Gender Stereotypes in Iran based on the Socio-Demographic Approach

Document Type : Research Paper

Author

University of Mazandaran, Iran

Abstract

Introduction
The population of women and gender equity play a crucial role in the society’s growth and development process. This is a long-standing fact throughout human history that has been experienced in many societies across the world. It is also vitally important to mention that while gender bias and gender stereotypes exist more or less in all societies throughout the world, the existence and the extent of gender unfairness and stereotypes are still critical benchmarks for socio-economic development across the world: on the one hand, the existence and dominance of gender unfairness and stereotypes are overwhelmingly more visible in the developing countries so that women’s lives are substantially affected by gender unfairness and stereotypes; on the other hand, the opposite applies to the developed countries where gender fairness and a significantly lower level of gender stereotypes are the predominant patterns of gender dynamics of the societies in the developed world.
 



Material & Methods
Methodologically, the context of this analysis is Iran which has witnessed one of the most spectacular demographic swings throughout the world in human history (McDonald, 2005) and has experienced fundamental socio-cultural changes and challenges which are also significantly associated with gender dynamics and women’s status in Iran. More specifically, the empirical research findings of this analysis are based on a recently-conducted and nationally-representative survey to explain the dimensions and differentials of gender stereotypes in Iran. The survey includes a sample of 3667 males and females aged 15 years old and over. It covers both urban and rural areas in varying parts of the country including Ahvaz, Babolsar, Bojnord, Esfarayen, Gonbade-kavos, Hamadan, Khoram-abad, and Mahmoud-abad. The present analysis employs the combined model developed by Macionis (2001) and Taylor (2003) in order to measure gender stereotypes. Using these methodological bases, the present study examines the major patterns and determinants associated with attitudes towards gender stereotypes in Iran from a socio-demographic perspective.
 
Discussion of Results & Conclusion
Generally speaking, the results of this analysis show that about one-third of the respondents have positive attitudes towards gender stereotypes. However, this general pattern is substantially affected by three major groups of determinants: demographic variables, religiosity, and gender attitudes. This suggests that gender stereotypes tend to be significantly more visible and dominant amongst the older people than the younger individuals, males than females, married people than unmarried individuals, rural residents than urban residents, illiterates and low-educated people than individuals with higher tertiary education.
Additionally, the results of this analysis have revealed that people’s attitude towards gender stereotypes is significantly associated with their religiosity. This means that the higher the level of religiosity is, the stronger the attitude towards gender stereotypes will be. However, when the level of religiosity decreases, the attitude towards gender stereotypes also witnesses a decreasing trend. For instance, half of those with the highest level of religiosity hold a positive attitude towards gender stereotypes, whereas this proportion falls substantially down to one-third amongst those with the lowest level of religiosity. Another example relates to the fact that positive attitudes towards gender stereotypes are significantly stronger among the believers of full hijab, as compared with those who believe in modest types of dress codes for women.
Furthermore, the results of this study indicate the key fact that attitudes towards gender roles have substantially key effects on gender stereotypes: the more conservative the former, the stronger the latter. For example, according to the research findings of this analysis, the stronger attitudes towards gender stereotypes exist overwhelmingly amongst those who believe in the male-breadwinner traditional model and disagree with women’s employment outside the home. In sum, the main patterns observed in this analysis and discussed in this paper can be explained by theories of modernization and changing values, suggesting that modern and liberal approaches tend to play a fundamental role in individuals’ attitudes towards gender stereotypes in Iran.
 

Keywords

Main Subjects


مقدمه و بیان مسئله

تجربیات تاریخی در جوامع گوناگون نشان می‌دهند زنان نقش حیاتی و تعیین‌کننده‌ای در فرایند رشد و توسعۀ جامعه ایفا می‎‌کنند. علاوه بر این، واقعیت‌های جوامع معاصر نشان‌دهندۀ آن‌اند که از بنیادی‌‎ترین مشخصات و ملزومات توسعه و توسعه‌یافتگی این است که نابرابری‌های اقتصادی - اجتماعی و فرهنگی مبتنی بر جنس مرد و زن (موسوم به «سوگیری جنسیتی») به‌طور چشمگیری کاهش یافته است که یکی از مهم‌ترین جلوه‌های عینی آن در قالب کلیشه‌های جنسیتی مشاهده می‌شود؛ به عبارت دقیق‌تر، از مهم‌ترین مشخصه‌های فرهنگی - اجتماعی کشورهای کمتر توسعه‌یافتۀ جهان این است که پدیدۀ «سوگیری جنسیتی» همچنان در این جوامع غالب است؛ در حالی که کشورهای توسعه‎‌یافتۀ جهان به‌‌شدت از این پدیده فاصله گرفته‌اند و در عوض به‎‌سمت «بی‌طرفی جنسیتی» (Whiteley, 1996) و «تساوی جنسیتی» (McDonald, 2002) سوق یافته‌اند. برای مثال، می‌توان به جدیدترین «گزارش جهانی شکاف جنسیتی» (2018) استناد کرد که در مقیاسی بین‌المللی، جایگاه و رتبۀ کشورهای جهان را بر پایۀ چهار دسته شاخص‌های «آموزش و تحصیلات، اقتصاد و اشتغال، سیاست و قدرت، بهداشت و سلامت» نشان می‌دهد. مطابق جدیدترین گزارش جهانی شکاف جنسیتی (2018) بهترین وضعیت زنان بر پایۀ این شاخص‌های چهارگانه به کشورهای اسکاندیناوی در شمال اروپا یعنی ایسلند (رتبۀ 1)، نروژ (رتبۀ 2)، سوئد (رتبۀ 3) و فنلاند (رتبۀ 4) مربوط است. در انتهای این رتبه‎‌بندی، کشورهای سوریه (رتبۀ 146)، عراق (رتبۀ 147)، پاکستان (رتبۀ 148) و یمن (رتبۀ 149) قرار دارند. کشور ما نیز در رتبۀ 142 قرار گرفته است. خاستگاه و ریشۀ اصلی این تفاوت‌های چشمگیر را باید تاحدودی در کلیشه‌های جنسیتی و بازتولید آن ازطریق سازوکارهای متعدد جامعه‌پذیری در سطح جامعه جستجو کرد. برای مثال، در جوامعی این قبیل کلیشه‌های جنسیتی رواج و غلبه دارند که زنان موجوداتی حساس، ظریف و مناسب برای خانه‎‌داری، پرستاری و معلمی کودکان‌اند که توانمندی‌های مدیریتی ندارند و نمی‌توان انتظار داشت شاخص‌‎های ذکرشده در چنین جوامعی در سطح مطلوب باشند.

بر همین اساس، پژوهش حاضر تلاش می‌کند بر پایۀ رویکردی فرهنگی – اجتماعی، کلیشه‌های جنسیتی را بررسی کند و هدف اساسی آن نیز به این پرسش کلیدی معطوف است که مهم‌ترین الگوها و تعیین‌کننده‌های مرتبط با کلیشه‌های جنسیتی کدام‌اند. اهمیت و ضرورت پژوهش در این حوزۀ مطالعاتی از چند زاویه تبیین‌شدنی است: 1- ضرورت و اهمیت مطالعۀ کلیشه‌های جنسیتی به‌وضوح حتی در جدیدترین مستندات سازمان ملل متحد نیز استنباط می‌شود؛ به‌طوری که دبیر کل سازمان ملل متحد در 23 آوریل 2015 میلادی در همایشی بین‌‎المللی، جوانان به‌ویژه دختران و زنان جوانی را که برای تأمین صلح و مقابله با خشونت تلاش می‎‌کنند، تشویق و ستایش کرد (United Nation, 2015). بدون تردید، این خطابۀ جدی و به‌ظاهر جانبدارانه به معنای ترویج و تثبیت الگوی خاصی از سوگیری مبتنی بر کلیشه‌های جنسیتی نیست؛ بلکه به‌وضوح این واقعیت را بیان می‌کند که حجم عظیم و پرقدمت برنامه‌ها و اقدامات سازمان ملل متحد برای از بین بردن سوگیری‌های جنسیتی مانند «کنوانسیون لغو هرگونه تبعیض علیه زنان در سال 1979 میلادی»[1] یعنی پس از نزدیک به 4 دهه هنوز به کسب نتایج مطلوب موفق نشده است؛ به‌طوری که دبیرکل این بزرگ‌ترین سازمان بین‌المللی از این فرصت نیز برای ترمیم این ناکامی در راستای مقابله با سوگیری‌های ناشی از کلیشه‌های جنسیتی بهره گرفته است.

نکتۀ به‌مراتب مهم‌تر اینکه در دوران معاصر پرسش‌های کلیدی پژوهش حاضر و دراساس، انجام پژوهش‌های علمی در این حوزۀ مطالعاتی، اهمیت و ضرورت مضاعف دارد؛ زیرا طیف وسیع و عمیق تحولات جوامع معاصر سبب شده است دانشمندان (Davis, 1984; Cotter et al., 2001) از انقلاب اجتماعی به‌مراتب مهم‌تری یعنی «انقلاب در نقش‌های جنسیتی» یاد می‌کنند. با توجه به پیشرفت و گسترش فناوری‌های جدید ارتباطی، این تحولات در نقش‎‌های جنسیتی، پدیدۀ فراگیر جهانی است که همۀ کشورها ازجمله جامعۀ ما را نیز در بر می‌گیرد؛ بنابراین، با توجه به حضور و وجود مستمر و زوال‌ناپذیر کلیشه‌های جنسیتی و پیامدهای جدی آنها در عرصه‌های گوناگون اقتصادی - اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، بهداشتی و آموزشی، اهمیت و ضرورت دارد تا با تکیه بر طیف متنوع و فزایندۀ پژوهش‌ها و مطالعات علمی، ابعاد و زوایای گوناگون کلیشه‎‌های جنسیتی مشخص و روشن شود و پژوهش حاضر نیز در راستای چنین ضرورت و اهمیتی تلاش می‌کند در حد خود سهمی در این حوزۀ پژوهشی ایفا کند و در حد امکان شواهد پژوهشی و تجربی مناسب برای شناخت برخی از مهم‎‌ترین الگوها و تعیین‌کننده‌های مرتبط با کلیشه‌های جنسیتی را بر پایۀ رویکرد فرهنگی - اجتماعی ارائه کند.

 

پیشینۀ پژوهش

در این بخش به طیف وسیع و فزایندۀ مطالعات و پژوهش‌ها در زمینۀ کلیشه‌های جنسیتی توجه و به مهم‌ترین نتایج و یافته‌های برخی از این مطالعات اشاره می‌شود. نتایج پژوهش پامرلئو و همکاران[2] (1990) دربارۀ فرایند شکل‎‌گیری کلیشه‌های جنسیتی از دوران کودکی نشان دادند پسربچه‌ها بیشتر با وسایل ورزشی و دختربچه‌ها بیشتر با عروسک‌ها سروکار دارند.‏ دختربچه‌ها بیشتر از لباس صورتی و زیورآلات و پسربچه‌ها بیشتر از رنگ‌های آبی، ‏قرمز و سفید استفاده می‌کنند. این تفاوت‌های جنسیتی حتی در رنگ تخت‌خواب آنان نیز وجود داشت؛ زیرا والدین به‌ویژه مادران در انتخاب رنگ و نوع اسباب‌بازی فرزندانشان نقش چشمگیری داشتند.

نتایج پژوهش کارتر[3] (2000) نشان دادند این تفاوت‌های جنسیتی در مرحلۀ بعدی زندگی کودکان یعنی در دوران مدرسه نیز تداوم می‌یابد؛ زیرا والدین به‌طور معمول نظارت و کنترل بیشتری بر فعالیت‌های آموزشی دخترانشان نشان می‌دهند و انتظارات آنان از موفقیت تحصیلی دخترانشان بیشتر ‏از ‏پسرانشان است. در پژوهش‌های جدید نیز بر این اهمیت و نقش تعیین‌کنندۀ فرایند جامعه‌پذیری کلیشه‌های جنسیتی از دوران کودکی و نوجوانی در خانواده و مدارس تأکید شده است. آثار و پیامدهای این الگوهای جامعه‌پذیری کلیشه‌های جنسیتی از دوران کودکی و نوجوانی، بعدها در سایر عرصه‌های زندگی نیز جلوه می‌نماید. برای مثال، نتایج پژوهش آلبرج و جنسن[4] (2007) نشان دادند کلیشه‌های جنسیتی حتی در عرصۀ رقابت‌های سیاسی نیز نقش تعیین‌کننده دارند؛ زیرا مطابق پژوهش آنان، بیشتر پاسخگویان مذکر معتقد بودند مردان دراساس ‏سیاستمدارانی آگاه‌تر، مطمئن‌تر و قانع‌کننده‌تر از زنان سیاستمدارند؛ در حالی که این کلیشه‌های جنسیتی میان پاسخگویان مؤنث کمتر رواج داشت. در عرصۀ بازار کار و مشارکت اقتصادی نیز نتایج پژوهش‌ فروتن[5] (2012) نشان دادند گرچه در مقایسه با گذشته، کلیشه‎‌های جنسیتی منفی در زمینۀ توانمندی‌های اقتصادی، شغلی و مدیریتی زنان در دهه‌‌های اخیر کاهش یافته است، کلیشه‌های جنسیتی همچنان وجود دارند.

در ایران نیز نتایج پزوهش فروتن (1379) نشان دادند کلیشه‎های جنسیتی به‌طور چشمگیری در فرهنگ عامه و ضرب‌المثل‌های ایرانی بازنمایی شده است؛ بدین معنا که از یک سو، زنان بیشتر در قالب ویژگی‌هایی همچون گله‌گزاری، رازدار نبودن، ناصالح ‌بودن در مشورت، ناقص‌العقل، وفادار و صادق‌نبودن ارائه و ازسوی دیگر، مردان در قالب صفاتی مانند رازداری، وفای به عهد و اعتبار حرف و قول آنان بازنمایی شده‌اند. مطابق یافته‌های پژوهش مقصودی (1383) در کتاب‌های داستانی کودکان نیز طیف بسیار متعدد و گسترده‌ای از کلیشه‌های جنسیتی برای زنان مانند نازک‌دل و ‏سست‌رأی، ناقص‌العقل، دلبر و زیبا، بی‌وفا و خائن، منفعل در تصمیم‌گیری، بدون ابتکار و نوآوری و خرافاتی وجود دارد.

پژوهش صادقی‌فسایی و کریمی (1384) دربارۀ سریال‌های ‏تلویزیونی ایرانی نشان داد مهم‌ترین کلیشه‌‎های جنسیتی مرتبط با زنان شامل مواردی همچون فریبکار، ناقص‌العقل، بی‌وفا، منفعل و فرودست و دربارۀ مردان شامل مواردی مانند ‏صادق، عاقل، وفادار، فعال و فرادست است.

مطابق نتایج پژوهش ریاحی (1386) دربارۀ عوامل اجتماعی مؤثر بر میزان پذیرش کلیشه‌‌های جنسیتی میان جوانان کارآموز در مراکز فنی‌وحرفه‌ای استان مازندران، ویژگی‌های شخصیتی ابزاری یا سازمانده نظیر فعال، پرانرژی، مستقل، پرخاشگر، مدیر، ‏قوی و توانا به مردان و ویژگی‌های شخصیتی مبنایی یا روحیه‌بخش نظیر عاطفی، حساس، جذاب، آرام، ‏صبور، مضطرب، وابسته به دیگران و نگران به زنان نسبت داده شده‎اند.

نتایج پژوهش جانعلی‌زاده چوب‌بستی و همکاران (1387) نشان دادند حدود 54 درصد از اعضای هیئت‌علمیِ زن و حدود 84 درصد از اعضای هیئت‌علمیِ مرد، عامل تصورات قالبی و کلیشه‌های جنسیتی را در دست‌یابی کمتر زنان به موقعیت‌های سازمانی مؤثر دانستند.

مطابق یافته‌های پژوهش معینی‎‌فر (1388) مبتنی بر تحلیل محتوای الگوهای بازنمایی کلیشه‌های جنسیتی در رسانه، بارزترین کلیشه این است که مردان در نقش مهاجم و معترض‏‏ به زنان و در مقابل زنان به صورت قربانی بازنمایی شده‌اند.

مطابق نتایج پژوهش زارع‌شاه‌آبادی و سلیمانی (1390) دربارۀ تصورات قالبی ‏جنسیتی ازنظر دانشجویان دانشگاه یزد، کلیشه‌های پسران بیشتر ناظر بر قدرت، ‏عقلانیت، استقلال و خشونت است و برای دختران به عطوفت، تأثیرپذیری، وابستگی و گرایش به ‏مشاغل خدماتی بین آنها اشاره دارد.‏

یافته‌های پژوهش حسینی و دشتی (1391) در زمینۀ بازنمایی کلیشه‌های جنسیتی ‏ادبیات داستانی جلال آل‌‎احمد، وجود کلیشه‌های جنسیتی (پرحرفی، خرافاتی، هیجانی و انفعال برای ‏زنان و پرخاشگری، ‏عصبانیت و سلطه‌گر بودن برای مردان) را نشان می‌دهند.

‏مطابق یافته‌های پژوهش فروتن (1394)، کلیشه‌های جنسیتی ناظر بر انفعال جنس مؤنث و اقتدار جنس مذکر به‌طور برجسته و چشمگیری ازطریق سازوکار‌های فرایند جامعه‎پذیری جنسیتی به‌ویژه سیستم آموزشی ایران بازنمایی شده است که سبب بازتولید هژمونی مردانه در ابعاد گوناگون فرهنگ و اقتصاد جامعه می‌شود.

نتایج پژوهش واحدی و سیدرضایی (1395) مبتنی بر تحلیل گفتمان انتقادی داستان‌های جلال آل‌احمد و سیمین دانشور نشان‌دهندۀ گفتمان معطوف به کلیشه‌های جنسیتی در عرصۀ ادبیات است که فضای مردسالارانۀ جامعۀ ایران را منعکس می‎‌کند؛ بدین ترتیب، بررسی و جمع‌بندی پیشینۀ پژوهش در بسیاری جوامع ازجمله جامعۀ ما (ر.ک. فروتن 1387، 1390، 2012, 2019a) به‌وضوح نشان‌دهندۀ این واقعیت اساسی است که سازوکار‌های اصلی فرایند جامعه‌‌پذیری مانند نهاد خانواده، گروه همالان، سیستم‌های آموزشی، رسانه‌های گروهی رادیو، تلویزیون، سینما، مجلات و غیره کمابیش کلیشه‌های جنسیتی را بازتولید می‌کنند که در آنها زنان بیشتر در نقش‌های سنتی و کلیشه‌ای مانند کدبانوگری، خانه‌‎داری، معلمی و پرستاری و با ویژگی‌‎هایی همچون نازک‌دل و سست‎‌رأی، دلبر و زیبا، منفعل در تصمیم‌گیری، بدون ابتکار و نوآوری، عاطفی و احساساتی و مردان به‌طور عمده با خصلت‌هایی همچون رقابتی، پرتکاپو، سلطه‌جو، مجادله‌گر و غیره بازنمایی شده‌اند. علاوه بر این، مطالعه و سنجش کلیشه‌های جنسیتی با استفاده از روش ترکیبی مبتنی بر الگوی ماکیونس[6] (2001) و تایلور[7] (2003) تاکنون در سطح گسترده در ایران انجام نشده است و در این پژوهش برای اولین بار از این روش ترکیبی برای سنجش و مطالعۀ کلیشه‌های جنسیتی در طیف نسبتاً گسترده‌ای از نقاط شهری و روستایی ایران استفاده می‌‎شود. بر همین اساس، پژوهش حاضر تلاش می‌کند با بهره‌گیری از این روش علمی، شواهد پژوهشی و تجربی فراهم کند تا در حد خود سهم و نقشی را در راستای شناخت هرچه بیشتر و بهتر کلیشه‌های جنسیتی در ایران ایفا کند.

 

مبانی نظری

در این پژوهش سه نظریۀ اصلی زیر مدنظر است؛ زیرا هر سه نظریه این وجه مشترک بنیادین را دارند که موضوع جنسیت و جنبه‌های متعدد آن مانند کلیشه‌های جنسیتی را نه پدیده‌های مقطعی، اتفاقی و گذرا بلکه پدیده‌های بسیار حیاتی و ریشه‌داری تلقی می‌کنند که ازطریق سازوکارها و نهادهای گوناگون و بر پایۀ فرایندی مستمر شکل گرفته‌اند و درونی و بازتولید می‌شوند. این نظریه‌های سه‌گانه عبارت‌‌اند از: نظریۀ جامعه‌پذیری جنسیتی، نظریۀ کنش متقابل نمادی و نظریۀ طرحوارۀ جنسیتی. از دیدگاه صاحب‌نظران نظریۀ جامعه‌‎پذیری جنسیتی (Richardson, 1977; Evans & Davis, 2000; Taylor, 2003; Lindsey, 2015)، جنسیت عنصری اساسی تلقی می‌شود که ازطریق آن هم ما انسان‌ها جهان اجتماعی و جایگاه خود را در آن ادراک می‌کنیم هم در شکل‌گیری احساسات و افکار و کنش‌های ما با همدیگر از زمان ولادت تا وفات نقش کلیدی ایفا می‎‌کند. برای مثال ما انسان‌ها از همان کودکی می‎‌آموزیم که جامعه انتظارات و استاندارهای متفاوتی برای دختربچه‌ها و پسربچه‌ها دارد که تایلور (2003) آنها را «کدهای جنسیتی» می‌نامد و معتقد است ایدئولوژی جنسیتی ازطریق همین کدهای جنسیتی (یعنی مجموعه‌ای از علائم و نشانه‌ها) درونی می‌شود. صاحب‌نظران معاصر نظریۀ جامعه‌پذیری جنسیتی (Hakim, 1996; Lindsey, 2015; Riley & McCarthy, 2003) نیز معتقدند برخی کلیشه‌ها و تفکرات قالبی، مفروضات و گزاره‌های از قبل پذیرفته و مسلم تلقی می‌شوند و براساس آنها مجموعه‌ای از نگرش‌ها و نقش‌های جنسیتی ازطریق سازوکارهای جامعه‌پذیری در جامعه ترویج، تقویت و نهادینه می‌‌شوند. برای مثال این قبیل کلیشه‌های جنسیتی که زنان توانمندی‌های مدیریتی کمتری دارند یا برای آموزش کودکان دبستانی مناسب‌ترند، ازسوی سیستم‌های آموزشی و سایر سازوکارهای جامعه‌پذیری در بسیاری کشورهای جهان پیشاپیش به‌منزلۀ واقعیات مفروض پذیرفته و بازتولید می‎‌شوند که سبب می‌شود کلیشه‌های جنسیتی از نسلی به نسلی دیگر منتقل شوند.

مطابق «نظریۀ کنش متقابل نمادی»، جنسیت نقش بسیار مهم و کلیدی در شکل‌‎گیری شناخت و کنش متقابل انسان‌ها با همدیگر دارد. به عقیدۀ صاحب‌نظران این نظریه مانند مید[8] (1934) و وورف[9] (1956)، از سنین 4 تا 7 سالگی آگاهی و شناخت بچه‌ها از جنسیت به‌منزلۀ عنصر اصلی «خود» شروع می‌شود. مید (1934) همچنین معتقد بود بچه‌ها ازطریق زبان و کنش متقابل به یک خود اجتماعی دست می‌یابند و به‌تدریج با ارزش‌ها و باورهای جامعه دربارۀ جنسیت و نقش‌های جنسیتی آگاهی می‌یابند. در نظریۀ طرحواره جنسیتی نیز بسیاری از کلیشه‌ها و ویژگی‌های نسبت داده‌شده به مردان و زنان، ریشۀ زیست‌شناختی ندارند؛ بلکه اکتسابی‌اند. به عقیدۀ صاحب‌نظران این نظریه (Bem, 1984; Eagly & Wood, 1999) به‌مرور زمان، الگو، حس و درکی از مردانگی و زنانگی در کودکان ایجاد می‌شود که بر مجموعه‎‌ای از کلیشه‌ها و تفکرات قالبی دربارۀ نقش‌های جنسیتی مبتنی است و به‌تدریج اندیشه و رفتار آنان در آینده را تنظیم و هدایت می‌کند. مطالعات صاحب‌نظران این نظریه مانند فوکس[10] (1993) و ناراهارا[11] (1998) نشان دادند اگر منابع آموزشی و یادگیری کودکان و نوجوانان عاری از کلیشه‌های جنسیتی باشد، هم سبب نگرش مثبت آنان به دختران و زنان می‌شود هم تأثیرات مثبتی بر تصور از خود و نگرش و کنش آنان دارد؛ بنابراین، در پژوهش حاضر به همان وجه مشترک بنیادین ذکرشده در این نظریه‌های اصلی توجه می‌شود؛ به عبارت دقیق‌تر، چارچوب نظری این پژوهش مبتنی بر برآیندی از این سه نظریۀ عمده است که بر این اصل مشترک بنیادین تأکید می‌کنند که کلیشه‌های جنسیتی به‌تدریج ازطریق سازوکارهای جامعه‌پذیری شکل می‌گیرند و درونی می‌شوند و بر همین اساس تلاش می‌شود برخی از مهم‎‌ترین الگوها و تعیین‌کننده‌های مرتبط با کلیشه‌های جنسیتی با تأکید بر رویکردی اجتماعی - فرهنگی بررسی شوند.

 

روششناسی پژوهش

مباحث و تجزیه و تحلیل‌های این مقاله بر یک پژوهش تجربی و بررسی پیمایشی مبتنی است که در قالب پروژۀ پژوهشی سه‌ساله در دانشگاه مازندران زیر نظر نویسندۀ این مقاله انجام و فرایند گردآوری داده‌های پژوهش نیز در سال 1397 تکمیل شده است. با توجه به تنوع و گستردگی جغرافیایی کشور ما و متناسب با بودجه و امکانات محدود پژوهشگران، مناطق کمابیش متعدد و گوناگون انتخاب شده‌اند که تاحدود زیادی دربردارندۀ گستردگی جغرافیایی و تنوع‌های فرهنگی - اجتماعی به‌ویژه ازنظر ترکیب‌های قومی و مذهبی بخش‌هایی از کشور ما هستند که می‌توان براساس آنها برخی از مهم‌ترین الگوهای مرتبط با موضوع پژوهش را فراتر از یک شهرستان و در سطحی نسبتاً گسترده‌تر بررسی کرد. بر همین اساس، جمعیت نمونۀ این پژوهش پیمایشی را درمجموع، تعداد 3667 نفر مردان و زنان 15‌ساله و بالاتر ساکن در نقاط شهری و روستایی شهرستان‌های اسفراین، اهواز، بابلسر، بجنورد، خرم‌‌آباد، گنبدکاووس، محمودآباد و همدان تشکیل می‌دهند. حجم نمونۀ پژوهش با استفاده از روش کوکران تعیین و برای گزینش نمونه‌ها از روش نمونه‌گیری خوشه‌ای چندمرحله‌ای استفاده شده است. اعتبار پرسش‌نامه، اعتبار صوری است و برای دست‌‎یابی به پایایی پذیرفتنی، با انجام پیش‌آزمون و میانگین آلفای کرونباخ حدود ۷۹/۰، همسازی گویه‎های پرسش‌نامه تأمین شد؛ پس از گردآوری داده‌های موردنیاز با استفاده از فن پرسش‌نامه، از برنامۀ نرم‌افزار SPSS و مجموعه‌ای از آماره‌های توصیفی و آزمون‌های تحلیل استنباطی برای تجزیه و تحلیل داده‌های پژوهش استفاده شده است که نتایج این تجزیه و تحلیل‌ها در بخش بعدی بررسی می‌شوند. جدول 1 توزیع جمعیت نمونۀ پژوهش را به تفکیک شهرستانهای منتخب، جنس و محل سکونت نشان می‎‌دهد.

 

متغیر وابسته و متغیرهای مستقل و گویههای سنجش آنها

متغیر وابستۀ (تابع) اصلی در پژوهش حاضر، کلیشه‌های جنسیتی است که برای سنجش آن از شیوۀ ترکیبی مبتنی بر الگوی ماکیونس (2001) و تایلور (2003) استفاده شده است. این شیوۀ ترکیبی بر گویه‌های هفت‌گانه برای سنجش کلیشه‌های جنسیتی مبتنی است که عبارت‌اند از: «مردان مستقل و مسلط، زنان مطیع و وابسته‌اند»، «مردان باهوش و زیرک، زنان کم‎‌هوش و کم‌استعدادند»، «مردان موجوداتی عقلانی، زنان موجوداتی عاطفی‌اند»، «مردان مدعی و متوقع و ناراضی، زنان بی‌ادعا و قانع و راضی‌اند»، «مردان قوی و شجاع، زنان ضعیف و ترسو هستند»، «مردان فعال و رقابتی، زنان منفعل و مشارکتی هستند»، «مردان خشن و بی‌احساس، زنان ظریف و زیبا و بااحساس‌اند». هر یک از این گویه‌ها در چهار سطح (کاملاً موافق، موافق، مخالف، کاملاً مخالف) در پرسش‌‌نامۀ پژوهش ازسوی پاسخگویان سنجیده و اندازه‌گیری شده‌اند. در پایان، نگرش افراد نسبت به کلیشه‌های جنسیتی روی طیف (مقیاس) چهاروجهی (مشتمل بر کلیشه‌های جنسیتی بسیار قوی، قوی، ضعیف، بسیار ضعیف) قرار داده شد که نتایج تجزیه و تحلیل‌های آن در بخش بعدی ارائه می‌شود. متغیرهای مستقل در پژوهش حاضر نیز شامل سه دستۀ عمده می‌شود: دستۀ اول، متغیرهای پایۀ جمعیت‌شناختی مشتمل بر سن، جنس، محل سکونت، تحصیلات. دستۀ دوم، متغیرهای مرتبط با نگرش‌های جنسیتی که با استفاده از دو شاخص سنجیده شده‌اند: یکی، نحوۀ نگرش به الگوی سنتی نقش‌های جنسیتی «مرد، نان‌‎آور خانوار» و دیگری، نحوۀ نگرش نسبت به اشتغال زنان در کارهای خارج خانه. دستۀ سوم، متغیرهای مرتبط با دینداری که در پژوهش حاضر به سه روش سنجیده شده است: ابتدا، برای اندازه‌گیری سطوح دینداری از روش متداول در «برنامۀ بین‌المللی پیمایش اجتماعی» (ISSP)[12] و ازسوی پژوهشگران برجستۀ معاصر مانند ژاکوب و کالتر (2013)، هون و وانتوبرگن[13] (2014) استفاده شد که پاسخگویان ارزیابی شخصی‌شان دربارۀ سطح دینداری خویش را در طیف پنج‌گانه (خیلی زیاد، زیاد، کم، خیلی کم، اصلاً) در پرسش‌نامۀ پژوهش اظهار کرده‌اند؛ سپس نگرش پاسخگویان نسبت به نوع حجاب و پوشش زنان در اماکن عمومی (شامل چادر، مقنعه، روسری، موافق‌نبودن با این انواع پوشش) و تصمیم‌گیری زنان دربارۀ نوع حجاب و پوشش خودشان نیز در طیف چهارگانه (کاملاً موافق، موافق، مخالف، کاملاً مخالف) سنجیده شده است.

 

ویژگیهای جمعیتی نمونۀ پژوهش

همچنان که پیشتر نیز ذکر شد، جمعیت نمونۀ پژوهش را تعداد 3667 نفر مردان و زنان 15 ساله و بالاتر ساکن در نقاط شهری و روستایی شهرستان‌های اسفراین، اهواز، بابلسر، بجنورد، خرم‌آباد، گنبدکاووس، محمودآباد و همدان تشکیل می‌دهند که 1/51 درصد آنها را جمعیت مردان و 9/48 درصد را نیز جمعیت زنان شامل می‌‌شوند. ازنظر محل سکونت نیز 8/63 درصد جمعیت نمونه، ساکن نقاط شهری و بقیۀ آنها ساکن نقاط روستایی‌اند. میانۀ سنی جمعیت آنها 9/31 سال است که با میانۀ سنی جمعیت کل کشور (حدود 30 سال) تقریباً برابر و یکسان است. ازنظر وضعیت تأهل نیز نزدیک به دوسوم جمعیت نمونه را افراد متأهل و قریب به یک‌سوم را افراد مجرد تشکیل می‌دهند و نسبت افراد بی‌همسر دراثر طلاق و دراثر فوت همسر نیز بسیار ناچیز (به ترتیب، 6/1 درصد و 3/2 درصد) است. توزیع جمعیت نمونه برحسب سطح تحصیلات نشان می‌دهد کمتر از 10 درصد بیسوادند، 20 درصد تحصیلات ابتدایی و راهنمایی، 40 درصد تحصیلات دیپلم و کاردانی و حدود 30 درصد تحصیلات کارشناسی و بالاتر دارند.

 

 

جدول 1- توزیع جمعیت نمونۀ پژوهش به تفکیک شهرستان‌های منتخب و جنس

شهرستان و محل سکونت

مرد

زن

مرد و زن

شهرستان اسفراین

206

194

400

شهرستان اهواز

244

217

461

شهرستان بابلسر

286

270

556

شهرستان بجنورد

235

235

470

شهرستان خرم‌آباد

240

240

480

شهرستان گنبدکاووس

189

211

400

شهرستان محمودآباد

202

198

400

شهرستان همدان

268

232

500

کل جمعیت نمونۀ پژوهش

1870

1797

3667

 

 

نتایج و یافتههای پژوهش

الگوهای کلی مربوط به کلیشه‌های جنسیتی

نتایج تجزیه و تحلیل‌های مقدماتی دربارۀ نگرش به گویه‌های هفت‌گانۀ کلیشه‌های جنسیتی مطابق الگوی ترکیبی ماکیونس (2001) و تایلور (2003) در جدول 2 ارائه شده‌اند. مطابق این داده‌ها الگوهای اصلی زیر استنباط می‌شوند: 1- بیشترین میزان تمایل به این گویه‌های هفت‌گانۀ کلیشه‌های جنسیتی به گویۀ «مردان موجوداتی عقلانی، زنان موجوداتی عاطفی‌اند» مربوط است؛ به‌طوری که 70 درصد پاسخگویان، نگرش مثبت به این گویه دارند. برعکس، کمترین میزان تمایل، به گویۀ «مردان موجوداتی باهوش و زیرک، زنان موجوداتی کم‌هوش و کم‌استعدادند» مربوط است؛ به‌طوری که تنها یک‌پنجم افراد نگرش مثبت به این گویه دارند. 2- تجزیه و تحلیل الگوهای ذکرشده برحسب جنس نشان می‌دهد هم بیشتر مردان (75 درصد) و هم بیشتر زنان (65 درصد) نگرش مثبت به گویۀ ذکرشده دارند. 3- در سایر گویه‌ها تفاوت نگرش مردان و زنان غالباً بر نوعی جانبداری و همسویی جنسیتی مبتنی است؛ به‌طوری که هر یک از دو جنس مردان و زنان بیشتر به گویه‌هایی تمایل دارند که از جنس خودشان جانبداری می‌‎کند. برای مثال، مردان بیش از دو برابر زنان، نگرش مثبت نسبت به این گویه‌ها دارند: مردان موجوداتی قوی و شجاع، زنان موجوداتی ضعیف و ترسو هستند و مردان موجوداتی باهوش و زیرک، زنان موجوداتی کم‎‌هوش و کم‌استعدادند. برعکس، زنان تقریباً دو برابر بیش از مردان، نگرش مثبت به گویۀ «مردان موجوداتی مدعی و متوقع و ناراضی، زنان موجوداتی بی‌ادعا، قانع و راضی هستند» دارند؛ بنابراین، کلیشه‌های جنسیتی بین مردان و زنان در چارچوب اصل «سوگیری جنسیتی» (Sunderland et al., 2001; Sugar et al., 2002) تببین می‌‎شود که نقطۀ مقابل اصل «بیطرفی جنسیتی» (Whiteley, 1996; Lee & Collins, 2009) محسوب می‌شود. 4- نکتۀ تأمل‌برانگیز دربارۀ نگرش به این گویه‌های هفت‌گانه این است که هم نیمی از مردان هم دوپنجم زنان نگرش مثبت به گویۀ «مردان مستقل و مسلط، زنان مطیع و وابسته‌اند» دارند.

نکتۀ پایانی به نحوۀ نگرش به این گویه‌های هفتگانه به تفکیک شهرستان‌های مطالعه‌شده مربوط است. به‌طور کلی، نتایج نشان می‌‎دهند تفاوت‌های برجسته‌‎ای در زمینۀ نگرش به این گویه‌های هفتگانۀ کلیشه‌های جنسیتی برحسب شهرستان‌های مطالعه‌شده وجود دارد که در اینجا به چند نمونه اشاره می‌شود. نمونۀ اول به گویۀ «مردان موجوداتی باهوش و زیرک، زنان موجوداتی کم‌هوش و کم‌استعداد هستند» است: از یک سو، کمترین میزان نگرش مثبت به این کلیشۀ جنسیتی به پاسخگویان شهرستان‌های بجنورد و بابلسر متعلق است؛ به‌طوری که کمتر از یک‌پنجم آنها با آن موافق‌اند. ازسوی دیگر، این میزان بین پاسخگویان شهرستان همدان به بیش از دو برابر افزایش می‌یابد. نمونۀ دیگر اینکه پاسخگویان شهرستان‌های گنبدکاووس و اسفراین دو برابر بیش از پاسخگویان شهرستان اهواز نگرش مثبت نسبت به کلیشۀ جنسیتی «مردان موجوداتی مستقل و مسلط، زنان مطیع و وابسته‌اند» دارند. مثال دیگر به کلیشۀ جنسیتی «مردان خشن و بی‌احساس، زنان موجوداتی ظریف، زیبا و بااحساس‌اند» مربوط است؛ میزان نگرش مثبت به این کلیشۀ جنسیتی بین پاسخگویان شهرستان خرم‎‌آباد (73 درصد) بیش از دو برابر میزان آن بین پاسخگویان شهرستان‌های اهواز و همدان (به ترتیب، 30 درصد و 36 درصد) است. نمونۀ آخر نیز به کلیشۀ جنسیتی «مردان موجوداتی فعال و رقابتی، زنان موجوداتی منفعل و مشارکتی‌اند»، مربوط است که تفاوت‌های چشمگیری دربارۀ نحوۀ نگرش به این کلیشۀ جنسیتی برحسب شهرستان‌های مطالعه‌شده مشاهده می‌شود: از یک طرف، تنها در حدود یک‌چهارم پاسخگویان در شهرستان‌های خرم‌آباد و اهواز با این گویه موافق‌اند. ازطرف دیگر، این میزان بین پاسخگویان شهرستان محمودآباد به بیش از دو برابر افزایش می‌یابد.

 

 

جدول 2- نگرش مثبت نسبت به کلیشه‌های جنسیتی به تفکیک جنس مطابق الگوی ترکیبی ماکیونس و تایلور

مرد و زن

زن

مرد

گویه‌های هفتگانۀ کلیشۀ جنسیتی

1/44

7/39

5/48

مردان مستقل و مسلط، زنان مطیع و وابسته‌اند.

1/21

0/12

7/29

مردان موجوداتی باهوش و زیرک، زنان موجوداتی کم‎‌هوش و کم‌استعدادند.

0/69

5/63

3/74

مردان موجوداتی عقلانی، زنان موجوداتی عاطفی‌اند.

8/37

5/47

5/28

مردان مدعی و متوقع و ناراضی، زنان موجوداتی بی‎‌ادعا، قانع و راضی‌اند.

8/30

9/20

4/40

مردان موجوداتی قوی و شجاع، زنان موجوداتی ضعیف و ترسو هستند.

3/44

8/40

5/47

مردان موجوداتی فعال و رقابتی، زنان موجوداتی منفعل و مشارکتی‌اند.

8/46

6/55

3/38

مردان خشن و بی‌‎احساس، زنان موجوداتی ظریف، زیبا و بااحساس‌اند.

3667

1797

1870

فراوانی

 

 

توضیحات: در این جدول، هریک از اعداد نشان‌دهندۀ نسبت یا درصد افراد دارای نگرش مثبت نسبت به گویۀ مرتبط است. برای مثال، در ردیف اول، عدد 1/44 نشان می‌دهد 44 درصد مردان و زنان نگرش مثبت به گویۀ مرتبط (یعنی مردان مستقل و مسلط، زنان مطیع و وابسته‌اند) دارند و باقی‌ماندۀ مردان و زنان (یعنی 56 درصد باقی‌مانده) نسبت به این گویه نگرش منفی دارند.

 

 

جدول 3- نگرش مثبت نسبت به کلیشههای جنسیتی به تفکیک جنس و شهرستانهای مطالعه‌شده

همدان

محمود آباد

گنبدکاووس

خرم‌آباد

بجنورد

بابلسر

اهواز

اسفراین

گویه‌های هفتگانۀ کلیشۀ جنسیتی

0/42

2/48

8/53

1/47

6/49

1/42

2/23

2/50

مردان مستقل و مسلط، زنان مطیع و وابسته‌اند.

8/36

8/16

17

8/24

3/15

16

2/20

5/19

مردان موجوداتی باهوش و زیرک، زنان کم‌هوش و کم‌استعدادند

6/52

8/81

8/76

4/75

9/78

1/72

9/44

8/72

مردان موجوداتی عقلانی، زنان موجوداتی عاطفی‌اند.

2/39

0/41

9/29

9/31

1/40

1/37

7/35

9/36

مردان مدعی و متوقع و ناراضی، زنان بیادعا،قانع و راضی‌اند.

2/31

6/33

1/29

9/34

9/27

1/34

8/36

4/29

مردان موجوداتی قوی و شجاع، زنان موجوداتی ضعیف و ترسو هستند.

6/37

0/64

2/53

1/23

5/48

4/55

3/27

2/48

مردان موجوداتی فعال و رقابتی، زنان موجوداتی منفعل و مشارکتی‌اند.

2/36

8/46

8/47

7/72

2/43

1/51

7/29

8/45

مردان خشن و بیاحساس، زنان ظریف، زیبا و بااحساس‌اند.

500

400

400

480

470

556

461

400

فراوانی

 

 

توضیحات: در این جدول هر یک از اعداد نشان‌دهندۀ نسبت یا درصد افراد دارای نگرش مثبت نسبت به گویۀ مرتبط است. برای مثال در ردیف اول، عدد 0/42 نشان می‌دهد حدود درصد پاسخگویان در شهرستان همدان نگرش مثبت به کلیشۀ جنسیتی مرتبط (یعنی مردان مستقل و مسلط، زنان مطیع و وابسته‌اند) دارند و بقیۀ آنها یعنی 58 درصد باقی‌مانده، نگرش منفی نسبت به این کلیشۀ جنسیتی دارند.

 

کلیشههای جنسیتی بر پایۀ محل سکونت و جنس

مطابق نتایج تجزیه و تحلیل‌های این پژوهش مندرج در جدول 4 الگوهای چهارگانۀ زیر استنباط می‌شوند: 1- به‌‎طور کلی حدود یک‌سوم افراد نگرش مثبت (اعم از نگرش قوی و بسیار قوی) نسبت به کلیشه‌های جنسیتی دارند. 2- بررسی الگوی کلی ذکرشده برحسب جنس نشان می‌دهد مردان تاحدودی بیش از زنان نگرش مثبت و قوی‌‎تری نسبت به کلیشه‌های جنسیتی دارند: نزدیک به دوپنجم مردان و کمتر از یک‌سوم زنان نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی دارند. 3- کلیشه‌های جنسیتی در نقاط روستایی بیش از نقاط شهری رایج است؛ به‌طوری که بیش از دوپنجم روستاییان و کمتر از یک‌سوم شهرنشینان نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی دارند. 4- چنانچه دو متغیر محل سکونت و جنس به‎‌طور همزمان در نظر گرفته شوند، الگوهای متفاوتی استنباط می‌شوند؛ زیرا مشخص می‌شود که از یک سو، محل سکونت تأثیر چندانی بر نگرش مردان ندارد؛ بدین معنا که همچنان حدود دوپنجم آنان اعم از مردان ساکن نقاط شهری و ساکن نقاط روستایی نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی دارند. ازسوی دیگر، نقش محل سکونت بر نگرش زنان بسیار برجسته و چشمگیر است؛ به‌‌طوری که کمترین میزان نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی بین زنان شهری و بیشترین میزان آن بین زنان روستایی مشاهده می‌شود. به‌عبارت دقیق‌تر، زنان روستایی بیش از دو برابر زنان شهری نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی دارند. نکتۀ پایانی اینکه، مطابق نتایج تجزیه و تحلیل‌های آمارهای استنباطی مبتنی بر آماره‌های کای اسکوئر (08/23 و 57/46) و کرامرز وی (079/0 و 113/0)، وجود رابطه‌های معنی‌دار ذکرشده بین نحوۀ نگرش به کلیشه‌های جنسیتی و متغیرهای جنس و محل سکونت تأیید می‌شود.

 

کلیشه‌های جنسیتی بر پایه وضعیت تأهل و تحصیلات

مطابق نتایج تجزیه و تحلیل‌های این پژوهش در جدول 5، نحوۀ نگرش به کلیشه‌های جنسیتی تأثیر متغیر وضعیت تأهل است؛ بدین معنا که به‌‎طور کلی، متأهلان نگرش قوی‌تری نسبت به کلیشه‌های جنسیتی دارند تا مجردان. در عین حال، چنانچه متغیر جنس را نیز به‌طور همزمان در نظر بگیریم، دو الگوی کاملاً متفاوت به دست می‌آید؛ از یک طرف، وضعیت تأهل تأثیر تعیین‌کننده‌ای بر جمعیت مردان ندارد؛ بدین معنا که همچنان حدود نیمی از مردان خواه متأهل خواه مجرد، نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی دارند. ازطرف دیگر، نگرش زنان به‌شدت از وضعیت تأهل آنان تأثیر می‌گیرد: بیش از یک‌سوم زنان متأهل و کمتر از یک‌چهارم زنان مجرد، نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی دارند. علاوه بر این، نتایج تجزیه و تحلیل‌های این پژوهش مندرج در جدول 5 نشان‌دهندۀ این واقعیت است که سطح تحصیلات نیز نقش تعیین‌‎کننده‌ای بر نحوۀ نگرش به کلیشه‌های جنسیتی دارد؛ به‌‎طوری که رابطه‌ای معکوس بین آنها وجود دارد: هرچه بر سطح تحصیلات افزوده شود، نگرش به کلیشه‌های جنسیتی ضعیف‌تر و خفیف‌تر می‌شود. برای مثال، بیش از نیمی از بیسوادان، نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی دارند؛ ولی این نسبت بین افراد دارای تحصیلات دبیرستانی به حدود دوپنجم و بین افراد دارای تحصیلات عالی دانشگاهی نیز به کمتر از یک‌چهارم کاهش می‌یابد. همچنین اگرچه این الگوی اصلی هم بر جمعیت مردان و هم بر جمعیت زنان صدق می‌کند، در جمعیت زنان به‌مراتب برجسته‌تر و چشمگیرتر است؛ به‌طوری که میزان نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی از حدود 50 درصد بین زنان بیسواد به‌طور کاملاً چشمگیری به کمتر از یک‌پنجم تنزل می‌یابد. با این همه، نکتۀ به‌مراتب مهم‌تر این است که در هر یک از سطوح تحصیلات، مردان همواره نگرش قوی‌تری به کلیشه‌های جنسیتی دارند تا زنان؛ به‌طوری که حتی بین افراد دارای تحصیلات عالی دانشگاهی نیز کلیشه‌های جنسیتی هم بین مردان هم بین زنان به پایین‌ترین سطح تنزل می‌یابد؛ اما این تفاوت جنسیتی همچنان وجود دارد: نزدیک به یک‌سوم مردان تحصیل‌کردۀ دانشگاهی نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی دارند؛ در حالی که این نسبت بین زنان تحصیل‌کردۀ دانشگاهی از یک‎‌پنجم کمتر است. علاوه بر این، نتایج تجزیه و تحلیل‌های آمارهای استنباطی مندرج در جدول 5 مبتنی بر آماره‌های کای‌اسکوئر (82/24 و 11/2) و کرامرز وی (082/0 و 240/0) نشان می‎‌دهند رابطه‌های معنی‌دار ذکرشده بین نحوۀ نگرش به کلیشه‌های جنسیتی و متغیرهای وضعیت تأهل و تحصیلات به‌لحاظ آماری نیز تأیید می‌شوند.

 

 

 

 

 

 

 

جدول 4 - نحوۀ نگرش به کلیشه‌های جنسیتی به تفکیک جنس و محل سکونت

محل سکونت و جنس

بسیار قوی

قوی

ضعیف

بسیار ضعیف

جمع

Chi- Square

Cramer' s V

نقاط شهری

 

 

 

 

 

 

 

مرد

6/7

6/30

3/47

4/14

100.0

 

 

 

57/46

 

 

 

113/0

زن

8/2

6/20

6/49

0/27

100.0

مرد و زن

3/5

8/25

4/48

4/20

100.0

نقاط روستایی

 

 

 

 

 

مرد

5/8

1/32

3/46

0/13

100.0

زن

5/7

2/36

1/42

2/14

100.0

مرد و زن

0/8

2/34

2/44

6/13

100.0

نقاط شهری و روستایی

 

 

 

 

 

 

 

مرد

0/8

2/31

0/47

9/13

100.0

 

08/23

 

079/0

زن

7/4

9/26

6/46

9/21

100.0

مرد و زن

4/6

1/29

8/46

8/17

100.0

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

کلیشههای جنسیتی بر پایۀ متغیر سن

مطابق نتایج تجزیه و تحلیل‌های پژوهش حاضر مندرج در جدول 5، متغیر سن نقش بسیار تعیین‌کننده‌ای بر نحوۀ نگرش به کلیشه‌های جنسیتی دارد؛ بدین معنا که رابطه‌ای مستقیم بین آنها وجود دارد: همزمان با بالارفتن سن، بر شدت و قوت کلیشه‌های جنسیتی نیز افزوده می‌شود. برای مثال، حدود یک‌سوم جوانان و میانسالان در سنین 15 تا 35 سال نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی دارند؛ در حالی که این نسبت در سنین بالا روند صعودی طی کرده است و درنهایت، بیش از نیمی از افراد 50‌ساله به بالا نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی دارند. اگرچه این الگوی اصلی را می‌توان هم در جمعیت زنان و هم در جمعیت مردان مشاهده کرد، در جمعیت زنان به‌‌مراتب مشهودتر است؛ زیرا میزان تمایل دختران و زنان جوان به کلیشه‌های جنسیتی به‌مراتب کمتر و ضعیف‌تر از زنان بزرگسال است: بیش از نیمی از زنان 50‌ساله به بالا نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی دارند؛ در حالی که این نسبت بین دختران و زنان جوان زیر 35 سال به‌طور چشمگیری کاهش پیدا می‌کند و به حدود یک‎‌چهارم تنزل می‌یابد. علاوه بر این، بر پایۀ نتایج تجزیه و تحلیل‌های آمارهای استنباطی پژوهش حاضر مندرج در جدول 5 مبتنی بر آماره‌های کای‌اسکوئر (15/64) و کرامرز وی (132/0) می‌توان گفت وجود رابطۀ ذکرشده بین نحوۀ نگرش به کلیشه‌های جنسیتی و متغیر سن به‌لحاظ آماری نیز معنی‌دار و پذیرفتنی است. بدین ترتیب، این نتایج پژوهش شواهد پژوهشی جدیدتری را برای تأیید الگوی «پیشقراولی و پرچمداری زنان در عرصۀ نگرش‌های جنسیتی مدرن و غیرسنتی» ارائه می‌کند؛ به‌علاوه با ادبیات پژوهش هماهنگی دارد که جمعیت زنان به‌ویژه دختران جوان را «موتور محرک تحولات نگرشی نقش‌های جنسیتی» (Valentova, 2012) معرفی کرده است.

 

 

 

 

جدول 5- نگرش مثبت (اعم از قوی و بسیار قوی) نسبت به کلیشه‌های جنسیتی برحسب متغیرهای جمعیت‌شناختی

متغیر

مرد

زن

مرد و زن

Chi- Square

Cramer' s V

جنس

 

 

 

 

 

کل

2/39

6/31

5/35

08/23

079/0

محل سکونت

 

 

 

 

 

مناطق روستایی

7/40

8/43

2/42

57/46

113/0

مناطق شهری

3/38

4/23

2/31

وضعیت تأهل

 

 

 

 

 

مجرد

0/37

2/24

8/30

82/24

082/0

متأهل

7/39

6/34

2/37

سطح تحصیلات

 

 

 

 

 

بیسواد

3/59

7/50

9/53

 

 

11/2

 

 

240/0

ابتدایی

0/56

9/41

4/48

راهنمایی

2/50

6/44

3/47

دبیرستان

6/44

5/34

6/39

کاردانی

8/34

4/26

7/31

کارشناسی و بالاتر

5/28

2/18

3/23

گروه سنی

 

 

 

 

 

15-19

9/45

8/28

1/36

 

 

 

15/64

 

 

 

132/0

20-24

6/39

1/27

6/32

25-29

0/32

1/29

5/30

30-34

1/34

5/25

1/30

35-39

2/37

2/27

6/32

40-44

0/42

8/32

1/38

45-49

3/46

2/28

0/38

50-54

9/38

6/47

8/42

55-59

1/43

4/65

4/52

60+

3/49

3/54

3/51

جمع فراوانی

1870

1797

3667

 

 

 

 

توضیحات: هر یک از اعداد این جدول، نشان‌دهندۀ نسبت یا درصد کسانی است که نگرش مثبت (قوی و کاملاً قوی) نسبت به کلیشه‌های جنسیتی دارند. برای مثال، در ردیف اول، عدد 6/31 نشان می‌دهد حدود 31 درصد زنان نگرش مثبت (قوی و کاملاً قوی) و بقیۀ زنان (یعنی 69 درصد باقی‌مانده) نگرش منفی (ضعیف و کاملاً ضعیف) به کلیشه‌های جنسیتی دارند.

تأثیر دینداری بر کلیشه‌های جنسیتی

آیا نحوۀ نگرش به کلیشه‌های جنسیتی تابعی از میزان دینداری است؟ در پاسخ به این پرسش کلیدی و با استفاده از داده‌های جدول 6، می‌توان به چند الگوی اصلی زیر اشاره کرد: اول آنکه، رابطه‌ای مستقیم بین نگرش به کلیشه‌های جنسیتی و میزان دینداری وجود دارد؛ به‌طوری که هرچه بر میزان دینداری افزوده می‌شود، شدت و قوت کلیشه‌های جنسیتی نیز بیشتر می‌شود. برای مثال، نیمی از کسانی که دینداری آنها در سطح خیلی زیاد است، نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی دارند؛ در حالی که این نسبت بین افراد با دینداری در حد خیلی کم و اصلاً به حدود یک‌‌سوم تنزل می‌یابد. دوم آنکه، هرچه رنگ دینی قوی‌تر و شدیدتری نسبت به نوع حجاب و پوشش زنان وجود داشته باشد، نگرش به کلیشه‌های جنسیتی نیز قوی‌تر و شدیدتر می‌شود. برای مثال، بیش از دوپنجم کسانی که پوشش چادر را ترجیح می‎دهند، نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی دارند؛ در حالی که این نسبت بین کسانی که پوشش مقنعه و پوشش روسری را ترجیح می‌دهند، به ترتیب به حدود یک‌سوم و یک‌چهارم تنزل می‌یابد. سوم آنکه، به‌موازات افزایش رنگ دینی در زمینۀ تصمیم‌گیری زنان برای نوع حجاب و پوشش، نگرش به کلیشه‌های جنسیتی نیز قوی‌تر و شدیدتر می‌شود. برای مثال، تنها حدود یک‌سوم افراد موافق یا کاملاً موافق با تصمیم‌گیری زنان دربارۀ نوع حجاب و پوشش، نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی دارند؛ در حالی که نزدیک به نیمی از افراد کاملاً مخالف با تصمیم‌‌گیری زنان دربارۀ نوع حجاب و پوشش، نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی دارند.

چهارم آنکه، اگرچه الگوهای سه‌گانۀ ذکرشده هم بر جمعیت مردان هم بر جمعیت زنان صدق می‌کند، این الگوها در جمعیت زنان به‌مراتب برجسته‌‎تر و مشهودترند. برای مثال میزان نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی بین زنان دارای سطح دینداری در حد خیلی زیاد بیش از دو برابر میزان آن بین زنان با دینداری در حد خیلی کم و اصلاً است؛ در حالی که این الگو در جمعیت مردان کمتر محسوس و برجسته است؛ به‌طوری که حتی حدود دوپنجم مردانِ دارای سطح دینداری در حد خیلی کم و اصلاً نیز همچنان نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی دارند. پنجم اینکه، در این تجزیه و تحلیل‌های پژوهش از سه شاخص اصلی برای سنجش دینداری استفاده و نتایج اصلی آنها در بالا اشاره شده است. نکتۀ جالب‌توجه این است که در هر یک از گزینه‌های این سه شاخص اصلی، همواره مردان بیش از زنان نگرش مثبت و قوی به کلیشه‌های جنسیتی دارند؛ به عبارت دقیق‌تر، در هر یک از گزینه‌های چهارگانۀ حجاب زنان (چادر، مقنعه، روسری، موافق‌نبودن)، کلیشه‌های جنسیتی بین مردان قوی‌تر و شدیدتر است تا بین زنان. این الگو هم در گزینه‌های چهارگانۀ تصمیم‎گیری زنان دربارۀ حجاب و پوشش (کاملاً موافق، موافق، مخالف، کاملاً مخالف) و هم در سطوح گوناگون دینداری مشاهده می‌شود. برای مثال، هم بین افراد با سطح دینداری در حد زیاد و خیلی زیاد و هم بین افراد با سطح دینداری کم و خیلی کم و اصلاً مردان همچنان کلیشه‌های جنسیتی به‌مراتب قوی‌تر و شدیدتری نسبت به زنان دارند. تنها تفاوت چشمگیر در این زمینه این است که این شکاف و تفاوت نگرشی مردان و زنان به‌شدت از میزان و شدت دینداری تأثیر می‌گیرد؛ به‌طوری که رابطه‌ای معکوس بین آن دو وجود دارد: هرچه بر میزان و شدت دینداری افزوده می‌شود، این شکاف و تفاوت نگرشی مردان و زنان کمتر می‌شود و برعکس. برای مثال، 50 درصد مردان و 47 درصد زنان با سطح دینداری خیلی زیاد، نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی دارند؛ در حالی که این نسبت‌ها بین مردان و زنان با سطح دینداری خیلی کم منعکس‌‎کنندۀ تفاوت بیشتر و شکاف برجسته‌تری است (35 درصد مردان و 25 درصد زنان). همچنین نتایج تجزیه و تحلیل‌های آمارهای استنباطی مندرج در جدول 6 مبتنی بر آماره‌های کای‌اسکوئر (72/41، 04/1 و 19/51) و کرامرز وی (107/0، 169/0 و 118/0) نشان می‌دهند رابطه‌های ذکرشده بین نحوۀ نگرش به کلیشه‌های جنسیتی و متغیرهای میزان دینداری، نوع حجاب و تصمیم‌گیری زنان دربارۀ حجاب به‌لحاظ آماری نیز معنی‌دار و تأییدشده‌اند.

 

جدول 6 - نگرش مثبت (اعم از قوی و بسیار قوی) نسبت به کلیشه‌های جنسیتی برحسب دینداری و نگرش جنسیتی

متغیرهای دینداری و نگرش جنسیتی

مرد

زن

مرد و زن

Chi- Square

Cramer' s V

الگوی «مرد، نان‌آور خانوار»

 

 

 

 

 

کاملاً موافق

8/52

4/52

6/52

 

59/1

 

208/0

موافق

1/34

0/34

1/34

مخالف

1/32

9/21

7/26

کاملاً مخالف

7/38

7/21

5/29

اشتغال زنان

 

 

 

 

 

کاملاً موافق

2/24

7/20

0/22

 

08/2

 

327/0

موافق

6/32

2/31

9/31

مخالف

7/45

0/45

4/45

کاملاً مخالف

5/65

8/59

8/63

سطح دینداری

 

 

 

 

 

خیلی زیاد

5/50

4/47

0/49

 

 

72/41

 

 

107/0

زیاد

7/39

0/33

8/35

کم

4/37

8/24

3/32

خیلی کم

3/36

9/25

6/32

اصلا

5/40

7/16

3/33

نوع پوشش زنان در اماکن عمومی

 

 

 

 

 

پوشش چادر

0/44

9/40

6/42

 

04/1

 

169/0

پوشش مقنعه

0/43

9/29

4/36

پوشش روسری

5/30

3/25

7/27

موافق‌‍‌نبودن

0/25

8/11

9/17

تصمیم‌گیری زنان دربارۀ پوشش

 

 

 

 

 

کاملاً موافق

3/27

9/30

6/29

 

19/51

 

118/0

موافق

1/36

2/31

6/33

مخالف

8/40

3/33

0/38

کاملاً مخالف

7/54

8/31

2/47

فراوانی

732

567

1299

 

 

 

 

توضیحات: هر یک از اعداد این جدول، نشان‎‌دهندۀ نسبت یا درصد کسانی است که نگرش مثبت نسبت به کلیشه‌های جنسیتی دارند. برای مثال، در ردیف اول، عدد 8/52 نشان می‌دهد نزدیک به 53 درصد مردانی که با الگوی مرد نان‌آور خانوار کاملاً موافق‌‌اند، نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی دارند و بقیۀ مردانی که با الگوی مرد نان‌آور خانوار کاملاً موافق‌اند (یعنی 47 درصد باقی‌مانده) نیز نگرش منفی نسبت به کلیشه‌های جنسیتی دارند.

 

تأثیر نگرش به نقشهای جنسیتی بر کلیشههای جنسیتی

در این پژوهش از دو مؤلفه برای سنجش نگرش به نقش‌های جنسیتی استفاده شده است: یکی، نگرش به الگوی سنتی مرد نان‌آور خانوار و دیگری، نحوۀ نگرش نسبت به اشتغال زنان. آیا این دو مؤلفه و سنجه تأثیرات تعیین‌کننده‌ای بر نحوۀ نگرش به کلیشه‌های جنسیتی دارند یا خیر؟ مطابق تجزیه و تحلیل‌های مندرج در جدول 6، نکات عمدۀ زیر استنباط می‌شوند: اول آنکه، کلیشه‌های جنسیتی بین کسانی قوی‌تر و شدیدتر است که نگرش مثبت‌تری نسبت به الگوی سنتی مرد نان‌آور خانوار دارند. بیش از نیمی از کسانی که با این الگوی سنتی کاملاً موافق‌اند، کلیشه‌های جنسیتی دارند؛ در حالی که این نسبت بین کسانی که با این الگوی سنتی مخالف‌اند، به حدود یک‌چهارم تنزل می‌یابد. دوم آنکه، بین نگرش به اشتغال زنان و کلیشه‌های جنسیتی رابطه‌ای معکوس وجود دارد؛ به‎‌طوری که کلیشه‌های جنسیتی بین کسانی قوی‌تر و شدیدتر است که با اشتغال زنان مخالف‌اند؛ به عبارت دیگر، هرچه بر شدت نگرش مثبت به اشتغال زنان افزوده می‌‎شود، تمایل به کلیشه‌های جنسیتی کمتر و ضعیف‌تر می‌شود. نزدیک به دوسوم کسانی که با اشتغال زنان کاملاً مخالف‌اند، کلیشه‌های جنسیتی دارند؛ در حالی که این نسبت بین کسانی که با اشتغال زنان موافق و کاملاً موافق‌اند، به ترتیب به کمتر از یک‌سوم و حدود یک‌پنجم تنزل می‌یابد؛ به عبارت دقیق‌تر، میزان تمایل به کلیشه‌های جنسیتی بین کسانی که با اشتغال زنان کاملاً مخالف‌اند، بیش از سه برابر کسانی است که با اشتغال زنان کاملاً موافق‌اند. سوم آنکه، در هر یک از گزینه‌های این دو مؤلفۀ اصلی نیز همواره مردان بیش از زنان نگرش مثبت و قوی به کلیشه‌های جنسیتی دارند. این الگو هم بر گزینه‌های چهارگانۀ نگرش به الگوی سنتی مرد نان‌آور خانوار (کاملاً موافق، موافق، مخالف، کاملاً مخالف) و هم بر سطوح گوناگون نگرش به اشتغال زنان صدق می‌کند. برای مثال، هم بین افراد موافق و کاملاً موافق با اشتغال زنان هم بین افراد مخالف و کاملاً مخالف مردان همچنان بیش از زنان کلیشه‌های جنسیتی دارند. نکتۀ پایانی اینکه، براساس نتایج تجزیه و تحلیل‌های آمارهای استنباطی مندرج در جدول 6 مبتنی بر آماره‌های کای‌اسکوئر (59/1) و کرامرز وی (208/0) می‌توان گفت معنی‌داری رابطۀ ذکرشده بین کلیشه‌های جنسیتی و نحوۀ نگرش به الگوی سنتی مرد نان‌آور خانوار به‌لحاظ آماری نیز معنی‌دار و تأییدشده است.

 

تحلیلهای چندمتغیرۀ رگرسیون لوجستیک

در این بخش، نتایج تجزیه و تحلیل‌های چندمتغیرۀ رگرسیون لوجستیک در قالب دو الگوی پژوهش (الگوی چندمتغیرۀ 1 و الگوی چندمتغیرۀ 2) بررسی قرار می‌شوند.

 

الگوی چندمتغیرۀ 1

در تحلیل رگرسیون لوجستیک الگوی ۱، تمام متغیرهای مستقل به روش انتر (Enter) وارد معادله شدند. از مجموع ۳667 پاسخگو، با حذف داده‌های بدون پاسخ و نامرتبط و انجام کیس وایز دایگنوز (Casewise Diagnose) و حدف داده‌های پرت، تعداد ۳59۷ پاسخگو وارد تحلیل شدند. با توجه به نتایج آزمون اوم‌نی‌بوس (۰۰۰/۰=Sig) مربوط به ارزیابی کل الگو، برازش الگو پذیرفتنی و در سطح خطای کوچک‌تر از ۰۱/۰ معنی‌‎دار است. همچنین نتایج مربوط به دو آمارۀ لگاریتم درست‌نمایی و ضریب تعیین پزودو (شامل ضریب تعیین کاکس و نل Cox & Snell R Square و ضریب تعیین نیجل‌کرک Nagelkerke R Square) نشان می‌دهد مجموعه متغیرهای مستقل توانسته‌اند بین ۶/۱۱ تا ۹/۱۵ درصد از تغییرات متغیر وابسته (بخت نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی) را تبیین کنند. با وجود این، از آنجا که آمارۀ نکویی برازش هوسمر-لمشو (Hosmer and Lemeshow Test) در سطح خطای کوچک‌تر از ۰۵/۰ معنی‌دار نیست، برازش الگو در حد بالایی نیست. همچنین با توجه به نتایج جدول طبقه‌بندی، درصد درستی و نادرستی الگو در طبقه‌بندی افراد یا همان درصد پیش‌بینی‌های صحیح، ۹/۶۹ درصد است. این بدان معناست که با اطمینان ۹/۶۹ درصد و با استفاده از مجموع ۶ متغیر مستقل در این پژوهش می‌توان تغییرات متغیر وابستۀ نگرش به کلیشه‌های جنسیتی را تبیین کرد.

برای بررسی نقش هر متغیر مستقل در الگو و تأثیر آن بر متغیر وابسته باید به نتایج حاصل از آمارۀ والد و سطح معنی‌داری آن و آمارۀ Exp(B) که به نسبت بخت‌ها معروف است مراجعه شود. در صورت معناداربودن آمارۀ والد اگر میزان نسبت بخت‌ها کمتر از یک باشد، متغیر مستقل بر متغیر وابسته اثر منفی و اگر بیشتر از یک باشد اثر مثبت دارد. بر این اساس یافته‌ها برای هر متغیر مستقل از قرار زیر است: متغیر جنسیت با توجه به نتایج آمارۀ والد (۰۸۹/۰=Sig) و معنی‌دارنبودن آن در سطح کمتر از ۰۵/۰ در الگوی ۱ تأثیر معناداری بر بخت نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی ندارد. متغیر محل سکونت تأثیر معناداری بر متغیر وابسته دارد. نسبت بخت‌های این متغیر ۲۲۵/۱ است که نشان می‌دهد بخت نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی در ساکنان روستا ۲۲۵/۱ برابر ساکنان شهر است؛ به عبارت دیگر، با تغییر محل سکونت از شهر به روستا بخت نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی ۵/۲۲ درصد افزایش می‌یابد (اثر مثبت). دربارۀ متغیر سن نیز باید گفت به‌جز گروه سنی (۲0-۲9 سال)، سایر گروه‌های سنی تأثیر معناداری بر متغیر وابسته دارند. با تغییر از گروه سنی ۱۹-۱۵ به هر یک از گروه‌های سنی بالاتر، بخت نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی افزایش می‌یابد (تأثیر مثبت). از میان متغیرهای مستقل بیشترین تأثیر بر متغیر وابسته به گروه سنی ۵۰ سال و بالاتر و معادل افزایشی در حدود ۱۶۲ درصد متعلق است.

تحصیلات در همۀ طبقه‌ها تأثیر معناداری بر متغیر وابسته دارد. بخت نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی در طبقات ابتدایی، ‌راهنمایی، دبیرستان،‌ کاردانی، کارشناسی و بالاتر به ترتیب حدود ۶۳/۰، ۳۵/۰، ۲۲/۰، ۲۳/۰، و ۲۲/۰ برابر طبقۀ بیسواد است؛ یعنی با تغییر از طبقۀ بیسواد به هر یک از طبقات ذکرشده، بخت نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی به ترتیب ۳۷ درصد، ۶۵ درصد، ۷۸ درصد، ۷۷ درصد، و ۷۸ درصد کاهش می‌یابد. با افزایش سطح تحصیلات پاسخگویان تا دبیرستان بخت نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی، کاهش می‌یابد و پس از آن میزان کاهش بخت در مقایسه با افراد بیسواد تغییر چندانی نمی‌کند و در حدود ۷۸ درصد کاهش باقی می‌ماند. بیشترین کاهش میزان بخت متغیر وابسته میان طبقات مختلف تحصیلات، به سطح تحصیلات دبیرستان و بالاتر (۷۸ درصد) متعلق است. میان شهرستان‌های مطالعه‌شده نیز سکونت در شهرستان‌های همدان، گبندکاووس، اسفراین و محمودآباد تأثیر معنادار بر متغیر وابسته یعنی نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی دارد؛ در حالی که سکونت در سایر شهرستان‌ها به‌ویژه شهرستان‌های خرم‎‌آباد، اهواز و بابلسر تأثیر معناداری بر متغیر وابسته ندارد. برای مثال، بین جمعیت نمونۀ پژوهش، شهرستان محمودآباد بخت نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی نسبت به جمعیت نمونۀ تحقیق شهرستان همدان برابر با ۶۳۳/۰ است؛ به عبارت دیگر، بخت نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی با تغییر از جمعیت نمونۀ پژوهش شهرستان همدان به جمعیت نمونۀ پژوهش شهرستان محمودآباد در حدود ۷/۳۶ درصد کاهش می‌یابد (تأثیر منفی). در مجموع، بخت نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی در جمعیت نمونۀ پژوهش شهرستان‌های گنبدکاووس و اهواز بیشتر از بخت آن بین جمعیت نمونۀ پژوهش شهرستان‌های‌های همدان و محمودآباد است. در مجموع، تحلیل‌های الگوی 1 نشان می‎‌دهند به‌جز جنسیت و وضعیت تأهل سایر متغیرهای مستقل در تمام یا برخی طبقات تأثیر معناداری بر متغیر وابسته داشته‌اند. بیشترین تأثیر متغیر مستقل بر متغیر وابسته (بخت نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی) به گروه سنی ۵۰ سال و بالاتر با حدود ۱۶۲ درصد افزایش و کمترین تأثیر به سطح تحصیلات ابتدایی با حدود ۳۷ درصد کاهش متعلق است.

 

 

الگوی چندمتغیرۀ ۲

در تحلیل رگرسیون لوجستیک الگوی ۲، علاوه بر متغیرهای الگوی ۱، ۵ متغیر فرهنگی - اجتماعی به روش انتر (Enter) وارد معادله شدند که در مجموع شامل متغیرهای جنسیت، محل سکونت، سن، تحصیلات، شهرستان‌های مطالعه‌شده، وضعیت تأهل، دینداری، الگوی مرد نان‌آور خانوار، نگرش به اشتغال زنان، نگرش به نوع پوشش زنان در اماکن عمومی، و تصمیم‌گیری زنان دربارۀ نوع پوشش است. در اینجا نیز از مجموع ۳667 پاسخگو، با حذف داده‌های بدون پاسخ و نامرتبط و انجام کیس وایز دایگنوز (Casewise Diagnose) و حدف داده‎های پرت، تعداد ۳۶0۴ پاسخگو وارد تحلیل شدند. با توجه به نتایج آزمون اوم‌نی‌بوس (۰۰۰/۰=Sig) مربوط به ارزیابی کل الگو، برازش الگو پذیرفتنی و در سطح خطای کوچک‌تر از ۰۱/۰ معنی‌‌دار است. همچنین نتایج مربوط به دو آمارۀ لگاریتم درست‌نمایی و ضریب تعیین پزودو (شامل ضریب تعیین کاکس و نل Cox & Snell R Square و ضریب تعیین نیجل‌کرک Nagelkerke R Square) نشان می‌دهند مجموعه متغیرهای مستقل توانسته‌اند بین ۴/۱۶ تا ۶/۲۲ درصد از تغییرات متغیر وابسته (بخت نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی) را تبیین کنند. با توجه به نتیجۀ حاصل از آزمون نکویی برازش هوسمر-لمشو (Hosmer and Lemeshow Test)، برازش میزان پیش‌بینی تغییرات متغیر وابسته در سطح خطای کوچک‌تر از ۰۵/۰ معنی‌دار است؛ بدین معنی که الگوی پژوهش برازش لازم را دارد؛ به عبارت دیگر، متغیرهای مستقل قادر به پیش‌بینی نسبت بالایی از تغییرات متغیر وابسته (نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی) هستند. جالب‌توجه است که با افزوده‌شدن متغیرهای اجتماعی - فرهنگی در الگوی ۲، آزمون نکویی برازش هوسمر لمشو نسبت به الگوی ۱، معنی‌دار شده است.

علاوه بر این، با توجه به نتایج جدول طبقه‌بندی، درصد درستی و نادرستی الگو در طبقه‌بندی افراد یا همان درصد پیش‌بینی‌های صحیح، ۵/۷۰ درصد است؛ این بدان معناست که با اطمینان ۵/۷۰ درصد و با استفاده از مجموع ۱۱ متغیر مستقل در این پژوهش می‌توان تغییرات متغیر وابسته یعنی نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی را تبیین کرد. برای بررسی نقش هر متغیر مستقل در الگو و تأثیر آن بر متغیر وابسته باید به نتایج حاصل از آمارۀ والد و سطح معنی‌داری آن و آمارۀ Exp(B) که به نسبت بخت‌ها معروف است، مراجعه شود. در صورت معناداربودن آمارۀ والد اگر میزان نسبت بخت‌ها کمتر از یک باشد متغیر مستقل بر متغیر وابسته اثر منفی و اگر بیشتر از یک باشد اثر مثبت دارد. بر این اساس یافته‌ها برای هر متغیر مستقل به قرار زیر است: متغیر جنسیت که در الگوی ۱ تأثیر معناداری بر متغیر وابسته نداشت، با ورود متغیرهای فرهنگی و اجتماعی تأثیر معنادار یافته است. نتایج جدول نشان می‌‎دهند بخت نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی در مردان ۲۸۶/۱ برابر (حدود ۳/۱ برابر) زنان است و با تغییر از زن به مرد در متغیر جنسیت بخت نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی ۶/۲۸ درصد افزایش می‌یابد. متغیر محل سکونت که در الگوی ۱ تأثیر معناداری بر متغیر وابسته داشت، با ورود متغیرهای اجتماعی و فرهنگی، اثر معنادار خود را از دست داده است. در متغیر گروه سنی علاوه بر گروه سنی 29-20‌ساله‌ها که در الگوی ۱ هم تأثیر معناداری بر متغیر وابسته نداشتند، با ورود متغیرهای فرهنگی - اجتماعی، گروه‌های سنی ۳۴-۳۰ و ۴۹-۴۵ سال نیز تأثیر معنادار خود را بر متغیر وابسته از دست می‌دهند. بخت نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی در گروه‌های سنی ۳۹-۳۵ سال، ۴۴-۴۰ سال و ۵۰ سال و بالاتر به ترتیب ۴/۱، ۵۳/۱ و ۰۲/۲ برابر طبقۀ ۱۹-۱۵ سال است؛ به عبارت دیگر، با تغییر از طبقۀ مرجع (۱۹-۱۵ سال) به هر یک از این گروه‎های سنی بخت نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی به ترتیب حدود ۴۰، ۵۳ و ۱۰۰ درصد افزایش یافته است (تأثیر مثبت). یافته‌ها نشان می‌دهند با ورود متغیرهای فرهنگی - اجتماعی تأثیر معنادار طبقات بر متغیر وابسته در مقایسه با الگوی ۱ کاهش یافته است. برای مثال در طبقۀ ۵۰ سال و بالاتر این میزان از ۱۶۲ درصد افزایش به حدود ۱۰۰ درصد کاهش یافته است. همچنین مطابق این نتیجه، تنها سه شهرستان مطالعه‌شدۀ پژوهش یعنی همدان، گنبدکاووس و اسفراین، تأثیر معنادار بر متغیر وابسته دارند. با ورود متغیرهای اجتماعی و فرهنگی شهرستان مطالعه‌شدۀ محمودآباد که در الگوی ۱ تأثیر معناداری بر متغیر وابسته داشت، اثر معنادار خود را از دست داده و تأثیر طبقات شهرستان‌های گنبدکاووس و اسفراین بر متغیر وابسته افزایش یافته است. دربارۀ متغیر سطح تحصیلات در طبقۀ سطح تحصیلات ابتدایی با ورود متغیرهای فرهنگی - اجتماعی به الگوی پژوهش، تأثیر معنادار آن بر متغیر وابسته از بین رفته است. یافته‌ها نشان می‌دهند بخت نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی در طبقات ‌راهنمایی، دبیرستان،‌ کاردانی، کارشناسی و بالاتر به ترتیب حدود ۴/۰، ۳۱/۰، ۳۱/۰، و ۳۳/۰ طبقۀ بیسواد است. با تغییر از طبقۀ بیسواد به هر یک از طبقات ذکرشده، بخت نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی به ترتیب ۶۰ ، ۶۹ ، ۶۹ ، و ۶۷ درصد کاهش می‌یابد.

علاوه بر این، متغیر دینداری تنها در دو طبقه یعنی دینداری در حد کم و خیلی کم تأثیر معناداری بر متغیر وابسته دارد. یافته‌ها نشان می‌دهند بخت نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی بین پاسخگویانی که میزان دینداری خود را کم و خیلی کم گزارش کرده‌اند، به ترتیب ۶۷۶/۰ و ۶۲۰/۰ برابر پاسخگویانی است که میزان دینداری خود را خیلی زیاد (گروه مرجع) گزارش کرده‌اند؛ به عبارت دیگر، با تغییر از دینداری خیلی زیاد به دینداری کم و خیلی کم، بخت نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی به ترتیب ۴/۳۲ درصد و ۳۸ درصد کاهش می‌یابد. در متغیر نگرش به اشتغال زنان همۀ طبقات تأثیر معناداری بر متغیر وابسته دارند. داده‌ها نشان می‌دهند بخت نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی در پاسخگویانی که نگرش آنان به اشتغال زنان موافق، مخالف و کاملاً مخالف است، به ترتیب در حدود ۴۸/۱، ۹۷/۱، و ۶۶/۱ برابر در پاسخگویانی است که با اشتغال زنان کاملاً موافق‌اند؛ به عبارت دیگر، بخت نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی با تغییر از نگرش کاملاً موافق به موافق ۴۸ درصد، به مخالف ۹۷ درصد و به کاملاً مخالف ۶۶ درصد افزایش می‌یابد؛ بنابراین، بیشترین بخت نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی به پاسخگویانی متعلق است که با اشتغال زنان کاملاً مخالف‌اند. بدین ترتیب، در جمع‌بندی نتایج تجزیه و تجزیه‌های الگوی ۲ پژوهش می‎‌توان گفت به‌جز محل سکونت، وضعیت تأهل و نگرش به الگوی مرد نان‌آور خانوار، سایر متغیرهای مستقل در تمام یا برخی طبقات تأثیر معناداری بر متغیر وابسته داشته‌اند؛ در عین حال، کمترین تأثیر متغیر مستقل بر متغیر وابسته به متغیر جنسیت با ۶/۲۸ درصد افزایش و متغیر نگرش مخالف به تصمیم‌گیری زنان دربارۀ نوع پوشش با ۲۷ درصد افزایش در بخت نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی متعلق است.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

جدول 7- نتایج تحلیل‌های رگرسیون لوجستیک چندمتغیرۀ مرتبط با نگرش مثبت به کلیشههای جنسیتی

متغیرهای مستقل

الگوی چندمتغیرۀ ۱

الگوی چندمتغیرۀ ۲

Sig (wald)

Exp(B)

Sig (wald)

Exp(B)

جنسیت

مرد (گروه مرجع)

-

-

-

-

زن

089

137/1

003

286/1

محل سکونت

شهر (گروه مرجع)

-

-

-

-

روستا

010

225/1

128

134/1

گروه سنی

15-19(گروه مرجع)

000

-

027

-

20-24

183

241/1

593

095/1

25-29

066

357/1

242

225/1

30-34

011

560/1

107

340/1

35-39

007

669/1

095

391/1

40-44

001

905/1

041

525/1

45-49

007

755/1

166

353/1

۵۰+

000

619/2

001

018/2

تحصیلات

بیسواد (گروه مرجع)

000

-

000

-

ابتدایی

039

632

141

711

راهنمایی

000

351

000

403

دبیرستان

000

224

000

306

فوق دیپلم

000

227

000

312

لیسانس و بالاتر

000

218

000

330

وضعیت تأهل

مجرد (گروه مرجع)

275

-

616

-

متأهل

232

146/1

638

058/1

طلاق‌گرفته

382

749

458

773

فوت همسر

214

469/1

344

348/1

دینداری

خیلی زیاد (گروه مرجع)

-

-

069

-

زیاد

 

 

088

798

کم

 

 

006

676

خیلی کم

 

 

010

620

اصلاً

 

 

479

814

نه مذهبی نه غیرمذهبی

 

 

158

777

الگوی مرد نان‌آور خانوار

کاملاً موافق (گروه مرجع)

-

-

409

-

موافق

 

 

816

975

مخالف

 

 

140

844

کاملاً مخالف

 

 

712

947

نگرش به اشتغال زنان

کاملاً موافق (گروه مرجع)

-

-

000

-

موافق

 

 

000

477/1

مخالف

 

 

000

965/1

کاملاً مخالف

 

 

002

662/1

متغیرهای مستقل

 

الگوی چندمتغیرۀ 1

الگوی چندمتغیرۀ ۲

Sig (wald)

Exp(B)

Sig (wald)

Exp(B)

نوع پوشش زنان در اماکن عمومی

پوشش چادر (گروه مرجع)

-

-

000

-

پوشش مقنعه

 

 

000

670

پوشش روسری

 

 

000

481

موافق‌نبودن

 

 

000

251

تصمیم‌گیری زنان دربارۀ نوع پوشش

کاملاً موافق (گروه مرجع)

-

-

095

-

موافق

 

 

595

054/1

مخالف

 

 

052

268/1

کاملاً مخالف

 

 

050

378/1

شهرستان‌های

مطالعه‌شده

همدان (گروه مرجع)

000

-

000

-

گنبدکاووس

000

589/2

.000

006/3

اسفراین

002

578/1

000

798/1

محمودآباد

008

633

671

924

خرم‌آباد

172

786

671

924

بجنورد

151

752

511

868

بابلسر

711

948

899

980

اهواز

018

693

761

894

مقدار ثابت

 

 

736

892

تعداد (N)

۳597

3604

Omnibus Tests of Model Coefficients

Sig

Chi-square

Sig

Chi-square

000

507/452

000

955/647

-2 Log likelihood

4307.638

674/4030

Nagelkerke R Square

159

226

Cox & Snell R Square

.116

164

Hosmer and Lemeshow Test

Sig

Chi-square

Sig

Chi-square

532

045/7

۰۳۲/۰

۷۸۰/۱۶

درصد کلی درستی طبقه‌بندی

۹/۶۹

۵/۷۰

                 

 

 

نتیجه

پژوهش حاضر دربارۀ برخی از مهم‌ترین الگوها و تعیین‎‌کننده‌های مرتبط با کلیشه‌های جنسیتی را بر پایۀ رویکردی اجتماعی مطالعه کرده است. برای بررسی کلیشه‌های جنسیتی از الگوی ترکیبی ماکیونس (2001) و تایلور (2003)، مبتنی بر گویه‌های هفت‌گانۀ کلیشه‌های جنسیتی استفاده شده است. به‌طور کلی، تجزیه و تحلیل‌های پژوهش حاضر نشان داده‌اند در حدود یک‌سوم افراد مطالعه‌شده نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی دارند. با این همه، این الگوی کلی به‌طور چشمگیری از متغیرهای تعیین‌کننده‌ای تأثیر می‌گیرد که می‌توان آنها را به سه گروه عمدۀ زیر تقسیم‌بندی کرد: گروه اول، متغیرهای جمعیت‌شناختی مانند سن، جنس، وضعیت تأهل، محل سکونت و سطح تحصیلات است. تجزیه و تحلیل‌های پژوهش حاضر نشان داده‌اند افراد در سنین پایین‌تر کمتر از بزرگسالان، زنان کمتر از مردان، مجردان کمتر از متأهلان، شهرنشینان کمتر از روستاییان و افراد برخوردار از تحصیلات عالی کمتر از بیسوادان یا کم‌سوادان، نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی دارند. گروه دوم، متغیرهای مرتبط با مؤلفه‌های مذهبی و دینداری است. در این بخش نیز نتایج نشان داده‌اند هرچه بر میزان دینداری افزوده می‌شود، نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی نیز شدت می‌گیرد؛ به‌طوری ‌که تنها یک‌سوم افراد با دینداری در حد خیلی کم و اصلاً، نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی دارند؛ در حالی که این نسبت بین افراد با دینداری در سطح خیلی زیاد به 50 درصد افزایش می‌یابد. در همین چارچوب، هرچه رنگ دینی قوی‌تر و شدیدتری نسبت به حجاب وجود داشته باشد، نگرش به کلیشه‌های جنسیتی نیز قوی‌تر و شدیدتر می‌شود. برای مثال، میزان نگرش مثبت به کلیشه‌های جنسیتی بین کسانی که حجاب کامل یعنی چادر را ترجیح می‌دهند، به‌طور چشمگیری بیش از میزان آن بین کسانی است که انواع ملایم‌تر حجاب مانند پوشش مقنعه یا روسری را ترجیح می‎دهند. گروه سوم نیز متغیرهای معطوف به نقش‌های جنسیتی است؛ به‌طوری ‌که افرادی کلیشه‌های جنسیتی شدیدتر و قوی‌تر دارند که رویکرد مثبتی به الگوی سنتی موسوم به الگوی «مرد، نان‌آور خانوار» و محدودکردن حوزۀ فعالیت و مشارکت زنان به وظایف خانگی و نقش‌های جنسیتی داخل خانه دارند.

به‌طور خلاصه، الگوهای سه‌گانۀ ذکرشده ناظر بر وجه مشترکی بین آنهاست؛ به‌طوری که هرچه رویکرد نوگرایانه و لیبرالی و غیرسنتی برجسته‌تر و قوی‌تر می‌شود، تمایل به کلیشه‌های جنسیتی ضعیف‌تر و خفیف‌تر می‌شود. این الگوی نهایی را هم می‌توان در متغیرهای مربوط به گروه دوم و گروه سوم ذکرشده (یعنی مؤلفه‌های دینداری و متغیرهای نقش‌های جنسیتی) و هم در متغیرهای گروه اول یعنی متغیرهای جمعیت‌شناختی مشاهده کرد؛ بدین معنا که متغیرهایی همچون سن، جنس، محل سکونت، وضعیت تأهل و سطح تحصیلات نیز بدین شکل عناصر تعیین‌کنندۀ کلیشه‌های جنسیتی محسوب می‌شوند که نگرش‌های نوگرایانه و لیبرالی و غیرسنتی به‌طور معمول و نه همیشه بین افراد سنین پایین‌تر بیش از بزرگسالان، بین مجردان بیش از متأهلان، بین شهرنشینان بیش از روستاییان و بین افراد دارای تحصیلات عالی بیش از بیسوادان یا کم‎‌سوادان برجسته و غالب است. بدین ترتیب، یافته‌های این پژوهش را نیز می‌توان شواهد تجربی و پژوهشی جدیدی در تأیید نظریه‌هایی دانست که نشان داده‌اند پدیده‌هایی همچون نوگرایی (Good, 1963)، تغییرات اجتماعی (گیدنز، 1373)، فردگرایی و تغییرات بنیادین در نظام ارزش‌های جامعه (Inglehart, 1977) پیامدهایی را به‌همراه دارند که از آن با عنوان یک انقلاب اجتماعی به‌‎مراتب مهم‌تر یعنی «انقلاب در نقش‌های جنسیتی» (Davis, 1984; Cotter et al., 2001; Foroutan, 2019 b; Valentova, 2012) یاد شده است.

در پایان، هم از منظر سیاست‌گذاری و برنامه‌ریزی برای ارائۀ توصیه‌های کاربردی و سیاستی و هم برای جمع‌بندی نتایج این پژوهش، می‌توان از همان رویه و اصل جمعیت‌شناس برجسته و اقتصاددان معاصر، آلفرد سووی (1357) که برای اولین بار اصطلاح جهان سوم را وضع و مطرح کرد، استفاده کرد. وی برای تبیین رویۀ اصلی خود از یک مثال بسیار ساده اما پرمعنا بهره می‎‌گیرد: «درست است که گرفتن گاو از شاخ‌هایش خطرناک است، لیکن فراموش‌کردن اینکه گاو شاخ دارد، از آن هم خطرناک‌تر است»؛ سپس نتیجه می‌گیرد که «شناخت و بررسی مشکلات بهترین وسیلۀ فائق‌آمدن بر آنهاست» (سووی، 1357: 158). در سال‌های اخیر نیز جک گلدستون و همکاران (2012) در کتاب جمعیت‌شناسی سیاسی رویۀ کمابیش مشابهی مطرح کرده‌اند. او ابتدا این پرسش کلیدی را مطرح می‌کند که مطابق قانون جاذبۀ زمین حتی نمی‎‌توان یک سیب چندگرمی را در هوا نگه داشت؛ پس انسان چگونه توانست آسمان‌خراش‌ها و هواپیماهای غول‌پیکر بسازد که مدت‌های طولانی در فضا باقی می‌مانند؟ این موفقیت‌های انسان مدیون دو نکتۀ اساسی است: اول آنکه انسان پذیرفت که گاو شاخ دارد؛ یعنی وجود یک واقعیت کتمان‌ناپذیری به نام قانون جاذبه را پذیرفت؛ سپس برای غلبه بر آن تلاش کرد سازوکار و تاروپود این قانون و روابط آن با سایر قوانین مرتبط را هرچه بیشتر و دقیق‌تر کشف و شناسایی کند. ما هم می‌توانیم از همین رویه و منطق این دو دانشمند برجسته در زمینۀ کلیشه‌های جنسیتی سود ببریم؛ بدین معنا که ابتدا باید این واقعیت را بپذیریم که کلیشه‌های جنسیتی هنوز هم وجود دارند. برای مثال، نتایج این پژوهش نشان دادند حتی نسبت چشمگیری از تحصیلکردگان دانشگاهی (هرچند کمتر از بیسوادان و کم‌سوادان) نیز متمایل به کلیشه‌های جنسیتی‌اند؛ سپس باید تلاش کرد تا با مطالعات گسترده و مستمر، ابعاد و زوایای گوناگون این واقعیت را هرچه بیشتر و دقیق‌تر کشف و شناسایی کرد. برای مثال، نتایج این پژوهش نشان‌دهندۀ این الگوهای مهم‌اند که نسل‌های جوان‌تر استعداد بیشتری برای نپذیرفتن کلیشه‌های جنسیتی دارند، غلبۀ کلیشه‌های جنسیتی در نقاط روستایی حتی میان زنان روستانشین برجسته‌تر است و سواد و تحصیلات سبب تضعیف کلیشه‌های جنسیتی می‌شود؛ بنابراین، از منظر توصیه‌های سیاستی و کاربردی نیز می‌توان گفت یکی از راه‌های غلبه بر پدیدۀ کلیشه‌های جنسیتی این است که سرمایه‌گذاری‌ها و برنامه‌ریزی‌های آموزشی بیشتر و مناسب‌‎تر و سیاست‌گذاری‌های فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی گسترده‌تری بین مردان و زنان به‌ویژه در نقاط روستایی و روی دختران جوان به‌منزلۀ «موتور محرک تحولات نگرشی نقش‌های جنسیتی» (Valentova, 2012; Foroutan. 2019a) انجام شود. علاوه بر این، کشف و شناسایی هرچه بیشتر و دقیق‌تر ابعاد و زوایای گوناگون پدیدۀ کلیشه‌های جنسیتی که همچنان مستلزم طیف فزاینده و متنوع پژوهش‌ها ازجمله مطالعات کیفی در آینده خواهد بود.



[1]. United Nations General Assembly: Convention for the Elimination of all Forms of Discrimination against Women.

[2]Pomerleau

[3]Carter

[4]Alberj & Jensen

[5] Forotan

[6]Macionis

[7] Taylor

[8]Mead

[9]Whorf

[10]Fox

[11]Narahara

[12] International Social Survey Programme (ISSP)

[13]Hun & Wantobergen

جانعلیزاده چوب‌بستی، ح.؛ مقیمی، الف. و امینی، م. (1387). «تبیین جامعه‎‌شناختی جایگاه حرفه‎‌ای ‏زنان دانشگاهی؛ مطالعۀ موردی: زنان هیئت‌علمی دانشگاه اصفهان»، پژوهش زنان، د 6، ش 3، ص 78-47.
حسینی، ح. و دشتی، م. (1391). «بازنمایی کلیشه‌های جنسیتی در رسانه: مطالعۀ ادبیات داستانی آل ‌احمد»، مجلۀ جهانی رسانه، د 7، ش 27، ص 64-1.
ریاحی، م. (1386). «عوامل اجتماعی مؤثر بر میزان پذیرش کلیشه‌های جنسیتی؛ مطالعۀ ‏موردی: جوانان کارآموز در مراکز آموزشی فنی‌و‌حرفه‌ای استان مازندران»، پژوهش زنان، د 5،‏ ش 1، ص 136-109.
زارع‎‌شاه‌آبادی، الف. و سلیمانی، ز. (1390). «تبیین دوگانگی تصورات قالبی جنسیتی ازنظر دانشجویان دانشگاه ‏یزد»، فصلنامۀ علمی - پژوهشی رفاه اجتماعی، س 11، ش 41‏، ص 398-369.
سووی، آ. (1357). مالتوس و دو مارکس، ترجمۀ: ابراهیم صدقیانی، تهران: امیرکبیر.
صادقی‌‎فسایی، س. و کریمی، ش. (1384). «کلیشه‌های جنسیتی سریال‌های تلویزیونی ‏ایرانی (سال 1383)»، پژوهش زنان، د 3، ش 3، ص 89-59.
فروتن، ی. (1379). «ملاحظات جمعیتی در فرهنگ عامۀ ایران»، فصلنامۀ جمعیت، د 8، ش 32–31، ص 69-46.
فروتن، ی. (1387). «جامعه‌شناسی دین و جنسیت: بررسی نظری و تجربی با تأکید بر اشتغال زنان»، ‏مسائل اجتماعی ایران، س 16، ش 63، ص 138-107.
فروتن، ی. (1390). «بازنمایی الگوهای اشتغال زنان در متون درسی ایران»، زن در توسعه و سیاست (پژوهش ‏زنان)، د 9، ش 2، ص 78-39.
فروتن، ی. (1394). «هژمونی مردانۀ جامعه‎پذیری در ایران»، مطالعات توسعۀ اجتماعی - فرهنگی، د 3، ش 4، ص 155-133.
گیدنز، آ. (1373). جامعه‌شناسی، ترجمۀ: منوچهر صبوری، تهران: نشر نی.
معینی‌فر، ح. (1388). «بازنمایی کلیشه‌های جنسیتی در رسانه؛ مطالعۀ موردی: صفحۀ حوادث ‏روزنامۀ همشهری»، فصلنامۀ تحقیقات فرهنگی، د 2، ش 7، ص 197-167.
مقصودی، س. (1383). «بررسی نقش زنان در داستان‌های کودکان»، پژوهش زنان، د 2، ش 3، ص 56-41.
واحدی، و. و سیدرضایی، ز. (1395). «تحلیل گفتمان انتقادی داستان‌های جلال آل‌احمد و سیمیمن دانشور»، فصلنامۀ پژوهش‌های نقد ادبی و سبک‌شناسی، ش 25، ص 223-203.
Alberj. H. & Jensen, B. (2007) Women's Roles and Gender issues in Primary School Textbooks: Korea and Mexico. Santiago: University of California.
Bem, S. L. (1984) “Gender Schema Theory: A Cognitive Account of Sex Typing.” Psychological Review, 88: 354-364.
Carter, R. (2000) “Parental Involvement ‎with Adolescents' Education: Do Daughters or Sons Get more Help?” ‎Adolescence, 35 (137): 29-44.
Cotter, D. A. Hermsen, J. M. & Vanneman, H. R. (2001) “Women’s Work and Working Women: The Demand for Female Labor.” Gender and Society, 15 (3): 429-445
Davis, K. (1984) “Wives and Work: The Sex Role Revolution and Its Consequences.” Population and Development Review, 10 (3): 397-417.
Eagly, A. H. & Wood, W. (1999) “The Origins of Sex Differences in Human Behavior: Evolved Dispositions Verses Social Roles.” American Psychologist, 54: 408-423.
Evans, L. & Davis, K. (2000) “No Sissy Boy Here: A Cointent Analysis of the Representation of Masculinity in Elementary School Reading Textbooks.” Sex Roles, 42 (3-4): 255-270.
Foroutan, Y. (2012) “Gender Representation in School-Textbooks in Iran: The Place of Languages.” Current Sociology, 60 (6): 771-787.
Foroutan, Y. (2019a) “Cultural Analysis of Half-Century Demographic Swings of Iran: The Place of Popular Culture.” Journal of Ethnic and Cultural Studies, 6 (1): 77-89.
Foroutan, Y. (2019b) “Formation of Gender Identity in the Islamic Republic of Iran: Does Educational Institution Matter?” Journal of Beliefs & Values: Studies in Religion & Education, 39 (2): 1-18.
Fox, M. (1993) “Men Wwho Weep, Boys Who Dance: The Gender Agenda between the Lines in Children's Literature.” Language Arts, 70: 84-88.
Goldstone, J. A. Kaufmann, E. P. & Duffy Toft, M. (2012) Political Demography: How Population Changes are Reshaping International Security and National Policies. New York: Oxford University Press.
Good, W. J. (1963) World Revolution and Family Patterns. New York: Free Press.
Hakim, C. (1996) Key Issues in Women’s Work: Female Heterogeneity and the Polarisation of Women’s Employment. Atlantic Highlands, NJ: Athlone, London.
Hun, D. & Wantobergen, R. (2014) “Invisible Religion in a Non-Believing Country: The Case of the Czech Republic.” Social Compass, 56 (4): 581-597.
Inglehart, R. (1977) The Silent Revolution: Changing Values and Political Styles among Western Publics. Princeton: Princeton University Press.
Jacob, K. & Kalter, F. (2013) “Intergenerational Change in Religious Salience among Immigrant Families in Four European Countries.” International Migration, 51 (3): 38-56.
Lee, J. F. K. & Collins P. (2009) “Australian English-Language Textbooks: The Gender Issues.” Gender and Culture, 21 (4): 353-370.
Lindsey, L. L. (2015). Gender Roles: A Sociological Perspective. Boston, MA: Prentic Hall.
Macionis, J. J. (2001) Sociology, Upper Saddle River. NJ: Prentice Hall.
McDonald, P. (2002) “Gender Equity, Social Institutions and the Future of Fertility.” Journal of Population Research, 17 (1): 1-16
Mead, G. H. (1934) Mind, Self and Society. Chicago, IL: University of Chicago Press.
Narahara, M. (1998) Gender Stereopyes in Children's Picture Books, East Lansing. MI: National Center for Research on Teacher Learning.
Pomerleau, A. Bolduc, D. Malcuit, G. & Cossette, L. (1990) “Pink or Blue: Environmental Gender Stereotypes in the First two Years of Life.” Sex Roles, 22: 359-367.
Richardson, L. (1977) The Dynamics of Sex and Gender. Boston: Houghton Mifflin.
Riley, P. & McCarthy, B. (2003) “Feminist Demography.” in: Demography in the Age of the Postmodern. Cambridge: Cambridge University Press, 99-119.
Sugar, J. A. Anstee, J. L. K. Desrochers, S. & Jambor, E. E. (2002) “Gender Biases in Gerontological Education.” Gerontology & Geriatrics Education, 22 (4): 43-55.
Sunderland, J. Rahim, F. A. Cowley, M. Leontzakou, C. & Shattuck, J (2001) “From bias 'in the Text' to 'Teacher Talk around the Text': An Exploration of Teacher Discourse and Gendered Foreign Language Textbook Text.” Linguistics and Education, 11: 251-286.
Taylor, F. (2003) “Content Analysis and Gender Stereotypes in Children's Books.” Teaching Sociology, 31: 300-311.
United Nations, New York, 23 April 2015: http://www.un.org/sg/statements/index.asp?nid=8568.
Valentova, M. (2012) Gender Role Attitudes in Luxembourg Between 1999 and 2008, Working Paper No 2012-02, Luxembourg: CEPS/INSTEAD Working Papers.
Whiteley, P. (1996) “The Gender Fairness of Integrated Science Textbooks Used in Jamaican High Schools.” International Journal of Science Education, 18 (8): 969-976.
Whorf, B. L. (1956) “The Relation of Habitual thought and Behavior to Language.” in: Language, Thought and Reality. Edited by J. B. Carroll. Cambidge, MA: The Technology Press of MIT/New York. 134-159.
World Economic Forum. (2018) The Global Gender Gap Report 2018. Geneva, Switzerland: The World Economic Forum (WEF).