Document Type : Research Paper
Authors
1 Assistant Professor, Department of Sociology, Yazd University, Yazd, Iran
2 Professor of Health Policy Research Center, Health Research Institute, Shiraz University of Medical Sciences, Shiraz, Iran
3 PhD Candidate of Sociology, Department of Sociology, Yazd University, Yazd, Iran
Abstract
Keywords
Main Subjects
مقدمه و بیان مسئله
علوم انسانی پزشکی، گفتمانی علمی است که در نیم قرن اخیر دربارۀ آن بحث و پژوهش شده است. در کنار رویکردها و نظریههای میانرشتهای علم، مباحث نظری و معرفتشناختی در این زمینه به دانشمندان رئالیست برمیگردد. باسکار با در پیش گرفتن موضع طبیعتگرایی ضد پوزیتیویستی مدعی شد میتوان تبیینی از علم را ارائه کرد که براساس آن هم روشهای علوم طبیعی و هم روشهای علوم اجتماعی بررسی شوند. او بهگزینش مسیری بین اثباتگرایی و هرمنوتیک اشاره میکند و همزمان تبیینهای طبیعتگرایانه را در علوم اجتماعی به کار میبرد؛ در عین حال، تفاوتهای بین جهانهای اجتماعی و طبیعی را به رسمیت میشناسد. او با پوزیتیویسم دربارۀ تبیینهای علی و با هرمنوتیک دربارۀ ماهیت واقعیت اجتماعی، دیدگاه مشترکی دارد. در عین حال به دیدگاهی دربارۀ علم اعتقاد دارد که کاملاً با این دو پارادایم پژوهش متفاوت است (زارعیدهباغی و همکاران، 1396: 70). به گفتۀ کاپلان نیز برای قلمرو حقیقت مرزی وجود ندارد. هر حوزۀ علمی ممکن است فنون، مفاهیم، قوانین، دادهها، الگوها، نظریهها یا تبیینها و آنچه را برای کار خود سودمند میداند، از سایر حوزههای دانش بگیرد. جهان علم مانند کلیتی است که هر یک از دانشمندان مسئولیت جزئی از آن را به عهده دارند و از ترکیب این اجزا، سیمای کلی علم در هر دورۀ تاریخی ترسیم میشود (پاریاد و معدندارآرانی، 1387: 89). این دیدگاه، نگاهی معرفتشناختی به موضوع میانرشتهای علوم است.
علوم انسانی پزشکی نیز از موضوعهای ضروری حوزۀ میانرشتهای علم است. اهمیت موضوع بیشتر از همه به خود پزشکی و نقش و جایگاه آن در زندگی انسان مربوط است. شاپیرو و همکاران، در نتیجۀ پژوهش خود آوردهاند که علوم انسانی پزشکی نهتنها خوب بلکه ضروری است (Shapiro et al., 2009: 192). دولان نیز دربارۀ اهمیت علوم انسانی پزشکی مینویسد: «اینکه چرا آموزش علوم انسانی [پزشکی] برای پزشکی مهم است، همان چیزی است که تقریباً هرکس علوم انسانی پزشکی را در دانشکدههای پزشکی آموزش میدهد، باید بارها و بارها باید به آن پاسخ دهد» (Dolan, 2015: 379).
به همین دلیل، میتوان گفت علوم انسانی پزشکی بخش مهمی از آموزش پزشکی است. پزشکی آینده به متخصصان انسانی نیازمند است که هم با بیماران و هم با خودشان، همکارانشان و عموم مردم انسانگرا باشند (Robinson, 2017). گرنت دلایل ذیل را در توجیه ایجاد فضایی برای علوم انسانی پزشکی مطرح میکند: ارتقای درک از وضعیت انسان، قراردادن دانشجویان در معرض تحلیلهای انتقادی، ایجاد تمایز بین تفاوتهای فردی دانشجویان، ایجاد بستر تخصصی و منافع مادامالعمر، ارزیابی و ارزشیابی (Grant, 2002: 45-46). این نظر وجود دارد که علوم پزشکی از دهۀ 1970 به علوم انسانی نیاز پیدا کرده است. هنگامی که فناوریهای جدید زیستپزشکی رابطۀ پزشک و بیمار را تضعیف میکرد، علوم انسانی پزشکی به این منظور شکل گرفت که پزشک دوباره به صحنه برگردد و همدلی را ازطریق روشها و مطالب علوم انسانی مانند خواندن شعر و رمان، نوشتن و ... احیا کند ((Stewart, 2020: 9. چیزی که رویکرد علوم انسانی را متمایز میکند، تلفیق اصول و روشها و تأکید بر تجربه در مسائل تاریخی و سابقۀ فرهنگی است ((Macnaughton, 2020: 33. برخی ادعا میکنند علوم انسانی به متخصصان مراقبتهای بهداشتی بینش بیشتری نسبت به نحوۀ کار با افرادی که به کمک نیاز دارند، ارائه میدهد (Gilman, 2018). این مسائل نشان میدهند علوم انسانی پزشکی در حال رشد است؛ درنتیجه، در شیوههای پژوهشی بالینی زیستپزشکی، دربارۀ بیماری، رنج، مداخله و درمان توجه بسیار بیشتری به زمینههای اجتماعی، انسانی و فرهنگی میشود (Fitzgerald & Callard, 2016).
بهدلیل اهمیت علوم انسانی پزشکی، 20 دانشکدۀ برتر پزشکی در ایالاتمتحدۀ آمریکا، دورههای انتخابی رشتههای علوم پزشکی را به دانشجویان در تمام مقاطع ارائه میدهند. 20٪ دانشکدهها دورههای مربوط به علوم پزشکی را بهطور خاص ارائه میدهند و 40٪ آنها بخش علوم انسانی یا امکاناتی برای آموزش علوم انسانی ایجاد کردهاند. در این زمینه، متخصصان علوم انسانی، آموزش در علوم اجتماعی با اقتصاد بهداشت و یا سیاستهای بهداشتی و نیز جامعهشناسی پزشکی، اخلاق پزشکی، روانشناسی پزشکی و تاریخ پزشکی را ارائه میدهند (Qian et al., 2018: 3510). در انگلستان نیز طیف وسیعی از پروژههای علوم انسانی در خدمات ملی بهداشت (NHS) پدید آمدهاند و سازمانهای بزرگ مانند سازمان اوقاف ملی علوم، فناوری و علوم انسانی آنها را ارتقا دادهاند. مراکز اختصاصی علوم انسانی بهداشت یا علوم پزشکی در پیکرۀ آموزش عالی پدیدار شدند و فعالیتهای علوم انسانی مانند خواندن شعر، گروه کر، آواز، رقص، اجرای تئاتر، نقاشی، کتاب خواندن و نوشتن خلاق اکنون فراتر از محدودیتهای مداخلات حرفهای مانند هنردرمانی و موسیقیدرمانی، در محیطهای بهداشتی مشهود است (Pilgrim, 2016: 444).
مجموعۀ گستردهای از کنفرانسها و مقالات دانشگاهی نشان میدهد علوم انسانی پزشکی با موفقیت بزرگی روبهرو شده است که ژورنالهای اختصاصی نیز آنها را ارائه دادهاند (Boniolo et al., 2019: 1015)؛ اما برخی نیز معتقدند دانشمندان نگران این موضوعاند که علوم انسانی پزشکی فقط با ظاهرشدن بهمنزلۀ کمکهای کمابیش بینتیجه استفاده شده باشد (Fitzgerald & Callard, 2016). در اینجا تفاوتهای فرهنگی عمیقی بین علوم انسانی و علوم پزشکی شکل میگیرد (Real, 2012: 254). علوم انسانی در آموزش غالباً کاربردی نیست و در بازار امروزی ارزش خاصی ندارد. این موضوع بیشتر به چالشهای جدی پیش روی این حوزۀ میانرشتهای علم مربوط میشود. بخشی از چالشها به تعریف موضوع برمیگردد. شاپیرو و همکاران (2009) و نیز برادی (2011) بر چالش تعریفی در این موضوع که «چه چیزی علوم انسانی پزشکی است»، تأکید کردهاند. برادی در این زمینه مینویسد: در حالی که قدیمیترین برنامههای علوم انسانی پزشکی در دانشکدههای پزشکی ایالاتمتحده به دهۀ 1960 و 1970 بازمیگردد، تعریف علوم انسانی پزشکی همچنان بهصورت یک چالش باقی مانده است. اگر علوم انسانی پزشکی انواع چیزهایی باشد که وقتی میبینیم بدانیم، وجودنداشتن یک تعریف موردتوافق گسترده، در عمل ممکن است اهمیت چندانی نداشته باشد. یک تعامل خوب از ادبیات آموزشی دربارۀ علوم انسانی پزشکی، هرچند بر این باور است که این رشته در حال حاضر در حرفههای بهداشت دانشگاهی به حاشیه رانده شده است و ازنظر ایدهآلِ آن سزاوار نقش بیشتری است، این عقیده نشان میدهد یک تعریف واضح و شفاف برای پیشرفت بیشتر آن ضروری است (Brody, 2011).
چالش دیگر در زمینۀ علوم انسانی پزشکی، نگاه کاربردی و کالایی به علم است. برخی معتقدند با توجه به مسائل مالی، رشتههای علوم انسانی خیلی کارآیی ندارند؛ برای مثال، در ایالاتمتحده، ثبتنام دانشجو در رشتههای علوم انسانی بهطور مداوم در حال کاهش است. اوج ثبتنام علوم انسانی در دهۀ 1970 بود. در عین حال، در رشتههای دیگر مانند تجارت پزشکی تعداد دانشجویان افزایش یافته است (Deegan, 2014: 26)؛ در واقع، این بحث نشان میدهد آنچه پزشکی را ازنظر دوگانگی بین علم و هنر یا علوم تجربی و علوم انسانی توجیه میکند، با دوگانگی فرضی دیگری مرتبط است؛ یعنی بین پژوهشهای بدون ارزش و آنهایی که دارای ارزشاند، اولی علم پزشکی و دومی علوم انسانی است (Cunningham, 2015: 5). با چنین نگاهی، نوعی ناکارآمدی بنیادی علوم انسانی دربارۀ علوم پزشکی مطرح میشود (Bishop, 2008: 15). شاید چنین نگاهی سبب شکلگیری نگاه تبعیضآمیز به بودجههایی شده باشد که صرف علوم انسانی و علوم پزشکی میشود. همان طور که جاناتان باتی میگوید، کل بودجۀ شورای پژوهشهای علوم انسانی برای یک سال، از متوسط هزینۀ خدمات بهداشتی ناموفق در سطح ملی کمتر است (Deegan, 2014: 29).
مهمترین مسئله در این میان، توسعۀ مداوم یک اقتصاد جهانی است که در آن ارزش آموزش عالی با توجه به اهمیت آن در محیط کار بهطور فزایندهای تعیین میشود. با افزایش تقاضا برای مدارک حرفهای در مشاغلی مانند پرستاری، پزشکی و STEM (علوم، فناوری، مهندسی و ریاضیات)، به نظر میرسد فضای کمی برای مطالعۀ تاریخ، ادبیات یا هنر وجود دارد (Campion, 2018: 435)؛ برای مثال، در پایان قرن نوزدهم، روابط بین دین و پزشکی ضعیفتر شد؛ به این معنا که پزشکی بهطور فزایندهای به یک رشتۀ مستقل از دانش بدون مسائل فوق طبیعی تبدیل شد (Ebrahimnejad, 2002: 92). چالش دیگر، به شکلگیری نگاه دوگانهانگاری به طبابت برمیگردد. برگدولت[1] (2008) خاطرنشان میکند که در قرن 5 قبل از میلاد، دیدگاهی توحیدی هم جنبههای جسمی و هم سلامت را در هم آمیخته بود؛ اما بعداً دید دوگانهانگار از ارسطو (384-322 قبل از میلاد)، بهزیستی ذهنی را از سلامت جسمی جدا کرد (in: Pilgrim, 2016: 3).
با وجود همۀ این موارد، بررسی برخی از تفاوتهای فرهنگی متمایز بین علوم انسانی و علوم پزشکی، نشان میدهد مزایای همکاری بین این دو، نقش مهمی در آیندۀ پژوهشهای انسانگرایانه ایفا میکند (Real, 2012: 250). حتی با نگاه کارکردی، از منظر اثربخشی خدمات سلامت، میتوان گفت علوم انسانی و اجتماعی نقش مؤثری در این زمینه دربارۀ خدمات سلامت دارند. بهطور خاص، امروزه در علوم پزشکی گفتمانی به نام «عوامل اجتماعی مؤثر بر سلامت یا عوامل اجتماعی سلامت» مطرح است که موضوع بسیاری از مطالعات همهگیرشناسی در علوم پزشکی است. بهطور کلی نظر بر این است که عوامل اجتماعی مؤثر بر سلامت بیش از 75 درصد مقولۀ سلامت را تعیین میکنند (کلاتهساداتی و باقریلنکرانی، 1398).
با این حال، سؤال مهم هنوز بیپاسخ مانده است که چگونه میتوان علوم پزشکی انسانی را برای دانشجویان پزشکی تعریف کرد. به نظر میرسد این سؤال با توجه به زمینههای مختلف اجتماعی و فرهنگی پاسخهای متفاوتی دارد. جونز و همکاران معتقدند علوم انسانی میتواند از راههای مختلفی در آموزش پزشکی وارد شود: سخنرانی با هدف نشاندادن یک پدیده، یک فیلم یا کلیپ، گزیدهای از شعر یا داستان کوتاه، پاراگراف برداشتهشده از یک مقاله، بحثهای گروهی، تدریس و معرفی متون علوم انسانی (Pandya, 2019: 130). به نظر میرسد ادغام علوم انسانی و هنر در آموزش پزشکی میتواند از دانشجویان در زمینۀ توسعۀ کیفیتهای اساسی مانند حرفهای بودن، خودآگاهی، مهارتهای ارتباطی و عملکردهای بازتابی پشتیبانی کند (Wald et al., 2019: 431).
پژوهشهای مختلف داخلی و خارجی، ارتباط بین علوم انسانی و پزشکی را نشان میدهند؛ ازجمله مقالۀ وو و چن (2018: 5) دربارۀ پیشرفتهای آموزش علوم پزشکی در تایوان، چین و ژاپن و تکامل علوم انسانی و مشکلات موجود در سه جامعۀ متنوع بررسی میکند. همان طور که نویسندگان میگویند: زمان آن رسیده است که توسعهدهندگان علوم پزشکی و مهمتر از آن، آموزش پزشکی، در سطح بالاتری به تحول شیوههای آموزش علوم پزشکی فکر کنند و بحث اخلاقیات و پیامدهای بهداشتی – درمانی برای مردم را در نظر بگیرند.
لدجر و جوینس ( 2018 : 4) در مقالۀ خود، جایگاه موسیقی را در پیشرفت آیندۀ پزشکان کشف میکنند؛ یک ارزیابی طولی که در آن پروژۀ مطالعات ویژۀ موسیقی در دو هفته برای دانشجویان سال دوم و سوم پزشکی اجرا شد و نشان داد چنین دورهای سبب ایجاد خلاقیت میشود و همچنین به آنها کمک میکند بهمنزلۀ متخصصان آینده اشتیاق لازم برای پیشرفت را حفظ کنند.
علوم انسانی پزشکی در ایران هنوز در ابتدای راه خود است؛ یعنی صرفاً در سطح گفتمانی و بهطور خلاقانه و آنچه کلاتهساداتی و باقریلنکرانی آن را ناشی از نوعی «اخلاق مقاومت» تلقی کردهاند. عدهای از پژوهشگران علوم انسانی در تلاش برای ایجاد پل ارتباطی با میدان پزشکی و بهطور مشخص میدان زیستپزشکیاند (کلاتهساداتی و باقریلنکرانی، 1398). از این جنبه، یک ضرورت کاربردی جدی برای توسعۀ علوم انسانی پزشکی وجود دارد. اخلاصی نیز با تأکید بر چنین ضرورتی، معتقد است ضرورت همافزایی رشتههای پزشکی و غیرپزشکی، ازجمله مقولات بینالاذهانی میان بیشتر اصحاب جامعهشناسی وجود دارد. کارآمدی رویکردهای سلامت و درمان، به پاسداشت سایر وجوه انسان، مزید بر ابعاد زیستی و ذیل مفهوم «انسان یکپارچه» مشروط است. امر ذکرشده متضمن در پیش گرفتن رویکردهای بینرشتهای و کاربست انواع فلسفۀ مضاف در روند جامعهپذیری کنشگران نظام سلامت خواهد بود (اخلاصی، 1395 الف). در همین زمینه مطالعۀ میدانی اخلاصی نشان داده است مجموعههای درمانی به نهادینهسازی معنویت نیازمندند (اخلاصی، 1395 ب). بهجز موضوع معنویت، سایر ابعاد سلامت مثل ابعاد روانی و اجتماعی نیز از موضوعهای مهمیاند که ضرورت شکلگیری علوم انسانی پزشکی را از منظر کاربردی بیش از پیش نشان میدهند. اگرچه فعالیتهای خلاقانهای در این زمینه انجام شده است، هنوز تا رسیدن به نقطۀ مطلوب فاصلۀ زیادی است. با توجه به نقش و اهمیت علوم انسانی پزشکی در ارتقای خدمات سلامت و نیز اثربخشی آن، ضرورت پژوهش در این زمینه وجود دارد. همچنین تاکنون فعالیتهای پژوهشی در زمینۀ موانع و چالشهای این امر بهطور جدی انجام نشده است و با خلأ دانش در این زمینه روبهرو هستیم؛ بنابراین، هدف پژوهش حاضر، کشف و واکاوی چالشها و موانع شکلگیری علوم انسانی پزشکی در ایران است.
پیشینۀ تجربی
مطالعه با موضوع پژوهش حاضر در ایران معدود است. کلاتهساداتی و باقریلنکرانی (1398) در پژوهش «علوم انسانی پزشکی؛ مطالعۀ چالشهای آموزش میانرشتهای در علوم پزشکی در ایران» نشان دادند میدان آموزش پزشکی، زیر سلطۀ دانش و قدرت گفتمان زیستپزشکی قرار دارد. این گفتمان، مسلط، هژمونیک و غیریتساز است و ارتباطی با دیگر میدانهای دانش برقرار نمیکند.
اخلاصی (1395 الف) در پژوهش «نقد اخلاقی و اجتماعی پارادایم زیستپزشکی با تأکید بر تعامل علوم پزشکی و علوم انسانی»، بیان کرد که در صورت در نظر گرفتن الگوی زیستپزشکی بهمنزلۀ وجه خاصی از معرفت قدسی، انتظار میرود حاشیهایشدن اخلاق در پزشکی - که آسیبهایی نظیر تقلیل طبابت از حکمت فن، پزشکیسازی جامعه و کالاییشدن خدمات از مهمترین مصادیق آناند - به وجود آید و باید جدایی علوم از یکدیگر اصلاح شود.
جیان و همکاران[2] (2018) در پژوهش «بینش دربارۀ آموزش علوم انسانی پزشکی در چین و غرب»، بیان کردند که به دانشجویان پزشکی ابتدا جنبههای اساسی و مختلف پزشکی ازجمله بیوشیمی، آناتومی و ایمونولوژی آموزش داده میشود؛ با وجود این، در دهههای اخیر به جنبههای انسانگرایانۀ پزشکی توجه بیشتری شده است.
استو و ایگو[3] (1996) در مطالعۀ «ناکافیبودن استفاده از فناوری و علم برای حل مشکلات انسانی»، اظهار داشتند که ضروری است دورههای علوم انسانی مانند ادبیات در برنامههای مراقبتهای پزشکی گنجانده شوند. دورههای علوم انسانی، در صورت برنامهریزی صحیح، ممکن است دانشجویان پزشکی را در فهم ماهیت انسانی یاری دهند و ازاینرو، بر رنجهای انسانی متمرکز شوند (in: Liao & Wang, 2016: 442). دربارۀ چالشها، برادی بر چالشهای تعریفی در این زمینه تمرکز کرده است. علاوه بر این، پیشنهاد لیست رشته را نیز رد میکند. اینکه متناسب با هر حوزۀ تخصصی در علوم انسانی، یک رشتۀ مرتبط با علوم انسانی پزشکی تأسیس شود، با موانع جدی روبهروست (Brody, 2011).
روششناسی پژوهش
پژوهش حاضر مطالعهای کیفی در سطح ملی است. میدان مطالعه، دانشگاههای تهران، علامه طباطبایی، مازندران، یزد، شیراز، جهاد دانشگاهی فارس، جهاد دانشگاهی اصفهان، اهواز و پژوهشگاه حوزه و دانشگاه بود. رشتههای جامعهشناسی، انسانشناسی، روانشناسی، جمعیتشناسی، فقه و حقوق، مددکاری اجتماعی و مدیریت، تخصصهای اصلی مشارکتکنندگان را تشکیل میدادند. در انتخاب مشارکتکنندگان (جدول 1)، معیارهای ورود عبارت بودند از:
ذکر این نکته ضروری است که داشتن یکی از معیارهای ذکرشده، مبنای ورود به پژوهش بهمنزلۀ مشارکتکننده بود. با در نظر گرفتن این موارد، جدول 1 ویژگیهای مشارکتکنندگان در پژوهش را نشان میدهد که با اسامی مستعار جایگزین شده است.
جدول 1- ویژگی مشارکتکنندگان در پژوهش
Table 1- Participants’ characteristics
شمارۀ مصاحبه |
مرتبه و رشتۀ مشارکتکننده |
شمارۀ مصاحبه |
مرتبه و رشتۀ مشارکتکننده |
1 |
استاد انسانشناسی |
13 |
دانشیار جامعهشناسی |
2 |
استاد جامعهشناسی |
14 |
دانشیار انسانشناسی |
3 |
دانشیار جمعیتشناسی |
15 |
استادیار جمعیتشناسی |
4 |
استادیار جامعهشناسی |
16 |
استادیار جامعهشناسی |
5 |
استادیار جامعهشناسی |
17 |
استادیار جمعیتشناسی |
6 |
استادیار جمعیتشناسی |
18 |
استادیار جامعهشناسی |
7 |
استادیار جمعیتشناسی |
19 |
دانشیار جامعهشناسی |
8 |
استاد روانشناسی |
20 |
دانشیار معارف اسلامی |
9 |
استادیار مدیریت |
21 |
استادیار روانشناسی |
10 |
دانشیار روانشناسی |
22 |
صاحبنظر ادبیات |
11 |
استادیار حقوق |
23 |
استادیار مددکاری اجتماعی |
12 |
استادیار علوم ورزشی |
24 |
دانشیار جامعهشناسی |
جمعآوری دادهها در 22 مورد به روش مصاحبه و در 2 مورد بهصورت سؤال باز بود. دربارۀ 22 مورد مصاحبه، 19 مورد مصاحبه بهصورت حضوری و 3 مورد بهصورت تلفنی انجام گرفت. برای مصاحبۀ حضوری، بعد از هماهنگی، مصاحبه در دفتر کار استادان انجام میگرفت. زمان مصاحبههای حضوری بین چهل و پنج دقیقه تا یک ساعت و سی دقیقه به طول انجامید. زمان مصاحبههای تلفنی نیز بین چهل و پنج دقیقه تا یک ساعت بود. معمولاً بعد از صحبت مقدماتی دربارۀ علوم انسانی پزشکی و اهداف پژوهش، سؤال اصلی پژوهش مطرح میشد: به نظر شما چالشهای شکلگیری علوم انسانی پزشکی در کشور چیست؟ براساس پاسخ مشارکتکننده، سایر سؤالات مرتبط نیز پرسیده میشد. همۀ مصاحبهها با رضایت مشارکتکنندگان در پژوهش ضبط و سپس روی کاغذ نوشته و تحلیل میشد. در پرسشنامۀ باز نیز پرسش بهصورت باز ازطریق ایمیل در اختیار شرکتکننده قرار گرفت و براساس پاسخی که داده بود، همراه با نتایج مصاحبهها تجزیه و تحلیل شد.
تحلیل دادهها به روش تحلیل مضمون انجام شد. مزیت روش تحلیل تماتیک نسبت به روشهای دیگر رویکرد نظری منعطف، آن است که آن را از روش نظریۀ مبنایی (دادهبنیاد) جدا میکند. این آزادی نظری، از آن ابزار پژوهشی مناسبی میسازد که در عین سادگی، امکان ایجاد دادههای غنی و پیچیدهای را فراهم میکند (Liamputtong & Ezzy, 1999). در این روش، مضمونها پس از استخراج مضامین پایه (کدها و نکات کلیدی متن)، مضامین سازماندهنده (مضامین بهدستآمده از ترکیب و تلخیص مضامین پایه و مضامین فراگیر) و مضامین عالی دربرگیرندۀ اصول حاکم بر متن بهمنزلۀ کل براساس شکلگیری شبکهای از مضامین که در آن مضامین برجستۀ هر یک از سه سطح همراه با روابط میان آنها نشان داده میشود، نظاممند میشود (عابدیجعفری و همکاران، 1390: 155). روش تحلیل مضمون انواع مختلفی دارد که در این پژوهش با ترکیبی از روش پیشنهادی براون و کلارک[4] (2006) و آتراید-استیرلینگ (2001)، فرایند گامبهگام و جامعی برای تحلیل مضمون عرضه میشود. در این پژوهش، فرایند تحلیل مضمون در قالب سه مرحله، شش گام و بیست اقدام معرفی میشود. همان طور که در جدولهای 2 و 3 آمده است، فرایند کامل تحلیل مضمون را میتوان به سه مرحلۀ کلی تقسیم کرد: الف) تجزیه و توصیف متن، ب) تشریح و تفسیر متن، ج) ادغام و یکپارچهکردن دوبارۀ متن. در حالی که همۀ این مراحل با تفسیر و تحلیل همراه است، در هر مرحله از تحلیل، سطح بالاتری از انتزاع به دست میآید (Attride-Stirling, 2001: 390). گامهای ششگانۀ پژوهش حاضر براساس آنچه در ادامه میآید، انجام خواهند شد:
گام یک: آشناشدن با دادههای متن رونویسیشده: هر مصاحبه چندین بار خوانده میشود تا پژوهشگر با عمق و غنای محتوای آنها آشنا شود. غرقشدن در دادهها، مستلزم مطالعه و مرور مکرر دادهها به روش فعالی است.
گام دو: ایجاد کدهای اولیه و کدگذاری: این گام زمانی آغاز میشود که پژوهشگر دادهها را مطالعه کرده و با آنها آشنا باشد. همچنین فهرست اولیهای از ایدههای موجود در دادهها و نکات جالب آنها تهیه میشود. در این گام، از کدها برای تقسیم دادههای متنی به قسمتهای فهمیدنی و استفادهپذیر مانند بند، عبارت، کلمه یا سایر معیارهایی که برای تحلیل خاص الزام است، استفاده میشود.
گام سه: جستجو و شناخت مضامین گام سوم، هنگامی شروع میشود که همۀ دادهها، کدگذاری اولیه شده بودند و فهرستی طولانی از کدهای مختلف در مجموعۀ دادهها شناخته شود. این گام بر تحلیل در سطح کلانتری از کدها تمرکز دارد.
گام چهار: ترسیم شبکۀ مضامین با استفاده از مضامینی که در گام قبل شناخته شد؛ در این گام به تشکیل شبکۀ مضامین میپردازیم. در این گام پژوهشگر دریافت که برخی مضامین پیشنهادشده با یکدیگر همپوشانی دارند؛ بنابراین، با هم ترکیب میشوند و بعضی مضامین نیز به مضامین جداگانهای تفکیک میشوند.
گام پنج: تحلیل شبکۀ مضامین: این گام وقتی شروع میشود که پژوهشگر به شبکههای مضامین رضایتبخشی برسد. در این گام مضامین بهدستآمده برای تحلیل دادهها، نامگذاری، تعریف و تعدیل میشوند.
گام شش: تدوین گزارش: این گام وقتی آغاز میشود که مجموعۀ کاملی از مضامین نهایی فراهم شود. در این مرحله پژوهشگر به تحلیل و تدوین گزارش نهایی پژوهش میپردازد.
اعتبار
قبل از انجام پژوهش، سؤالات پژوهش تحلیل شدند که این سؤالات میتوانند اهداف پژوهش را تأمین کنند. همچنین دربارۀ بستر پژوهش، شیوۀ جمعآوری دادهها و اخلاق پژوهش نیز در این زمینه به وحدت نظر رسیده شد. مهمترین مسئله در این بخش این بود که مشارکتکنندگان در پژوهش چه کسانی باشند که طی دو جلسه به نتیجۀ نهایی رسید. دربارۀ سؤالات پژوهش نیز در فحوای جلسات بحث شد و سؤالات اصلی پژوهش در این جلسات نهایی شدند. در تحلیل دادهها یکی از راهها، استفاده از روش تأیید مشارکتکننده برای تأمین اعتبار پژوهش بود؛ به همین دلیل، هنگام انجام مصاحبهها، معمولاً پس از گرفتن نتایج کلی از مشارکتکنندگان، دوباره از آنها سؤال میشد و تأیید مشارکتکننده به دست میآمد یا اگر جایی به اصلاح در برداشتهای کلی مصاحبه نیاز بود، اصلاح انجام میگرفت. همچنین تحلیل دادهها بهوسیلۀ سه پژوهشگر و یک ناظر پژوهش ارزیابی و مقولات برشمردهشده، تأیید شد. ازنظر انتقال معنای مفاهیم برساختشده، ارتباطداشتن مقولهها و مفاهیم با دادهها، پژوهشگران مقولات را تأیید کردند.
اخلاق پژوهش
در این پژوهش به رعایت کدهای اخلاقی بیانیۀ هلسینکی و انجمن جامعهشناسی آمریکا توجه شده است؛ اول آنکه مشارکتکنندگان با رضایت کامل در پژوهش مشارکت داشتند. دوم اینکه رعایت اصل گمنامی مشارکتکنندگان از مهمترین مسائل بود؛ بدین منظور به مشارکتکنندگان اطمینان داده شد که نام آنها در کلیۀ مراحل پژوهش گمنام خواهد بود. در این زمینه هر نوع خروجی از پژوهش نیز این اصل گمنامی را رعایت خواهد کرد. صداقت در تحلیل دادهها و ارائۀ گزارش از دیگر نکات اخلاقی پژوهش حاضر بود.
نتایج پژوهش
مشارکتکنندگان در پژوهش، فاصلۀ بین وضعیت موجود و وضعیت مطلوب دربارۀ ارتباط بین علوم انسانی و علوم پزشکی در کشور و نیز شکلگیری علوم انسانی پزشکی را بسیار زیاد تلقی میکردند. بیشتر مشارکتکنندگان از نبود ارتباط جدی در این زمینه بحث میکردند که در واقع، هیچ ارتباطی وجود ندارد. چهار مضمون اصلی استخراجشده دربارۀ چالشها و موانع علوم انسانی پزشکی عبارت بودند از: ذهنیت مدرن، سیاست، اجتماع و سازمان، سلطۀ زیستپزشکی و ناکارآمدی علوم انسانی (جدول 2).
جدول 2- موانع و چالشهای شکلگیری علوم انسانی پزشکی در ایران
Table 2- Obstacles and Challenges of Medical Humanities in Iran
مضامین اصلی |
مقولهها |
کدهای اصلی مرتبط |
ذهنیت مدرن |
دوالیسم هستیشناختی و تقلیلگرایی |
دوگانگی ذهنیت - عینیت، نبود زبان مشترک، ناآشنایی با واژههای تخصصی دیگر حوزهها، نامفهومبودن برخی مباحث، ناآشنایی با ظرفیتهای دیگر رشتهها، اطلاعنداشتن از دیگر شاخههای علوم، مسلطنبودن استادان مرتبط پزشکی بر مسائل انسانی، اعتمادنداشتن به یکدیگر، استفادهنکردن از متخصصان علوم انسانی، دورافتادگی علوم از یکدیگر، به دست نیاوردن اعتماد طرف مقابل، بیاعتمادی پزشکیها نسبت به انسانیها، وجودنداشتن ارتباط خوب بین متخصصان، ناآشنایی متخصصان با سایر رشتهها، وجودنداشتن شناخت کافی از علوم انسانی، نبود دروس مرتبط، نگاه یکبعدی، سلطۀ یک علم، نبود نگاه بینرشتهای، نگاه مرزگذاریشده |
سیاست، اجتماع و سازمان
|
سیاستگذاری ناقص، کالاییشدن جامعه، فرهنگ غیرتیمی جهان سوم، موانع سازمانی |
ناآگاهی مسئولان و سیاستهای کلی در ضرورت علوم انسانی، یکطرفه بودن شیوههای جذب هیئتعلمی، نگاه خاص و تبعیضآمیز، سیستم درمانمحور و پزشکینهشده، نادرستبودن سیاستهای پژوهشی، وجود تمایزات معرفتشناختی و ساختاری در بطن هر دو وزارتخانه، نادرستبودن ساختارهای آموزشی جامعه، دریافت بودجۀ بیشتر، سهولت در ارتقای مرتبۀ علمی در پزشکیها، درآمد بالای پزشکی، وجود افراد غیرمتخصص، تصمیمگیری افراد غیرمتخصص، وجود موانع سازمانی و فردی، وجودنداشتن قواعد سازمانی، وجودنداشتن ارتباط در سطح سازمانها و نهادها، وجود موانع سازمانی و نهادی بزرگ، نبود قوانین لازم برای حمایت از رویکردهای بینرشتهای |
سلطۀ زیستپزشکی |
انگارۀ زیستپزشکی، اقتصاد سیاسی پزشکی، تسلط سرمایهای و نهادی
|
درمانمحوری، غرور کاذب علوم پزشکیها، خودبرتربینی، وجود نگاهی از بالا به پایین، نگاه کهتری و مهتری، بهاندادن به علوم انسانی، به رسمیت نشناختن علوم انسانی، پررنگ بودن ارزشهای بازاری، نگاه منفعتی و سودجویانه به پزشکی، نگاه مادی و اقتصادی به رشته، برتری اقتصادی پزشکی، انحصاریبودن برخی اطلاعات ازسوی وزارت بهداشت، قدرت و نفوذ زیاد پزشکان، نفوذ و قدرت پزشکان در جامعه، انحصاریبودن و نفوذ پزشکان، کمبود امکانات وزارت علوم، عملیاتینبودن وزارت علوم |
ناکارآمدی علوم انسانی |
فقر نظریه، توزیع نامناسب استعدادها، اعتمادبهنفس کم، ناکارآمدی |
نامناسببودن آموزشهای علوم انسانی، وجودنداشتن نظریهای کاربردی در علوم انسانی، ناکارآمدی علوم انسانی، ضعف بچههای علوم انسانی، کمکاری و فقر علوم انسانیها، ضعف و نداشتن اعتمادبهنفس علوم انسانی، حضورنداشتن پررنگ ما در عرصههای اجتماعی، نظریبودن و کلینگر بودن علوم اجتماعی |
ذهنیت مدرن
مشارکتکنندگان بر دو خصیصه تأکید داشتند که مضمون ذهنیت مدرن را برساخت میکنند: دوالیسم هستیشناسی و علوم تکساحتی. دوالیسم هستیشناختی، آبشخور هستیشناختی فلسفه و علم مدرن است و از دکارت شروع میشود. در این چارچوب، چارچوب معرفتی علم مدرن مبتنی بر این رویکرد هستیشناختی طراحی شد که دوگانۀ ذهنیت – عینیت، نقطۀ عزیمت باشد. این دوگانهسازی هستیشناختی، زمینۀ معرفتشناختی خود را بازگشایی کرد و موضوع پزشکی نیز توجه به بدن و جسمانیت شد. مفاهیم الهیاتی یا متافیزیکی از موضوع درمان آدمی کنار گذاشته و به متصدیان خود واگذار شد. پزشکی مدرن، مسئول و متصدی امر جسمانیت شد؛ البته در این زمینه دستاوردهای بینظیری ارائه کرد، همچنان که در سایر حوزهها نیز این نگاه اثباتی موفقیتهای زیادی داشت.
«بحثی که ما میتونیم مطالعه کنیم، بحث جسمانیت است. ازطریق روشهای پوزیتویسمی این اتفاق افتاد و تحت تأثیر این تحول تعبیر معرفتی و از یک سوی دیگر تحت تأثیر شرایط دینی که غیرمعرفتی هست اجتماعی حتی سیاسی و فرهنگی و امثالهم. به هر صورت یک تغییر پارادایمی رخ داد. در اون مقطع از زمان ما بحث تغییر نگاه به بیماری رو داشتیم؛ بهعنوان مثال بیماریها از حیث حقوق، از حیث پیامد، از حیث دلیل و امثالهم خوانش الهیاتی و متافیزیکی میشدند؛ اما زمانی که این اندیشه اتفاق افتاد، در ساحت معرفت بیماری بهمثابۀ یک عارضهای بود که درواقع علل، علل زمینی است و پزشک در مقام یک کارآگاه میتونه دیدکت (identification) کنه، شناسایی کنه بشناسه و ابژه شناخت خودش قرار بده ازطریق روشهای تجربی و احیا کنه بیمار رو تحت تأثیر اون نگاهها که شما پوزیتویسم را خیلی برجسته میبینید. نگاههای پوزیتویسمی و تجربهمحور رو پارادایم زیستپزشکی پژمان شد و انصافاً آوردههای خیلی زیادی هم داشت» (مصاحبۀ شمارۀ 18).
بنابراین، زمینۀ فلسفی مدرنیته، دوگانهانگاری ذهنیت - عینیت را گفتمانسازی کرد و پزشکی مسئول امور جسمانی انسان شد؛ در واقع، امور غیرجسمانی از قلمرو دانش و معرفت پزشکی کنار رفت و آموزش پزشکی مدرن بر همین اساس شکل گرفت و توسعه یافت. چیزی که همچنان ذهنیت خود را در قالب پزشکانی که فقط امور جسمانی را میبینند، تبلور یافت.
«آموزشهای اولیۀ پزشکی بهصورت بنیادی، به نظرم، یکسری پیشفرضهایی را شکل میدهد که خب بحثهای انسانی خیلی برجسته نیست. بحثهای طبیعی و بحثهای natural مثل سلول و مولکول برجسته میشود. خب، ببینید آدم مولکول داره و گیاه هم مولکول داره. به نظرم ناخودآگاه اینها بیشتر یک mentality (ذهنیت) و یک فضای پارادایمی تو ذهن هر کدام از اینها ایجاد کرده که اینها بیشتر با پدیدههای غیرانسانی و طبیعی انسان سروکار دارند و جنبههای انسانیاش رو در پرانتز گذاشتند» (مصاحبۀ شمارۀ 13).
بنابراین، ذهنیت علم مدرن که بر دوگانگی جسم - روح یا ذهنیت - عینیت، تمرکز داشت، در همۀ ساحتهای علم و بهطور خاص در پزشکی که از مهمترین دلالتهای علم مدرن است، تحقق یافت. پزشکی، مسئول امور جسمانی انسان شد و خود را بهتدریج از عوالم انسانی و اجتماعی او دور نگه داشت. این امر سبب شد نوعی بیگانگی به ابعاد انسانی در پزشکی به وجود آید و این بیگانگی بهنوعی بیگانگی هستیشناختی و معرفتشناختی تبدیل شود. آموزش پزشکی مدرن نیز این بیگانگی را به رسمیت شناخت و هستیشناسی سلامت را بر ابعاد جسمی انسان تعریف کرد و بهدنبال آن معرفت تولیدشده نیز بر همین بعد متمرکز شد. این مسئله، به مسئله و آسیب آموزش پزشکی در همۀ بدنۀ پزشکی مدرن تبدیل شد.
«در رابطه با مبانی چه پیشفرضهایی ما برای سلامت قائل هستیم و عوامل مؤثر در سلامت رو چه چیزهایی میدونیم و آیا صرفاً همین عوامل زیستی و مادی شناختهشده هست و نگاه ما این هست ک عوامل غیرمادی هم میتواند بهعنوان مثال در بیماریهای سایکو سماتیک ما یکسری عواملی مثل اضطراب رو در حدی مؤثر میدانیم، در بیماریهایی که سایکو سوماتیک در معده اتفاق میافتد و برخی چیزهای دیگر و فشار خون رو و در بیمارهای قلبی عروقی مربوط به سبک زندگی و ... اثر دارد و این بهدلیل مبانی هست که ما میپذیریم که جنبههای روانی انسان بهعنوان یک فاکتور اثر دارد در بیمارهای جسمانی و اینها بحثهای مبانی میشود یا مبانی انسانشناسی و معرفتشناسیمون. ما انسان رو چی تعریف میکنیم» (مصاحبۀ شمارۀ 8).
دومین مقوله، معرفت تقلیلگراست که البته بیارتباط با مقولۀ نخست نیست. معرفت تقلیلگرا بدین معناست که معرفتشناسی علم مدرن بر تقطیع و تجزیۀ موضوع خود به اجزا و بخشهای کوچک و تخصصی متمرکز شده است.
«اول اینکه کلاً پدیدهها چندوجهی هستند و ما هستیم که بهخاطر تخصصیشدن، تکوجهی نگاه میکنیم و بحث سلامت هم همین است» (مصاحبۀ شمارۀ 16).
در دانش تخصصیشده، کلیت موضوع به اجزایی تجزیه شد که در نتیجۀ چنین نگاهی ارتباط چندانی با کلیت خود نداشتند. چنین امری نیاز به تخصصگرایی را در ساحت علم مدرن بسط داد؛ بهطوری که برای مثال، در پزشکی بدن آدمی به اجزای کوچک اندام و بافت تجزیه شد و تخصصهای گوناگون برای درمان اجزای تکشده و جدای از یکدیگر، توسعه یافت.
«ببینید یک نکتهای هست که تقریباً برمیگردد به کانتکس (بستر) و فضای کلی که – بر علوم - حاکم است. علت این است که دانشها خیلی جزئی و شاخهای و تخصصی شده و فاصلۀ دانشها زیاد شده. حتی در شاخههای مختلف علوم پزشکی هم گاهی با همدیگه رابطۀ نزدیکی ندارند. در ایران هم به تبعیت از فضای جهانی، این مسئله هست» (مصاحبۀ شمارۀ 8).
نتیجۀ این امر، معرفتشناسی تخصصی و تقلیلگرا بود که در علم مدرن تبلور یافت. متخصصان علوم مختلف با واژههای تخصصی حوزههای دیگر آشنایی ندارند. برخی مباحث در سایر علوم برای متخصصان حوزۀ دیگر معنایی ندارد. متخصصان علوم مختلف، با ظرفیتهای رشتههای دیگر آشنایی و حتی گاهی از شاخههای علوم دیگر اطلاعی ندارند. مرزها تعیینکنندۀ ارتباطاتاند. مرزهای سخت و انعطافناپذیر، همهچیز را در سلطۀ گفتمان دانش و معرفت خاص میبینند. مرزهای مختلف دانش، شبیه جزیرههایی از معرفتاند که جدای از هم و بدون هیچ ارتباطی با یکدیگر در حال فعالیتاند. نتیجۀ این امر بیاعتمادی متخصصان علوم مختلف به یکدیگر، دورافتادگی علوم از هم، نداشتن توفیق در کسب اعتماد و نگاههای مرزبندیشدۀ علوم است.
«چون مرزبندی کردیم و همون فیزیک بدن که گفتم مثلاً میگویند ما پزشک هستیم و مسئول بدنیم و شما روانشناسان مسئول روان هستید؛ در نتیجه، برای همدیگر جایگاه قائل نیستیم و هر کدام در ذهن و بدن، خودش را مسئول یکجا میداند و اغلب ناهشیارانه هست. درمجموع، این لینک بهدرستی اتفاق نمیافته؛ چون میگوییم هرکسی مسئولیت خودش را انجام بدهد و دوم اینکه جایگاهی برای همدیگر قائل نیستیم» (مصاحبۀ شمارۀ 21).
در حوزۀ پزشکی، دانش تقلیلگرا سبب شده است استادان و فارغالتحصیلان پزشکی به مسائل انسانی آشنایی نداشته و بر آن مسلط نباشند. این موضوع نوعی بیاعتمادی نیز بین متخصصان پزشکی نسبت به علوم انسانی ایجاد کرده و به نقش و کارکرد آن دامن زده است؛ در واقع، تقلیلگرایی سبب میشود به ابعاد غیرجسمی توجه نشود و حتی در بیماریهای جسمی نیز که صرفاً درمان جسمی را طلب کنند، به نگاه اجتماعی و روانی به بیمار نیازمندیم.
«همچنان بیماری بهعنوان یک پیامد پاتولوژیکی و حاصل کارکرد ناصحیح اندام یا سلوهای زیستی تلقی میشود و عنصر جامعه و متغیرهای اجتماعی در بروز بیماری از جایگاه مقبولی برخوردار نیستند و حتی به شکلی آگاهانه به حاشیه رانده میشوند» (مصاحبۀ شمارۀ 4).
«نگاه سیستمی یعنی این بیماری، هم خود بیماری هم درمان، یکسری موضوعات جسمی و پزشکی داره و یکسری موضوعات روانی و اجتماعی داره و موضوعات جسمی و پزشکی رو دیدن در مجموعۀ سلامت و موضوعات روانی اون دیده نشده؛ مثلاً فردی که میاد عمل جراحی انجام میده و بعد برمیگرده به جامعه، این عمل جراحی انجام داده بعد ممکنه چه پیامدهای منفی براش در زندگی فردی و اجتماعی داشته باشه» (مصاحبۀ شمارۀ 23).
بنابراین، ذهنیت مدرن سبب شکلگیری نوعی از پزشکی تقلیلگرا نشده است.
سیاست، اجتماع و سازمان
ازنظر مشارکتکنندگان، سلطۀ زیستپزشکی در نتیجۀ روندهای سیاستی و سازمانی است که در سطوح کلان، میانه و خرد در کشور جاری و ساریاند. پیامدهای سیاستهای ناقص و پزشکینهسازی جامعه نوعی مشروعیت برای این سلطه به وجود آورده است. این سیاستها قدرت و نفوذ پزشکان را تداوم بخشیدهاند که در نظام سلامت سبب سلطۀ آنها و در حوزۀ نظام اجتماعی نیز سبب نوعی نابرابری بین وزارت بهداشت با وزارت علوم، تحقیقات و فناوری شده است. زمینۀ اصلی این سیاستها درمانمحوری است.
«من یه ایراد بزرگی بهکل سیستم کشور ما دارم. سیستم درمانمحوره؛ یعنی یه سیستمیه که اطبا یه جورایی قرقش کردن از بالا تا پایین سالهای سال جامعۀ ما یه جامعۀ پزشکینه است، یه جامعۀ طبابتزده است. دیگه همه چیش طبابتی همه چیش درمانی دیگه» (جامعهشناس).
بخش بزرگی از دلایل شکلنگرفتن علوم انسانی پزشکی در کشور، به سیاستگذاریهای کلان، میان و خرد در نظام اجتماعی برمیگردد. این سیاستها، سیاستهای تکساحتیاند که دربارۀ پزشکی و سایر علوم، نگاه یکبعدی دارند و به ابعاد معتنابه موضوع توجه نکردهاند. این سیاستها در سطح حداکثری موضوع، نگاه یکبعدی به پزشکی و سلامت دارند و همۀ منابع و امکانات را در خدمت نظام سلامت قرار دادهاند. مضمون سیاست اجتماعی و سازمان بر چهار مقولۀ سیاستگذاری ناقص، کالاییشدن جامعه، فرهنگ غیرتیمی و موانع سازمانی مبتنی است. دربارۀ سیاستگذاری ناقص، مشارکتکنندگان، سیاستگذاریهای کشور دربارۀ علوم میانرشتهای را بسیار ضعیف قلمداد میکردند. سیاستگذاریها هیچ برنامۀ مشخصی برای توسعۀ علوم میانرشتهای و بهطور خاص علوم انسانی پزشکی ندارند؛ بلکه بهعلت ضعف سیاستها، این سیاستها سبب ضعیفشدن شکلگیری چنین علوم میانرشتهای در کشور شدهاند. ویژگیهای سیاستگذاریها در کشور این است که این سیاستگذاریها ناقص، پزشکینهشده، غیرتخصصی، متناقض و ناعادلانهاند. در زیر چتر چنین سیاستگذاریهای ضعیف و مسئلهمندی، نمیتوان انتظار شکلگیری علوم انسانی پزشکی را داشت.
«در سیاستگذاریها جایی که به نظرم خیلی خلأ هست، تو سیاستگذاریهای خود وزارت بهداشته. اونقدر که شاید من از دور، نزدیک نه، از دور میبینم، به نظرم لااقل من شواهدی نمیبینم که اینها خیلی دغدغۀ اهمیت متغیرهای اجتماعی رو یا رویکرد اجتماعی به مسائل پزشکی رو داشته باشن. به نظر میاد ندارند» (جامعهشناس).
«مثلاً در همون سیاستگذاری که گفتیم ولی ما وقتی امتیاز میگیریم که نویسندۀ اول باشیم و حداقل آدمها باشند تا من حداکثر امتیاز رو بگیرم. وقتی شما در حوزۀ پژوهشی نتونی با آدمها همکاری داشته باشی، بنابراین فصل مشترک رویکردی و دیدگاهی پیدا نمیکنی و این سیاستگذاریها داره به این دامن میزنه یا مثلاً میگن برای اینکه پروندۀ ارتقات وضعیت بهتری داشته باشه باید چند تا مقالۀ تکاسمی داشته باشی. این یعنی به من اجازه نمیدین که من آدمهای اجتماعی مختلف و حتی با همکاران خودم رویکرد مشترک پیدا کنم» (روانشناس).
مسئلۀ دیگر این است که سیاستها درمانمحورند و به امور اجتماعی و تأثیرات آن بر حوزۀ سلامت توجهی ندارند. سیاستها بهجای پیشگیری و فرهنگسازی، بر درمان و بیمارستان متمرکزند.
«سیاستهای وزارت بهداشت فراتر از پزشک و درمان فردی و جسمی دیده بشه. سیاستگذاریها یعنی رویکرد ما از رویکرد درمانی بشه یک رویکرد پیشگیری. منتها پیشگیری مبتنی بر جامعه. مثلاً یک مرکز درمانی فکر کند که من چگونه میتوانم ورودیهای به این مرکز خودم را که هزینههایی به من تحمیل میکنند، کم بکنم. حالا میتواند ازطریق آگاهسازی یا آموزش باشد یا چیز دیگری» (مصاحبۀ شمارۀ 23).
کالاییشدن جامعه مقولۀ دیگری است. سیاستهای کلی جامعه در دهههای اخیر، جامعه را به جامعۀ کالایی و اقتصادزده تبدیل کردهاند. در جامعهای که پول مبنای همۀ رفتارها و تصمیمهاست، سیاستگذاریها نمیتوانند جدای از این باشند؛ بنابراین، به سمتی میروند که جامعه کالایی میشود و پول حرف اول و آخر را در سیاستگذاریها و رفتار سیاستگذاران میزند. این موضوع در نظام سلامت بسیار برجسته است.
«در واقع، نظام خدمات درمانی و بهداشتی در ایران یه نظام مدیکالایز هست و یه مقداری هم ارزشهای بازاری در آن هست. حالا موانع اصلی اینه که آموزش پزشکی از آموزشهای دیگر جداست؛ یعنی اصولاً علوم انسانی و اجتماعی جایگاهی ندارند» (مصاحبۀ شمارۀ 1).
«نگاهش نگاه یک انسان نیست. نگاهش نگاه کالاییه. شما رو عین یک کالا در بازار میبینه که چقدر برای من آورده. من بهعنوان جامعهشناس این رو از چشمان بیشتر اطبا میبینم؛ چون نوع برخوردش بهگونهای است که من رو سریعتر بیرون کنه چرا؟ چون چیزی که من بردم تو اتاق از لحظهای که وارد شدم دیگه او گرفته. چرا؟ چون وقتی وارد شدم پول ایشان رو پرداخت کردم با حداقلی از مکالمه، با حداقلی از بررسی سعی میکنه بیماری من رو تشخیص بده و براش نسخه بنویسه. خب این نشون میده که این نگاهش به من کالاگونه است» (مصاحبۀ شمارۀ 2).
«ما تو جامعهای هستیم که تو جامعۀ ما پول به هر دلیلی بیش از اندازۀ خودش ارزش داره. یه جامعۀ پولزده هستیم. یه جامعۀ بسیار مصرفی، بسیار مادهگرا و ایضاً پولزده. افغانیها یه اصطلاحی دارن در جامعۀ افغانستان هرکسی قابل خریدن هستش فقط قیمتش فرق داره. این کموبیش در جامعۀ ایران هم صدق میکنه؛ یعنی تقریباً با پول هر کاری میتونی بکنی» (مصاحبۀ شمارۀ 19).
مقولۀ دیگر مربوط به این مضمون، فرهنگ غیرتیمی و یا به قول بعضی مشارکتکنندگان، فرهنگ جهانسومی بودن است که بهصورت غیرتیمی فعالیت میکنند. در این فرهنگ، علوم میانرشتهای جایگاهی ندارند؛ زیرا کنشگران نظام اجتماعی یاد نگرفتهاند بهصورت اشتراکی روی یک موضوع کار کنند و یا اینکه اصلاً چنین رفتارهایی در آنها نهادینه نشده است؛ بنابراین، همۀ افراد بهصورت جزیرهای برای خود کار میکنند و هیچ ارتباطی با یکدیگر برقرار نمیکنند.
«یه بحث عمیق فرهنگی اجتماعی تاریخی در کشور ما داره و همیشه این طبقهبندی و سطحبندی در تاریخ کشور ما وجود داشته و در فرهنگ ما اینجوری هست و در همۀ حوزههای علمی هم وجود داره و این دانشگاه اون دانشگاه رو قبول نداره» (مصاحبۀ شمارۀ 21).
«یه بخش دیگه به نظر من تعامل خود دانشگاه با علوم پزشکی با دانشگاههای غیر علوم پزشکی به نظرم باز یه حائلی بین دانشگاهها کشیده شده. اونها یه جزیرهای هستند جدا دارن آموزش میدن، پژوهش میکنن. ما هم اینجا در دانشکدۀ علوم اجتماعی در دانشکدۀ روانشناسی و ...» (مصاحبۀ شمارۀ 2).
«الان موقع این است که ما از دیگر کشورها الگو بگیریم. همۀ کارها تیمی شده است» (مصاحبۀ شمارۀ 12).
در نهایت، اینکه در چنین جامعهای نهادها و سازمانها نیز هیچ حمایتی از کار تیمی نمیکنند. از نهادهای سلامت گرفته تا نهادهای وزارت علوم. برنامهریزیهای سازمانها بیشتر از آنکه کار تیمی را تشویق کنند، کارهای فردی را تشویق میکنند. پژوهشگران بهجای آنکه با افتخار بگویند بهصورت مشترک کار کردهاند، از اینکه تعداد نویسندگان مقالاتشان زیاد باشد، ابا دارند؛ زیرا سیاستهای تشویق و ارتقا در وزارتخانه، از کارهای میانرشتهای حمایت نمیکنند.
«ارتباط سازمانی یا خیلی سازمانیافته یا نهادی و جدی بین علوم اجتماعی و پزشکی وجود نداره و این ارتباطها عمدتاً شخصی است و بهدلیل موانع سازمانی که وجود داره و علوم اجتماعی گفتمان متفاوتی است و لزوماً با ارزشهای بازاری و حرفهای که در نظام پزشکی ایران حاکم هست، سنخیتی ندارد» (مصاحبۀ شمارۀ 1)
«مثلاً در اساسنامههایشان بیاورند که در کارهایی که انجام میدهید، از دیگر تخصصها استفاده کنید. مثلاً اگر یک گزارش جمعیتشناختی دارید، یک جمعیتشناس باشه و الزام بر این باشه که اگر گزارش جامعهشناختی دارید، یک جامعهشناس در اون باشه» (مصاحبۀ شمارۀ 6).
«سازمانهای ما هیچ برنامهای برای کارهای میانرشتهای ندارند. این است که بیشتر کارهای میانرشتهای از روی خلاقیت فردی و یا روابط خارج از سازمان شکل میگیرند که البته بخش بزرگ آنها نیز دولت مستعجلاند. چه بهلحاظ سازمانی و چه فردی و به همین دلیل، دانشجویان پزشکی تجربۀ زیستۀ هماتاق شدن با زبانشناس و فیلسوف ندارند و بهتبع اون یک بدنۀ دانش میانرشتهای هست که علوم پزشکی با علوم اجتماعی با هم کار بکنند، این بدنه شکل نمیگیره و اتفاقاتی هم که رخ میده بیشتر فردیه» (مصاحبۀ شمارۀ 1).
سلطۀ زیستپزشکی
علوم زیستی و پزشکی بهدلیل تجربۀ ارتباط مستقیم با بدن در طول تاریخ همواره کانون توجه صاحبان قدرت بودهاند و همین امر سبب سلطۀ پزشکی بر دیگر جنبههای زندگی انسان بهویژه انسان مدرن شده است و روزبهروز دامنۀ سلطۀ پزشکی بر انسان بیشتر میشود؛ بهگونهای که جامعه درمانمحور است تا سلامتمحور و این دید باید از درمانمحوری به پیشگیریمحوری تغییر پیدا کند؛ زیرا سبب کاهش هزینهها و پیامدهای زیادی میشود. علاوه بر اینها درآمد بالای پزشکی سبب شده است این حرفه خود را برتر و مهتر از بقیه بداند و طبق یافتههای این پژوهش، پزشکی به بقیۀ رشتهها با دید کهتری و مهتری نگاه میکند که همین نگرش سبب ایجاد شکاف بین علوم شده است و نوعی هژمونی و سلطه بر دیگران در جامعه در حال اجراست؛ بنابراین، وجه اشتراک همۀ مشارکتکنندگان در پژوهش که بر آن تأکید داشتند، سلطۀ زیستپزشکی بر حیات دانش و معرفت و نیز حیات سیاسی و اجتماعی آن در ایران بود؛ در واقع، یکی از مهمترین دلایل شکلنگرفتن علوم انسانی پزشکی و شکاف بین علوم هژمونی و سلطۀ زیستپزشکی است. این سلطه از انگارههای شناختی در ذهن پزشکان شروع شده است و تا الگوهای رفتاری و در نهایت، در موضوعهای نهادی و سازمانی خود را بروز و ظهور میدهد. همۀ مشارکتکنندگان، سلطۀ زیستپزشکی را از مهمترین عوامل و موانع شکلنگرفتن ارتباط بین علوم انسانی و علوم پزشکی میدانستند. به نظر میرسد این سلطه طی یک فرایند تاریخی شکل گرفته است. بهدلیل اهمیت سلامتی برای انسان و اینکه آدمی هیچچیزی را با سلامتی خود جایگزین نخواهد کرد و از درد و رنج گریزان است و نقشی که پزشکی در برگرداندن سلامت به انسان دارد، بهصورت تاریخی، ذهنیت مسلطبودن پزشکی، بهصورت یک انگاره در ذهن افراد شکل گرفته است. این انگاره مبتنی بر این ادراک آگاهانه و گاه ناآگاهانه است که مهمترین حرفه و شغلی که در حیات آدمیان، اهمیت زیادی دارد، پزشکی است؛ البته این موضوع در کشور ما بسیار پررنگ است.
«ازلحاظ تاریخی در کشور ما رشتههای پزشکی خیلی کلاسبالاتری بودند و ازنظر اقتصادی هم بهتر و بهصرفهتر بودند و علوم انسانیها هم مغلوب بودند؛ به همین خاطر پزشکها در شأن خودشان نمیدیدند که با علوم انسانی همکاری داشته باشند» (مصاحبۀ شمارۀ 16).
انگارۀ حاکم بر زیستپزشکی، نگاه کهتر-مهتر یا نگاه از بالا به پایین را بهصورت آگاهانه یا ناآگاهانه در روندی تاریخی برای خود تجربه کرد و این انگاره به بخشی از ادراک و رفتار جامعۀ پزشکی تبدیل شده است؛ برای مثال، یکی از این مفاهیم در جامعۀ ایران لغت «دکتر» است. این لغت بهلحاظ تاریخی و مفهومی برای جایگاه پزشکی تعریف شده است و سایر حِرَف، دکتر نیستند. این یک مفهوم برساختشدۀ اجتماعی است که پزشکان خود را دکتر میدانند نه فارغالتحصیلان دکتری در سایر رشتهها را.
«من دکتر و استاد دانشگاه هستم. برای دردهای جسمی و بدنی معمولاً نزد یکی از متخصصین میروم. ایشان و منشی ایشان مرا میشناسند که استاد دانشگاه هستم؛ اما در 90 درصد موارد من را به فامیلم صدا میزنند، چرا نمیگویند «دکتر». چون دکتر فقط پزشکان هستند» (مصاحبۀ شمارۀ 19).
بنابراین، انگارۀ زیستپزشکی بهلحاظ نقش و ساختار اجتماعی یک نقش، دکتر را مختص پزشک، یعنی کسی که درمان میکند، میداند. این موضوع سبب شکلگیری نوعی رفتار مافوق - مادون یا مهتر - کهتری شده است؛ برای مثال، دربارۀ رشتۀ روانشناسی بالینی کسانی که از وزارت علوم در مقاطع این رشته در وزارت بهداشت قبول میشوند، چنین احساسی را دارند و نگاهی کهتری به آنها در وزارت بهداشت برجسته است.
بنابراین، نوعی نگاه یکسویه و مبتنی بر سلطه بهصورت آگاهانه یا ناخودآگاه در آموزش پزشکی شکل میگیرد و این نگاه فقط به علوم انسانی نیست؛ بلکه درون نظام سلامت نیز نظام سلسلهمراتبی از تسلط پزشکان بر سایر گروهها را به وجود آورده است. انگارۀ سلطه در زیستپزشکی، ه با تسلط پزشکان بر منابع مالی و سرمایهای در نظام سلامت و بهدنبال آن کل جامعه همراه است. چنین ظرفیتی از اقتصاد سبب شده است پزشکان بهتر بتوانند سلطۀ پیدا و آشکار خود بر جامعه را تسری بخشند. این، یک اقتصاد سیاسی نهادینهشده است. جامعه و قوانین پذیرفتهاند که پزشکان درآمد بسیار زیادی داشته باشند و این به امری عادی تبدیل شده است. قوانین جامعه، نوعی نابرابری نهادینهشده و ساختاری را مشروعیت بخشیدهاند و این امر سبب شکلگیری سلطۀ نهاد پزشکی شده است.
«من استاد دانشگاه با درآمد ماهانه 5 میلیون، 9 درصد مالیات حقوق من رو برمیدارن؛ ولی اون پزشک تو مطب مینشیند ماهی پنجاه - شصت میلیون درآمد دارد. مالیاتش کجاست؟ به آنها اهمیت داده میشود. اینها نابرابری ساختاری است؛ در نتیجه، به آنها بیشتر اهمیت داده میشود تا ما؛ در نتیجه، پزشکان خود را برتر میبینند، خودبرتربینی دارند و نگاه از بالا به پایین دارند» (مصاحبۀ شمارۀ 10).
«قوانین رو خودشون مینویسند و خودشون اجرا میکنند و کاملاً قوانین یکطرفه دارند. یه علت هم برمیگردد به ساختاری که دارند و اگر پزشک تخلفش عمدی باشه باید زندانی بشه؛ اما خسارت بر مردم رو باید بده و جریمه که باید بشه و اگر جریمه بشه حداقل احتیاط بیشتری میکنه و انقدر بیپروا هر عمل و هر کاری رو بدون بررسی کامل انجام نمیده» (مصاحبۀ شمارۀ 11).
بنابراین، یک نابرابری نهادینهشده و ساختاری در توزیع منابع در کشور حاکم است که بخش زیادی از منابع مالی بهسمت پزشکان سوق داده میشود. این موضوع، خود را به اشکال دیگری در مقایسۀ میان دو وزارتخانه نشان میدهد. قدرت اقتصادی نهادی در وزارت بهداشت، یکی از دلایل سلطه و کنترل منابع علمی و دانشی در نظام سلامت است. در وزارت بهداشت، حجم انبوهی از منابع بهسمت پروژههای عظیم با دادههای غنی سوق داده میشود. این منابع، جزء منابع ملیاند؛ اما چون وزارت بهداشت آنها را خرج و منابع را جمعآوری کرده است، نوعی کنترل بر این منابع دارد و استفادۀ پژوهشگران از علوم انسانی را منوط به شرایط خاص و رعایت قواعد و قوانین خود کرده است. در چنین شرایطی که پژوهشگران علوم انسانی و وزارت علوم از دسترسی به چنین حجم دادهها ناتواناند، پژوهشهای آنها نیز غنی و ارزشمند نخواهد بود.
«پزشکان در وزارت بهداشت، دارایی زیادی دارند؛ چون وزارت بهداشت یک سازمان پولداری است که درآمدزایی میکند و چون پول دارند قدرت دارند. مثلاً دی اچ اس DHS را اجرا میکنند، چون پول دارند و حتی دیتاها را به ما نمیدهند» (مصاحبۀ شمارۀ 4).
بنابراین، اقتصاد سیاسی پزشکی در کشور نوعی سلطۀ نهادی را توجیه کرده است؛ بهطوری که قوانین، منابع و درآمدها بهسوی نظام سلامت و بهطور مشخص بهسمت پزشکان هدایت میشود. این امر هم سبب شکلگیری انگارۀ سلطه شده و هم بهصورت آگاهانه و ناخودآگاه قدرت و دانش خاص خود را در جامعه به وجود آورده است؛ برای مثال، پزشکان، خود، قوانین مربوط به خود را مینویسند؛ حتی تعرفۀ پزشکی که امری اقتصادی است و باید سایر نهادها در آن دخالت کنند، بهوسیلۀ خود پزشکان انجام میگیرد؛ یکنهاد قدرتمند با همۀ ابزارهای نظارتی و کنترلی.
«من نظرم بر اینه که مقررات مالیاتی و مالی و بحث تعرفۀ پزشکها نباید توسط صرفاً جامعۀ پزشکی تنظیم بشه و باید از خارج وزارت بهداشت این مسئله انجام بگیره و قوانین پزشکی خارج از این نظام نوشته بشه» (مصاحبۀ شمارۀ 11).
ناکارآمدی علوم انسانی
از دیگر عوامل خلأ و شکاف بین علوم انسانی و علوم پزشکی، ضعف و ناکارآمدی علوم انسانی است. این ناکارآمدی در زمینهای از مؤلفههای تاریخی و اجتماعی رقم خورده است. در چند دهۀ اخیر در کشور، توجه به علوم انسانی و اجتماعی چندان مشهود نبوده است. این موضوع در کنار اهمیتیافتن رشتههای فنی - مهندسی و پزشکی (بهدلیل بازار کار و رونق زیاد) سبب شده است بیشتر افراد تلاش کنند وارد علوم تجربی و ریاضی شوند. تأثیر این موضوع سبب شده است استعدادها بهصورت ناخواسته بهسمت علوم تجربی و ریاضی سوق داده شوند. سلطۀ زیستپزشکی نیز موضوع را تقویت کرده است؛ بهطوری که در علوم انسانی شاهد نوعی کاهش اعتمادبهنفس در حوزههای علمی باشیم. بروندادهای علمی در علوم انسانی چندان به چشم نمیآید و نخبگان علوم انسانی، تمایل یا فعالیتی در پژوهشهای میانرشتهای و یا چاپ مقالات بینالمللی ندارند یا اینکه نسبت به سایر علوم، این نوع فعالیتها کمتر است. همۀ این عوامل سبب شده است علوم انسانی بهنوعی رخوت در بحث میانرشتهای تن دهد و به فعالیتهای میانرشتهای علاقهای نداشته باشد. فقر نظریه، توزیع نامناسب استعدادها، اعتمادبهنفس پایین و ناکارآمدی از مقولههای این مضموناند. دربارۀ فقر نظریه، علوم انسانی در ایران، یک نظریۀ بومی دربارۀ مسائل ندارد. ازسوی دیگر، یافتهها و پژوهشهایی هم که انجام میشوند، توان حل مسائل را ندارند. این موضوع سبب شده است انتظاراتی که از عالمان علوم انسانی میرود، پایین بیاید؛ برای مثال، اگر از پژوهشگران علوم انسانی کشور، کسی بخواهد کار میانرشتهای در حوزۀ پزشکی انجام دهد، نمیتوانیم یک فرد توانمند و مسلط به هر دو حوزه یافت کنیم و یا اینکه تعداد چنین افرادی در حداقل است.
«ما هم نقطهضعف داریم و هرکسی نتوانست با توجه به رشتۀ خودش چیزی رو عرضه کند که جامعه و مخاطب بپسنده و شما اگر عرضه کنید، علم خود بسیار بهتر است؛ مثلاً به هر استادی که مدتهاست استاده بگویند که این چند سال تدریس و عمرت رو در قالب یک نظریۀ بومی به ما ارائه بده. اگر بتواند قطعاً مشتری براش پیدا میشه که معمولاً نمیتواند و وقتی مشتری پیدا شد، نقطۀ آغاز تعامل هست و شاید ما چیزی نداریم که عرضه کنیم یا کتاب که خود فرد میگیرد و میخونه؛ بنابراین، ما هم قصور کردیم و کمبود داریم و کمکاری و پراکندهکاری کردیم» (مصاحبۀ شمارۀ 9).
«نه معتقدم متخصص تو این حوزهها کار نکرده به زبان ساده خیلی اولیش رو ما چقدر متخصص تو علوم انسانی تربیت میکنیم که به درد نظام سلامت بخوره که بره به یه پزشکی ثابت کنه تو این زمینه شما داری اشتباه میکنی» (جامعهشناس).
این موضوع سبب شده است توزیع استعدادها در کشور نیز بهدرستی انجام نگیرد. بیشتر دانشجویان علوم انسانی کسانی هستند که توانایی رقابت با دانشجویان علوم ریاضی و فیزیک را ندارند؛ در واقع، توزیع استعدادها در کشور به نفع علوم انسانی نیست.
«یعنی اینکه بچههای علوم انسانی ضعیفتر هستند و بهندرت استادی پیدا میکنیم که ارتباطات بینالمللی داشته باشد و یا مقالۀ آیاسآی خوب داشته باشه در علوم انسانیها» (مصاحبۀ شمارۀ 16).
این امر سبب شده است متخصصان علوم انسانی، نوعی احساس ضعف و اعتمادبهنفس پایینی داشته باشند. گاهی این اعتمادبهنفس از حوزۀ علم و دانش به حوزۀ امور واقعی زندگی و مقایسۀ وضعیت زندگی دو گروه و سرمایههای اجتماعی و اقتصادی نیز کشیده میشود؛ بهطوری که استادان علوم انسانی احساس فقر نسبی دارند. در چنین شرایطی مسلم است که علوم انسانی توانمند زایش نخواهد شد.
«ما هم نتونستیم؛ دلیلش اینه که تو جامعۀ ما پزشکها خودشون رو سطح بالاتر از سطح علوم انسانی میدانند و خود سیاستمداران جامعۀ ما هم همین طور. اونها هم این تضاد این فاصله رو حس میکنن. دلیل ایجادش هم اینه که خودشون و علم خودشون رو پایینتر از علم پزشکی میدونن. اصلش اون خودباوریه هست» (مصاحبۀ شمارۀ 14).
در نهایت، اینکه در چنین شرایطی نمیتوان انتظار علوم انسانی کارآمد داشت. فقر نظریه، توزیع نامتوازن استعدادها و اعتمادبهنفس پایین سبب شده است علوم انسانی از ورود به کارهای میانرشتهای دوری کند. نتیجۀ همۀ این موارد، علومی است که نمیتواند کارآمدی لازم را برای نظام سلامت داشته باشد.
«ما به معنای تخصصی کار نکردیم. اون چیزی که تو علوم پزشکی مهمه اونها نگاه کاملاً تخصصی دارن. هرکسی روی لاین مشخص و تخصصی خودش - اون تصوری که حداقل من دارم - داره کارش رو انجام میده و پیش میبره. ما خیلی مثلاً ما هفت هشت تا حوزه رو کار میکنیم. بخشیش هم پزشکی میآید خب پزشکی میزنیم. خلاصه یکی از اینها باعث شده که ما نتونیم وقتی کار کنیم» (مصاحبۀ شمارۀ 13).
نتیجه
هدف پژوهش حاضر، کشف و واکاوی خلأ ارتباطی بین علوم انسانی و علوم پزشکی در کشور و چالشها و موانع شکلگیری علوم انسانی پزشکی است. نتایج پژوهش نشان دادند چهار موضوع ذهنیت مدرن، سیاست، سازمان و اجتماع، سلطۀ زیستپزشکی و ناکارآمدی علوم انسانی از مهمترین چالشهای پیش رو هستند؛ در واقع، مشارکتکنندگان، شبکهای از دلایل و زمینههای شکلنگرفتن را مطرح کردند. هرچند قوت و ضعف هر کدام از این دلایل میتواند متفاوت باشد. از منظر پژوهشگران، حاکمیت ذهنیت مدرن و سلطۀ زیستپزشکی اهمیت بیشتری نسبت به دو عامل دیگر دارند و دو مؤلفۀ دیگر پیامدهای وجود شکلی از ذهنیت مدرن و سلطۀ زیستپزشکیاند.
دربارۀ ذهنیت مدرن، نتایج پژوهش با یافتههای پژوهش اخلاصی (1395 الف) همسوست. او سلطۀ پارادایم زیستپزشکی را عامل شکلگیری تقلیلگرایی طبابت از حکمت فن، پزشکیسازی جامعه و کالاییشدن خدمات و در نهایت، جدایی این دو حوزه از یکدیگر میداند.
به هر صورت، بیشتر دانشمندان بر جدایی رویکرد زیستپزشکی از رویکرد انسانی در پارادایم حاکم بر پزشکی مدرن تأکید دارند (Bishop, 2008; Cunningham, 2015 ). تأکید فزایندۀ زیستپزشکی بر عینیت و شواهد عینی، فضای اجتماعی و ذهنی را در تشخیص و درمان به حاشیه برده است. در این شرایط، نمیتوان انتظار شکلگیری علوم انسانی پزشکی را داشت. سلطۀ زیستپزشکی همچنان از مسائل جدی در جهان است که با اقتصاد سیاسی پزشکی ارتباط دارد؛ برای مثال، سالتر و همکاران (2015) موضوع پژوهشها و مطالعات گسترده در حوزۀ سلولهای بنیادین را با بحث اقتصاد سیاسی پزشکی (زیستپزشکی) مرتبط دانستهاند و معتقدند اقتصاد سیاسی زیستپزشکی با تخصص، حاکمیت و ارزشهایی مرتبط است که در رویارویی با نیاز مصرفکنندگان منافع خود را میشناسد. همچنین سورداس با نگاه انتقادی خود دربارۀ سلطۀ زیستپزشکی بر فضای زندگی روزانه نقد کرده است (Csordas, 1988). دربارۀ سلطۀ زیستپزشکی نیز نتایج پژوهش حاضر با پژوهش کلاتهساداتی و باقریلنکرانی (1398) همسوست. آنها در پژوهش خود دریافتند که میدان دانش در موضوع علوم انسانی پزشکی در اختیار زیستپزشکی است. این سلطه بر میدان دانش و با تکیه بر سرمایههای اجتماعی، اقتصادی، نمادین و فرهنگی سبب شده است سایر رشتهها، به حاشیۀ علوم پزشکی رانده شوند. در پژوهش حاضر نیز بیشتر مشارکتکنندگان سلطۀ زیستپزشکی را بر فضای علم و در سطحی بالاتر، سیاستگذاری در کشور را یکی از موانع مهم علوم انسانی پزشکی تلقی میکردند. اخلاصی (1395 الف) نیز چنین سلطهای را در سطح کلان معرفتشناختی، سبب به حاشیه رفتن علوم انسانی تلقی کرده است. این در حالی است که به گمان مکنیل[5] (2011) این علوم انسانی است که باید فرضیهها و اسطورههای الگوی زیستپزشکی غالب را به چالش بکشد (in: Pilgrimin, 2016: 2).
کانینگام با نگاهی به دوگانهانگاری معرفتشناسی پزشکی، معتقد است کارهای اخیر در تاریخ و فلسفۀ علم نشان میدهند این تمایز علمی بر فرضیههای عمیق و حیرتانگیز استوار است؛ با این حال، برای پزشک، صرفاً جذابیت در افزایش دانش، ناکارآمد است. از آنجا که هدف پزشکی، ارتقای سلامت مردم ازطریق پیشگیری یا درمان بیماری است تا کار خود را توجیه کند، پژوهشگر پزشکی باید یک توجیه دوگانه ارائه دهد: 1) کار، دانش ما را افزایش میدهد؛ (2) دانش به هدف پزشکی مربوط خواهد بود. او نتیجه میگیرد که آنچه پزشکی را ازنظر دوگانگی بین علم و هنر توجیه میکند، دوگانگی فرضی دیگری بین پژوهشهایی است که بدون ارزشاند و آنهایی که ارزشمندند؛ اولی به علم پزشکی و دومی به هنر ربط دارد. یکی دیگر از نگرانیها به ذهنیت و عینیت مربوط است؛ بهویژه که در دوگانگی بین دانش ذهنی و عینی آشکار میشود (Cunningham, 2015: 3-5). مطمئناً اهمیت آموزش در علوم پزشکی بیشتر از نشاندادن اثری است که ناشی از قرارگرفتن در معرض رشتههای اومانیستی است. این ناکارآمدی بنیادی علوم انسانی در مقابل علوم پزشکی است (Bishop, 2008: 9).
در موضوع مسائل سیاستگذارانۀ سطح کلان و اینکه نظام اجتماعی و فرهنگی کشور، ازنظر ماهیت یک مانع تلقی میشود، مطالعۀ مشابهی یافت نشد. با وجود این، نکات ارزندهای در این یافته وجود دارد. به هر صورت، سیاستگذاریهای کلان فرهنگی متأثر از شرایط اجتماعی است که فرهنگ کالایی و مادی بر آن حاکم است. این نگرشها در کنار فرهنگ غیرتیمی جهان سوم، فضا را برای شکلگیری علوم انسانی پزشکی تنگ کرده است.
ایمان و کلاتهساداتی (1391) نیز بر فقر نظریه در علوم انسانی ایران بهمنزلۀ یکی از ضعفها تأکید داشتهاند. در شرایط فقر نظریه نمیتوان انتظار داشت گروههای مکمل (علوم پزشکی در اینجا) به ما اعتماد و بتوانند دست مشارکت برای شکلگیری علوم انسانی پزشکی دراز کنند. همچنین پیشنهاد میشود در علوم انسانی ایران و دربارۀ فقر نظریه و ضعفهای علوم انسانی مطالعات کمی و کیفی گستردهتری انجام شود. همان طور که برادی (2011) مطرح کرده است، مسئلۀ علوم انسانی با تأسیس «لیست رشته» حل نمیشود. علوم انسانی پزشکی سپهر گستردهای از معارف و دانستههای ادبی، تاریخی و فرهنگی است که یک نگاه کلان اجتماعی را میطلبد و زیستجهان هر جامعه به توجه بیشتر به این موضوع نیازمند است.
از جنبۀ نظری میتوان گفت فضای عمومی کشور ما در سلطۀ پارادایم تکساحتی اثباتگرایی قرار دارد. در چنین فضایی، عینیت در پزشکی، مبنایی برای اثبات شواهد ادعاشده است و این امر سبب شده است زیستپزشکی با سلطۀ عینیت، بر فضای علمی کشور تأثیر بگذارد. این موضوع دربارۀ اقتصاد سیاسی پزشکی است و به بازتولید روابط در این زمینه کمک میکند. نتیجۀ کلی اینکه شکلگیری علوم انسانی پزشکی در کشور ما در زمینهای از عوامل سیاستگذارانه و نهادی از یک سو و عوامل و زمینههای فرهنگی ازسوی دیگر شکل میگیرد؛ البته در این بستر سلطۀ پارادایم زیستپزشکی و دوگانهانگاری هستیشناختی مدرن نیز از موانع جدی است. آنچه در مطالعۀ حاضر بیش از همه برجسته بود، سلطه و هژمونی پارادایم زیستپزشکی بر فضاهای کلی سیاستگذاری، اجتماعی و فرهنگی بود. این سلطه در شکلگیری بستری از تغییرات اجتماعی و فرهنگی در یک قرن اخیر در کشور انجام شده است. بهطور مشخص، مادیگرایی و کالاییشدن فرایندها و وقایع در جامعه یکی از پدیدههای نگرانکننده است. این امر با توجه به مقولۀ سلطۀ زیستپزشکی سبب شده است در سالهای اخیر حجم زیادی از استعدادها بهسمت رشتۀ پزشکی و پیراپزشکی سوق داده شود که مهمترین دلیل آن منافع مادی آن است؛ بنابراین، میتوان گفت موضوع علوم انسانی پزشکی از بستری از موانع فرهنگی و اجتماعی تأثیر میگیرد که کالاییشدن و مادیگرایی جامعه از مهمترین آنهاست. غنیسازی نگاه انسانگرایانه در سطوح کلان نظام سیاسی و نیز توجه به رویکردهای تفسیر و سازهگرایانه در سطح سیاست، پژوهش و نظریهپردازی از مهمترین پیشنهادهای پژوهش حاضر است. با وجود این، همان طور که کلاتهساداتی و باقریلنکرانی (1398) اشاره کردهاند، بارقههای امید علوم انسانی پزشکی در کشور شکل گرفته است و به تقویت هرچه بیشتر نیاز دارد. توسعۀ درسهای میانرشتهای با موضوع پزشکی، برگزاری همایشهای مشترک، توجه به نقش عوامل اجتماعی بر سلامت و بیماری در مراکز پژوهشی علوم پزشکی و چاپ مقالات در این زمینه دال بر این است که علوم انسانی پزشکی در حال رشد و تعالی است که البته به حمایت جدی نیز نیازمند است.
[1] Bergdolt
[2] Qian et al.
[3] Stow and Ego
[4] Braun & Clarke
[5] McNeill