربی داشتند و برای ارزیابی اعتبار جریان مفهومسازی از آنها کمک گرفته شده بود.
این مطالعه در شهر بانه واقع در استان کردستان انجام شده است؛ پس از انجام 23 مصاحبه با زنان سرپرست خانوار، مطالعه به اشباع نظری رسید. افراد مدنظر با استفاده از روش نمونهگیری هدفمند و ازطریق «نمونهگیری زنجیرهای گلولهبرفی» (محمدپور، 1392: 44) انتخاب شدند. مشارکتکنندگان در این مطالعه شامل زنانیاند که به دلایل مختلف ازجمله مرگ شوهر، طلاق و ازکارافتادگی و ناتوانی یا اعتیاد شوهر نقش سرپرست خانواده را بر عهده داشتند. معیار ورود به نمونۀ این مطالعه، این بود که زن به هر دلیلی، بهغیر از صدمات ناشی از جنگ تحمیلی، سرپرست خانوار باشد؛ به عبارتی جزء خانوادۀ شهدا و جانبازان نباشد و بهلحاظ مالی از اقشار مرفه جامعه نباشد و به مصاحبه و مشارکت در پژوهش تمایل داشته باشد. بهلحاظ روششناختی ممکن است این نوع انتخاب سوگیرانه به نظر برسد؛ اما با این استدلال که در تمامی مطالعات انجامشدۀ رؤیتشده ازسوی پژوهشگران در حوزۀ زنان سرپرست خانوار، با زنانی از اقشار متوسط به پایین و سرپرست خانوار کار شده است و موضوع و گروه زنان سرپرست خانوار با موضوع فقر اقتصادی و طردشدگی اجتماعی پیوند خورده است، این مطالعه نیز بر این گروه خاص از زنان سرپرست خانوار تمرکز کرده و در نمونهگیری گلولهبرفی هدفمند سعی در یافتن و مراجعه به آنها داشته است.
مصاحبهها بهطور متوسط 50 دقیقه طول کشیدند. پس از اتمام مصاحبهها، متن آنها روی کاغذ پیاده و بهصورت جملهبهجمله کدبندی شدند. کدبندیهای انجامشده براساس تشابهات و تفاوتها دوباره در خردهمقولات یا مضمونهای نظریتر ادغام شدند و درنهایت چندین مقوله یا مضمون اصلی تولید شد که بیانکنندۀ جوانب مختلف کیفیت زندگی ازسوی مشارکتکننده در پژوهش بود. در نتیجۀ کدبندیها در کل 86 مفهوم اولیه، 14 زیرمقوله و 4 مقولۀ عمده استخراج شدند که در بخش یافتهها مطرح خواهند شد.
برای سنجش سطح قابلیت اعتماد یافتههای پژوهش از فنهای متعددی استفاده شد؛ ازجمله از روش کنترل اعضا که طی آن متن مصاحبهها و حتی مفاهیم اولیۀ استخراجشده به مشارکتکنندگان برگشت داده شد تا درستی آنها را تأیید کنند. ازسوی دیگر، برای ارتقای قابلیت اعتماد پژوهش، مفاهیم و مقولههای استخراجشده به چند نفر از افراد زبده در پژوهش کیفی داده شد تا میزان دقت مفاهیم در بازنمایی تجارب افراد مشارکتکننده را بررسی کنند.
یافتهها
مشارکتکنندگان این پژوهش بهلحاظ جمعیتشناختی و پایگاه اقتصادی و اجتماعی، جایگاه متفاوتی دارند. همان گونه که جدول 1 نشان میدهد، بخش عمدۀ زنان مشارکتکننده در سنین میانسالیاند؛ بهلحاظ سواد و تحصیلات در سطحی پایین قرار دارند و بیش از نیمی از آنان به انواعی از مشاغل مشغولاند که در بیشتر مواقع مشاغل خردهپا یا ضعیفاند. بیشتر آنان تعداد یک یا دو نفر را زیر سرپرستی دارند که طبق شواهد مطالعه بیشتر آنها فرزندانشان هستند. بخش زیادی از آنان در حاشیۀ شهر زندگی میکنند که مسکن اجارهای و در مواردی اندک شخصی دارند یا در بخشی از منزل پدری زندگی میکنند. درنهایت اینکه بیشتر آنان زیر حمایت نهادهای حمایتی رسمی یعنی کمیتۀ امداد یا بهزیستیاند.
جدول 1- ویژگیهای اجتماعی و جمعیتی زنان سرپرست خانوار مشارکتکننده در این پژوهش
فراوانی |
طبقات |
ویژگیها |
فراوانی |
طبقات |
ویژگیها |
2 |
از سال 69 تا60 |
از چه سالی سرپرست است؟ |
2 |
20 تا 29 ساله |
گروههای سنی |
3 |
از سال 79 تا 70 |
7 |
30 تا 39 ساله |
||
10 |
از سال 89 تا 80 |
7 |
40 تا 49 ساله |
||
8 |
از سال 90 به بعد |
5 |
50 تا 59 ساله |
||
2 |
60 سال به بالا |
||||
4 |
مرکز شهر |
وضعیت مکانی |
15 |
شاغل |
وضعیت اشتغال |
19 |
حاشیۀ شهر |
8 |
غیرشاغل |
||
8 |
اجارهای |
وضعیت مسکن |
7 |
بیسواد |
تحصیلات |
8 |
منزل پدری |
9 |
ابتدایی |
||
5 |
شخصی |
4 |
راهنمایی |
||
2 |
منزل پدر شوهر |
3 |
دیپلم |
||
15 |
2و1 نفره |
تعداد افراد زیر سرپرستی |
10 |
طلاق |
علت سرپرستی |
4 |
4و3 نفر |
11 |
فوت همسر |
||
4 |
ندارد |
2 |
اعتیاد همسر |
||
10 |
کمکهای مردمی |
منبع درآمد |
12 |
بهزیستی |
نهاد زیر پوشش* |
17 |
نهادهای حمایتی دولتی |
6 |
کمیتۀ امداد |
||
10 |
اشتغال خود |
2 |
تأمین اجتماعی |
||
6 |
اشتغال ندارد |
3 |
هیچکدام |
*ذکر این نکته ضروری است که زیرپوششبودن شمار زیادی از زنان نمونۀ این مطالعه به معنای انتخاب نمونه از بین زنان زیر پوشش این سازمانها نیست؛ به عبارت دیگر، پژوهشگران آگاهانه در صدد انتخاب نمونه از بین این گروه از زنان نبودند.
در نتیجۀ تحلیل یافتههای مصاحبهای و کدبندی آنها در قالب مفاهیم، خردهمقولات و مقولات عمده، مقولات عمدۀ زیر حاصل شدند: فرسودگی تدریجی جسمانی، طرد و حاشیهنشینی، بازتعریف جایگاه زنانگی و حمایت برای بقا. ماتریس مفهومی تحلیل محتوای کیفی همراه با خردهمقولات در جدول 2 نشان داده شده است.
جدول 2- ماتریس مفهومی مقولات استخراجشده از متون مصاحبهای پژوهش
نمونههایی از 86 مفهوم اولیه |
خردهمقولات |
مقولات اصلی |
|
داشتن آرتروز، دیسک، کار مداوم، عوارض کار زیاد، فشار مشکلات، ابتلا به افسردگی، مصرف داروی اعصاب، ازدستدادن فرزند، فشار کمبود امکانات برای فرزندان، داشتن فرزند سرطانی، زیر نظر دکتر بودن، فشار روانی احتیاج، فشار روانی بدرفتاریهای شوهر سابق-کنونی، ناتوانی در تهیۀ مواد خوراکی مناسب، ناتوانی در تهیۀ ماهیانۀ گوشت قرمز، مصرف غذاهای ارزانقیمت و غیرمقوی، چشمبهراه کمک دیگران بودن، احساس حقارت ناشی از فقر، فشار اطرافیان، فشار خانواده، فشار صاحبخانه، آزارهای شوهر سابق، اقدام به خودکشی، گرفتن فرزند، خیانت شوهر و ... |
ضعف جسمانی و بیماری، کار زیاد، سوء تغذیه، مشکلات روانی و فکری، بیماریهای مزمن |
فرسودگی تدریجی جسمی ـ روانی |
|
مسکن ارزانتر در حواشی شهر، مسکن محقر، مسکن بدون امکانات، نداشتن توان اجارهکردن مسکن در نواحی مرکزی شهر، تعلقنداشتن به مرکز شهر بهدلیل فقر، دستفروشی، امرار معاش ازطریق تهیۀ برخی خوراکیهای خانگی (ترشی، سبزی سرخکرده و ...)، خدمتکاری مجتمعهای آپارتمانی، مشغولشدن به شغل خیاطی پس از سالها تلاش، معامله با خردهفروشان، درآمد ازطریق کاموابافی، ارتباط با همنوعان اجتماعی، تعامل اندک با والدین، محدودشدن دایرۀ رفتوآمدها، مشاغل خردهپا و... |
حاشیهنشینی مکانی، حاشیهایبودن اقتصاد، تعامل در حواشی |
طرد و حاشیهنشینی |
|
سازگاری تدریجی با بیوگی، مطلقهبودن یا بیشوهری، سازگاری با نبودن مرد، شناساندن خود بهمنزلۀ یک فرد مستقل، شناساندن خود بهمنزلۀ یک زن باعفت، حفظ شرف و آبرو، کسب مهارت در کاسبی، پرهیز از خوردن هرگونه تهمت ازطریق تعامل کمتر با مردان غریبه، شناساندن خود بهمنزلۀ یک فرد باعرضه یا باعفت، تحمل برخی سختیها برای کسب مقبولیت اطرافیان، همسایگان و مردان، مقاومت در برابر برخی حرفهای مردم، حمایت از فرزندان، جداشدن از خانواده بهدلیل فرزندان، گوشندادن به حرف مردم، راه خود را رفتن، تلاش برای استقلال مالی از خانواده و... |
پذیرش جایگاه نقشی جدید و تحمل فشارها، تلاش برای تثبیت جایگاه، تلاش برای بقا، مبارزه با وضعیت موجود |
بازتعریف جایگاه زنانگی |
|
رفتن به کمیته با راهنمایی دیگران، کمکگرفتن از بهزیستی، وامگرفتن از کمیته، حمایت درمانی در بیماریها، وام خوداشتغالی بهزیستی، کمکهای مردم، باورهای دینی برای کمک به زنان بیسرپرست، کمکهای ماه رمضان، خیرین شهر، کمکهای ماهیانۀ برخی خانوادهها، کمک در اعیاد فطر و قربان، زندگی با کمکهای مردم، حمایتهای نسبی خانوادۀ پدری، حمایتهای بخور و نمیر، حمایت با اجارۀ منزل با مبلغ اندک، حمایت در معالجۀ بیماریها |
حمایت رسمی دولتی، حمایت غیررسمی مردمی |
حمایت برای بقا |
|
در ادامه براساس مقولات عمده و خردهمقولات مذکور، کیفیت زندگی زنان سرپرست خانوار از نگاه خود آنان بررسی شده و در موارد لازم سعی شده است از نقل قول آنان برای مستندکردن تحلیلها استفاده شود. در جریان توصیف و تشریح یافتهها، عبارات و واژگان برگرفته از مصاحبهها در گیومه نشان داده شدهاند.
ابتدا لازم است با نگاهی کوتاه اما جدی به سوابق کلی زندگی مشارکتکنندگان پژوهش، به این پرسش پاسخ داده شود که زنان سرپرست خانوار مشارکتکننده در این مطالعه، قبل از سرپرستشدن چه چیزهایی را در زندگی مشترک با شوهرانشان تجربه کردهاند.
پاسخ به این پرسش تا حدی میتواند در فهم وضعیت زندگی همراه با سرپرستی خانوار و چرایی سرپرستشدن یاریرسان باشد. مطالعۀ پیشینۀ زندگی زنان مشارکتکننده این نکته را بر ما روشن میسازد که بیشتر آنان در دوران زندگی با شوهرشان تجارب تلخی داشتهاند و حتی در مواردی ریشۀ این تجارب تلخ به دوران قبل از ازدواج آنان برمیگردد. ازدواجهای بدون رضایت زن بهویژه در قالب رسم ازدواج متقابل یا رسم زنبهزن بین خانوادهها، اعتیاد شوهر، خیانت، خشونت و بدرفتاریهای شوهر ازجمله تجارب مشترک زنان مشارکتکننده است. فقر خانوادۀ پدری در مواردی سبب ازدواج بدون رضایت آنها شده است که در شماری از موارد مشکلات حادی را در پی داشته است. زنان جوانتر، سرپرست خانوار بودن خود را بیشتر در نتیجۀ طلاق (در موارد متعدد متأثر از خیانت شوهر)، اعتیاد شوهر و رهاکردن خانواده و تصادف منجر به مرگ شوهر اعلام کردهاند؛ در مواردی مرگ شوهر ناشی از بیماریهای صعبالعلاج بوده است. در مواردی هم شاهد بیماریهای صعبالعلاج زن هستیم که سبب طلاق او و درنهایت سرپرستی خانوار شده است. تمامی این موارد سبب داشتن تجارب تلخی در حوزۀ جسمانی و روانی برای آنها شده است. بین زنان سرپرست خانوار مسنتر، بدرفتاریهای شوهر قبل از طلاق یا مرگ، بیشتر به چشم میخورد که پیامدهای جسمی و روانی طولانیمدت برای آنها داشته است.
همۀ تعاملات پیچیده و سخت زنان با شوهرانشان با خود انواعی از فشارهای روانی بهدنبال داشته است که پس از سالها، بازگوکردن آنها برایشان زجرآور است. بازگویی تجربۀ «اطلاع از رابطۀ شوهر با زنی دیگر»، اطلاع از «اعتیاد شوهر» و «بدرفتاری و تلاش برای فروش هر چیزی در منزل برای تهیۀ مواد»، تجربۀ تلخ «ستاندن فرزند ازسوی خانوادۀ شوهر»، «زندگی دشوار برای معیشت و تشدید آن»، «مرگ ناگهانی شوهر براثر تصادف و خانهخرابی پس از آن» و... همگی نشاندهندۀ بار سنگین سوابق تلخ زندگی خانوادگی شماری از زنان مشارکتکننده در این پژوهش است.
با چنین شناخت کلی و مختصر از پیشینۀ زندگی دوران تأهل مشارکتکنندگان، میتوان تجارب آنان بهمنزلۀ سرپرست خانوار و کیفیت زندگی آنان در جامعۀ بانه را بررسی کرد. در این زمینه سعی میشود جوانب مختلف کیفیت زندگی زنان سرپرست خانوار از نگاه خود آنان بررسی شود.
فرسودگی تدریجی جسمانی- روانی
منظور از مقولۀ فرسودگی تدریجی، بیان وضعیت ناگواری است که زنان سرپرست خانوار پس از مرگ، ترک یا طلاق از شوهر بهلحاظ جسمانی، روانی، تغذیه و سلامت تجربه میکنند. وضعیت ناگوار مذکور به مرور زمان و همراه با فشار نیازهای مالی و لزوم انجام کار اقتصادی، سبب فرسودگی تدریجی جسم و روان آنها میشود. این مقوله شامل سه زیرمقوله میشود: بیماریهای مزمن (برگرفته از مفاهیمی اولیه از قبیل داشتن بیماری آرتروز، دیابت، دیسک کمر، بیماری قلبی و...)، کار سخت (میوهچینی در باغها، نانوایی، خدمتکاری مجتمع آپارتمانی، دستفروشی، نظافت منازل و...)، سوء تغذیه (ناتوانی در تهیۀ مواد خوراکی مناسب، ناتوانی در تهیۀ ماهیانۀ گوشت قرمز، مصرف غذاهای ارزانقیمت و غیرمقوی و...) و فشارهای روانی شدید (مشکلات مالی، افسردگی، فشار روانی ناشی از کمبود فرزندان، فشار روانی بدرفتاریهای شوهر سابق یا کنونی، فشار روانی احتیاج و...).
بیماریهای مزمن: زن سرپرست خانوار بهمنزلۀ یک انسان، بیش و پیش از هر چیز درگیر بعد مادی زندگی خود و افراد زیر سرپرستیاش است. این بعد شامل رویههای مختلفی ازجمله جسم با تأکید بر سالم نگهداشتن خود و افراد زیر سرپرستی، مسکن و سرپناه و تغذیۀ موردنیاز برای بقاست. در بسیاری از موارد مشاهده شده است که چنین زنانی سلامت جسمانیشان را برای بهدستآوردن یا بقای لایههای دوم و سوم مذکور به خطر انداختهاند و بهناچار دچار فرسودگی شدهاند. بخشی از بیماریهای مزمن جسمانی زنان سرپرست خانوار به کارهای سختی برمیگردد که برای تأمین معاش انجام میدهند؛ برای نمونه زنی که ناچار باشد «زمانی از تولید ترشی کسب درآمد کند» و زمانی دیگر «در روز 50 کیلو آرد را نان کند»، قبل از رسیدن به سالمندی به بیماریهایی همچون دیسک کمر مبتلا خواهد شد. این زن 54 سال دارد و از 24سالگی دراثر فوت شوهر سرپرست خانوار است. کار زیاد و طاقتفرسا برای یک زن «باعث و بانی» تمام مریضیهایش است. علاوه بر کار ساخت عوامل دیگری نیز در وضعیت ناگوار جسمانی آنها دخیل است. یکی از زنان مشارکتکننده که دو فرزند دارد و پنج سال است که سرپرست خانوار است، وضعیت بد جسمانی خودش را اینگونه تبیین میکند: «همهاش بهخاطر کتکهایی بود که شوهرم به من زده بود. دو ماهی در خانه زمینگیر شدم. الان تحت نظر پزشک متخصص مغز و اعصاب هستم». از آنجا که این گروه از زنان، در بیشتر مواقع بهلحاظ جسمانی با مشکلات مزمنی روبهرو هستند، سطح کیفیت زندگی پایینی دارند.
سوء تغذیه:شماری از زنان سرپرست خانوار مشارکتکننده در این پژوهش بهدلیل فقر شدید، بهطور طبیعی از نوعی سوء تغذیه نیز رنج میبردند؛ زیرا در تأمین معاش و ضروریات زندگی دچار مشکل بودند. این وضعیت با مورد قبلی یعنی بیماریهای مزمن بیارتباط نیست. وضعیت سوء تغذیه زمانی شدت پیدا میکند که زن سرپرست خانوار در کنار تأمین معیشت معمول، ناچار باشد هزینههای درمان بیماریهای مزمن خود یا فرزند/فرزندانش را تأمین کند. در شرایطی غیر از این اوضاع بسیار سخت، احتمالاً سوء تغذیه به این شدت اتفاق نمیافتد؛ اما در بسیاری از مصاحبهها با زنان سرپرست خانوار، فقر جایگاه بالایی در زندگی آنها داشت و مسلماً با وجود آن، سوء تغذیه امری غریب نخواهد بود و بر بعد سلامت کیفیت زندگی آنان تأثیرگذار خواهد بود. این امر بهویژه در ماهها و سالهای اولیۀ ورود به این نقش و در بسیاری از موارد با ازدسترفتن منبع درآمدی شوهر، تا دستیابی به شغلی دونپایه یا قرارگرفتن زیر حمایت نهاد یا کسان دیگر شدت بیشتری دارد. در این زمینه یکی از زنان مشارکتکننده میگوید: «بهخاطر هزینۀ درمان بالای دخترم، مستمری کمیتۀ امداد و کمکهای مردمی کفاف زندگیمان را نمیکند. به خدا وقتهایی بود که در خانه چیزی برای خوردن نداشتیم. بهراستی که فقیری درد بزرگی است». یکی دیگر از مشارکتکنندگان از وضعیت اسفناک پس از طلاق سخن میگوید که بهدلیل شدت فقر، همسایهها به آنها کمک کردهاند و «بایک کیلو گوجهفرنگی چند روزی را سپری میکردیم».
فشارهای روانی شدید: تجارب تلخ «زندگی مشترک با شوهر»، قبل از سرپرست خانوار شدن زنان، فقر و «بیدرآمدی»، فشارهای مالی تأمین حداقلهای زندگی خود و فرزندان (بهویژه اگر محصل یا دچار بیماری خاصی باشند)، مشکلات ناشی از تعامل با «اطرافیان فامیل و غریبه» (بهدلیل تأمین معیشت یا بهدلیل فشارهای هنجاری) و... مسلماً حامل عوارض روانی خاصی برای زن سرپرست خانوار است. شاید «برعهدهگرفتن دو نقش پدر و مادر» برای فرزندان، یا برعهدهگرفتن نقش «نانآورخانواده»، با وجود همۀ مشکلات خاصی که برای چنین زنانی دارد، سرچشمۀ تشدید این فشارها باشد. طبق یافتههای این مطالعه، بخش زیادی از فشارهای روانی ناشی از فشار «تأمین معیشت و سرپناه و امکانات موردنیاز فرزندان» است و بخش دیگر متأثر از فشارهای هنجاری همراه با داشتن نقش بیوگی، مطلقهبودن و سرپرستی خانوار زنان است. در مواردی که زن براثر طلاق به خانۀ پدری بازگشته، فشارهای روانی برای او تشدید شده است؛ بهطور کلی، زنان سرپرست خانوار جامعۀ مطالعهشده غالباً از انواع مختلفی از فشارهای روانی حاصل از زندگی مادیشان رنج میبردند. یکی از آنان که خانمی 39ساله است و بهدلیل مرگ ناشی از تصادف شوهر سرپرست خانواده شده است، در نتیجۀ فشارهای خانوادگی یک بار «با خوردن قرص اقدام به خودکشی» کرده است و به قول خودش «متأسفانه اثر نکرد و الان زنده است». او میگوید: «الان بیماری افسردگی دارم. تحت نظر پزشک هستم. دارو مصرف میکنم. دکتر بهم میگوید باید غصه نخوری، شاد باشی تا خوب شوی؛ ولی من با این همه مشکل چجوری میتوانم شاد باشم»؟
طرد و حاشیهنشینی
مقولۀ طرد و حاشیهنشینی بیانکندۀ این است که زنان سرپرست خانوار از هر لحاظ در حاشیه قرار دارند. بهلحاظ مکانی در حواشی زندگی میکنند (برگرفته از مفاهیم اولیهای مانند زندگی در مسکن ارزانتر در حواشی شهر، مسکن محقر، مسکن بدون امکانات، نداشتن توان اجاره در نواحی مرکزی شهر، تعلقنداشتن به مرکز شهر بهدلیل فقر و...)، بهلحاظ اقتصادی در فعالیتهای دونپایه و حاشیهای فعالیت دارند (استخراجشده از مفاهیم اولیهای ازقبیل دستفروشی، تهیۀ برخی خوراکیهای خانگی مانند ترشی، سبزی سرخکرده، خدمتکاری مجتمعهای آپارتمانی، مهیاکردن شغل خیاطی پس از سالها تلاش، معامله با خردهفروشان و...) و در تعاملات اجتماعی نیز با اقشار حاشیهای در رابطهاند (برگرفته از مفاهیم اولیهای همچون ارتباط با همنوعان اجتماعی، تعامل اندک با والدین، محدودشدن دایرۀ رفتوآمدها، مشاغل خردهپا و...). قدرت دستیابی به مرکز در هر سه مورد برای آنها وجود ندارد. در ادامه این اوضاع بهتفصیل بررسی میشود:
حاشیهنشینی مکانی: زنان سرپرست خانوار مطالعهشده در بیشتر مواقع در مناطق حاشیهای و بهطور عمده فقیرنشین شهر سکونت دارند. بسیاری از آنان اگر در خانۀ پدری ساکن نباشند، ناچارند در این مناطق حاشیهای مسکن اجاره کنند. در شهر بانه بهدلیل تحولات اقتصادی یک دهۀ اخیر اجارهبهای مسکن بهشدت افزایش یافته و بهدلیل اجارهدادن منازل به مسافران، خانههای استیجاری کم است یا اجارهبهای آنها بالاست. به این لحاظ، زن سرپرست خانوار با وضعیت مالی ضعیف و بسیار ضعیف، اگر از حمایت مسکونی خانوادۀ پدری برخوردار نباشد مسلماً شرایط بسیار دشواری بهلحاظ سکونت خواهد داشت. شاید به همین دلیل باشد که شمار زیادی از آنان در مناطق حاشیهای شهر زندگی میکنند. روشن است اجارهکردن منزل با اجارهبهای اندک چه کیفیتی خواهد داشت. یافتههای این پژوهش نشان میدهند بسیاری از زنان سرپرست خانوار بهدلیل انبوهی از مشکلات ازجمله بیدرآمدی یا کمدرآمدی، «ناچار به حاشیهنشینی» هستند و مجبورند در حاشیههای شهر در وضعیتی نامناسب زندگی کنند. در مواردی حتی دستیابی به این منازل نسبتاً نامناسب هم «ناشی از کمکهای افراد خیر است» که منازلشان را با اجارهبهایی اندک به آنان دادهاند یا «تحت حمایت برخی نهادها ودیعۀ منازل را پرداختهاند». خانمی 56ساله که سرپرست خانوادهاش است، میگوید: «در خانهای در محلهای حاشیهای زندگی میکنم که گاز و برق ندارد. از بخاری نفتی استفاده میکنم. از منزل یکی از همسایگان برق کشیدهام. حالا صاحبخانه خانهاش را نیاز دارد باید تخلیه کنم. نمیدانم چکار کنم». یکی دیگر از مشارکتکنندگان میگوید: «ماهیانه 300000 تومان کرایه میدهیم؛ ولی صاحبخانه گفته برای امسال باید دو برابر آن را پرداخت کنید. میگوید تا به حال رعایت حالتان را کردهام. اگر آن را هر شب به مسافر بدهم بیشتر به نفعم است. حالا ماندهام چکار کنم. به هرجا سر زدیم خانهای با کرایۀ مناسب وضع ما پیدا نشد».
فعالیتهای اقتصادی حاشیهای: یکی از نکات قابلتوجه دربارۀ زنان سرپرست خانوار، منبع کسب درآمد احتمالی آنهاست. زنان سرپرست خانوار را بهلحاظ درآمد یا منابع مالی برای تأمین نیازهای زندگی، میتوان به دو دسته تقسیم کرد: 1- زنانی که به هر دلیل «قادر به هیچ نوع کار درآمدزا نیستند» و وابسته به «کمکهای مالی نهادهای رسمی و غیررسمی حمایتی و کمکهای مردمی» هستند. در مواردی دیده میشود که برخی از این زنان از محل درآمد کار فرزندانشان تغذیه میکنند. 2- زنانی که توانایی کار دارند و در این صورت به انواع خاصی از مشاغل خردهپا مشغولاند؛ مشاغلی همچون سبزیخردکنی، انجام کار منازل، سرایداری مجتمعهای مسکونی، کار در تالارهای پذیرایی، نانوایی، کاموابافی، ماستبندی، دستفروشی و...
همان گونه که دیده میشود همۀ این مشاغل، خردهپا و کمدرآمدند و شاید در مواردی جزء مشاغل کاذب به حساب آیند؛ البته در موارد معدودی هم در همین پژوهش مشاهده شده است که زنان سرپرست خانوار یا خودسرپرست - که جوانتر و تواناترند- شغل خیاطی داشتهاند. با بالاتررفتن سن زنان احتمال ازکارافتادگی و ازدستدادن شغل و درآمدشان افزایش مییابد. در این حالت است که بیشتر به کمک فرزندان (اگر داشته باشند) و کمکهای نهادی و مردمی وابسته میشوند. برای نمونه در رابطه با شغل این زنان یکی از مشارکتکنندگان میگوید: «منبع درآمدمان پول کاموابافی من و شاگردی دخترم در دفتر بیمه است. پول پسرم هم فقط به اندازۀ خرج سیگارش است». زنی دیگر که 29 سال است سرپرست خانوارش است میگوید: «خودم توانایی کارکردن ندارم؛ ولی شکر خدا دخترم در یک مرکز خصوصی کار میکند. ماهیانه 500000 تومان حقوق دارد، کمکهای مردمی هم هست». همچنین زنی دیگر که 56 سال دارد و توانایی کارکردن ندارد، میگوید: «مجبورم هر دو ماه یک بار به خانههایی بروم که من را میشناسند و از آنها درخواست کمک کنم؛ چون حال و روزم را میدانند، دست خالی برنمیگردم».
تعامل در حواشی: زنان سرپرست خانوار بهدلیل ضعف وضعیت اقتصادی و پایگاه اجتماعی موجود خود از ورود به دایرههای مرکزی تعاملات دورند. شاید روشنترین دلیل بر این مدعا محل سکونت و نوع فعالیت اقتصادیشان باشد. علاوه بر این تعاملات آنان بیشتر درونگروهی و بهویژه خانوادگی است و «به خانوادۀ پدری محدود میشود». تعاملات برونگروهی آنان بیشتر بهدلیل مشاغلشان یا بهواسطۀ گرفتن کمکهای مالی از افراد خیرِ عموماً ثروتمند انجام میگیرد. در مواردی که شوهر معتاد در حال حیات است و زن سرپرستی خانواده را بر عهده دارد، دایرۀ این تعاملات، حتی تعاملات همراه با حمایت، محدودتر نیز میشود. یکی از آنان که بهدلیل اعتیاد شوهرش سرپرست خانوار است، میگوید: «مردم و فامیل چون میدانند شوهرم معتاد است اصلاً به ما کمک نمیکنند؛ البته به آنها حق میدهم. وقتی شوهرم به فکر زندگی ما نبوده، رفته معتاد شده و ما را بدبخت کرده از مردم چه انتظاری داشته باشم»؟! اما نکتۀ مهم در تعاملات زنان سرپرست خانوار با اطرافیان، وجود نوع خاصی از امنیت است. تمامی زنان مشارکتکننده در این پژوهش از امنیت روابط و تعاملات خود بهخوبی یاد کردهاند. آنان «از جانب اطرافیانشان احساس امنیت میکنند» (بهاستثنای زنانی که شوهران معتادشان گهگاهی برایشان ایجاد مزاحمت میکنند). آنان این امنیت را مرهون «نگرش مثبت مردم به آنان» بهمنزلۀ سرپرست خانوار و کسی که با وجود همۀ مشکلات توانسته «سرپا بایستد و با عزت نفس زندگی خود و فرزندانش را اداره کند»، میدانند.
بازتعریف جایگاه زنانگی
تغییر از نقش یک زن شوهردار (همسر) به یک زن سرپرست خانواده، مستلزم سازگاری مجدد نقشی است. زن مذکور با مجموعهای از شرایط درگیر میشود که قبلاً شامل حال او نمیشدند. عملکردن بهمنزلۀ یک زن/مرد در بسیاری از نقشهای اجتماعی، خانوادگی و اقتصادی ازجملۀ این موارد است. به این لحاظ ناچار است مجموعهای از فشارهای هنجاری را تحمل کند و سعی کند جایگاه خودش را تثبیت کند تا درنهایت بتواند در آن جامعه و با شرایط جدید به حیات ادامه دهد. در این قسمت مقولات عمدهای استخراج شدند؛ مقولاتی مانند پذیرش جایگاه نقشی جدید و تحمل فشارها (برگرفته از مفاهیم اولیهای مانند سازگاری تدریجی با بیوه، مطلقه، بیشوهری، سازگاری با نبودن مرد، کسب مهارت در کاسبی، پرهیز از خوردن هرگونه تهمت و ...)، تلاش برای تثبیت جایگاه (شامل مفاهیم اولیهای همچون شناساندن خود بهمنزلۀ فردی مستقل، شناساندن خود بهمنزلۀ یک زن باعفت، حفظ شرف و آبرو، تعامل کمتر با مردان غریبه و...)، تلاش برای بقا (دربرگیرندۀ مفاهیم اولیهای مانند پرهیز از بهدامافتادن در کارهای خلاف، شناساندن خود بهمنزلۀ فردی باعرضه، مقاومت در برابر برخی حرفهای مردم، حمایت از فرزندان، جداشدن از خانواده برای فرزندان و... )، مبارزه با وضعیت موجود (شامل مفاهیمی همچون تحمل برخی سختیها برای کسب مقبولیت اطرافیان، همسایگان و مردان، گوشندادن به حرف مردم، راه خود را رفتن، تلاش برای استقلال مالی از خانواده، و...).
پذیرش جایگاه نقشی جدید و تحمل فشارها: زن متأهل پس از ازدستدادن شوهرش به هر دلیلی به زن سرپرست خانواده یا خودسرپرست تغییر نقش میدهد؛ به اصطلاح رایج «سایۀ مرد» روی سرش نیست. شرایط او را ناچار میکند با این نقش جدید سازگاری یابد. سازگاری با نقش سرپرستی و به اصطلاح ایفای نقش «پدر و مادر» برای فرزندان و «مردبودن» و «زنبودن» همزمان برای زندگی خود، مستلزم تحمل مجموعهای از فشارهای روحی و روانی در تعاملات خانوادگی و اجتماعی است. از یک سو باید سعی در اعمال کنترل جدیتر بر فرزندانشان را داشته باشند که در این حالت نیز دشواریهای خاص و حتی عواقب ناخواستهای را دارد. ازسوی دیگر، باید بهمنزلۀ یک نانآور خانواده اقدام به فعالیت اقتصادی کند و «خود، نانآور زندگیاش» شود. او که تاکنون به مرد و منابع مالی او وابسته بوده است، «در بسیاری از موارد مهارت کاسبیکردن» ندارد و «نمیداند چگونه کاسبی کند و پول دربیاورد». درنتیجه دشواریهای زیادی را متحمل میشود که گاه این فشارها بسیار طولانیمدت است و «تمامی ندارد».
در ابتدا نگاه به این زنان، طبق گفتههای خودشان «نگاهی همراه با گمان است» و بهمنزلۀ منبعی وسوسهانگیز «برایمردان» به آنها نگریسته میشود؛ بنابراین، تعاملات با آنان همراه «با احتیاط است». در بسیاری موارد رفتوآمدها و تعاملاتشان «تحت کنترل» غیررسمی اطرافیان اعم از خانواده و همسایگان و آشنایان است و «پشت سرشان حرف میزنند». تجارب آنان نشاندهندۀ تحمل «فشارهای روانی خاصی است» که زنان به هنگام این چرخش نقش تجربه میکنند. این فشارهای روانی بیشتر در دوران اولیۀ ورود به این نقش جدید تجربه میشود. همان گونه که در بخش تعاملات ذکر شده است، زنان پس از طی این دوره و تثبیت جایگاه خود، دیگر ناامنی مذکور را تجربه نمیکنند. رویارویی با چنین نگرشهایی مستلزم «تحمل» بار روانی زیادی برای زنان سرپرست خانوار است که مسلماً بر کیفیت زندگی آنان تأثیر میگذارد. یکی از آنان اینگونه از تجارب خود میگوید: «بعضی از انسانها با طرز فکرشان آزارم میدادند. همین که با یک مرد سلام و احوالپرسی میکردم احساس میکردند حتماً با او سر و سرّی دارم. حتی برادرم یک روز به من گفت الان وضعیتت متفاوت است. مردم طور دیگری به تو نگاه میکنند. یک بار به ماموستای [روحانی] محله شکایتشان را بردم و ایشان گفتند باید صبور باشی و بسازی. بعدها میبینی وقتی بیشتر مردم تو را شناختند همهچیز درست میشود».
تلاش برای تثبیت جایگاه: بارتعریف جایگاه زنانگی جدید مستلزم مقاومت در برابر چنین نگرشهایی است. در چنین وضعیتی زنان ناچارند با دقت نظر «به روابط خود»، سالمبودن تعاملات خود را «به اثبات برسانند». لازم است «خود را ضعیف نشان ندهند». بهگونهای رفتار نکنند که از آنها «سوءاستفاده» شود؛ به عبارت دیگر، با تغییر نقش مذکور لازم است آنان به مرور اقدام به تثبیت جایگاه و نقش خود کنند. یکی از مشارکتکنندگان که زنی 47ساله است که از سال 79 سرپرستی خود و دخترش را بر عهده دارد، میگوید: «با رفتار خوب، بعضی از مردها برایم احترام زیادی قائل بودند. یاد گرفتم که چگونه در زندگی قوی و محکم باشم و اعتمادبهنفسم را از دست ندهم. وقتی انسان زندگیاش از هم میپاشد نباید ناامید باشد». یکی از مشارکتکنندگان که 5 سال است سرپرست خانوادهاش است، میگوید: «مردم میگویند اینکه بچههایت را تنها نگذاشتهای و با سربلندی زندگی کردی و خودت را فدای آنها کردی، شرافتت از هزار مرد بیشتر است»؛ بنابراین، شاهد این نکته هستیم که زنان سرپرست خانوار در همان روابط و تعاملات حاشیهای خود نیز سعی در بازتعریف جایگاه جدید خود و تثبیت آن در چارچوب ارزشهای اجتماعی و فرهنگی جامعه دارند. ازنظر آنها بسیاری از این «تردید و گمان»های مردم آزاردهنده است؛ اما وقتی در مقابلشان مقاوت کردی و نشان دادی «شک و گمانشان نادرست است»، مسلماً جایگاه خودت را «برای همیشه محکم کردهای»؛ اما موضوع به همین جا ختم نمیشود. زنان سرپرست خانوار باید برای زندهماندن تلاش کنند.
تلاش برای بقا: مجموعهای از معانی ارزشی از قبیل «عزت نفس»، «سربلندی»، «روی پای خود ایستادن» و... زنان سرپرست خانوار را نسبت به انجام برخی فعالیتهای اقتصادی حتی خردهپا برانگیخته است. این امر تنها برای تثبیت جایگاه اجتماعی آنها نیست؛ بلکه برای بقا و زندگی است. در این میان زنان سرپرست خانوار دشواریهای خاصی را هم تجربه میکنند که بر کیفیت زندگی آنان اعم از جسمانی و روانی تأثیرگذار است. در بخش کار سخت و فرسودگی تدریجی، به مواردی از آنها اشاره شد؛ اما علاوه بر تمامی اینها، این گروه از زنان «یا باید میل به جنس مخالف را در خود بکشند» و نقش یک زن «پاکدامن» را برای خودشان تعریف کنند که «خوشایند» مردم است و پذیرش اجتماعیشان را بالا میبرد یا در غیر این صورت باید ادامۀ حیات اجتماعی و تعاملی ناخوشایند را تحمل کنند. آنها برای تداوم زندگی اجتماعی در نقش یک زن سرپرست خانوار و «بدون شوهر»، «ناچار میشوند» از بسیاری «علایق و عواطفشان بگذرند». اگر فرزند هم داشته باشند «وضع بدتر است». به قول یکی از مشارکتکنندگان، «ناچاری سرت را پایین بگیری و زندگیات را بکنی. وگرنه هرکسی به خودش اجازه میدهد ناخنکی به زندگیات بزند».
مبارزه با وضع موجود: تثبیت جایگاه و تلاش برای بقا در بسیاری از موارد نیازمند مبارزه با وضع موجود است. منظور از این مقوله آن دسته از ارزشها و هنجارهایی است که در جامعه در رابطه با زنان بهطور کلی و زنان سرپرست خانوار و جوان بهطور خاص رایج است. این حیطه با تلاشی تفاوت ندارد که برای تثبیت جایگاه انجام میشود؛ درواقع، مبارزه با وضع موجود در زمینۀ تثبیت جایگاه و البته بازتعریف جایگاه زنانگی و خودسرپرستی این زنان است. انفعال زنان در برابر مجموعۀ این هنجارها، بهویژه در اوایل دوران تجربۀ سرپرستی خانواده، سبب ازدسترفتن بسیاری از فرصتها و البته محدودشدن حصار روابط اجتماعی آنها میشود. یکی از زنان مشارکتکننده از «درخانهماندن خود بهمدت حدود 10 سال» سخن گفت. ازدواج زودهنگام او به طلاق منتهی شده بود. او که با کمکهای خانوادۀ پدری زندگی میکرد بالاخره پس از این مدت طولانی «سراغ تحصیلات راهنمایی و کارهای پارهوقت» رفت. ازنظر او تسلیمشدن در برابر حرف مردم مسلماً زندگی انسان را تباه میکند؛ پس «باید در مقابل آنها بایستی و از راه درست زندگی جدیدی برای خودت بسازی». این مقاومت اگرچه درنهایت به یک زندگی مرفه برای آنها منتهی نشده است، در عمل امکان خروج از منزل و «کسب اندک درآمدی را برایشان فراهم کرده است».
حمایت برای بقا
زنان سرپرست خانوار همانند همۀ انسانهای دیگر به روشهای مختلف در جهان اجتماعی خود با نهادهای اجتماعی در تعاملاند. این نهادها بیش از هر نهاد دیگری شامل خانواده، اقتصاد، سلامت و آموزش میشوند. در بخشهای پیشین به عناوین مختلف به درگیری آنان با نهاد اقتصاد اشاره شد و در مباحثی همچون کار سخت یا تلاش برای بقا به فعالیتهای اقتصادی فردی آنها در قالب شغل و کسب درآمد پرداخته شد. در این قسمت تلاش میشود دو مقولۀ استخراجشده با عناوین حمایتهای رسمی دولتی (برگرفته از مفاهیمی همچون رفتن به کمیته با راهنمایی دیگران، کمکگرفتن از بهزیستی، وامگرفتن از کمیته، حمایت درمانی در بیماریها، حمایت در تحصیل فرزندان، وام خوداشتغالی بهزیستی، مفیدبودن حمایتهای کمیته یا بهزیستی، نقش زیاد حمایتهای بهزیستی، کمیته و...) و حمایتهای غیررسمی مردمی (شامل مفاهیمی همچون کمکهای مردم، باورهای دینی برای کمک به زنان بیسرپرست، کمکهای ماه رمضان، خیرین شهر، کمکهای ماهیانۀ برخی از خانوادهها، کمک در اعیاد فطر و قربان، زندگی با کمکهای مردم، حمایت همسایهها، حمایتهای نسبی خانوادۀ پدری، حمایتهای بخور و نمیر، حمایت با اجارۀ منزل اندک، حمایت در معالجۀ بیماریها و...) مطرح شوند.
حمایتهای غیررسمی مردمی:بهلحاظ حمایتهای غیردولتی یا غیررسمی، زنان سرپرست خانوار شهر بانه قبل از هر چیز بیشترین حمایتهای عاطفی-اجتماعی و در صورت امکان مالی را از «خانوادههای پدری و برادران» خود دریافت میکنند. در مواردی برخی از آنان در مراحلی از این زندگی، در بخشی از خانۀ پدری سکونت داشتهاند و برخی در خانۀ شخصی یا استیجاری. در مواردی دیگر، به دلایل مختلفی ازجمله «مخالفت با سرپرستی فرزند» مردی که آنها را طلاق داده است، هیچ حمایتی ازسوی خانوادۀ پدری دریافت نمیکنند. در بسیاری از مصاحبهها بر کمکهای برادران زن تأکید زیادی شده است. بدون شک این حمایتهای مالی با حمایتهای اجتماعی و عاطفی نیز همراه است. برای نمونه یکی از مشارکتکنندگان میگوید: «پدرم خیلی وقته فوت کرده. ناپدری دارم. مادر و ناپدریام با برعهدهگرفتن سرپرستی دخترم مخالف بودند. با من قطع رابطه کردهاند. مردم خیر بانه خیلی به ما کمک میکنند؛ ولی فامیلهایم با وجود اینکه میدانند چقدر کمبود داریم هیچ کمکی نمیکنند».
علاوه بر حمایتهای خانوادگی، زنان سرپرست خانوار، بقای خود را تا حدود زیادی به کمکهای مالی «مردم» یا خیرین بانه وابسته میدانند. در بیشتر مصاحبهها (به غیر از مواردی که شوهر زن معتاد بوده است) زنان سرپرست خانوار به نیکی از «مردم بانه» یاد کردهاند و قدردان کمکهای آنان بودهاند. علاوه بر کمکهای مذکور، در مواردی که زن سرپرست به کاری مثل نانوایی، ترشیانداختن، سبزی خُردکنی و... مشغول است، مردم با هدف کمک به آنان، از آنها خرید میکنند. یکی از همین خانمها میگوید: «با پول ترشی و کمکهای خانوادهام میتوانستم تا حدودی مخارج زندگیام را تأمین کنم. مردم چون میدانستند بیوهام و به پولش نیاز دارم، میخریدند». کمکهای مردمی مذکور در مواردی حوزههای اجارۀ خانۀ پایین و کمک برای درمان بیماریهای پرهزینه را نیز در بر گرفته است. این دسته از حمایتها حتی اگر مالی نباشد بهصورت «همراهی و همیاری» در کارهایی است که «زنان بهتنهایی قادر به انجام آنها نیستند». برای نمونه یکی از زنان که 9 سال است سرپرست خانوار است و دخترش از ناحیۀ پا مشکل مادرزاد دارد، میگوید: «هر بار که به تبریز میروم برادرها و داییهایم همراهیام میکنند؛ اما همیشه نگرانم و عذاب وجدان دارم که نکند شرمندۀ آنها شوم». یکی دیگر از مشارکتکنندگان که دوازده سال است شوهرش فوت کرده و یک فرزند بیمار سرطانی دارد، میگوید: «یکی از همسایگان خدا ازش راضی باشد گفت که تا حدود 4 میلیون تومان میتواند به ما کمک کند. با ما به تهران آمد؛ ولی متأسفانه خرج عمل از 12 میلیون هم بیشتر بود. با ناامیدی برگشتیم؛ ولی مرد همسایه گفت که روی قولم هستم. اگر کس دیگری بود من کماکان کمکتان خواهم کرد». نکتۀ بااهمیت در این زمینه این است که طبق گفتۀ زنان سرپرست خانوار، بیشترین کمکهای مردمی در ماه رمضان یا در اعیاد مذهبی قربان و فطر به آنها داده میشود. اگرچه در سایر زمانها هم به نوعی این کمکها وجود دارد، شدت آن مانند مناسبتهای مذکور نیست. مسلماً نباید نقش باورهای دینی را در کمکهای مردمی به این قشر از جامعه از نظر دور داشت. بهویژه آنکه در منابع و اماکن دینی به وفور به کمک به مستمندان بهویژه به زنان بیوه و بچههای صغیر تأکید میشود.
حمایتهای رسمی دولتی: علاوه بر کمکهای «مردمی»، زنان سرپرست خانوار از حمایت سازمانهای حمایتی رسمی ازجمله کمیتۀ امداد و بهزیستی هم بهرهمندند. همان گونه که در جدول 1 نشان داده شده است، بیشتر آنان زیر پوشش این نهادها هستند. طبق گفتۀ مشارکتکنندگان، کمکهای این نهادها «گرچه ناچیز است، باز هم خوب است» و در زندگی آنان «نقش زیادی دارد». در این میان علاوه بر مستمریهای ماهیانهای که دریافت میکنند، «وامهای کوچکی» به برخی از آنان پرداخته شده است که «نقشی چشمگیر» در توانمندی و تثبیت جایگاه آنان ایفا میکند. گاه این وامها در پرداخت ودیعۀ مسکن، گاه در خرید مسکن (و در موارد بسیار معدود در کنار سایر درآمدها) و گاه در ایجاد شغل برای دریافتکنندگان نقش داشته است. یکی از مشارکتکنندگان که از فقر شدیدی در خانوادۀ پدری رنج میبرد «از کمکهای بهزیستی بسیار راضی است». خانمی 30ساله هم شغل خیاطی کنونی خودش را مدیون «وامی که از بهزیستی گرفته است» میداند.
همۀ شواهد فوق نشاندهندۀ وجود شبکهای نانوشته از حمایتهای غیررسمی بین زنان سرپرست خانوار مردم بانه است. همچنین نشاندهندۀ نقش مهم نهادهای رسمی دولتی در حمایت از این قشر آسیبپذیر است. مسلم است که کیفیت کنونی زندگی زنان سرپرست خانوار تا حدودی به این دسته از حمایتها وابسته است. اگر چه در مواردی تنها نقش ترمیمی دارند، در مواردی ممکن است نقش توانمندساز و پیشگیرانه هم داشته باشند.
نتیجه
مطالعۀ حاضر در پی بررسی کیفیت زندگی زنان سرپرست خانوار و خانوادههای آنها در شهر مرزی بانه واقع در استان کردستان ازنگاه خود آنان بوده است. رسیدن به این هدف نیازمند درپیشگرفتن رویکرد نادولتمحورانه و غیرآماری بود. به همین لحاظ ازطریق مصاحبههای عمیق با زنان سرپرست خانوار در این شهر، در پی بازسازی معنایی جوانب مختلف کیفیت زندگی خانوادههای آنان و عوامل و شرایط مرتبط با آنها بوده است؛ به عبارت دیگر، هدف فهم کلیت حیات اجتماعی این دسته از زنان است. تحلیل محتوای کیفی مصاحبهها در قالب چهار مقولۀ اصلی فرسودگی تدریجی، طرد و حاشیهنشینی، بازتعریف جایگاه زنانگی و درنهایت حمایت برای بقا دستهبندی شدند. در اینجا هدف، بررسی بیشتر این نکته است این چهار مقوله یا بعد اصلی استخراجشده از دادههای مصاحبهای به ما چه میگویند.
کیفیت زندگی طبق تعاریف مختلف ابعاد متفاوت و گاه متداخلی را شامل میشود؛ اما در کل میتواند شامل ابعاد جسمانی، روانی (قابلیتهای کارکردی)، تعاملی و محیطی باشد (هزارجریبی و صفریشالی، 1391: 248). مقولۀ فرسودگی تدریجی بهطور کلی در این پژوهش شامل جوانب جسمانی و روانی خانوادههای زنسرپرست و بهخصوص خود زن سرپرست خانوار است. در این دو بعد تفکیکناپذیر، کیفیت ناخوشایند زندگی این دسته از زنان مشاهده میشود. بیماریهای مزمن، فشارهای روانی، ضعف جسمانی و کار سخت اجتنابناپذیر بیانکنندۀ این بعد از کیفیت زندگی آنان است. رابطۀ دوسویۀ این دو حوزه با همدیگر، فرسودگی تدریجی را برای زن سرپرست خانوار به همراه میآورد. این یافته همسو با یافتههای مطالعۀ سیدفاطمی و همکاران (1394) و بورگوس و همکاران (1995) است.
در حوزۀ تعاملی، زنان سرپرست خانوار با وجود آنکه با اطرافیان خود تعاملاتی دارند، این تعاملات همواره کیفیتی حاشیهای داشته است. برای نمونه بهلحاظ مکانی در حاشیۀ کانونهای زندگی و فعالیت شهری قرار دارند. اگر فعالیت اقتصادی را نوعی تعامل در نظر بگیریم باز هم شاهد این هستیم که تعاملات اقتصادی آنان - که بنیان معیشت آنهاست - به فعالیتهای دونپایه و کمدرآمد و دستچندم محدود است؛ بنابراین، از این طریق هم قادر به ارتباط با گروههای صاحب قدرت در جامعه نیستند. این یافته همسو با یافتههای پژوهش افراسیابی و جهانگیری (1395) و فیروزآبادی و صادقی (1389) و توهی و همکاران (2004) است؛ اما حوزۀ تعاملی این زنان یک بعد دیگر و البته مهم را هم شامل میشود که در مطالعات پیشین به چشم نمیخورد و آن بازتعریف جایگاه خودشان است. این بازتعریف در هر حالت در ارتباط با دیگر زنان و مردان اطراف آنها و ارزشهای اجتماعی و فرهنگی غالب در جامعۀ بانه است. زنان سرپرست خانوار بهویژه در ماهها یا سالهای اولیۀ تجربۀ سرپرستی خانوار، بهویژه اگر بهلحاظ سنی نسبتاً جوان یا میانسال باشند، باید در همان تعاملات حاشیهای که دارند کاملاً هوشمندانه و بااحتیاط عمل کنند (بهویژه با مردان) تا دایرۀ طردشدگی خود را افزایش ندهند. داشتن یا گمان به داشتن هر نوع ارتباط نامشروع، نقطۀ آغازین طرد اجتماعی در فضای محله و در نهاد خانواده است. در شهر بانه با وجود تحولات سریعی که در حوزۀ اجتماعی و اخلاقی ایجاد شده است، هنوز هم ارزشها و هنجارهای مرتبط با زنان قدرت خود را دارند و در چنین مواردی میتوانند دایرۀ طردشدگی زنان را بیشتر کنند. توجه به مسئلۀ ناموس، عفت، سرپرستی فرزند بدون پدر، نداشتن ارتباط نامشروع، سربهزیربودن، داشتن عزت نفس و شرافت و... همگی ازجمله مواردیاند که میتوانند در شدت و دامنۀ تعاملات آنان نقش مهمی ایفا کنند؛ به عبارت دیگر، کلیت زندگی زنان سرپرست خانوار در این جامعه بهشدت متأثر از کلیت ارزشهای مردسالارانه و تعاریف موجود از «زن خوب» با مصداقهای مذکور است. نکتۀ مطرحشده ازجمله مواردی است که در مطالعات پیشین در ایران به آنها اشاره نشده است. این یافته همسو با یافتۀ کاری (1993) است که وضعیت زندگی زنان سرپرست خانوار را در ارتباط با قشربندی اجتماعی و نظام مردسالار جامعه میداند. در همین ارتباط باید به نقشی اشاره شود که بسیاری از زنان در بازتعریف جایگاه زنانگی و البته مقاومت در برابر ارزشهای محدودکنندۀ موجود دارند که در آن زنان با فعالیتهای سالم خود مفاهیم ارزشی عفت، شرافت، کار بیرون از خانه، کسب درآمد مشروع، تعاملات نسبتاً آزادانه با دیگران و... را با یکدیگر پیوند میزنند.
در حوزۀ محیطی باید گفت یک زن سرپرست خانوار که در شهری با این دسته از تحولات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی زندگی میکند، بهوضوح شکاف طبقاتی را مشاهده میکند و دست به مقایسه میزند. او و خانوادۀ زیر سرپرستیاش، در فضای تعاملی ذکرشده به سر میبرند و بهلحاظ مسکونی در خانههایی پایینتر از سطح متوسط استانداردها زندگی میکنند. از همه مهمتر اینکه در تعاملاتش – بهویژه در حیطۀ معیشتی و اقتصادی - مدام منتظر درآمدی است که کفاف مخارج مسکن و خوراک و پوشاک خود و افراد زیر سرپرستیاش را بدهد؛ بنابراین، در این حالت نمیتواند کیفیت زندگی خوب و چشمگیری بهویژه بهلحاظ شادکامی و آرامش روانی داشته باشد. این یافته با آنچه اعظمزاده و تافته (1394 الف) دربارۀ شادکامی زنان سرپرست خانوار انجام دادهاند، همسوست و میتواند همان چیزی باشد که سیدفاطمی و همکاران (1394) بهمنزلۀ منابع باقیمانده در ارتقای سلامت زنان سرپرست خانوار مطرح کردهاند. در همۀ حوزههای مرتبط با معیشت، زن سرپرست خانوار و خانوادۀ زیر سرپرستیاش جایگاه خود را بعد از افراد زیر سرپرستیاش - که معمولاً فرزندانش هستند - تعریف میکند. به همین دلیل است که بهلحاظ جسمانی و سلامت روانی فرسودگی بیشتری را متحمل میشوند.
اما این مطالعه درصدد افزودن یک بعد مؤثر دیگر در شناخت کیفیت زندگی زنان سرپرست خانوار است و آن بعد نهادی است. منظور از بعد نهادی، تمامی نیروهایی است که میتوانند از نهادهای اجتماعی ازجمله خانواده، نهادهای حمایتی رسمی، نهاد آموزشوپرورش و اقتصاد و دین برخیزند. برای نمونه ساختار خانواده، بهویژه فرهنگ مردسالاری آن و تجارب زندگی خانوادگی زن سرپرست خانوار، نقش مهمی در کیفیت زندگی آنان در دوران سرپرستی خانوار دارد. بررسی سوابق زندگی زنان و تجارب آنان از زندگی خانوادگی و زناشویی، بهویژه در تعامل با مردان و ارزشهای مردسالارانه، بهخوبی نشان داد که چرا آنان در چنین وضعیتی قرار دارند. اینکه نهاد اقتصاد و عاملان آن به این دسته از زنان - در نبودن مرد یا شوهر - چگونه مینگرند نیز جای بحث و بررسی بیشتری دارد. نقش نهاد آموزشوپرورش و دانشگاهها (بیشتر برای زنان سرپرست جوان) در سوادآموزی آنان و نهاد بهداشت و سلامت در حمایتهای درمانی و بیمارستانی از آنان و فرزندانشان بدون شک در کیفیت زندگیشان تأثیرگذار است. نهادهای حمایتی دولتی در ارائۀ برخی خدمات بهویژه مستمریهای ماهیانه به خانوادۀ زنسرپرست نقشی کاملاً اساسی دارند. نقش مهم آنان در بخش یافتهها در توصیفی که زنان مشارکتکننده از آنها ارائه کرده بودند، مشاهده شد.
بخش دیگر این حمایتها، نوع غیررسمی آن است که ازسوی مردم شهر بانه و گاه ازسوی نهادهای خیریۀ غیردولتی به آنها ارائه میشود. آنچه مسلم است نقش بسیار زیاد نهاد دین در برجستهکردن اهمیت حمایت از زنان مستمند سرپرست خانواده، بیوهها و سرپرست ایتام است. در شهر بانه متمولان سنتی و جدید و در موارد زیادی بسیاری از افراد نسبتاً متمول حتی در سطح متوسط، هر یک به نوعی با بهرهگیری از ارزشها و هنجارهای دینی درصدد حمایت از این گروه از زناناند. بسیاری از خانوارهای زنسرپرست به نوعی به کمکهای مردمی در انواع نقدی و جنسی وابسته بودند. به همین لحاظ نمیتوان این بعد را در بررسی کیفیت زندگی آنان نادیده گرفت. نکتۀ مهم در این شهر این است که اگر کیفیت تعاملی و شبکۀ اجتماعی زن سرپرست خانوار با هنجارها و ارزشهای دینی و مردانه بیشتر همخوانی داشته باشد، امکان ارائۀ این حمایتها به آنان بیشتر است. این موضوع نشاندهندۀ آن است که با وجود نبودن شوهر و رفتارهای هنجارمند مردسالارانۀ او در خانواده، زنان سرپرست خانوار در سطحی دیگر درگیر این نوع از ارزشها هستند و بقای اجتماعی و خانوادگی خود را تا حد زیادی مرهون پیروی از آنها میدانند. به نظر میرسد وجود زنان سرپرست خانوار (بهویژه از نوع زنان مطالعهشده در این پژوهش) ارضاکنندۀ مجموعهای از نیازهای ارزشی دینی (ازجمله توصیۀ کمک به مستمندان) مردم و عامل بازتولید مجموعهای از ارزشهای مردسالارانه (اهمیت سایۀ مرد برای زن، پاکدامنی، ناموس، نمایش دوبارۀ قدرت مرد و ضایعات نبودن مرد در خانواده و...) است و درنهایت برآورندۀ نیاز به کسب موقعیت اجتماعی متمولان (دستگیری از مستمندان بهویژه زنان بیوه) است.
رویکردهای نظری مختلف نیز به نوعی میتوانند حامی یافتههای این پژوهش باشند. برای نمونه طبق رویکرد کارکردگرایی، با نبودن مرد خانواده، عملکرد نهاد خانواده دچار اختلال میشود و بازگرداندن آن به سطح تعادل دشواریهای خاصی را دارد و گاه همان گونه که در این مطالعه مشاهده شد، دستیابی به سطح مطلوبی از این تعادل غیرممکن است؛ زیرا نیروهای مختلف، وضعیت مذکور را بازتولید میکنند. ازسوی دیگر، رویکرد فمینیستی زنانهشدن فقر هم به نوعی بهلحاظ نظری حامی یافتههای این مطالعه است. علاوه بر مرگ طبیعی مردان که سبب بیوه و سرپرست خانواده شدن زن میشود، عوامل دیگری همچون مرگومیر ناشی از تصادفات، اعتیاد و طلاق یا زندانبودن شوهر هم به همین پدیده ختم میشوند؛ بنابراین، احتمال درگیری زنان با فقر معیشتی بیشتر خواهد شد. حتی در صورت اشتعال زنان سرپرست به انواعی از مشاغل - که قبلاً ذکر شدند - این فقر کماکان باقی خواهد ماند؛ زیرا «فرصتهای اقتصادی عمده در دست مردان است و به استثمار زنان مشغولاند» (فیتزپتریک، 1383: 279). در نتیجۀ تحولات اقتصادی و اجتماعی مذکور در این جامعه هم شاهد زنانهشدن فقریم. این یافتهها همسو با نتایج پژوهش کمالی (1383) دربارۀ زنانهشدن فقر در ایران و یافتههای پژوهش مؤمنیزاده (1393) دربارۀ جایگاه زنان سرپرست خانوار در دهکهای پایین درآمدی است. در همین ارتباط، رویکرد نقش طبقۀ اجتماعی در زنانهشدن فقر (گیدنز، 1386: 454) کاملاً منطبق با یافتههای این پژوهش است. بیشتر زنان سرپرست خانوار مشارکتکننده در این مطالعه جزو گروهی بودند که بهلحاظ پایگاه اجتماعی - اقتصادی متعلق به ردههای پایین بودند؛ بین طبقات بالای همین شهر، خانوادههای زیادی وجود دارند که سرپرست آنان زنان هستند؛ اما بهدلیل تعلق طبقاتی یا برخورداری از مستمریهای خاص متعلق به استخدام دولتی شوهرانشان یا تعلق به خانوادۀ شهدای جنگ تحمیلی، جامعه آنان را نه بهمنزلۀ زن سرپرست از نوع حاضر تعریف میکند و نه بهمنزلۀ افرادی مستحق حمایت مادی. ازسوی دیگر، آن دسته از الگوهای هنجاری و ارزشی را هم با آن شدت دربارۀ آنان لحاظ نمیکنند. درنهایت اینکه نظریۀ ساختار و عاملیت گیدنز را نیز میتوان در این زمینه مطرح کرد که معتقد است «عوامل انسانی ازطریق فعالیتهایشان شرایطی را به وجود میآورند که این فعالیتها را امکانپذیر میسازد... . انسانها ضمن ابراز وجود بهعنوان کنشگر، درگیر فعالیت میشوند و ازطریق همین فعالیت است که هم آگاهی و هم ساختار ایجاد میشود» (ریتزر، 1392: 660). بر این اساس، این گروه از زنان، بهویژه زنان جوانتر، در جایگاه خود به نوعی با وضعیت موجود هم مبارزه کردهاند و سعی در تعریف مجدد وضعیت خود و تثبیت جایگاهی نو برای خود داشتهاند. بدون شک، طبق تجربۀ زندگی در محیط مطالعهشده در این پژوهش، اشتغال زنان بهویژه زنان سرپرست خانوار با سن کم در محیط بیرون از خانواده دشواریهای ارزشی و هنجاری و حتی عملی خاص خودش را داشته است؛ اما امروزه - شاید متأثر از همان تحولات کلان اجتماعی - مشاغل مختلفی توسط زنان و بهویژه همین زنان سرپرست خانوار اداره میشوند. حتی در شرایط نبودن شوهر معتاد یا بدرفتار ممکن است قدرت اداره و مدیریت زن بر خانوادۀ خود بسیار مؤثرتر از زمانی باشد که شوهرش حضور داشته است.
محدودیتهای پژوهش
با توجه به انتخاب هدفمند نمونۀ مشارکتکنندگان، این پژوهش بهلحاظ نمونهگیری محدویت خاصی نداشته است. در انجام مصاحبهها در مورادی مشارکتکنندگان با ضبط صدا مخالف بودند؛ بنابراین، پژوهشگر در ثبت گفتهها و بازسازی آنها با مشکلاتی روبهرو بوده است.
کاربردهای این پژوهش
این پژوهش چند نکتۀ اساسی را برجسته کرده است: یکی اینکه برنامهریزیهای رفاهی در مواردی باید با تکیه بر تفاسیر زنان سرپرست خانوار و برگرفته از متن این خانوارها انجام گیرد و تنها بهصورت بخشنامهای و از بالا به پایین نباشد. دوم نقش مهم - با کمیت خاص خود - کمکهای نهادهای حمایتی رسمی کمیتۀ امداد و بهزیستی در زندگی این افراد است. توجه بیشتر این نهادها در شناسایی و توزیع بهینۀ کمکها میتواند بسیار تأثیرگذار باشد. سوم اینکه با توجه به یافتههای این پژوهش میتوان نقش مشاغل کوچک را در زندگی آنان مشاهده کرد و سعی در ایجاد کارگاههای کوچک یا ثانویه برای اشتغال آنان داشت. درنهایت اینکه با توجه به مشکلات جسمانی عدیدۀ آنان، میتوان نسبت به ارائۀ خدمات مفیدتر بیمه به آنان اقدام کرد؛ اما مهمتر و شاید مؤثرتر از همه این باشد که کمکهای مردمی به این گروه از زنان ازطریق سازمانهای غیردولتی خیریۀ سازمانیافتهتر توزیع شود؛ بهگونهای که بتواند در مسیر ایجاد مشاغل کوچک تولیدی و تبدیلی عمل کند. نه اینکه تنها بهصورت شخصی به این افراد داده شود؛ البته این مهم نیازمند اعتماد مردم به این سازمانهاست.
[1]متأسفانه پژوهشگران در مراجعۀ شخصی به نهادهایی همچون بنیاد شهید، کمیتۀ امداد و بهزیستی آمار رسمی و مستندی به دست نیاوردند؛ اما توانستند به این نکته دست بیابند که در دهۀ 1360 تقریباً 350 نفر زن بهدلیل صدمات جنگ تحمیلی سرپرست خانواده شدند. در سال 1397 نیز بیش از 700 نفر زن سرپرست خانوار (شامل همسران ایثارگران و جانبازان و شهدا) زیر پوشش این نهادند. ادارۀ بهزیستی این شهرستان نیز حدود 300 نفر زن سرپرست خانوار را زیر حمایت خود اعلام کرد؛ بهطور کلی اطلاعات سازمان بهزیستی و کمیتۀ امداد نشاندهندۀ رشد نسبت زنان سرپرست خانوار از اوایل دهۀ هشتاد تا به امروز بوده است که بخشی از آن به طلاق، اعتیاد و تصادفات جادهای نسبت داده شده است. به این نکته نیز اشاره شد که تنها زنانی زیر پوشش این نهادها قرار دارند که بهلحاظ اقتصادی ناتواناند.
[2]Downey & Moen
[3]Carey
[4]Burgos et al.
[5] Appleton
[6]Ruth Aspaas
[7] Toohey et al.
[8]Luckert & Mohapatra
[9] Conventional content analysis