Document Type : Research Paper
Authors
1 Ph.D. Student in Counseling, Department of Psychology and Counseling, Aras International Campus, University of Tehran, Tehran, Iran
2 Associate Professor, Division of Research and Assessment, Faculty of Psychology & Education, University of Tehran, Tehran, Iran
3 Assistant Professor, Department of Psychology and Counseling, Faculty of Psychology & Education, University of Tehran, Tehran, Iran
Abstract
Keywords
Main Subjects
مقدمه
یکی از مظاهر تمدن بشری، زندگی در خانواده است؛ زیرا چنین شکلی از زیست به او اجازه میدهد که امیال و غرایزی مانند عشق به همنوع و نیازهای جنسی را که در دورۀ پیشتمدنی[1] در قالب رمههای نخستین به ارضا میرسانیده است، در چارچوبی جدید و جامعهپسند تعریف کند. قالبی که از یکسو در مسیر ارضای تکانههای[2] او محدودیت ایجاد میکند و از سوی دیگر ضمن اینکه قدرت جمع را جایگزین قدرت فرد میکند، از داراییهای او و ازجمله خانوادۀ او نیز محافظت میکند (سید شریفی و همکاران، 1398). با این حال انسان آسودهخاطر کمی که به خود آمد، به این نتیجه رسید که در اثر همخانگی با افرادی که در فرهنگ و تمدن از آنان با عنوان «خانواده»[3] یاد میشود، نوعی پیوندجویی[4] و جاذبۀ بین فردی به وجود آمده است (نازکتبار و همکاران، 1394).
این بخش از زندگی بشر نیز به دلایلی، مانند ناملایمات طبیعی، نبود تناسب اخلاقی زوجین، مرگ یکی از آنان و پیمانشکنی زناشویی نتوانست خشنودی آرمانی، که او به دنبالش بود، را برایش فراهم کند؛ زیرا هریک از این عوامل، توان بالقوۀ گسست پیوند ازدواج را بههمراه داشت. وضعیتی که در آن یکی از زوجین میبایست سرپرستی خویش و احیاناً فرزندانش را عهدهدار شود؛ از این رو سرپرستی خانوار، واجد معنای جدایی و شکست در ازدواج، تجرد و بیوگی است. با این حال امروزه در پژوهشهای مربوط به «سرپرستی»، با مسئلهای با عنوان «مردان سرپرسـت خـانوار»[5] مواجـه نیـستیم؛ گـویی سرپرستبودن و نانآوری مردان امری است که مقبول و مورد وفاق اجتماعی است و این سرپرستی زنان است که در طول تاریخ نوعی آسیب و مسئله به شمار میرود (زارع و همکاران، 1398). هماینک در پژوهشهای مربوط به جنسیت و توسعه، شواهد موجود نشان میدهد زنان، سرپرستی یکسوم از خانوارهای جهان را به عهده دارند (روشنی و همکاران، 1399). همچنین مطابق پیشبینیهای صندوق جمعیت سازمان ملل[6]، تخمین زده میشود که 30% از کل خانوارهای کشورهای در حال توسعه توسط زنان اداره میشوند (Julka, 2019) و برآورد میشود که این رقم در مناطق شهری، بهویژه در آمریکای لاتین و مناطقی از آفریقا به 50٪ هم برسد (Varley, 2016). در ایران نیز دادههای آماری از روند رو به افزایش زنان سرپرست خانوار خبر میدهد. بهطوری که براساس سرشماری نفوس و مسکن (1395) این گروه از زنان، سرپرستی 12% خانوارهای ایرانی را به عهده دارند (سید شریفی و همکاران، 1398)؛ بنابراین زنانی که بهتنهایی زندگی میکنند و مسئولیت زندگی خود را به دوش میکشند، با عنوان «زنان سرپرست خانوار»[7] در جامعه معرفی میشوند (قدیری معصوم و همکاران، 1394).
امروزه تعاریف مختلفی از واژۀ «زنان سرپرست خانوار» وجود دارد؛ برای مثال در یک تعریف زنان سرپرست خانوار شامل زنان بیوه، مطلقه، همسر مردان معتاد، زندانی، مهاجر، از کار افتاده و معلولاند (غلامی و همکاران، 1398) و در تعریفی دیگر زن سرپرست خانوار، زنی است کـه مسئول معیشت خانوار است، حتی اگر مرد در همان خانه زندگی کند (امیرفریار و همکاران، 1388)؛ اما علـیرغـم تـلاشهـای صـورتگرفته برای تصریح مفهومی، رسیدن به یک اجماع نظر دربارۀ این تعاریف به دلایـلی دشـوار است؛ بهطوری که سه مناقشۀ محوری در مفهوم زنان سرپرست خانوار وجود دارد (همتی و همکاران، 1397). در مرتبۀ نخست اینکه واژۀ زنان سرپرست خانوار واجد چه ابهاماتی است؟ دوم اینکه تشخیص زنان سرپرست خانوار براساس چه معیاریهایی صورت میگیرد؟ و سوم اینکه این گروه از زنان چه ادراکی از خود دارند؟
ابتدا اینکه، نوعی ابهام کلی در تمامی این تعاریف وجود دارد؛ بهطوری که انتساب سرپرستی خانواده به زنان در نزد بسیاری از پژوهشگران مترادف با آسیب برداشت میشود؛ اما چنین موضوعی برای مردان مصداق ندارد. دوم اینکه در جوامع گوناگون بنا به معیارهای فرهنگی، تعاریف متفاوتی از زنان سرپرست خانوار شده است (صادقی و همکاران، 1394). سوم اینکه در بیشتر بررسیها، توجه کافی به ناهمگونی زنان بیوه، رهاشده، مجرد، دارای همسر مهاجر و یا زندانی و مطلقه نشده است. پر واضح است که تجربۀ زیستۀ هریک از این زنان با دیگری متفاوت است.
محور مناقشۀ دوم در تعریف زنان سرپرست خانوار، متأثر از معیارهای تشخیصی است؛ بهطوری که برخی از پژوهشها، معیار سرپرستی خانواده را ازنظر اقتصادی مطمع نظر قرار میدهند (بهطور مثال ویسانی و همکاران، 1393؛ مجدآبادی و همکاران، 1398؛ افشانی و همکاران، 1395) و سرپرستی را بهمثابۀ شکل متفاوتی از زیست اقتصادی معمول در جوامع مردسالار تعریف میکنند. از سویی در پژوهشهای دیگر، معیار انتساب واژۀ سرپرستی خانوار به زنان براساس نوع نقشهای متعدد آنان تعریف میشود؛ بنابراین در این گونه از پژوهشها سرپرستی بهمثابۀ بازتعریف مناسبات اجتماعی-اقتصادی و تجربۀ احساسی مربوط با آن مدنظر قرار میگیرد (سعیدمنش و همکاران، 1398؛ حاجیحسنی و همکاران، 1400؛ سعیدیان و همکاران، 1391؛ سید شریفی و همکاران، 1398).
در مدل سوم، تعریف زنان سرپرست خانواده، متأثر از ادراک آنان از خودشان است. دورهای از زندگی یک زن که به خواسته و یا به اجبار، مسئولیت خود و فرزندانش را به عهده میگیرد، اصلیترین دورۀ شکلگیری هویت یک زن سرپرست خانوار است (رفعتجاه و همکاران، 1395) که پس از گذشت زمانی اندک و یا طولانی، در پذیرش و ایفای نقش خود ماهر میشود (Kaufman & White, 2020). پر واضح است که واکاوی تجربۀ زیستۀ این زنان، هر پژوهشی را با ابتداییترین لایههای شکلگیری هویت ایشان مواجه میکند. به دیگر سخن این رویکرد، هستۀ مفهوم سرپرستی را به ما نشان میدهد که براساس آن هریک از این زنان، هویت خود را بر حول محور آن بنا میکنند. این در حالی است که الگوی زنانی که سرپرستی خانوادۀ خود را به عهده میگیرند، جهانشمول نیست و مفهوم سرپرستی در هر فرهنگی متفاوت با دیگری است (شالچی و همکاران، 1398)؛ بنابراین با چنین نگرشی است که سیمون دوبووار[8] (1973) میگوید: «زن، زن به دنیا نمیآید، بلکه ساخته میشود». به بیانی هرگونه فعالیت و نقشهای جنسیتی در عرصههای اجتماعی و فرهنگی تولید میشود (Narayana et al., 2015: 57)؛ بنابراین فهم مفاهیم مرتبط با زنان سرپرست خانوار از نگاه خودشان میتواند به درک ساختارهای اجتماعی و امکان تعدیل و تغییر آنها کمک کند (شیانی و همکاران، 1398).
با این حال در طول تاریخ و تحت تأثیر ستم جنسیتی[9]، فرودستی و سرکوب زنان، که بخشی از شاخصۀ جامعۀ مردسالار بوده است، توجهای جدی به زنان و مخصوصاً به زنان سرپرست خانوار نشده و کمتر پیش آمده است که پیشفرضهای چنین رویکردی در سپهر جامعه به چالش کشیده شود. به همین سیاق نیز در نزد بسیاری از پژوهشگران تا مدتهای مدیدی، شایستگی زنان سرپرست خانوار برای مشارکت در پژوهش مورد تردید قرار داشت (همتی و همکاران، 1397) تا اینکه از نیمۀ قرن گذشته و ظهور رویکردهایی همچون عدالت جنسیتی، فقرزدایی، رفاه[10] و جنسیت و توسعه[11] تحت تأثیر جنبشهای فمینیستی[12]، دلایل موجهی پدید آمد تا مسئلۀ این گروه از زنان در کانون توجه پژوهشگران قرار گیرد و زمینه برای تغییر جهت بهسمت انجام پژوهشهای بیشتر در حوزۀ آنان فراهم شود؛ اما به تدریج که نتایج این پژوهشها در نشریات منتشر شد، واقعیتهای تلخی از مصائب این گروه از زنان در گسترۀ وسیعی درخور توجه قرار گرفت و نتایج این پژوهشها که عمدتاً به روش کمی انجام شده بود، مبنایی برای اصلاح گفتمان[13] در ساختار ثنویت مردانگی/زنانگی[14] و توزیع قدرت براساس جنسیت در بسیاری از کشورها شد و چالشهایی جدی را در پارادیم مردمحوری[15] پدید آورد. با این حال نتایج پژوهش جولکا[16] (2019) و وارلی[17] (2016) نشان میدهد این گروه از زنان، «فقیرترین فقرای» جامعهاند. وضعیتی که به تعبیر دایانا پیرس (Lips, 2020) با زنانهشدن فقر[18]، نابرابری، شکاف جنسیتی و نمایش نامتوازن آن در تجربۀ زیستۀ زنان با وضعیت اجتماعی-اقتصادی پایینتر از مردان، پیوند دارد.
از سویی این واقعیت مسلم است که سرپرستی خانوار، در بر دارندۀ معانی است که به هرکدام از طبقات جنسی در درون یک فرهنگ منتسب میشود (Wood & Eagly, 2019) و از سویی دیگر میتوان فرض کرد که مؤثرترین عامل تأثیرگذار در سازگاری و پذیرش هویت جدید در نزد این گونه زنان، حمایت اجتماعی است که از سوی خانواده، دوستان و نهادهای دولتی و یا مؤسسات مردمنهاد دریافت میکنند (Donnelly & Twenge, 2017)؛ بنابراین طرحوارۀ حمایتهای دریافتی، چارچوبی است که یک زن براساس آن نقش سرپرستی را تعریف میکند و مبنای عمل خود قرار میدهد. در این زمینه بم (1981) معتقد است که سازگاری این گروه از زنان درواقع بازتابی طبیعی از طرحوارههای حمایتی آنان است؛ زیرا آنان براساس این طرحوارهها زمینة اصلی رفتار و پردازش اطلاعاتشان را شکل میدهند. به دیگر سخن، فرض بم این است که هریک از ما بهعنوان بخشی از ساختار دانش خود، طرحواره یا مجموعهای از تداعیهای مرتبط با خود داریم که محور تفکر و رفتار ما را شکل میدهد. در قلمروی فرهنگ ایران نیز یکی از طرحوارههای اساسی در نزد زنان، میل به حمایتشوندگی از جانب مرد است. زن مسئول حفظ آرامش درون خانواده و مرد وظیفهاش تأمین نیازهاست؛ اما وقتی این ساختار به هم میریزد، هریک از زوجین باید الزامات نقش جنس مقابل را ایفا کند. در چنین وضعیتی زن، سرپرستی خانواده را به عهده میگیرد (فروزان و همکاران، 1382). از سویی زنان سرپرست خانوار ازطریق تعاملاتی که با محیط اجتماعی دارند، شبکهای از طرحوارههای ذهنی را دربارۀ منابع حمایتی به دست میآورند. پر واضح است ادراکی که آنان از حمایت اجتماعی دارند، در تجربۀ زیسته، روانی و اجتماعی آنان تأثیرگذار است (موسوی جهانآبادی و همکاران، 1397؛ سعیدمنش و همکاران، 1398؛ سعیدیان و همکاران، 1391).
امروزه چالشی جدی میان پژوهشگران کمی و کیفی دربارۀ اعتبار یافتههای تحقیقاتی وجود دارد. در حالی که پژوهش کمی در پی ارائۀ تعریف دقیق و روشن اصطلاحات و تولید فرضیههایی است که بتوان آنها را از راه تجربه آزمود و نیز طالب استفاده از خاصیت قیاسپذیری و دقت ریاضی است، پژوهشهای کیفی نافی همۀ آنهاست. محققانی که با رویکرد کیفی به تحقیق مشغولاند، چنین استدلال میکنند که بیشتر مطالعات کمی، مجموعهای از بررسیهای موردی و محدود به متغییرهایی خاص را از یک پدیده در بر میگیرند؛ بنابراین نتایج این بررسیها نمیتواند بهطور کامل پدیدارها و تجربۀ زیسته را در پژوهشهای انسانی تبیین کند؛ زیرا آنها معرفتشناسی و پارادایمی را مطمح نظر قرار میدهند که قادر نیست تمامی ابعاد و تجربۀ زیستۀ مشارکتکنندگان را مورد مداقه قرار دهد و آنچه میتواند منظومۀ پنهان زندگی انسان را آشکار کند، باید واجد توجه به واقعیتهای چندگانه در برابر یک واقعیت، ذهنیت در برابر عینیت، اجماع در برابر حقیقت و عقیده در برابر دانش باشد. همچنین به زعم آرچر، رویکردهای کمی موجب پیدایش دیدگاه ناقص و ناصوابی میشود؛ زیرا هرجا جبرگرایی بیشتری وجود داشته باشد، تصریح نیز کاهش مییابد. او معتقد است که کمیت پذیر نمودن، ماهیتاً امری محدودکننده است و به از دست دادن بخش عمدهای از اطلاعات دربارۀ کلیت یک پدیده منجر خواهد شد؛ از این رو پژوهشگرانی مانند (Wood & Eagly, 2019) توصیه میکنند تا دیگر افراد، مسیری دیگر را برای ورود به جهان زیستۀ این گروه از زنان را بر خود هموار کنند؛ مسیری که در عرصۀ تحقیق از آن با عنوان پژوهش کیفی[19] یاد میشود. هرچند امروزه پژوهشگران کمّیگرا، به رغم نقدهایی که بر آنها وارد میشود، هنوز هم از الگوهای رسمی و مکانیکی استفاده میکنند که متضمن وجود فرضیههایی دربارۀ زنجیرهای از روابط علّی و معلولی است، اما در مقابل عدهای از پژوهشگران پارادایم بدیلی، که رویکردی جامع و ریشه در پدیدار شناسی[20] دارد، را دنبال میکنند؛ زیرا آنان هم عقیده با هرسول[21]، فهم پدیده را در خالصترین سطح، شامل یک تجربۀ مستقیم و مواجههای ادراکی با آن پدیده میدانند که در مقابل ساختارهای اندیشۀ طبیعی (شامل منطق) قرار میگیرد و وابسته به زبان و ارائۀ بیانی است (Auspurg et al., 2017).
بنابراین پرداختن به مفهوم تجربۀ زیستۀ زنان سرپرست خانوار از حمایتهای اجتماعی، پرداختن به مفهومی است که خصیصۀ محوری آن آشکارا فاقد روش مطالعۀ اثباتگرایی[22] است و در برابر کاربست رویکردهای عقلانی مقاومت میکند (شعبانیورکی و همکاران، 1389). ما نیز هم عقیده با چزارنیاوسکا (2021)، معتقدیم که زنان سرپرست خانوار در تعامل با دنیای اطرافشان، معانی ذهنی و بین ذهنیشان را خودشان خلق و با هم مرتبط میکنند؛ بنابراین با انجام این پژوهش در پی پاسخ به این سؤالیم که تجربۀ زیستۀ زنان سرپرست خانوار از حمایت اجتماعی در قالب چه مضامینی جای میگیرد؟
پیشینۀ پژوهش
هماینک پژوهشهای مختلفی مرتبط با جنبههای گوناگون زندگی زنان سرپرست خانوار مانند آسیبشناسی اجتماعی، توانمندسازی، حمایت اجتماعی، درمانهای روانشناختی، تابآوری، کیفیت زندگی، تحلیل تجربۀ زیسته و غیره انجام میشود که بیشتر در زمرۀ پژوهشهای کمّی قرار میگیرند. این مطالعات صرفاً یک بعد از زندگی آنان را بررسی میکند؛ در حالی که منظومۀ پیچیدۀ تجربۀ زیستۀ این گروه از زنان، زوایای گوناگونی را در بر دارد که تکیه بر پارادیمهای کمّی، صرفاً قادر است یکی از آنان را بررسی کند و دیگر ابعاد مغفول میماند.
یکی از ابعادی که در ایران بیشتر درخور توجه قرار گرفته است، بررسی تأثیر حمایت اجتماعی بر میزان تابآوری، تحمل فشارهای روانی و درنهایت بهزیستی روانشناختی (برای مثال پروندی و همکاران، 1398؛ نامنی و همکاران، 1398) و یا بررسی حمایت اجتماعی و ارتباط آن با سلامت اجتماعی (عاطفی هنزنی و همکاران، 1400؛ معیدفر و همکاران، 1386) و نیز تأثیر حمایتهای اجتماعی بر تجربۀ زیستۀ این گروه از زنان (برای مثال ملاابراهیمی و همکاران، 1388) است که غالباً تعداد کثیری از آنها، در بستری مردانه صورت گرفته است و علیرغم اینکه این گونه زنان عنصری فعال در اجتماعاند، شنیده نشدهاند.
نتایج پژوهش برایان (2020) نشان میدهد زنان سرپرست خانوار بهدلیل محدودیت شبکۀ تعاملات اجتماعی، سرمایۀ اجتماعی اندکی دارند که این امر نیز تأثیر نامطلوبی بر وضعیت روانشناختی آنان خواهد داشت. محدودیت مذکور گاهی متأثر از قطع روابط با اقوام همسر و خانوادۀ مبدأ و گاه ناشی از ترجیح تنهایی بر روابط با دیگران است (همتی و همکاران، 1397). این در حالی است که پیامدهای فرهنگی ناشی از طلاق و یا بیوگی نیز سبب نوعی طرد خودخواسته در آنان میشود؛ درنتیجه باعث شبکۀ محدود روابط بین فردی آنان میشود و تأمین نیازهای اجتماعی این گروه از زنان، دچار وقفه میشود. به این ترتیب آنان در پارادایم جدیدی از فقر اجتماعی نیز گرفتار میشوند (شادیطلب و همکاران، 1383).
از سویی نتایج مطالعۀ حیدرخانی و همکاران (1395) نشان میدهد ارتباط زنان سرپرست خانوار با افراد و سازمانهای حمایتکننده، این اطمینان را به آنان میدهد که نیرویی آنان را حمایت میکند و میتوانند مشکلات را با تکیه بر منابع حمایتکننده، با سهولت بیشتری از سر بگذراننـد (حیدرخانی و همکاران، 1395). همچنین با توجه به اینکه هریک از این زنان تجربۀ زیستۀ متفاوتی دارند، ادراک آنان نیز از این حمایتها متفاوت است. در این زمینه هاپسی (1998) ادراکی را که زنان سرپرست خانوار از حمایت اجتماعی دارند، در چهار مضمون ارائه میکند. مضمون اول مبتنی بر ادراک شناختی آنان است؛ به این معنا که آنان معتقدند که ارزشمند، دوستداشتنی و مورد احترام و توجه و متعلق به شبکهای از روابط و تعهدات متقابلاند. دومین مضمون به تأمین نیازهای آنان مربوط میشود. در این راستا پرسیدانو و هلر (1983) معتقدند که حمایت اجتماعی میتواند این نگرش را در زنان سرپرست خانوار ایجاد کند که نیازهای آنان تأمین میشود. در مضمون سوم، به اعتقاد هاپسی ادراک زنان سرپرست خانوار از حمایتهای اجتماعی به رفتارها و هدف حمایتکنندگان گوناگون بستگی دارد. چهارمین مضمون مربوط به ادراک حمایت اجتماعی مبتنی بر شبکههای حمایتکننده است؛ زیرا پیوندهای اجتماعی این گروه از زنان ممکن است با افراد، گروهها و اجتماعات بزرگی باشد که هریک به شیوهای خاص از این گونه زنان حمایت میکنند (Hupcey, 1998). از سویی (Cohen and McKay, 1984) با بررسی مجموعهای از مطالعات مرتبط با فرضیۀ ضربهگیر، دو نوع فرضیۀ قوی و ضعیف ضربهگیر را ارائه دادهاند. فرضیۀ ضربهگیر قوی، آسیب روانی شدیدی را برای اشخاصی پیشبینی میکند که سطوح بالایی را از فشار تجربه میکنند؛ اما سطوح پایینی را از حمایت اجتماعی دارند؛ این در حالی است که نوع ضعیف فرضیۀ ضربهگیر پیشبینی میکند که با افزایش فشار، آسیب در میان افراد دارای سطوح بالای حمایت نیز افزایش پیدا کند؛ اما میزان این افزایش قطعاً کمتر از افرادی است که دارای سطوح حمایت پایینتریاند. در ادامه کوهن معتقد است که حمایت اجتماعی از سه طریق به افراد در مقابله با رویدادهای فشارزا کمک میکند. در مرتبۀ نخست اعضای خانواده، دوستان و دیگر منابع میتوانند مستقیماً حمایت ملموسی به شکل منابع مادی در اختیار شخص قرار دهند. در مرتبۀ دوم منابع حمایتکننده میتوانند با ارائۀ پیشنهادها، او را از حمایت اطلاعاتی خود برخوردار کنند و در مرتبۀ سوم، این منابع میتوانند با اطمینانبخشی به فرد دربارۀ اینکه مورد علاقه، باارزش و محترم است، از او حمایت عاطفی به عمل آورند و موجب افزایش عزت نفس و خودپندارۀ مثبت در او شوند (حیدرخانی و همکاران، 1395).
بنابراین پر واضح است که تجربۀ زیستۀ مطلوبی که زنان سرپرست خانوار از حمایتهای اجتماعی دارند، قادر است امنیت و سلامت روانی آنان را تأمین کند و درنتیجـه انتظـار ایـن افـراد از آینـده امیدوارانهتر و خوشبینانهتر خواهد شد (Auspurg et al., 2017; Chen et al., 2017)، اعتماد به نفسشان را افزایش (پروندی و همکاران، 1398) و افسـردگیشان را کاهش دهد (شیانی و همکاران، 1398؛ موسوی جهانآبادی و همکاران، 1397؛ رفعتجاه و همکاران، 1395). همچنین میتوان انتظار داشت حمایتهای اجتماعی بتواند سطح تحمل و تابآوری زنان سرپرست خانوار را در قبال فشار مضاعفی در آنان افزایش دهد که درنتیجۀ ایفای نقشهای چندگانه به آنان وارد میشود (جلیلیان و همکاران، 1398). از سویی بهطور سنتی در کشور ایران، زنان در عرصۀ خصوصی تعریف میشوند؛ اما امروزه زنانی که به دلایلی با فقدان همسر روبهرویند، خواسته و یا ناخواسته در سپهر عمومی بیشتر ظاهر میشوند. مضاف بر اینکه تغییرات اجتماعی و اقتصادی که از قرن گذشته، تحت تأثیر جنبشهای فمینیستی در سراسر جهان به راه افتاده است، زمینۀ حضور پررنگتر آنان را در فعالیتهای اجتماعی فراهم آورده است (موسوی جهانآبادی و همکاران، 1397). با این حال آنچه مسلم است، این است که نوع تجربۀ زیستهای که این گروه از زنان از منابع حمایتی دارند، در سازگاری با عرصۀ خصوصی آنان نیز رابطۀ تنگاتنگی دارد (سید شریفی و همکاران، 1398)؛ زیرا بازتاب مناسبی که از حمایتهای اجتماعی در سازمان ذهنی آنان شکل میگیرد، باعث میشود که احساس مورد حمایت قرار گرفتن و مورد اهمیت واقع شدن داشته باشند، احساساتی که قادرند در مواقع پریشانی و مواجهه با مشکلات ایشان را یاری کنند (Dinella, 2019). به تعبیری، اینکه ادراک آنان از حمایتهای اجتماعی چگونه باشد، میتواند در آگاهی، مواجهه و حل مسائل، به آنان در ایفای نقش سرپرستیشان کمک کند؛ از این روست که گفتوگو و مصاحبه با این زنان و پرسش از زیست، بودگی و حمایتهای دریافتیشان و نیز پرسش از ادراکشان از این حمایتها، مسیری است برای فهم عمیقتر اینکه چگونه میتوانند در ایفای نقش سرپرستی خود موفق شوند.
در یک جمعبندی منسجم میتوان اینگونه استنباط کرد که اساساً پژوهشگران از دو نظر مسئلۀ زنان سرپرست خانوار را بررسی کردهاند. گروهی از آنان محور بحث خود را بر مسائل زنانگی قرار میدهند و آن را در بستر مفاهیمی مانند نابرابری، ظلم، مسئلۀ مادری و تحصیلی فرزندان بررسی میکنند. دستهای دیگر، بحث محوری خود را بر مفاهیم فقر و رفاه قرار میدهند و به مسئلۀ زنان سرپرست خانوار بهسان یکی از انواع گروهها و اقشار آسیبپذیر مینگرند و در نگرش خود تفاوت ایدئولوژیکی میان موضوع این گروه از زنان با مسائل دیگری چون افراد از کار افتاده و بیکاران قائل نمیشوند. با این حال امروزه وضعیت نامطلوب بسیاری از این زنان و خانوارهای تحت تکفل آنان، که بیشتر کودکان خردسال و یا دانشآموزان مدرسهرو هستند، حاکی از ناکارآمدی نظامهای حمایتی است؛ بنابراین نقد و بررسی حمایتهایی که از این گروه از زنان به عمل میآید، یکی از دغدغههایی است که در پژوهشهای زنان سرپرست خانوار دیده میشود. بهطور مثال در پژوهش نصیری و عبدالملکی (1395)، پروندی و عارفی (1398)، قربانی و انصاری (1398)، همایی و سیاحی (1399)، سفیری و دیگران (1399) و میری و زنجانی (1399)، با رویکردهایی مواجه میشویم که در آنها نسبتبه قوانین و خدمات اجتماعی نقدهایی وارد میشود و با اندازهگیری شاخصهایی مانند وضعیت تأمین موادغذایی و امکانات آموزشی، نشان میدهند این قوانین موجب فقیرترشدن زنان سرپرست خانوار شده است و بنابراین با طرح ادعایی در این زمینه خواستار بازنگری قوانین و کمک بیشتر به این خانوادهها شدهاند.
نوع دیگری از مطالعات انجامشده مانند پژوهش همتی و کریمی (1397)، کرمخانی و همکاران (1399)، آلسیون (2010) و طارق بشیر (2018) بر زندگی روزمرۀ این گروه از زنان تمرکز دارند و بر اندیشهها و کنشهای بهظاهر بسیار پیش پا افتاده، تأکید خردبینانهای دارند. در رویکرد این گروه از پژوهشگران، زندگی زیسته، حیات عادی و روزمرۀ زنان سرپرست خانوار در این جهان است که آنان خود را هر لحظه در آن مییابند. به اعتقاد کوهن (2017) این رویکرد، رابطۀ غیر بیاعتنا و محسوسی با ابژه و یا رابطۀ بیرونی مبتنی بر ضرورت یا «دادگی» نیست، بلکه جزء لایتجزایی از لحظۀ متغیری از رخداد در حال وقوع تجربهورزی است که در آن آنچه هست و آنچه باید باشد، از یکدیگر جداییناپذیرند. این ارزشها و معناهای محوری، جزء ذاتی روابط و فعالیتهای زیست روزمرهاند؛ بنابراین مشارکت جسممند ما در جهان همان چیزی است که بهطور مؤثر، تقسیمبندی سوژه/ابژه را مورد تردید قرار میدهد (به نقل از مهارتی و دادخواه، 1399).
با این حال مسلم است که نظریههای موجود در این زمینه، بیشتر مأخوذ از تجارب چنین زنانی در فرهنگهای دیگر است (سید شریفی و همکاران، 1398)؛ بنابراین مطالعهای پدیدارشناسانه در این زمینه، امکان بیشتری برای نزدیکشدن به نوعی مفهومپردازی ایرانی از حمایتهایی را فراهم خواهد کرد که این گونه زنان در طی زمان ادراک میکنند.
روششناسی پژوهش
مرلوپونتی[23] (2005) معتقد است که برای شناخت جهان باید به تجربۀ زیسته و به خود اشیا بازگردیم؛ زیرا انسان در مقام سوژه نمیتواند فارغ از زمان و مکان باشد. تجارب او، تجارب جهان است و جهان به تجارب او معنا میبخشد (قنبری، 1396: 147-168). در این پژوهش نیز از این نظر که هدف اصلی، واکاوی تجربۀ زیستۀ زنان از حمایتهای اجتماعی است، از روش پدیدارشناسی استفاده شده است. محدودۀ زمانی این مطالعه، زمستان 1400، میدان و گسترۀ آن، شهر مشهد و شرکتکنندگان زنانی بودند که بهعلت فوت، بیماری، طلاق، مهاجرت، زندانیشدن همسر، ازدواجنکردن و درنهایت داشتن همسری بیکفایت، هماکنون سرپرست خانوارند. در این پژوهش انتخاب شرکتکنندگان به شیوۀ هدفمند و با استفاده از روشهای نمونهگیری ملاکی[24] و با بیشینۀ پراکنش[25] انجام شد؛ بنابراین در ابتدا لازم بود ملاکهایی بهمنظور انتخاب افراد شرکتکننده تعیین شود تا براساس آن شرکتکنندگان بهصورت هدفمند انتخاب شوند. نتایج مطالعۀ (یوسفی، 1388) نشان میدهد در شهر مشهد، بهدلیل تنوع فرهنگی و اجتماعی بالا، سیالبودن جمعیت شهری و نقل و انتقالات فرهنگی ناشی از سفرهای زیارتی، جداییگزینیهای اجتماعی[26] در آن کاملاً رویتشدنی است. بر همین اساس نیز ملاکهایی برای ورود و خروج شرکتکنندگان در این پژوهش تعیین شد. ملاکهای ورود شرکتکنندگان به پژوهش عبارت بودند از: 1). سکونت در شهر مشهد در 5 سالۀ اخیر؛ 2). سابقۀ سرپرستی به مدت حداقل 5 سال؛ 3). دارابودن حداقل تحصیلات ابتدایی؛ 4). واجد حداقل 25 سال و حداکثر 50 سال سن. همچنین ملاکهای خروج عبارت بود از: 1). سکونتنداشتن دائم در شهر مشهد در طی 5 سالۀ اخیر؛ 2). سابقۀ سرپرستی کمتر از 5 سال؛ 3). فقدان تحصیلات؛ 4). سن کمتر از 25 سال و بیشتر از 50 سال. از سویی، با توجه به اینکه هدف این مطالعه احصای ادراک حمایت اجتماعی تمامی زنان سرپرست خانوار با حداکثر پراکنش بود، شرکتکنندگان نیز از سطوح گوناگون طبقات منزلت اجتماعی شهر مشهد انتخاب شدند. این در حالی است که بهمنظور دستیابی به مضامین ادراک شرکتکنندگان از حمایتهای اجتماعی، براساس تجارب زیستۀ آنان، منبع اصلی دادهها، گفتوگوهای عمیق در قالب مصاحبۀ نیمهساختارمند با شرکتکنندگان بود. پر واضح است که در انتخاب شرکتکنندگان، ملاحظات اخلاقی پژوهش (رضایت آگاهانه و آزاد، رعایت حریم خصوصی، رازداری اطلاعات شرکتکنندگان و آزادی در ترک مشارکت) نیز کاملاً رعایت شد.
جدول1- ویژگیهای فردی مشارکتکنندگان
Table1- Demographic characteristics of the participants
شماره |
سابقۀ سرپرستی |
تحصیلات |
کد |
سن |
وضعیت تأهل |
تعداد فرزند |
وضعیت اشتغال |
محل سکونت (مناطق شهرداری) |
1 |
6 |
دیپلم |
I-01 |
28 |
مجرد |
0 |
شاغل |
2 |
2 |
5 |
دپیلم |
I-02 |
31 |
متأهل |
3 |
بیکار |
7 |
3 |
11 |
ابتدایی |
I-03 |
34 |
مطلقه |
2 |
شاغل |
4 |
4 |
5 |
دیپلم |
I-04 |
41 |
مجرد |
0 |
بیکار |
8 |
5 |
6 |
ابتدایی |
I-05 |
37 |
بیوه |
1 |
بیکار |
11 |
6 |
5 |
دیپلم |
II-01 |
29 |
مجرد |
0 |
شاغل |
2 |
7 |
10 |
دیپلم |
II-02 |
43 |
مجرد |
0 |
بیکار |
4 |
8 |
7 |
لیسانس |
II-03 |
25 |
مجرد |
0 |
شاغل |
9 |
9 |
5 |
دیپلم |
II-04 |
32 |
مطلقه |
2 |
بیکار |
2 |
10 |
7 |
دیپلم |
II-05 |
41 |
بیوه |
4 |
بیکار |
6 |
11 |
6 |
ابتدایی |
III-01 |
26 |
مطلقه |
2 |
بیکار |
12 |
12 |
5 |
لیسانس |
III-02 |
37 |
مطلقه |
3 |
شاغل |
1 |
13 |
8 |
دیپلم |
III-03 |
25 |
بیوه |
1 |
بیکار |
3 |
14 |
6 |
ابتدایی |
III-04 |
39 |
مطلقه |
4 |
شاغل |
5 |
15 |
5 |
سیکل |
III-05 |
45 |
مجرد |
0 |
شاغل |
7 |
16 |
9 |
لیسانس |
IIII-01 |
27 |
متأهل |
1 |
بیکار |
12 |
17 |
5 |
ابتدایی |
IIII-02 |
39 |
مطلقه |
3 |
شاغل |
3 |
18 |
5 |
دیپلم |
IIII-03 |
41 |
بیوه |
4 |
بیکار |
11 |
19 |
7 |
ابتدایی |
IIII-04 |
27 |
مطلقه |
0 |
شاغل |
5 |
20 |
10 |
دیپلم |
IIII-05 |
37 |
متأهل |
2 |
شاغل |
8 |
21 |
8 |
دیپلم |
IIIII-01 |
29 |
مجرد |
0 |
بیکار |
6 |
سؤالات اصلی مصاحبه بهگونهای طراحی شد که بتواند هدف اصلی پژوهش، که احصای دیدگاههای متنوع شرکتکنندگان بود، را استخراج کند؛ بنابراین مهمترین سؤالات مطرحشده عبارت بودند از: لطفاً دربارۀ حمایتهایی که میشوید، توضیح دهید؟ از چه منابعی حمایت میشوید؟ چه احساسی نسبتبه هریک دارید؟ آیا فکر میکنید که از این حمایتها بهخوبی استفاده کردهاید؟ چه کاستیهایی در این حمایتها میبینید؟ چه چالشهایی در روند دریافت حمایت داشتهاید؟ مدت انجام هر مصاحبه، بهطور میانگین90 دقیقه بود و نظر به اینکه انتخاب مشارکتکنندگان براساس قاعدۀ اشباع بود، محقق در بیست و یکمین مورد به اشباع رسید.
دادههای حاصل از مصاحبه، با روش کُلایزی[27] تحلیل و در هفت مرحلۀ زیر بهترتیب اجرا شد. در مرحلۀ نخست اطلاعات مکتوب حاصل از مصاحبهها چندین مرتبه خوانده شد تا محتوای کلی آنها درک شود. در مرحلۀ دوم جملات مهم از متن کلی استخراج شد. بهدلیل اینکه اطلاعات با درصد اهمیت کمتر از دست نرود، این جملات در فایلهایی جداگانه ذخیره شدند؛ زیرا ممکن بود در مراحل بعدی به کار آیند. در مرحلۀ سوم برای هر جملۀ مهم، یک توصیف کوتاه نوشته شد. این فرآیند را دو نفر بهصورت جداگانه انجام دادند و سپس معانی حاصل با هم ترکیب و در قالب عباراتی توصیفی طبقهبندی شدند. در مرحلۀ چهارم جملات توصیفی که در مرحلۀ قبل به دست آمده بود، در درون دستههای مختلف فرمولهبندی و در سطح توصیفی کدگذاری شدند؛ سپس مفاهیم تدوینشده مجدداً به دقت مطالعه و براساس تشابه، مضامین آنها دستهبندی شد. به این طریق، دستههای موضوعی از مضامین تدوینشده تشکیل شد. در مرحلۀ پنجم، نتایج بهمنظور توصیف جامعی از تجربۀ زیستۀ شرکتکنندگان با هم ترکیب شدند تا مضامین کلیتری به وجود آید. در مرحلۀ ششم، توصیف جامعی از تجربۀ زیستۀ زنان سرپرست خانوار شرکتکننده در قالب کدهای تفسیری ارائه شد و در مرحلۀ نهایی، تبیین یافتههای نهایی در قالب شبکۀ مضامین ارائه شد. این در حالی بود که بهمنظور تأمین دقت[28] در این پژوهش، از راهبردهایی استفاده شد که خلاصۀ آنها در جدول زیر ارائه شده است.
جدول2- ملاکهای مرتبط با ارزیابی پژوهش کیفی و اقدامات انجامشده برای تأمین آنها در پژوهش حاضر
Table 2- The criteria related to the evaluation of qualitative research
عنوان ملاک |
اقدام در مطالعۀ حاضر برای تأمین آنها |
صحت یا روایی درونی |
بهمنظور افزایش صحت دادهها، از سه نفر از مددکاران بهزیستی کمک گرفته شد تا به بررسی و میزان باورپذیری تفسیرهای به عمل آمده از سوی پژوهشگر بپردازند. |
انتقالپذیری در مقابل روایی بیرونی |
بهمنظور افزایش انتقالپذیری یافتهها، از راهبرد (چندسویهسازی دادهها) با استفادۀ همزمان از اسناد و دادههای روایتی حاصل از مصاحبه (چندسویهسازی بررسیکننده/پژوهشگر)، با استفاده از دستیار پژوهشی در فرآیند گردآوری، تحلیل و تفسیر دادهها، (چندسویهسازی محیطی) با انجام مصاحبهها در مکان و زمانهای متفاوت شامل ادارۀ بهزیستی، اتاق مشاوره، مرکز خدمات کمیتۀ امداد) استفاده شد تا بر میزان باورپذیری تفسیرهای به عمل آمده، افزوده شود. |
وابستگی و اتکاپذیری |
سعی شد تا با تهیۀ شواهد همسان مورد قبل، دربارۀ پدیدۀ مورد مطالعه، بهگونهای مشروح و دقیق، رویههای مورد مطالعه، زمینه و شرایط پژوهش توصیف شود. |
تأییدپذیری |
سعی شد تا با توضیح جزئیات کافی از فرآیند جمعآوری و تحلیل دادهها، تأییدپذیری یافتهها تأمین شود. |
قانعسازی خواننده |
بهمنظور قانعسازی خوانندگان، از رویههایی مانند «بهکارگیری اصطلاحات شرکتکنندگان در گزارش پژوهش کیفی»، «استفاده از توضیحات دقیق» و «نحوۀ ارائۀ پرسشها» استفاده شد. |
ارائۀ یافتهها
تحلیل روایت و مصاحبۀ شرکتکنندگان از تجربۀ زیستۀ حمایتهای اجتماعی که دریافت میکنند، به چهار مضمون اصلی منجر شد که به شرح زیر ارائه میشود.
تمرکز این مضمون بر ادراکی است که اینگونه از زنان بهطور کلی از حمایتهای اجتماعی دریافتشده دارند. مطالعۀ حاضر بهدنبال پاسخ به این سؤال بوده است که زنان سرپرست خانوار از حمایتهای اجتماعی دریافتشده، چه برداشتی دارند؟
در این مضمون اندیشۀ کلیدی که بر انواع حمایتها تمرکز میکند، این است که این حمایتها از چهار طریق «حمایت مالی»، «ابزاری»، «عاطفی» و «اطلاعاتی» به زنان سرپرست خانوار ارائه میشود. یافتهها نشان داد نوع حمایتی که یک زن سرپرست خانوار دریافت میکند، ادراکش را نیز در نوسان قرار میدهد. تعدادی از زنان مصاحبهشونده روایت کردهاند که بعد از طلاق و یا فوت همسرشان، بهشدت به حمایت عاطفی نیاز داشتند. این نوع زنان نوعی احساس تنهایی را بعد از سرپرستی خانوار تجربه کردهاند. گروهی از این زنان سعی کردند تا احساس تنهایی حاصل از جداشدن و یا فقدان را با دریافت حمایتهای عاطفی از خانواده و دوستان جبران کنند؛ بهطوری که سرمایۀ روانی را که قبلاً بر همسرشان متمرکز بوده است، بهسمت خانواده و دوستان سوق میدهند. مشارکتکنندۀ III-03 در این باره میگوید:
«بعد از اینکه همسرم فوت کرد، احساس کردم که تمام پشتوانهام را از دست دادهام. کاملاً احساس تنهایی میکردم و نیاز داشتم تا با یک دوست و یا خواهرم درد دل کنم».
در نقطۀ مقابل، مشارکتکنندۀ II-04میگوید:
«بعد از اینکه از همسرم جدا شدم خیلی از اقوام با من قطع ارتباط کردند. یکبار که دلیلش را سؤال کردم، گفتند که بهخاطر اینکه به خرج نیفتی نمیام. شاید که میخواستند از من حمایت کنند، ولی این چه نوع حمایتی است دیگه».
زنان سرپرست خانواری که با این نوع حمایتها مواجهاند، دچار یک تناقض احساسی میشوند. از یک طرف، از سوی دوستان و اقوام خویش حمایت عاطفی و یا مادی میشوند و از طرف دیگر احساس میکنند که مورد ترحم قرار گرفتهاند. مشارکتکنندۀ IIII-03 در این باره میگوید:
«از وقتی همسرم فوت کرده است حتی برادر و خواهرانم هم خیلی کم به خونهام میآیند، میگن تو بیا ولی ما کم میایم. دلیلشون هم اینه که نون و زندگی من با مال بچههای یتیم گره خورده و درست نیست که نون بچه یتیم رو بخورند».
درنتیجه گروهی از مصاحبهشوندگان برای میزان و نوع حمایتهای درخواستی خود، تمهیداتی را اندیشیدهاند. مشارکتکنندۀ IIII-02 در این باره میگوید:
«هم دوست دارم که از طرف دوستان و خانوادهام حمایت بشوم و هم اینکه اصلاً مایل نیستم احترامم از بین برود؛ بنابراین یکی از کارهایی که میکنم این است که اولاً به هرکسی رو نمیاندازم؛ دوماً واقعاً همان چیزی که لازم دارم را درخواست میکنم؛ حتی بعضی اوقات فقط لازم دارم از دوستانم اطلاعاتی دربارۀ موضوعی بگیرم».
دادههای حاصل از مصاحبه نشان داد تجربۀ زیستۀ مشارکتکنندگان در طیف متکثری قرار دارد. از یکسو در بین مصاحبهشوندگان، زنان سرپرست خانواری بودند که نه دریافت ذهنیشان و نه نوع منابع حمایتی، آنان را محدود نکرده است. اینان روزانه، حجم گستردهای از حمایتها را از منابع گوناگون دریافت میکنند و هیچ برداشت منفی از این حمایتها ندارند. مشارکتکنندۀ II-05 تأکید دارد که:
«من خودم بهخوبی میدانم که چه وقت چه چیزی را از چه کسی بخوام. بعضی چیزها مثل پول رو نمیشه از دوستان خواست، بهتره این رو از خانواده بخوام. ولی بعضی از موارد دیگه مثل اینکه کدوم کلاس برای آموزش فرشبافی خوبه رو دوستانم دارند و باید از آنها بگیرم».
از سوی دیگر برخی از زنان سرپرست خانوار در این محتاط بودند که از چه منابعی درخواست حمایت و یا اینکه چه نوع حمایتی را درخواست کنند. مشارکتکنندۀ III-01 میگوید:
«خیلی از اوقات به مشکل مالی برخورد میکنم، ولی نمیشود این موضوع را با غریبهها در میان گذاشت. به نظرم ما زنان باید بدونیم که از چه کسی طلب کمک کنیم».
زنان سرپرست خانواری که از تجربۀ زیستۀ سنتی فاصله دارند، حمایتهای مالی را از دوستان و یا نهادهای دولتی درخواست میکنند؛ بنابراین هرگونه تغییر در منبع حمایتی، ادراک آنان را از حمایت دچار آسیب میکند. شرکتکنندۀ III-02 و II-05 میگوید:
«من هروقت نیاز به حمایت مالی داشته باشم، قطعاً اول از خانوادهام و مخصوصاً پدر و مادرم درخواست میکنم. چون اگر بفهمند که من چیزی از دیگری خواستهام و به آنها نگفتهام ناراحت میشوند».
«با دوستام راحتترم؛ چون بهتر میتونند من رو درک کنند. چند باری هم که مشکل داشتم، سعی کردم ازطریق دوستام حلش کنم. خانواده رو نمیشه توی هر زمینهای وارد کرد و ازشون چیزی خواست».
همچنین نتایج، نوعی تغییر جهت را در ادراک مصاحبهشوندگان از حمایتهای دریافتیشان نشان میدهد؛ بهطوری که هریک از آنان سطوح متفاوتی از تمایز تا آمیختگی را به فراخور موقعیتی تجربه میکنند که در آن قرار دارند. برخی از آنها مشتاقاند تا حمایت مالی را صرفاً از دایرۀ ارتباطی محدود خود، مانند خانواده بخواهند و برخی دیگر دایرۀ منابع حمایتی خود را به خارج از خانواده و بهگونهای نامتمایز (برای مثال دوستان و نهادهای دولتی) گسترش میدهند. مشارکتکنندۀ IIII-04 میگوید:
«خدا رو شکر، پدرم وضعیت مالی خوبی دارد، از این بابت نگرانی ندارم. از این همه حمایتی که از من میکنند شرمسارم. ولی به نظرم بهترین اقدامم بعد از اینکه از همسرم جدا شدم این بود که به خانۀ پدرم آمدم».
و یا مشارکتکنندۀ IIII-03 میگوید:
«پدرم یک کارگر سادۀ ساختمانی است، وضع مالی خوبی ندارد، بعد از اینکه همسرم فوت کرد مانده بودم که با 4 تا بچه چکار کنم، به خانۀ پدر شوهرم رفتم، آدمهای خوبی هستند، طبقۀ بالا (یک واحد آپارتمان) را در اختیار خودم و بچهها گذاشتند، هرچیزی که برای خانۀ خودشان میخرند، برای ما هم میگیرند».
در مقابل مشارکتکنندۀ II-04 میگوید:
«از اینکه طلاق گرفته بودم خجالت میکشیدم. به همین دلیل فکر اینکه به خانۀ پدرم بروم را نداشتم. یکسال بود که فقط با تلفن با خانوادهام ارتباط داشتم. برایم سخت بود. در این مدت هم ازنظر عاطفی و هم ازنظر مالی، دوستانم کمک بسیار خوبی برایم بودند».
نتایج مصاحبهها نشان میدهد درخواست حمایت مالی از مردان، در طیفی گسترده، امتناع از هرگونه گفتوگوی حمایتطلبانه تا درخواست از آنها بدون در نظر گرفتن جنسیتشان قرار میگیرد. مشارکتکنندۀ III-03 میگوید:
«دوست نداشتم که بعد از فوت همسرم دستم جلوی خانوادهام دراز باشد. به همین دلیل سراغ کار رفتم، تا بالاخره کار خوبی توسط همسر دوستم در یک کارخانه پیدا کردم».
بنابراین رد حمایت مردان، برای آنان متضمن ادراکی دوسوگرایانه است و آنـان را در فضـای متکثری قرار میدهد که به درک پراکنده و مشوشـی از این حمایتها منجر میشود. در این باره مشارکتکنندۀ II-03 میگوید:
«همۀ مردها برام یکسان نیستند؛ اما از هر مردی هرجا که لازم باشه درخواست کمک میکنم. فقط سعی میکنم همیشه با مردانی باشم که نخواهند برام مشکلساز بشن».
با این حال کلیدواژۀ اصلی در ارتباط با حمایت دریافتی از سمت مردان، «بیاعتمادی» در نزد بیشتر مصاحبهشوندگان بود. تقریباً همۀ مصاحبهشوندگان، چه آنان که لاجرم بعد از همسرشان با مردان دیگر مناسبات اجتماعی داشتهاند و چه آنانی که هیچ ارتباطی در این زمینه با مرد دیگری را تجربه نکردهاند، از درخواست کمک از مردان اجتناب میکردند؛ زیرا معتقد بودند یک زن بدون شوهر، در جامعۀ سنتی-مذهبی بیشتر در مظان اتهام است؛ بنابراین در یک نظم پساسنتی، زن وقتی که سرپرست خانوار میشود، لاجرم در هویت شخصی خود بازاندیشی میکند و هویت جدید و متمایزی از گذشته برای خود خلق میکند.
تمرکز این مضمون بر ادراکی است که این زنان از عزت نفسشان نسبتبه حمایتهای اجتماعی دریافتشده دارند؛ بنابراین این قسمت مطالعۀ حاضر، بهدنبال پاسخ به این سؤال بوده است که زنان سرپرست خانواری که حمایتهای اجتماعی را دریافت میکنند، چه ادراکی از عزت نفسشان دارند؟
نتایج نشان دادند طیفی گسترده از احساس سرخوردگی تا عزت نفس بالا، در ادراکی که این حمایتها در زنان شکل میدهند، در روایتهایشان آشکار است. عدهای احساس رضایت فوقالعادهای از خود، در قبال حمایتهای دریافتشده دارند. در این باره مشارکتکنندۀ IIII-04 میگوید:
«در طول زندگی مشترک با همسرم، او همیشه به من میگفت که بیعرضه هستی و اگر از من جدا بشی از گرسنگی میمیری، ولی تصمیم گرفتم جدا بشم و الان بعد از چند سال به خودم میبالم که توانستم زندگیام را با کمک خانوادهام و کمی هم از بهزیستی جمع و جور کنم».
اما مشارکتکنندۀ III-01از احساس خُردشدنش میگوید:
«شش سال است که با دو تا بچه از همسرم جدا شدم. بیشترین مشکلم اجارۀ خونه بود. بعد از چند سال که تحت پوشش بهزیستی قرار گرفتیم، تقاضا دادم که وام بدهند و زمینی که از پدرم در حاشیۀ شهر است را بسازم. بعد از یکسال موافقت کردن که خودشان خانه را بسازند. با اینکه یک خونۀ کوچک ساختند و خوشحال بودم، ولی روز افتتاح یک عده مسئول آمدند روستا و کلی عکس و فیلم گرفتند، فکر میکنم اگر کسی نمیدونست که من تحت پوشش بهزیستی هستم، با این کارشون همه فهمیدند و از این بابت شرمندهام».
زنانی نیز از سود و زیان حمایتهایی که از آنان میشود، سخن دارند. در این باره مشارکتکنندۀ II-04 میگوید:
«چهار سال است که در یک کارخانه مشغول به کار شدم. رئیسم خیلی از من حمایت میکند، ولی کاملاً میفهمم که با نیت نادرستی این حمایتها را از من میکند. از این بابت ناراحتم و اصلاً میخوام از من نه حمایت کند و نه فکر بد».
تعدادی از مصاحبهشوندگان معتقدند حمایت افرادی غیر از خانواده، حتی کارکنان ادارات از یک زن بدون شوهر در جامعه، آنان را در مظان اتهام قرار میدهد. به همین دلیل دست به انزوایی خودخواسته میزنند. طردی که آنان را از داشتن فرصتهای رشد، که برای اکثریت جامعه مهیاست، باز میدارد. مشارکتکنندۀ I-03 در این باره میگوید:
«10 سال است که از خانۀ پدرم بیرون آمدم و خودم مستقلاً زندگی میکنم. ابتدا همۀ مردان فامیل و حتی دوستان خانوادگی به بهانههای مختلف میخواستند که کمکم کنند، ولی تقریباً همۀ آنها پیشنهاد ازدواج موقت بهم میدادند. اینجا بود که تصمیم گرفتم هرچند که به کمکشان نیاز دارم، از بیانش خودداری کنم».
چنین نگرشهایی نسبتبه حمایتهای اجتماعی، به زعم نارایانا و همکاران (2015)، موقعیت و قدرت چانهزنی متفاوتی به زنان سرپرست خانوار میبخشد؛ بهطوری که در بین مصاحبهشوندگان، افرادی حضور داشتند که احساس خوبی نسبتبه حمایتهای اجتماعی داشتند؛ بنابراین رابطۀ خود را با خانواده، دوستان و نهادهای دولتی حفظ کرده و حتی آن را توسعه دادهاند. نظر مشارکتکنندۀ II-05 در این باره این است:
«از اینکه کسانی هستند که هنوز به فکر افراد دیگر هستند، خوشحالم. این نشون میده که هنوز انسانیت و شرافت در جامعه وجود داره».
نتایج نشان داد بهطور کلی همۀ مصاحبهشوندگان از حمایتهای اجتماعی دریافتشده راضیاند و حس خوبی را از این حمایتها دریافت میکنند؛ هرچند معتقدند در برخی از موارد حرمت نفسشان آسیب میبیند. شرمساری از دریافت خدمات از یکسو و احساس رضایت از رفع نیازشان از سوی دیگر، دو نقطۀ متعارض طیف تجربۀ زیستۀ زنان سرپرست خانوار از خود ارزشمندیشان است. عدهای بهدلیل حفظ حرمت خود، از دریافت این حمایتها اجتناب میکنند و خود را از منابع حمایتی دور نگه میدارند؛ اما عدهای دیگر ادراک مثبتی به دریافت حمایت از سوی دیگران دارند.
در این قسمت سؤال اصلی آن است که مصاحبهشوندگان ادراکشان از حمایت اجتماعی براساس رفتار حمایتکننده چگونه است؟ مصاحبهشوندگان این پژوهش بر مسمومبودن رفتارهای حمایتکنندگان مرد، اعم از مردانی که خویشاوندند و یا کارکنان مرد در ادارات دولتی متفقالقولند؛ بهطوری که پیشنهاد حمایت از سوی مردان، محیطی سرشار از ریسک و ناامنی را همچون زنجیرهای به هم پیوسته گرداگرد آنان برایشان فراهم کرده و اهداف حمایتکننده را در هالهای از ابهام فرو برده است. مشارکتکنندۀ II-02 میگوید:
«تا جایی که امکان دارد نداشتن همسر را از مردان پنهان میکنم؛ حتی در اداراتی که برای دریافت کمک میروم وقتی که میفهمند همسر ندارم، سؤالات دیگری ازم میپرسن».
شاید همین ترس از شکستن مرزهای شخصی است که بعضی از زنان سرپرست خانوار را به جداییگزینی مجبور میکند. به اعتقاد خانوادۀ درمانگران ساختاری، هر فرد و خانوادهای مرزهایی را به شکلی نامرئی به دور خود دارد که همواره مایل است اطلاعات و فعالیتهای شخصی و خانوادگیاش را در درون مرز خویش حفظ کند. به تعبیری هر سیستم خانوادگی تلاش دارد تا بهوسیلۀ مرزبندی، برخی از اطلاعات را درون خود نگه دارد و با تعاملات خویش مرز خود را با جامعه تنظیم میکند. زنان سرپرست خانوار نیز از این قاعده مستثنا نیستند. مشارکتکنندۀ I-05 در این باره میگوید:
«تا حد امکان طوری رفتار میکنم که به فکرشان نرسد که ازم سؤالات شخصی بپرسند و حتی وقتی متوجه شوم که فردی، مخصوصاً یک مرد قصد دارد از زندگی خصوصیام سر در بیاورد، ازش فاصله میگیرم».
اما آنچه ناامنی فضای حمایتی را برای زنان سرپرست خانوار دوچندان میکند، فضای سنتی-مذهبی در خردهفرهنگهای موجود در جامعه است. مشارکتکنندۀ IIII-02 میگوید:
«فضای اجتماعی اصلاً برای یک زن مطلقه مناسب و امن نیست. تو ارتباط با همکارها باید مراقب نحوۀ پوششام و کلامم باشم. باید خودم نباشم. هرچقدر زن شوهرداری آرایش کنه طوری نیست، ولی اگر یک زن تنها یک ذره به خودش برسد همه فکر میکنن خبریه».
بهطور مثال هنوز هم در مناطقی از ایران «رسم زنِ برادرستانی» رایج است؛ به نظر میرسد زنان سرپرست خانواری که در چنین جوامع سنتی زندگی میکنند، دچار نوعی تناقض ارتباطی و حمایتی میشوند. از یک طرف، ابتدا مورد طرد زنان اقوام خویش، که احساس خطر کردهاند، قرار گرفتهاند و از طرف دیگر بهوسیلۀ شوهران همین زنان کنترل میشوند که خود را نسبتبه همسر برادر خود مسئول و درنهایت متعصب میدانند. مشارکتکنندۀ III-03 در این باره میگوید:
«دقیقاً از فردایی که همسرم فوت کرد، مادر شوهرم به گوشم میخواند که تو جوانی و نباید با غریبه ازدواج کنی، پسر بزرگش را برایم در نظر گرفته بود. علیرغمی که اصلاً تمایلی به ازدواج نداشتم، نمیدانستم به کسانی که اینقدر به من نزدیک هستند چطور بفهمانم که نحوۀ زندگی کردنم دست خودم است».
عدهای از مصاحبهشوندگان اعتقاد داشتند که مرزهای شخصی برای یک زن سرپرست خانوار نهتنها از سوی مردان، از سوی زنان هم مورد تجاوز واقع میشود و بهطور معمول زنان نیز بهراحتی به خوشان اجازۀ ورود به حریم شخصی یک زن بدون همسر را میدهند. مشارکتکنندۀ III-04 در این باره میگوید:
«در همان اوایلی که از همسرم جدا شده بودم، در یک مجلسی که افراد غریبۀ زیادی هم حضور داشتند، ناگهان یک خانمی بدون مقدمه شروع به نصیحتم کرد و گفت که گذشت کن و به زندگیت برگرد؛ در حالی که اصلاً موضوع را نمیدانست که همسرم مرا بهزور طلاق داده است، نمیدانم این دیگه چه جور حمایت و نصیحتی است».
از سویی روایت برخی از مصاحبهشوندگان، حکایت از آن دارد که تعدادی از آنان مرزهای وسیعتری را برای خود در نظر میگیرند و درنتیجه روابط گستردهتری در عرصۀ عمومی دارند. این گروه از زنان حمایتهای بیشتری را از منابع حمایتی دریافت میکنند. مشارکتکنندۀ IIII-05 میگوید:
«چرا یک زن نتونه از دیگران درخواست کمک کنه، به نظرم اشکالی نداره. فقط مهم اینه که سعی کنه به خودش آسیبی وارد نکنه».
همچنین علیرغم اینکه مصاحبهشوندگان استراتژیهای متفاوتی را در قبال حمایتهایی داشتند که از آنان میشد، فضای حمایتی خود را بر بیاعتمادی نسبتبه افراد اطراف خود، فضای زندگی واقعی، فضای مجازی و بهخصوص بیاعتمادی نسبتبه مردان بنا کرده بودند. پر واضح است که چنین چارچوبهای برایشان تداعیکنندۀ «ناامنی فضای حمایتی» را بههمراه خواهد داشت.
دادههای حاصل از مصاحبه با مشارکتکنندگان نشان داد در تجربۀ زیستۀ زنان سرپرست خانوار، یکی از مضامین اصلی، سطح پیوندها و مناسبات اجتماعی و درنتیجه تعامل آنان با دیگر اعضای جامعه است. روایت مصاحبهشوندگان از تجربۀ زیستهشان نشان داد که «همنوایی» و «کنارهجویی» دو محور اصلی پیوندهای اجتماعی آنان را تشکیل میدهند. مشارکتکنندۀ III-04 میگوید:
«محیط کارمان صمیمی هست، به همین دلیل با بعضیها واقعاً صمیمانه دوست شدم، سعی میکنیم که به درد هم بخوریم».
تعدادی از مصاحبهشوندگان نیز بیان کردند که بعد از طلاق و یا فوت همسرشان، پیوندشان بهخصوص با دوستانشان بهطور چشمگیری افزایش یافته است؛ زیرا این پیوند برای آنان در مواقع بحرانی بهعنوان «ضربهگیر روانی» عمل کرده است. مشارکتکنندۀ II-02 در این باره میگوید:
«چند سال قبل مادرم از دنیا رفت و بعد از اینکه پدرم فوت کرد واقعاً حال خوبی نداشتم. اگر دوستانم کنارم نبودند نمیدونم دست به چه کاری میزدم».
این در حالی است که تعداد درخور توجهای از مصاحبهشوندگان نیز روایت کردند که پیوند اجتماعیشان بعد از طلاق و یا فوت همسرشان، کاهش چشمگیری داشته است؛ زیرا از زنان و مردان اطراف خود بازخورد مناسبی را دریافت نکردهاند؛ درنتیجه بهتدریج پیوندهای اجتماعی خود را گسسته و به «طردی اجتماعی درونزاد» دست زدهاند. مشارکتکنندۀ IIII-03 میگوید:
«بعد از فوت همسرم، هرجا که میرفتم میدیدم که موقع برگشتن ساکم رو پر از لباسهای کهنۀ خودشون میکنند و یا مثلاً مواد غذایی میدادند. با اینکه واقعاً فشار مالی داشتم ولی چند باری بهشون گفتم که نیازی ندارم، ولی میگفتند که ما برای ثوابش این کارها رو میکنیم؛ بنابراین تصمیم گرفتم که رفت و آمدم رو کم کنم».
به نظر میرسد که چنین زنانی در گسترۀ سنتی جامعه دچار نوعی تناقض ذهنی شدهاند؛ از یکسو بهشدت تحت فشار اقتصادی قرار دارند، از سوی دیگر عزت نفس خود را در معرض آسیب میبینند؛ درنتیجه دست به انتخاب «گسست از پیوندهای اجتماعی» میزنند؛ بنابراین هرگاه حمایت اطرافیان، به کاهش حرمت نفس و امنیت اجتماعی آنان منجر شود، ماحصل آن گسستن از پیوندهای اجتماعی است.
نتایج این پژوهش نشان داد در حالی که تعداد زیادی از این زنان که دفعتاً و یا بهتدریج ایفاگر نقشهای دوگانۀ زنانگی/مردانگی شدهاند و بیش از دیگر زنان به حمایت نیاز دارند، همگام با قاعدۀ جهانیشدن شبکههای اجتماعی[29]، پیوندهای خود را به گروههایی از فضای مجازی منتقل کردهاند. با این حال تناقضی که این پیوندها در جهان واقعی برایشان دارد، در فضای مجازی نیز پابرجاست، با این تفاوت که در فضای مجازی قدرت چانهزنی و انتخاب آنان افزایش یافته است و هرگاه که احساس کنند به حرمتشان و یا امنیتشان آسیب وارد میشود، قادرند گروه خود را ترک کنند. مشارکتکنندۀ I-03 میگوید:
«بعد از اینکه از همسرم جدا شدم، توی فضای مجازی چند نفر از دوستان دوران تحصیلم رو پیدا کردم. هرکدام به کاری مشغول شده بودند. یکی از آنها تبلیغات شیرینی خانگی میکرد. وارد گروهم کرد و پس از مدتی برام سفارش میگرفت، اوایل که یاد نداشتم خودش به من یاد میداد، ولی بعد که راه افتادم خودم مستقیماً سفارش میگرفتم. همین باعث شد که بتونم ازنظر مالی خودم رو جمع و جور کنم».
از سوی دیگر مشارکتکنندۀ III-05 میگوید:
«چند وقت بود که از دوستان قدیمیام خبری نداشتم تا اینکه بهطور اتفاقی گروهی رو پیدا کردم که چند نفرشان آنجا بودند، اوایل از آمدنم به گروه راضی بودم، تا اینکه بعد از مدتی چند نفر از مردان گروه به صفحۀ شخصیام پیام میدادند. احساسم این بود که ماندن در این گروه داره به امنیتم آسیب میزنه؛ بنابراین تصمیم گرفتم که بیام بیرون؛ چون تا بفهمند که زنی بی شوهر هستی، مزاحمتها شروع میشه».
روایت مصاحبهشوندگان از تجربۀ زیستهشان در پیوندهای اجتماعی نشان میدهد زنان سرپرست خانواری که از تحصیلات بالاتری برخوردارند، قادرند با اطمینان بیشتری حمایتهایی را از فضای مجازی به دست آورند. پر واضح است که زنانی که مدارج تحصیلی بالاتری را کسب کردهاند، توانایی بالاتری در کاربرد مهارتهای ارتباطی دارند. علاوه بر اینکه تحصیلات بالاتر، توان استفاده از نرمافزارها و اپلیکشینهای بیشتری به فرد میدهد و درنتیجه قدرت او را در انتخاب و چانهزنی در فضای مجازی افزایش میدهد. از سویی بسیاری از زنان سرپرست خانوار بهمنظور درآمدزایی به تبلیغ در فضای مجازی نیاز دارند و هرچه سوادشان در استفاده از فضای مجازی بیشتر باشد، تبلیغات رسانهایشان نیز مؤثرتر، سطح ارتباط با مخاطبان گستردهتر و دنبالکنندگان بیشتری در فضای مجازی برایشان فراهم است. مشارکتکنندۀ III-02 میگوید:
«از زمانی که تونستم یک تلفن همراه درست و حسابی بخرم، شروع کردم به تبلیغات به زبان انگلیسی برای ایرانیان خارج و درآمد خوبی پیدا کردم. چند تا گروه زدم و محصولات هنریام رو که در اوقات فراغت میسازم را در آنها میفروشم».
با این حال چه در تجربۀ زیستۀ واقعی و چه در فضای مجازی، کلیدواژۀ اصلی برای آنان، «عدم امنیت» است. علاوه بر اینکه متغیرهای دیگری مانند گمنامی حمایتکننده و سستی نظارت بر شبکههای اجتماعی به عمیقترشدن احساس عدم امنیتشان دامن میزند، بنابراین برایشان چارهای نمیماند بهجز اینکه بهسمت مؤسساتی مانند سازمانهای دولتی و یا مردمنهاد[30] بروند که نظارت بیشتری بر عملکرد آنان حاکم است. این در حالی است که عمکلرد این سازمانها نیز خالی از نقد نیست؛ زیرا اولاً نظر به اینکه رویکرد فعلی سازمانهای فوق و به عبارت عامتر، نگرشهای فرهنگی جامعه بهسمت حمایت از این زنان در قالب کمکهای خیریهای است و دوماً به دلیل تکیه بر تفکر برنامهریزان بالادست که آشنایی کافی با هزارتوی تجربۀ زیستۀ زنان سرپرست خانوار ندارند، حمایتها بیشتر متمرکز بر کمکهای مالی است. تعدادی از این زنان از حمایتهای مالی، که میشوند، رضایت دارند. مشارکتکنندۀ II-05 میگوید:
«با پیگیریهای که کردم توانستم یک وام نسبتاً خوبی از ادارۀ بهزیستی بگیرم و خونهام را بازسازی کنم و حداقل از این بابت خیالم آسوده بشه».
و یا مشارکتکنندۀ IIII-05 میگوید:
«چند سال هست که شوهرم بهعلت تصادف نمیتونه کار کنه و الان هم تحت پوشش بهزیستی هستیم. یکی دو سال بعد یک وام خوداشتغالی تونستم بگیرم و با کمک دوستانم هم کمی پول جور کردم. تونستم یک ماشین بگیرم. وقتهایی که کارهای دیگهام رو انجام دادم، میرم آژانس بانوان کار میکنم. خوب شد. هم وسیلۀ نقیلۀ خونه هست و هم کمک خرج خونه».
طراحان این گونه حمایتها معتقدند که اعتبارات اندک و یا وامهای کم و یا بدون بهره، زنان سرپرست خانوار را بهلحاظ اقتصادی توانمند میکند و منزلت، اعتماد به نفس و توان چانهزنی آنها را در اجتماع افزایش میدهد و نیز معتقدند که به اعتبارات خُرد، صرفاً بهمنظور کاهش فقر و پایداری مالی نباید توجه کرد، بلکه این اقدام دارای ساختار حلزونیشکل قدرتمندی است که ازطریق نشانهگرفتن اهداف برنامههای برابری جنسیتی سبب توانمندسازی اقتصادی، سیاسی و درنهایت افزایش رفاه زنان سرپرست خانوار میشود؛ اما در مقابل، پژوهشگرانی مانند برایان (2020) معتقدند که این ابزارها و مساعدتها بهجای تأکید بر پسانداز و سرمایهگذاری بر اعطای وام استوار است. به عبارتی، بهجای هدفگذاری استقلال مالی بیشتر برای زنان سرپرست خانوار، وابستگی آنان به اعتبارات را بیشتر کرده است که این امر بهویژه برای افراد فاقد سرمایه خطرناک است و حتی در شرایط بحرانی، شکل جدیدی از فقر، با عنوان «بحران بدهی یا بدهکاری» را خلق میکند. مشارکتکنندۀ I-04 در این باره میگوید:
«از وقتی که این وام سنگین رو برداشتم یکی از نگرانیهام اینه که چطور آخر ماه قسطم رو بدم. هرچند که سعی کردم همه رو پرداخت کنم، ولی باور کنید یک هفته به موعد قسطم مونده استرس دارم که چطور و از کجا پرداخت کنم. البته وام رو خرج بیخود نکردم و گذاشتم روی رهن خونه. ولی به هر حال این استرس همیشه با منه».
در این ارتباط مشارکتکنندۀ III-03 میگوید:
«حالا که فکرش رو میکنم، به این نتیجه میرسم که نباید وام میگرفتم و یا حداقل قبل از گرفتن وام باید فکری براش میکردم. یک سالی است که وام رو با معرفی بهزیستی از بانک گرفتم ولی فقط تونستم دو تا از قسطها رو پرداخت کنم. وام هم خرج شده. موندم که چطوری قسطها رو بدم».
بنابراین روایتهایی این چنین، بیانگر آن است که ارائۀ وامها و اعتبارات خُرد، همواره سبب کاهش فقر و رفع محرومیت نشده و علاوه بر وابستگی زنان سرپرست خانوار، گاهی سبب ایجاد چالشها و مسائل متعددی مانند بحران بدهیها، هدررفت منابع مالی دولت و وابستگی فزآیندۀ متقاضیان شده است. این در حالی است که نقد جدی بر این سازمانها، فقدان طرحی هوشمندانه بهمنظور تقویت پیوندهای اجتماعی این زنان است.
جدول3- ادراک زنان سرپرست خانوار از حمایت اجتماعی
Table 3- Perception of female heads of the household from social support
مضامین |
زیرمضامین |
عبارتهای مهم |
حمایتهای اجتماعی |
حمایت مالی حمایت ابزاری حمایت اطلاعاتی حمایت عاطفی |
· دریافت کمک اقتصادی · استفاده از ابزار دیگری برای معاش · فراگیری فنون شغلی و شرکت در کارگاه · دریافت مساعدتهای عاطفی در هنگام ضرورت |
خودارزشمندی |
کاهش خودارزشمندی اولویتبخشی به رفع نیازها |
· احساس سرخوردگی در قبال دریافت حمایت · شرمساری از دریافت خدمات حمایتی · احساس رضایت از رفع نیاز |
ادراک حمایت، براساس رفتار حمایتکننده |
بیاعتمادی نسبتبه مردان تلاش برای حفظ مرزهای شخصی خود |
· حمایت مردان با هدف رفع نیازهای خود · شکستن مرزهای خصوصی توسط مردان و زنان |
ارتباطهای اجتماعی |
همنوایی کنارهجویی |
· افزایش مناسبات · طرد اجتماعی درونزاد |
درمجموع تحلیل روایت مشارکتکنندگان به شناسایی چهار مضمون دربارۀ منابع حمایت اجتماعی و چهار مضمون دربارۀ انواع حمایتهای اجتماعی که ادراک میکنند و درنهایت سه مضمون دربارۀ پیامدهای حمایتهای اجتماعی انجامید.
شکل 1- شبکۀ مضامین و زیرمضامین ادراک حمایت اجتماعی در زنان سرپرست خانوار
Fig 1- Network of themes and sub-themes of perception of social support in female heads of household
خلاصه و نتیجه
مطالعۀ حاضر تجربۀ زیستۀ زنان سرپرست خانوار را از حمایتهای اجتماعی، که دریافت میکنند، کاوش کرده و به چهار مضمون از این حمایتها دست یافته است. نتایج این مطالعه نشان داد تقریباً همۀ مصاحبهشوندگان حمایتهای اجتماعی را مثبت ارزیابی میکنند؛ با این حال این حمایتها در طیفی گسترده ادراک میشود که یک سمت آن احساس رضایت بهدلیل تأمین نیازهایشان و در سمت مقابل سرخوردگی و شرمساری وجود دارد. برای عدهای این حمایتها موجب هتک حرمتشان میشود و به همین دلیل از دریافت آن اجتناب میکنند؛ اما عدهای دیگر نگاهی متفاوت دارند و نظر به اینکه بهشدت به حمایت نیازمندند، آن را فرصتی برای خود فرض میکنند. فصل مشترک بیشتر آنان حفظ شرافت و نجابتشان است. براساس روایت مشارکتکنندگان، میتوان نوع ادراکشان را استنباط کرد. این زنان در هنگام نیازمندی به فراخور موقعیتی که در آن قرار دارند، رفتارهای حمایتطلبانۀ متفاوتی را برمیگزینند؛ رفتارهایی که به تعبیر پارسونز[31]، در طیفی از آمیختگی تا تمایز قرار دارد (گیروشه، 1391). در این باره تعدادی از مصاحبهشوندگان معتقد بودند که حمایت افرادی غیر از خانواده، میتواند آنان را در مظان اتهام قرار دهد؛ بنابراین از نزدیکشدن به هرگونه منبع حمایتی، که احتمال آسیب برایشان باشد، پرهیز میکردند. مضاف بر اینکه بیاعتمادی، بیثباتی و مسمومبودن فضا، بر زندگی بیشتر آنان سایه انداخته و زمینۀ اجتناب از دریافت این حمایتها را در نزد آنان فراهم آورده است. روایت مصاحبهشوندگان از حمایتهای دریافتی نشان داد از یکسو بهشدت تحت فشار اقتصادی قرار دارند و از سوی دیگر عزت نفس خود را در معرض آسیب میبینند؛ درنتیجه دست به انتخاب «گسست از پیوندهای اجتماعی» میزنند؛ درنتیجه، وقتی که فرد به «طرد خواسته» و یا «ناخواستۀ» خویش دست میزند، بهتدریج پیوندهای قبلی را هم میگسلد و از حمایتهای احتمالی این پیوندها نیز محروم میشود (Lavoic, 2016).
نتایج پژوهش حیدرخانی و همکاران (1395) تأکید میکند که اولاً دریافت حمایت عاطفی با سلامت روانی زنان سرپرست خانوار، رابطۀ مستقیمی دارد و ثانیاً حمایت ابزاری و احساسی در زنان احساسات متفاوتی را شکل میدهد. مشارکتکنندگان این پژوهش نیز روایت کردند که بعد از قبول سرپرستی و ایفای همزمان نقش پدری و مادری و یا زن و شوهری، به چهار نوع حمایت مالی، عاطفی، اطلاعاتی و ابزاری نیاز دارند. با این حال به تعبیر کافمن (2020)، نوع حمایتهایی که اجتماع از یک زن سرپرست خانوار میکند، او را وادار میدارد که در ادراکشان از حمایتهای چهارگانۀ فوق در نوسان باشند.
نتایج این پژوهش نشان داد ایفای نقش در دو ساحت زنانگی و مردانگی در مرتبۀ نخست آنان را بهشدت حمایتهای مالی و در مرحلۀ بعد به حمایت عاطفی نیازمند کرده است؛ اما با توجه به اینکه زندگی و تجربۀ زیستۀ این زنان در ایران از یک تناقض ساختاری رنج میبرد، آنان نیز برای دریافت این حمایتها بین ماندن در کنار منابع حمایتی و یا رفتن از نزد آنان در نوساناند؛ بنابراین دو محور اصلی «تلاش برای فاصلهگیری» و «بازاندیشی رابطهها»، بیشتر مناسبات اجتماعی آنان را برای دریافت حمایت پوشش میدهد. تعدادی به دلایلی، مانند اعتمادنداشتن تلاش میکنند تا از دیگران فاصله بگیرند و سطح ارتباطات خود را در این فضای آفتزده به حداقل برسانند و عدهای دیگر، نوعی بازاندیشی را در دریافت حمایتهای اجتماعی ایجاد کرده، نگاه و قضاوت اطرافیان را نادیده گرفته و به دنبال رفع نیازهایشاناند.
مصاحبهشوندگان این پژوهش بر مسمومبودن رفتارهای حمایتکنندگان و بهخصوص مردان، اعم از مردان خویشاوند و یا کارکنان ادرات متفقالقولند. درنتیجه ترس از شکستن مرزهای شخصی است که بعضی از آنان را به تعبیر مینوچین (1981) به جداییگزینی مجبور میکند (گلدنبرگ و همکاران، 1398)؛ بهطوری که پیشنهاد هرگونه حمایتی را از سوی افراد غریبه و مخصوصاً مردان را در فضایی سرشار از ریسک و ناامنی تجربه میکنند؛ بنابراین برای این زنان اهداف حمایتکنندگان نیز در هالهای از ابهام فرو رفته است. در هر صورت «ارتباط با جنس مخالف»، چالشبرانگیزترین بُعد دریافت کمک و حمایت برای این زنان است. روایت مصاحبهشوندگان نشان میدهد آنان را میتوان در این زمینه به سه دستۀ کُندروها، میانهروها و تُندروها تقسیم کرد. اجتناب از دریافت حمایت، بهدلیل ترس از برچسبخوردن، استراتژی کُندروها، ریسککردن یا به عبارت عامیانه، «یواشکی» حکایت میانهروها و «بیتوجه به حرف مردم»، سرانجام تندروهاست؛ اما آنچه فضای حمایتی تنگ را برای این زنان دو چندان میکند، نگرشهای سنتی-مذهبی در فرهنگهای موجود در جامعه است؛ زیرا در چنین نگرشهایی تأکید زیادی بر شرافت، نجابت و حفظ مرزیهای شخصی یک زن میشود.
یافتههای این پژوهش نشان داد «همنوایی» و «کنارهجویی» محورهای اصلی در پیوندهای اجتماعی زنان سرپرست خانوار است. از یکسو برای تعدادی از مصاحبهشوندگان پیوندشان بهعنوان «ضربهگیر روانی» عمل کرده است، ولی پیوند اجتماعی تعدادی از آنان نسبتبه گذشته، کاهش چشمگیری داشته است؛ زیرا بازخورد مناسبی را دریافت نکردهاند. این در حالی است که بیشتر زنان سرپرست خانوار پیوندهایشان را به گروههایی در فضای مجازی منتقل کردهاند، اما دغدغههای دنیای واقعی هنوز هم برایشان پابرجاست، با این تفاوت که فضای مجازی قدرت چانهزنی و انتخابشان را افزایش داده است؛ درنتیجه تعدادی از آنان روی بهسمت دریافت کمک و حمایت از سازمانهای دولتی نهادهاند. سازمانهایی که محور حمایتشان کمکهای مالی است و مسیری را برای رشد مناسبات اجتماعی این گروه از زنان پیشبینی نکردهاند؛ زیرا به تعبیر کولکارنی (2021) اساساً اعتبارات خُرد و یا وامهای کم و یا بدون بهره، زنان سرپرست خانوار را خود به خود بهلحاظ اقتصادی توانمند نمیکند. نتایج این پژوهش نیز نشان داد اعتبارات جزئی و وامهای کم و یا بدون بهره، بدون برنامهای مدون، وابستگی آنان را به اعتبارات بیشتر کرده و شکل جدیدی از فقر، با عنوان «بحران بدهی یا بدهکاری» را برایشان خلق کرده است.
ملاحظات اخلاقی
این مقاله از رسالۀ دکتری نویسندۀ اول، در پردیس بینالمللی ارس دانشگاه تهران به شمارۀ مصوبۀ 149856مورخۀ 8/3/1400 استخراج شده است که کلیۀ اصول اخلاقی در پژوهشهای انسانی در آن رعایت شده است. در روند انجام این پژوهش هیچگونه حمایت مالی از سوی افراد حقیقی و یا حقوقی صورت نگرفته است. نویسندۀ اول دانشجوی دکتری، نویسندگان دوم و سوم، بهترتیب راهنمای اول و دوم و نویسندۀ چهارم مشاور رساله بودهاند. در انتها از سازمان بهزیستی، کمیتۀ امداد، بنیاد شهید و امور ایثارگران و دفتر امور زنان و خانوادۀ استانداری خراسان رضوی بهجهت همکاری تشکر و قدردانی میکنیم. این در حالی است که قطعاً بدون همکاری زنان سرپرست خانواده، بهعنوان شرکتکنندگان اصلی، انجام این پژوهش میسر نبود؛ از تمامی این زنان بزرگوار سپاسگزاریم.
تعارض در منافع
نویسندگان اظهار میدارند که پژوهش حاضر، تعارض منافعی با شخص یا سازمان خاصی ندارد.
[1] Precivilization
[2] Drive
[3] Family
[4] Affiliation
[5] Male Headed Households
[6] United Nations Fund for Population Activities(UNFPA)
[7] Female Headed Households
[8] Simone de Beauvoir
[9] Gender Oppression
[10] Welfare
[11] Gender &development
[12] Feminism
[13] Discourse
[14] Masculinity/Femininity
[15] Androcentrism
[16] Julka
[17] Varley
[18] Feminisation of poverty
[19] qualitative research
[20] Phenomenology
[21] Husserl
[22] Positivism
[23] Merleau-Ponty
[24] Sampling Criterion
[25] Maximum variation
[26] Spatial Social Segregation
[27] Colaizzi method
[28] Ensuring Rigor
[29] Social media
[30] Non governmental Organization (NGO)
[31] Parsons