Document Type : Research Paper
Authors
1 Master of Sociology, Department of Social Sciences, Faculty of Literature and Humanities, University of Isfahan, Isfahan, Iran
2 Associate professor, Department of Social Sciences, Faculty of Literature and Humanities, University of Isfahan, Isfahan, Iran
3 Assistant professor, Department of Social Sciences, Faculty of Literature and Humanities, University of Isfahan, Isfahan, Iran
Abstract
Keywords
Main Subjects
مقدمه و بیان مسئله
نهاد خانواده، یکی از مهمترین و محوریترین نهادهای اثرگذار بر زندگی و آیندۀ نسل بشر است که در سالهای اخیر شاهد تحولات متنوعی در نهاد آن بودهایم. خانواده نقش بسیار بااهمیتی در شکلدهی و شکلگیری شخصیت کودکان و نوجوانان دارد و رفتار، اعتقادات، فرهنگ، باورها و ارزشهای والدین بهصورت مستقیم و غیرمستقیم بر شکلگیری شخصیت اعضای خانواده تأثیر میگذارد و در آنها نهادینه میشود. بهعلت پیوندی که بین نهاد خانواده و جامعه وجود دارد، تغییرات و تحولات جامعه باعث شده است تا شاهد تغییر در ساختار و کارکردهای خانواده باشیم. با سرعتگرفتن روند توسعه، نرخ باروری در ایران کاهش و خانوادههای هستهای، گسترش یافتهاند. همچنین با توجه به تحولات رخ داده شده در روابط جنسیتی، مشکلات اقتصادی، ناامنی شغلی و نداشتن شغل، بالابودن هزینههای ازدواج، رواج چشم و همچشمی و تجملگرایی و ترس از ازدواج موفق، شاهد کاهش نرخ ازدواجیم (طبیعی و همکاران، 1395).
در کنار این تحولات رخ داده شده در نهاد خانواده، وجود خانوادههای تکوالد، بد سرپرست و بیسرپرست نیز بر مسائلی میافزایند که نهاد خانواده را تهدید میکند و به شکلگیری خانوادههای نابسامان منجر میشود. خانوادۀ نابسامان، خانوادهای است که در انجام کارکردهای اساسی و تأمین نیازهای مادی، عاطفی، جنسی و اجتماعیکردن کودکان ناتوان باشد. به همین دلیل با توجه به اینکه نهاد خانواده کوچکترین نهاد اجتماعی است، در برابر آسیبهای اجتماعی آسیبپذیرتر است و آسیبهای گسترده و مخربی که در جامعه مشاهده میشود، از نهاد خانواده نشئت گرفته است و اگر در سطح خانواده به آن مشکلات رسیدگی نشود، به جامعه رسوخ و رخنه و مسائل و آسیبهای بزرگی را برای جامعه ایجاد میکند (رفعتجاه و بهرامی، 1390).
یکی از خانوادههای آسیبپذیر که به آن توجهی نشده و تاکنون مطالعهای علمی دربارۀ آنها در کشور ما و در خارج از کشور انجام نشده است، خانوادههاییاند که سرپرست خانواده زن معلقه و پدر خانواده نیز به دلایل معتدد، آنها را ترک کرده بود. همانطور که گفته شد، زنان معلقه به زنانی گفته میشود که همسرانشان به دلایل متعدد و بهصورت خودخواسته، یعنی با تمایل خود و یا از روی ناچاری (زندانیشدن، متواریشدن بهدلیل بدهی مالی و ...)، زن و فرزندان خود را رها کرده باشند. این زنان معلقه نه زن مطلقه قلمداد میشوند و نه زن متأهل! در ابتدای مواجه با این زنان معلقه، به نظر میرسید این زنان با مسائل و مشکلاتی مواجهاند، ازجمله بحران هویتی (نه زن مطلقه، نه زن بیوه و نه زن شوهردار)، تجربۀ تنشهای روحی ناشی از معلقگی، بی پاسخ ماندن نیازهای عاطفی و جنسی این زنان، محدودیتهای قانونی و شرعی (دربارۀ طلاق، ازدواج مجدد، ازدواج فرزند دختر، مسافرت خارج از کشور، دریافت خدمات متعلق به سرپرست خانواده مانند یارانه و ...)، هجمهها و قضاوتهای اطرافیان دربارۀ زن و معلقگی او، برعهدهگرفتن مسئولیتهای زندگی و فرزندان بهتنهایی، با وجود مشکلات زیاد، بهخصوص در زمینۀ اقتصادی و آسیبهای اجتماعی که در کمین خود زن معلقه و فرزندان اوست.
در این پژوهش، زندگی زنان معلقه در بافت فرهنگی یکی از محلات حاشیۀ شهر اصفهان و شناخت بافت فرهنگی این محله و درکی را بررسی کردیم که این زنان معلقه از مفهوم معلقگی در بافت فرهنگی مطالعهشده دارند. علت انتخاب این بافت فرهنگی برای انجام مطالعه دربارۀ زنان معلقه این بود که طی فعالیتهای اجتماعی محقق در بافت فرهنگی مطالعهشده، محقق متوجه تعداد درخور توجهی از زنان معلقه در آنجا شد که علت عمدۀ معلقگی آنها با اعتیاد و مواد مخدر مرتبط بود؛ مسئلهای که محله را فرا گرفته و مشکلات متعددی را برای محله، شهرستان و استان ایجاد کرده است.
ضرورت انجام این مطالعه ازنظر محقق، بهدلیل شرایط متفاوت زندگی زنان معلقه با دیگر زنان (این زنان بهدلیل معلقهبودن شرایطشان، هم ازلحاظ بهرهمندی از حمایتهای اجتماعی، هم ازنظر نوع نگاه اعضای جامعه به آنان که همواره در جستوجوی علت معلقهبودن آنهایند و قضاوتهای دیگران دربارۀ آنها، هم ازنظر آزادی در تأمین نیازهای جنسی، هم فشار روحی که آنها بهدلیل رهاشدن از سوی شوهر تجربه میکنند و... در شرایطی خاص و دشوار به سر میبرند)، آسیبپذیری اجتماعی زنان معلقه و فرزندان آنها و احتمال بالای گرفتاری آنها به دام انواع آسیبها و انحرافات اجتماعی (ازجمله فحشا و تنفروشی، خرید و فروش مواد مخدر و اعتیاد، خودکشی و ...) و شرایط خاص محلهای بود که این زنان معلقه ساکن آناند (در این محله مسائلی مانند فقر، بیکاری، خرید و فروش مواد مخدر، وجود معتادان متجاهر و کارتنخواب، مسکن نامناسب، نبود اماکن فرهنگی–تفریحی–آموزشی–ورزشی و... وجود دارد که بدون شک زندگی زنان معلقه و فرزندان آنها را تحت تأثیر خود قرار میدهد).
مفاهیم نظری
نظر به اینکه در پژوهش کیفی هدف از بیان نظریات، ساخت مدلی نظری در راستای فرضیات تحقیق و آزمودن آنها نیست، بنابراین هدف از بیان مفاهیم نظری در پژوهش کیفی حاضر، دستیابی به لنز نظری بهمنظور ایجاد چارچوبی کلی برای ساماندهی به پژوهش است. «در تحقیقات کیفی، جهتگیری نظری خاصی از ابتدای پژوهش وجود ندارد، از هیچ نظریهای بهوضوح و بهطور کامل استفاده نمیشود و هدف رسیدن به معنا و دیدگاه ذهنی شرکتکنندگان پژوهش و همچنین ارائۀ توصیفی مفصل از پدیدههاست. لذا جهتگیریهای نظری در روششناسی کیفی معنایی جز ایجاد یک دیدگاه ذهنی برای پژوهشگر قبل از ورود به میدان نخواهند داشت» (صبوری کردم، 1397). در ادامه به مفاهیم نظری اشاره میکنیم که در مطالعۀ حاضر بررسی شدند. نظریاتی که با عنوان لنز نظری در این پژوهش آورده شدهاند، به دو دسته تقسیم میشوند. یک دسته از آنها نظریاتیاند که پیش از آغاز پژوهش میدانی و ورود به میدان، برای دستیابی محقق به یک دیدگاه ذهنی استفاده شدند (نظریات خانوادۀ آنومیک، از هم گسیختگی خانواده، فروپاشی خانواده و جامعۀ بی پدر) و دستۀ دیگر نظریاتیاند که پس از پایان تجزیه و تحلیل یافتههای پژوهش، با توجه به اینکه یافتهها تداعیکنندۀ این نظریات بودند (انحرافات مرتن[1] (1938) و عادتوارۀ بوردیو[2] (1380) )، بررسی شدند. در ادامه به این دیدگاههای نظری اشاره خواهیم کرد.
خانوادۀ آنومیک
در کلانشهرها بهدلیل وجود گروههای شهری مختلف و قومیتهای گوناگون، شاهد پدیدۀ تضاد فرهنگی در انواع نهادهای اجتماعی هستیم. بهعلت تطابقنداشتن فرهنگها در سطح کلان و نبود وفاق هنجاری در درون خانواده برای رسیدن به اهداف مشخص، ابزارهای مختلف و گاهی نامشروع ازطریق اعضا انتخاب میشوند و مهمترین نمودهای این وضعیت، رواج محرومیت، بدبینی، بیاعتمادی و ناخشنودی (عناصر شکلدهندۀ آنومی) است. هر جامعه و نهادی که دچار وضعیت آنومیک شود، دچار سستی، از هم پاشیدگی و بروز آسیبهای اجتماعی میشود (مستمع و همکاران، 1397). خانوادۀ زن معلقه، خانوادهای است که به نظر میرسد با توجه به یافتههای تحقیق، احتمال تبدیل آن به خانوادۀ آنومیک زیاد است.
جامعۀ بدون پدر
اگر در جامعه نگرش مرد نانآور، زن کدبانو و مادر رواج داشته باشد و مردها حیطة وظایف خود در خارج از خانه و مسئولیت خانواده را تنها بر دوش همسران خود بگذارند، آنوقت نمیتوان از وجود یک خانوادۀ هستهای با ویژگی صمیمیت، محبت، همکاری و مشارکت در آن نام برد؛ زیرا این نگرش خود مانعی در جهت رشد نقش پدر و همچنین مسئولدانستن مرد در برابر وظایف خانگی است. نتیجۀ این پدیده، برقرارماندن اقتدار مرد در خانه است و مردها ازطریق مشارکتنکردن در امور خانه، قادرند موقعیت اقتداری خود را در خانواده حفظ کنند (اعزازی، 1382؛ 116-117). خانوادۀ زن معلقه نمود این جامعۀ بدون پدر است که در این خانواده شاهد مردانی هستیم که زنان و فرزندان خود را رها و نقش پدری و وظایفشان را در مقابل زن و فرزندان خود فراموش کردهاند.
از هم گسیختگی خانواده
خانوادۀ از هم گسیخته، خانوادهاى است که اعضاى آن بهطور مشخص از هم پاشیدهاند و در یک مجموعه زندگى نمىکنند، همچون خانوادۀ طلاق و ناپیوسته. در این بین، عوامل اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی وجود دارند که باعث از هم گسیختگی خانواده میشوند، مانند ایفانکردن نقش همسری، اعتیاد، خشونت خانگی، حضورنداشتن همسر در منزل، انجامندادن تعهدات و وظایف زوجین نسبتبه هم و ترک عمدی خانواده، بدون دلیل. حضورنداشتن همسر در منزل، از اختلافات زناشویی، داشتن همسر دیگر، اعتیاد و خلافکاری، زندانیبودن مرد، مشکلات کاری، خوشگذرانی مرد و ترک خانواده بدون علت نشئت میگیرد (اعزازی، 1382: 208؛ محمدی، 1388). همانگونه که گفته شد، یکی از مواردی که باعث از هم گسیختگی خانواده میشود، ترک عمدی خانواده از سوی شوهر است که این را در خانوادۀ زن معلقه مشاهده میکنیم.
فروپاشی خانواده
با توجه به تحولات اجتماعی، فرهنگی و سیاسی که در سدههای اخیر رخ داده است، خانواده ایرانی در دو وضعیت قرار گرفته است، بهطوری که ما از یکسو با خانوادههای فروپاشیده و از سوی دیگر با خانوادۀ مدنی در جامعۀ ایرانی مواجهیم. همچنین با افزایش نقش زنان در تأمین منابع اقتصادی خانواده، ساختار سنتی اقتدار در خانواده دچار تحول شد و احساس وابستگی اقتصادی زنان بهدلیل مشارکت آنها در تأمین نیازهای زندگی، کاهش یافت. این فرایند دموکراتیکشدن خانواده در شرایط فقدان مهارتهای اجتماعی، به بروز مشکلاتی منجر میشود و هر طرف سعی دارد تا نظر خود را بر دیگری تحمیل کند و این باعث تنش، خشونت، طلاق عاطفی و طلاق حقوقی در خانواده میشود (قانعی راد، 1396؛ 8-25). تافلر[3] (1389) نیز معتقد است که «در آینده بهجای خانوادۀ امروزی، شاهد پیوندهای صرفاً موقت خواهیم بود» (ساروخانی، 1389: 18) و برخی از اندیشمندان نیز از زوال اشکال سنتی زندگی خانوادگی و شیوع پدیدههایی در ارتباط با ازدواج، ازجمله همبالینی پیش از ازدواج یا بهجای ازدواج سخن میگویند (تافلر، 1389، به نقل از اسکافی نوغانی، 1401). این نظرها بیانگر آناند که وجوه فروپاشی خانواده در جامعۀ ایرانی مشاهدهشدنی است و این فروپاشی خانواده در زندگی زنان معلقه نیز دیده میشود که احتمال فروپاشی خانوادۀ آنها پس از نبود مرد، بیشتر است.
نظریۀ انحرافات مرتن (1938)
نظریۀ انحرافات مرتن (1938) نیز، مرتبط با یافتههای این تحقیق است. او بیان میداشت که بین بیهنجاری و انحرافات اجتماعی رابطه برقرار است، همچنین دو عامل عمده را از مشخصات بارز هر جامعهای میداند؛ یکی اهداف مقبول و دیگری وسایل مقبول اجتماعی برای رسیدن به همان اهداف. آنومی زمانی رخ میدهد که افراد قادر نباشند با وسایلی که جامعه معین کرده است، به اهداف مقبول خود دست یابند و عکسالعمل طبیعی به این وضعیت، رویآوردن به کجروی و انحراف است. افراد بزهکار برای خود خردهفرهنگ تشکیل دادهاند که رفتهرفته بر تعداد اعضای این خردهفرهنگ افزوده میشود، بهطوری که پس از آن شاهد تبدیل ضد ارزش به ارزش خواهیم بود. البته منظور این نیست که ماهیت و ذات کار ناپسند تغییر کند و به کار پسندیده تبدیل شود؛ زیرا چنین چیزی عملاً ممکن نیست، یعنی فعلی که ذاتاً قبیح باشد، هیچوقت به فعل حسن تبدیل نمیشود. اما آنچه ما از تبدیل گفتیم، منظور تبدیل ضد ارزش به ارزش در نظر مردم بود، یعنی فعل قبیح همان است، ولی زاویۀ دید مردم نسبت به آن تغییر کرده است و بهاصطلاح خوب دیده میشود؛ از این رو اگر چنین روندی در جامعهای باشد و از آن جلوگیری نشود، در آیندهای نزدیک جامعهای مالامال از ضد ارزش با هنجارشکنیهای بسیار دیده میشود (نایبی و همکاران، 1396). ارتباط این نظریه با پژوهش حاضر از آن جهت است که طبق یافتههای تحقیق و صحبتهای زنان معلقه دربارۀ گسترش انحرافات در بین عدهای از اهالی محله، که عمدۀ این انحرافات در رابطه با مواد مخدر است، ناهماهنگی بین اهداف مقبول (اعم از کسب درآمد بالا و زندگی در رفاه) و وسایل و راههای رسیدن به این اهداف برای برخی از ساکنان محله (بیکاری و نداشتن تخصص و مهارت بالا برای فعالیت در مشاغل پردرآمد و کسب پایگاه اجتماعی و اقتصادی بالا) باعث شده باشد تا آنها به انحرافاتی ازجمله تولید، توزیع، خرید و فروش مواد مخدر روی آورند. این عمل در بین بعضی از خانوادههای ساکن این محله، قبحزدایی میشود و در آن صورت قبیحبودن را برای آنها ندارد و به همین دلیل شاهد آنیم که فعالیت در زمینۀ مواد مخدر در برخی خانوادهها، که با یکدیگر نسبت فامیلی دارند، به امری عادی تبدیل شده است.
عادتوارۀ بوردیو (1380)
ازنظر بوردیو (1380)، عادتواره نوعی تربیت غیرمستقیم است که باعث میشود فضایل یا رذایل پذیرفتهشده در یک اجتماع به سهولت و بدون نیاز به تأمل و تکلف از کنشگران اجتماعی سر بزند. کلیۀ افرادی که در یک میدان قرار گرفتهاند، در تعدادی از منابع بنیادی معین، یعنی همۀ آن چیزهایی اشتراک دارند که به موجودیت خود میدان مربوط میشود. در اینجا نوعی تبانی عینی وجود دارد که در کلیۀ تضادها مستتر است. شرط ورود به میدان، به رسمیت شناختن مسائل مطرح و نیز خطوط قرمزی است که گذر از آنها سبب اخراج از بازی میشود. این افراد ساختمان ذهنی دارند که محصول ساختارهای اجتماعی تجسمیافته و ملکۀ ذهن شده است. آنهایی که جایگاه واحدی در جهان اجتماعی دارند، از ساختمان ذهنی مشابهی نیز برخوردارند. ساختمان ذهنی موجود در هر زمانی طی فراگرد تاریخ جمعی ساخته و پرداخته میشود. ساختمان ذهنی ماندگار و انتقالپذیر است، جهان اجتماعی را تولید میکند و خودش تولیدشدۀ جهان اجتماعی است (مرتضوی و پاکزاد، 1396).
ارتباط این نظریه با پژوهش حاضر از آن جهت است که طبق یافتههای تحقیق، زنان معلقۀ این محله، عادتوارههایی وامگرفته از فرهنگی دارند که عضو آناند و خود را متعهد و ملزم به رعایت نظام ارزشی و هنجاری این میدان میدانند. ساختمان ذهنی زنان معلقه این محله بهگونهای است که نهتنها آنها همچنان مطابق ارزشهای سنتی و مردسالارانۀ میدان و فرهنگ قومی خود عمل میکنند، خود زنان نیز مجری و ناظر بر اجرای این ارزشهای سنتی و مردسالارانهاند، خود را موظف به عمل براساس این ارزشها و هنجارها میدانند و در صورت تخطی زنی از این ارزشها و هنجارهای سنتی و قومی، پیش از همه از سوی خود زنان مورد هجمه و سرزنش قرار میگیرند.
پیشینۀ تحقیق
طبق بررسیهای انجامشدۀ محقق دربارۀ پژوهشها و مطالعات قبلی، هیچ پژوهشی در داخل کشور راجع به زنان معلقه (رهاشده و بلاتکلیف) انجام نشده و هیچکسی به شکل اختصاصی آنها را با توجه به شرایط خاصشان، مطالعه نکرده است و هیچ اطلاعات و آماری از این زنان در دست نیست؛ زیرا طبق اطلاعات ثبتاحوال، این زنان جزء زنان دارای همسر محسوب میشوند، بهدلیل آنکه همسر آنها فوت نکرده است و طلاق نیز نگرفتهاند. مطالعاتی که در این پژوهش با عنوان پیشینۀ داخلی مطالعه شدند، بهلحاظ روش، با تحقیق حاضر شباهت داشتند و یا بهصورت مردمنگارانه در مناطق حاشیهنشین، زندگی زنان ساکن مناطق حاشیهنشین، عوامل زمینهساز طلاق در بافت اجتماعی، باورها و نگرشهای اجتماعی و فرهنگی زنان حاشیهنشین، تأثیر نبود سرپرست زندانی بر خانواده، آسیبشناسی دربارۀ بافت فرهنگی- اجتماعی را مطالعه کرده بودند. در پیشینههای خارجی نیز، بیشتر در یادداشتهای خبری، زندگی زنان رهاشده، بهخصوص در کشور هند بررسی شده و تحقیق و مطالعۀ علمی دربارۀ آنها در خارج از ایران انجام نشده است.
غلامی و جمعهپور (1400) دریافتند که جنسیت یکی از تسهیلگران تحقیر است و زنان سرپرست خانوار بیشتر دستخوش تحقیر قرار میگیرند و در روزمره، با مسائل و کلیشههای منفی روبهرویند. عادتوارۀ تسهیلگر دیگر، تحقیر خویشاوندانی است که ازطریق قطع ارتباط خویشاوندی، استفاده از زنان بهعنوان نیروی خدماتی در مهمانیهای فامیلی و پستدانستن آنها، دست به تحقیرشان میزنند. همچنین فقر آنها باعث شده است که بهاندازۀ دیگران احترام نداشته باشند و به آنها بیتوجهی شود. همسایگان این زنان ازطریق ارائۀ نظر دربارۀ زندگی و فرزندانشان، سپردن کارهای خدماتی به آنها، دادن غذاهای پسمانده و تاریخگذشته به این زنان و دادن لباسهای کهنه به آنها، باعث تحقیر این زنان میشوند. بهعلاوه این زنان، تحقیر در محیط کار را نیز تجربه میکنند. تحقیر کلامی، ایرادگیری بیدلیل از کار، ارائۀ دستورات زیاد بدون دادن دستمزد کافی برای انجام کار، پیشنهاد روابط جنسی، به رسمیت نشناختن حقوق افراد، نداشتن درک همدلانه و تحمیل قدرت، ایرادگرفتن از ظاهر فرد و بیاحترامی به او در محل کار، ازجملۀ این مصادیقاند. این زنان همچنین تحقیر دیگری را بهوسیلۀ کسبه و دیگر نهادهای جامعه تجربه میکنند، آن هم هنگامی که آنها از شرایط فقر این زنان آگاه میشوند و میزان اعتمادشان به این زنان کم میشود. آنها حتی تحقیرشدن بهدلیل نداشتن توانایی برای مشارکت در فعالیتهای مدرسه و کمک اقتصادی به مدرسه را تجربه میکنند.
جعفری کافیآباد و عبدی (1400) به کمک مطالعۀ مردمنگارانۀ خود در منطقهای حاشیهنشین، دریافتند که ساکنان حاشیهنشین، زندگی خود را بهصورت جداافتاده از شهر و محلههای شهری درک میکنند. این محله به سکنایی برای مطرودان شهر، معتادان، ورشکستگان و ... تبدیل شده است. وضعیت اقتصادی ضعیف از نسلی به نسلِ دیگرِ ساکنِ این کلونی منتقل میشود. تجربۀ حاشیهنشینی بررسیشده بیانگر این است که تغییر و تحول جدی شرایط زندگی حاشیهنشینان با توجه به وضعیت ساختاری موجود ممکن نیست، اعتمادنداشتن و بدبینی متقابل بین حاشیهنشینان و مسئولان نهادها و نمایندگان مدیریت شهر وجود دارد، اهالی نسبتبه محل زندگی خود بیگانهاند و زنان ساکن این محله، تبعیضهای جنسیتی شدید و حاکمیت ساختار مردسالار را تجربه میکنند.
هزاروسی (1398) استدلال کرد که مقولههای فقدان آمادگی لازم برای ازدواج، چالشهای فرایند ازدواج و فرهنگ بومی جزء شرایط علی برای زوجین درگیر طلاق عاطفی است و ازجمله عوامل زمینهای تأثیرگذار، به پیشینۀ خانوادگی، سوءمصرف مواد مخدر و الکل، عادتوارهها، مشکلات جنسی، ساختار نامناسب خانوادۀ هستهای، ناسازگاری زناشویی، ارتباط نامناسب با خانوادهها و مشکلات شخصیتی اشاره میشود. عدم مراقبت و عشقورزی، در بر گیرندۀ مفاهیمی چون نبود احترام، نبود شناخت، پذیرشنکردن، بیاعتمادی، نداشتن دغدغۀ بهزیستی دیگری، صداقتنداشتن، حمایتنکردن، نبود وفاداری و تعهد است. دربارۀ عادتوارهها بیان شده است، هنگامی که دختر و پسر از دریچۀ سرمایۀ فرهنگیشان با هم برخورد میکنند و در محیطی یکسان با هم آشنا میشوند، بیشتر سرمایههای فرهنگی خود را منهای عادتوارهها به هم نشان میدهند. در این حالت سرمایههای فرهنگی است که بین زن و مرد تفاهم به وجود میآورد، چون در یک محیط کاری، علمی یا فرهنگی همسان با یکدیگر آشنا شدهاند. در اینجاست که دختر و پسر از فضاهای فرهنگی یکدیگر، که در آن رشد داشتهاند، بیخبرند و بعد از اینکه زندگی مشترک را شروع میکنند، کمکم عادتوارهها در عمل و در طول زندگی خود را نشان میدهند و تضادها آشکار میشوند.
احمدی و ایمان (1385) دربارۀ آثار زندانیشدن پدران خانواده بر کیفیت زندگی اعضای خانوادۀ آنها، بیان داشتند که زندانیشدن مرد (پدر) خانواده، انزوای اجتماعی اعضای خانواده و تضعیف بهداشت روانی اعضای خانوادۀ زندانیان، باعث میشود خانواده به محلۀ دیگری نقل مکان کنند که کسی آنها را نمیشناسد (بهدلیل برچسبهایی که در محله به آنها میزنند و باعث خجالت و شرمساری آنها میشوند). همچنین نبود طولانیمدت پدر، بر ایجاد زمینهها و تمایلات در فرزندان برای انجام رفتار بزهکارانه تأثیر دارد؛ زیرا در بیشتر موارد (مشاهدهشده در پژوهش آنها) این فرزندان در نبود پدر تمایل دارند که وقت خود را با گروههای همسال، بهخصوص گروههای همسال بزهکار سپری کنند و علت آن نبود پدر، کاهش نظارت و کنترل اجتماعی و نافرمانی آنها از مادران است.
آستانا[4] (2019) دربارۀ وضعیت زنان رهاشده در هند بیان داشت که یک زن رهاشده وضعیتی ندارد. «آیا ما طلاق گرفتهایم، مجرد یا بیوهایم؟ ما واقعاً چه هستیم؟ ما نمیتوانیم دستهبندی شویم». این زنان همچنان در پی یافتن همسران فراری خودند و دائم به ادارات هند میروند و ازطریق روشهای مختلف برای یافتن همسر خود و تعیین تکلیفشان تلاش میکنند. این زنان بیان میدارند که همچنان شوهر فراری خود را دوست دارند. یکی از این زنان بیان میدارد: «حتی روح ما هم جایز نیست بدون شوهرمان باشد؛ زیرا شوهر همهچیز است. شوهر مثل خداست». یکی از این زنان رهاشده که هماکنون خود سرپرست این زنان است، میگوید که حدود 400 زن رهاشده، تحت نگهداری اویند. این زنان از همۀ اقشار جامعهاند، مانند خانهدار، مدرس و افسر پلیس. آنها بیان میدارند: «ما مثل مردههایی هستیم که راه میروند. ما جایی در جامعه نداریم. ما نمیتوانیم زندگی کنیم و حتی نمیتوانیم بمیریم».
آستانا (2018) نیز طی یافتههایش دربارۀ زنان رهاشده در هند، میگوید که حدود 2 میلیون زن رهاشده در هند وجود دارد که بیشتر آنها مسلماناند و هیچ گام مؤثر و مشخصی برای حمایت از این زنان برداشته نشده است. یکی از این داستانها مربوط به دهکدۀ ماهیگیری در شهر دانوشکودی[5] از ایالت تامیل نادو[6] است، جایی که یک مادر و هر دو دخترش قربانی این نوع رهاشدگیاند. آمودا و سلوی به ترتیب تنها دو و پنج ساله بودند که پدرشان، مادرشان را بهخاطر زنی دیگر ترک کرد. دانوشکودی یک شهر دور افتادۀ هندو است و این خانواده متعلق به عقبماندهترین کاست آن، مطریار[7] است. است. با فرصتهای آموزشی محدود، دختران بیشتر قبل از رسیدن به 18 سالگی ازدواج میکنند و از این رو والدین ازدواج را در دادگاه ثبت نمیکنند. بیشتر ازدواجها شامل مهریۀ بین 2 تا 10 میلیون روپیه است. بعداً اگر در ازدواج مشکلی پیش بیاید، بهدلیل نداشتن سند لازمالاجرا، پول و آگاهی، به مهریۀ آنها رسیدگی قانونی نمیشود و رهبران روستا این موارد را بهتنهایی در خارج از دادگاه حل میکنند. طبق گفتۀ دهیاری، نزدیک به 10درصد زنان در این روستا، رهاشده یا مطلقهاند. طبق قوانین سنتی این روستا، زنان حق ندارند با مردان خارج از این کاست ازدواج کنند و در صورت ازدواج از دهکده اخراج میشوند و زنان حق ارث و مالکیت ندارند. سلوی سن بسیار کمی داشت که ازدواج کرد و در 14 سالگی در حالی که باردار بود، همسرش او را رها کرد. آمودا دختر دیگر خانواده در 20 سالگی ازدواج میکند و صاحب فرزند میشود، شوهر او نیز آنها را رها کرده است. این زنان برای تأمین مخارج خود، ناچارند به شغل دشوار ماهیگیری مشغول شوند و دستمزد بسیار کمتری را نسبتبه مردان دریافت کنند. این زنان بیان میدارند که در جامعۀ آنها، زنان رهاشده احترامی ندارند و شانس آنها برای ازدواج دوم، بسیار کم است.
شریف و خالد[8] (2016) نیز بیان داشتند که زندگی این زنان رهاشده بسیار سخت است، آنها هم در خانوادۀ شوهر و هم در خانۀ خود با مشکلات فراوانی مواجهاند. خانوادۀ شوهر از زن حمایت نمیکند؛ زیرا پسرشان او را رها کرده است. این زنان بهدلیل اینکه طلاق نگرفتهاند، نمیتوانند ازدواج مجدد داشته باشند. بیشتر آنها ازنظر اجتماعی و مالی در شرایط بسیار وخیم زندگی میکنند و در معرض خطر استثمار توسط دیگراناند. آنها ناامیدند که با شوهرشان زندگی کنند و در عین حال منتظر یک تماس از طرف اویند. آنها بیان میکنند که حاضرند در صورت بازگشت شوهرشان، مجدد با او زندگی کنند. برای زنان رهاشدۀ هندو، حتی گرفتن پاسپورت نیز مشکل است.
روش تحقیق
در این پژوهش، زندگی زنان معلقه در بافت فرهنگی یکی از محلات حاشیۀ شهر اصفهان مطالعه شده است. هدف محقق، شناخت بافت فرهنگی این محله و درک زنان معلقه از معلقگی در این بافت فرهنگی بود و روش مردمنگاری، بهترین روش بود که محقق ازطریق آن به این اهداف خود میرسید. دلیل انتخاب روش مردمنگاری برای این تحقیق، آن بود که برای شناخت بافت فرهنگی این محله و فهمِ درک این زنان از پدیدۀ مُعَلَّقِگی در این بافت فرهنگی، لازم بود درک زنان از معلقگی و بافت فرهنگی این محله در ارتباط با هم واکاوی و فهمیده شود، به همین دلیل مردمنگاری، بهترین روشی است که به کسب این درک و شناخت کمک میکند.
همانطور که گفته شد، در این تحقیق زنان معلقۀ ساکن یکی از محلات حاشیهای شهر اصفهان مطالعه شدند. با توجه به اینکه از مفهوم حاضر برای اولین بار استفاده میشود و تا پیش از این در هیچ پژوهش و رشتهای دربارۀ این زنان مطالعهای انجام نشده است، هیچ آماری از تعداد این زنان در محله، شهر و یا استان اصفهان و هیچ محله، شهر و استانی از کشورمان وجود ندارد و تعداد دقیق زنان معلقۀ این محلۀ حاشیهای مشخص نیست. میدان تحقیق در دو بخش مجزا، با عنوان اماکن عام و خاص مطالعه شد:
در این پژوهش از تکنیکهای مصاحبۀ نیمهساختاریافته، مشاهدۀ غیر مشارکتی، عکاسی، صدابرداری، مطالعۀ اسناد و نقشهها و تاریخچۀ محله، گفتوگو با اهالی و مطلعان کلیدی برای گردآوری اطلاعات استفاده شد. در تحقیق حاضر از روش نمونهگیری هدفمند ترکیبی استفاده شد که در آن پژوهشگر افراد مطالعهشده را با ترکیبی از روش گلولهبرفی و نمونهگیری از موارد حاد به دست آورد. دلیل استفاده از این دو شیوۀ نمونهگیری آن بود که به کمک شیوۀ نمونهگیری از موارد حاد، به افرادی دست یافتیم که اطلاعات زیاد و غنی دربارۀ معلقگی داشتند و پس از آن با استفاده از روش گلولهبرفی، ازطریق چند زن معلقهای که در ابتدا با آنها مصاحبه کردیم، به دیگر نمونهها دست یافتیم و شیوۀ گلولهبرفی به دسترسی آسان محقق به دیگر نمونهها کمک شایانی کرد.
در ابتدا از شیوۀ نمونهگیری از موارد حاد استفاده و با پنج نفر از بانوان معلقه مصاحبه شد. این زنان از پیش با پژوهشگر در ارتباط بودند و محقق از معلقهبودن آنها باخبر بود و میدانست که این زنان اطلاعات زیادی دربارۀ معلقگی دارند و میتوانند بهخوبی آنها را بیان کنند. این زنان معلقه از افراد آگاه و فعال در محلهاند که پس از مصاحبه با آنها، زنانی با شرایط مشابه خود، یعنی زنان معلقهای را به پژوهشگر معرفی کردند که ساکن این محلهاند. به این ترتیب دیگر اعضای نمونه با روش نمونهگیری گلولهبرفی به دست آمدند. درمجموع با 21 زن معلقۀ ساکن این محله مصاحبه شد و فرایند نمونهگیری تا زمان رسیدن به اشباع نظری و دستیابی به موارد تکراری، در مصاحبه و مشاهده ادامه داشت.
در جدول 1، مشخصات زنان معلقۀ محلۀ حاشیۀ شهر اصفهان (شرکتکننده در تحقیق) آورده شده است که براساس این جدول، سن نمونهها بین 29 تا 50 سال، تحصیلات آنها عموماً پنجم ابتدایی و سیکل، شغل بسیاری از این زنان خانهدار، مدت معلقگی آنها بین 9 ماه تا 9 سال و دلیل معلقگی بیشتر آنها در ارتباط با اعتیاد و مواد مخدر بود (اسامی ذکرشده مستعار بوده و به دلایل اخلاقی، از ذکر نام واقعی این اشخاص خودداری شده است).
جدول 1- مشخصات مشارکتکننده در پژوهش
Table 1- Characteristics of participants in the research
ردیف |
نام مصاحبهکننده |
سن |
تحصیلات |
شغل |
تعداد فرزندان |
مدتزمان معلقگی |
دلیل معلقگی |
1 |
زهرا |
36 |
دیپلم |
خانهدار |
1 |
4 سال |
متواریبودن همسر بهعلت بدهی |
2 |
سکینه |
30 |
پنجم ابتدایی |
خانهدار |
2 |
5 سال |
زندانیبودن همسر، مواد مخدر |
3 |
مهناز |
30 |
دیپلم |
خیاط |
2 |
2 سال |
اعتیاد همسر و مشکلات اخلاقی |
4 |
سما |
36 |
سیکل |
کارگر کارخانه |
2 |
4 سال |
اعتیاد همسر |
5 |
مریم |
35 |
دیپلم |
فروشندۀ پارهوقت |
3 |
3 سال |
اعتیاد و کارتنخوابی همسر |
6 |
ندا |
34 |
پنجم ابتدایی |
خانهدار |
2 |
3 سال |
زندانیبودن همسر، مواد مخدر و اعتیاد |
7 |
نسرین |
44 |
پنجم ابتدایی |
خانهدار |
2 |
3 سال |
رهاکردن بیدلیل |
8 |
فاطمه |
37 |
پنجم ابتدایی |
خانهدار |
1 |
4 سال |
اعتیاد همسر |
9 |
هانیه |
33 |
لیسانس |
معلم |
1 |
2 سال |
اعتیاد همسر |
10 |
هما |
29 |
پنجم ابتدایی |
خانهدار |
2 |
3 سال |
زندانیبودن همسر، مواد مخدر |
11 |
شهلا |
49 |
هفتم |
خانهدار |
- |
9 ماه |
مشکلات جنسی و نارضایتی از شرایط زندگی |
12 |
خدیجه |
50 |
پنجم ابتدایی |
خانهدار |
3 |
5 سال |
زندانیبودن شوهر بهعلت حمل مواد مخدر |
13 |
صغرا |
45 |
پنجم ابتدایی |
کارگر خدماتی |
3 |
1 سال |
زندانیبودن همسر بهدلیل مواد مخدر |
14 |
نرگس |
39 |
بیسواد |
خانهدار |
5 |
4 سال |
کارتنخوابی شوهر |
15 |
زکیه |
30 |
پنجم ابتدایی |
کارگر خدماتی |
2 |
3 سال |
متواریبودن همسر و نداشتن سلامت روان |
16 |
سارا |
39 |
پنجم ابتدایی |
دستفروش |
3 |
8 سال |
زندانیبودن شوهر بهسبب ضرب و شتم و دعوا |
17 |
زینب |
41 |
پنجم ابتدایی |
خانهدار |
4 |
7 سال |
کارتنخوابی شوهر |
18 |
سیمین |
45 |
دانشجوی کارشناسی |
پرستار |
2 |
9 سال |
اعتیاد، خیانت، روابط جنسی متعدد و آشنایی با زن دیگر |
19 |
اکرم |
25 |
سیکل |
قالیباف |
1 |
5 سال |
زندانیبودن همسر بهعلت کلاهبرداری |
20 |
شیرین |
38 |
دوم راهنمایی |
کارگر خدماتی |
2 |
8 سال |
کارتنخوابی شوهر |
21 |
مهتاب |
39 |
سیکل |
آرایشگر |
1 |
9 سال |
زنبارگی شوهر و ازدواج مجدد و ترک این زن و فرزند |
برای تحلیل دادهها از تکنیک تحلیل مضمون با روش براون و کلارک[9] (2006) استفاده شد. در این روش تحلیل مضمون، مضامین برجسته از دادههای متنی استخراج و این مضامین بازنمایی میشود؛ به این صورت که پس از گردآوری اطلاعات ازطریق مصاحبۀ نیمهساختاریافته و مشاهدۀ غیر مشارکتی، پژوهشگر اطلاعات را با دقت و چندین بار مطالعه و پس از آن مضامین مهم شناسایی و تعیین و کدگذاری میشود، تحلیلی از یافتههای پژوهش انجام میگیرد و نتایج این پژوهش ارائه میشود. مراحل تحلیل مضمون به روش براون و کلارک (2006) بهطور خلاصه در نمودار شکل 1 و در 6 مرحله توضیح داده شده است.
شکل1- نمودار مراحل ششگانۀ تحلیل مضمون براون و کلارک (2006)
Fig 1- Characteristics of participants in the research
همانطور که گفته شد، در این پژوهش پس از گردآوری اطلاعات ازطریق مصاحبۀ نیمهساختاریافته و مشاهدۀ غیر مشارکتی، پژوهشگر اطلاعات را چندین بار با دقت مطالعه کرد و پس از آن مضامین مهم شناسایی، تعیین و کدگذاری شد، تحلیلی از یافتههای پژوهش انجام گرفت و درنهایت نتایج پژوهش ارائه شد. اعتبارپذیری یافتههای تحقیق با استفاده از تکنیک کنترل اعضا (تأیید مطابقت و صحت گفتههای پاسخگویان و دریافتها و تحلیلهای محقق از سوی شرکتکنندگان در تحقیق، یعنی نمونههای مطالعهشده) و بازخورد همتایان (تأیید توسط متخصصان رشتۀ جامعهشناسی، یعنی استادان راهنما، مشاور، دانشجوی دکتری و ارشد) به دست آمد.
در پژوهش حاضر برای انتقال نتایج پژوهش بر شیوۀ انتقالپذیری (تعمیم) استنباطی تکیه میشود. طبق این شیوه، انتقالپذیری براساس شباهت بین دو بستر انجام میگیرد. اگر بستر الف (فرستنده) و بستر ب (گیرنده) انطباق کافی با هم داشته باشند، در این صورت ممکن است فرضیههای کارا از بستر خاستگاه فرستنده، در بستر گیرنده کاربرد داشته باشند؛ یعنی اگر محیطی یافت شود که بهلحاظ بافت فرهنگی و دیگر ویژگیها با بافت فرهنگی فرستندۀ پژوهش حاضر (یعنی بافت فرهنگی محلۀ حاشیۀ شهر اصفهان که زنان معلقۀ این بافت مطالعه شدهاند) اشتراکات زیادی داشته باشد، نتایج این پژوهش با آن بافت فرهنگی تعمیم داده میشود.
یافتهها
در تحقیق حاضر به دو مضمون اصلی «بافتی سنتی و آسیبخیز» و «معلقهزنی پریشان و سرگشته، نادم و ناامید» دست یافتیم که به دو پرسش تحقیق ما پاسخ دادند: بافت فرهنگی این محله چه ویژگیهایی دارد؟ و درک زنان معلقه از مفهوم معلقگی در بافت فرهنگی این محله چگونه است؟ در ادامه این دو مضمون را بررسی میکنیم.
بافتی سنتی و آسیبخیز
مضمونی که در ابتدا آن را بررسی میکنیم، ویژگیهای بافت فرهنگی این محله را برای ما توضیح میدهد که شامل مضامین مطیع بیمنزلت، شیرزنی در بند سنت و مردسالاری، ریشسفیدی و حمایت همدلانه، رخنۀ مواد مخدر در محلۀ فقر و فرزندان قربانی معلقگی است. برای توضیح در این باره میتوان گفت که این مضامین، بیانگر ویژگیهای بافت فرهنگی این محلهاند که بهطور خاص، به آن بخش از ویژگیهای این بافت فرهنگی توجه شد که در ارتباط با زندگی زنان، بهویژه زنان معلقه است. این ویژگیها مضمونی را در ذهن محقق با عنوان «بافتی سنتی و آسیبخیز» ایجاد کرد، یعنی بافت فرهنگی این محله همچنان عناصر فرهنگیِ سنتی و قومی خود را حفظ کرده است و در عین حال در این بافت فرهنگی، شاهد آسیبهای اجتماعی هستیم که زندگی زن معلقه را تحت الشعاع خود قرار دادهاند. در ادامه، این پنج مضمون به دست آمده از تحلیل مصاحبهها بررسی میشود.
جدول 2- خلاصۀ مضامین اصلی بافتی سنتی و آسیبخیز
Table 2- Summary of the main themes of traditional and harmful tissue
کد برتر |
کد سطح سوم |
کد سطح دوم |
|
مطیع |
زن جنس دوم |
|
بیمنزلت |
زن مطیع پاسدار |
بافتی سنتی |
|
زن گیر و گرفتار سنت و مردسالاری محله و قومیت |
و آسیب |
شیرزنی در بند |
کلیشههای جنسیتی بافت فرهنگی |
خیز |
سنت و مردسالاری |
استقلالنداشتن زن معلقه زیر سایۀ مردسالاری و سنت در محله |
|
|
معلقگی و محدودیتهای اجتماعی بافت فرهنگی |
|
ریشسفیدی و |
حمایت و سرپرستی زن و فرزندان توسط خانوادۀ زن بهمثابۀ امری فرهنگی |
|
حمایت همدلانه |
همبستگی و حمایت اهالی از زن معلقه |
|
|
حمایت مالی خانوادهها از زن معلقه بهمثابۀ امری فرهنگی |
|
|
اجرای رسم کدخدامنشی توسط بزرگان و ریشسفیدان محله و قوم |
|
رخنۀ مواد مخدر در محلۀ فقیر |
سایۀ مرگبار مواد مخدر بر محله |
|
|
مرد غرق در باتلاق مواد مخدر |
|
|
تلۀ محرومیت و فقر اقتصادی محله |
|
فرزندان قربانی معلقگی |
فرزندان، آسیبدیدگان از معلقگی |
مطیع بیمنزلت
زن جنس دوم، یکی از مفاهیمی بود که ذیل مضمون مطیع بیمنزلت قرار داشت. در این مفهوم شاهد بودیم که بیشتر زنان معلقه از مخالفت خانوادههایشان کلایهمندند، همچنین مردان نیز با شاغلبودن زنان و ادامۀ تحصیل دختران و زنان، مخالفت میکنند. خانوادهها و همسر زن، از پیشرفت زن به سطوح بالاتر ممانعت کردند و عموماً مردان به اینکه زن نسبتبه آنها در موقعیت بالاتری قرار گیرد، تمایلی ندارند و به همین دلیل، با مواردی مخالفت میکنند که باعث پیشرفت زن میشود. برخی از زنان معلقه در مصاحبهشان بیان داشتند که خانوادۀ آنها با اشتغالشان در کار پرستاری و نظافت مخالفت میکنند. خود این زنان بهدلیل نیاز مالی که دارند، حاضر به فعالیت در این مشاغل بودند، اما با مخالفت و ممانعت خانواده مواجه شده بودند؛ زیرا این مشاغل را خلاف شأن و آبروی خانوادۀ خود میدانستند و ازنظر آنها ننگ بود که زنِ این خانواده چنین کارهایی را انجام دهد. بعضی از این زنان معلقه در مصاحبۀ خود به تعریفشدن هویت و شخصیت زن در این محله با ازدواج و فرزندآوری اشاره کردند و بیان داشتند که ازدواج و بچهدارشدن در این محله اهمیت زیادی دارد و هویت زن را میسازد. مضمون زن مطیع پاسدار، بیانگر اطاعت و پیروی زنان معلقه از آداب و قوانین قومی و محلی خود بود که به موجب آنها، زن در هر شرایطی پای زندگیاش میماند. همچنین این زنان معلقه تمام تلاش خود را برای زندگی و حفظ آن کرده بودند؛ زیرا در فرهنگ خود سختکوشی را آموخته بودند. سازگاری زنان معلقه با شوهر و تلاش برای حفظ زندگی، مورد دیگر بود. همچنین در همۀ این زنان، باید کوتاهآمدن در زندگی و فداکاری زنان معلقه به فرزندان و نیز همسر را نادیده گرفت. بهعلاوه این زنان همواره خود را موظف به مطیعبودن و سکوت در برابر شوهر و بزرگان خانواده میدانستند و میبایست مطابق امر و خواست آنها عمل میکردند تا خشنودی آنها را برای خود به دست آورند.
هما زنی 29 ساله با تحصیلات پنجم ابتدایی و خانهدار که سه سال از معلقگیاش میگذشت و دو فرزند داشت، گفت:
«دوست داشتم برم کار، یعنی یه کار پرستاری بود و میخواستم برم که حداقل برای خودم چیزی خواستم بخرم، از خودم پول داشته باشم؛ اما خانوادۀ شوهرم دعوام کردن، گفتن همین مونده بری پرستاری و بعد یه آشنا بفهمه و همهجا بپیچه که عروس فلانی رفته کلفتی تا پول دربیاره و آبرومون میره و اونوقت همسایهها و فامیل که دورمونن، نمیگن این هر روز کجا میره و میاد. برامون حرف درنیار ما اینجا آبرو داریم. میدونی اینجا همینش بده، کار برای زن عاره. من خب سوادم پنجم ابتدایی هست و سواد ندارم و. نذاشتن ما بریم مدرسه و درس بخونیم، دکتر نیستم که برم سرکار باکلاس که اینا عارشون نشه».
شیرزنی در بند سنت و مردسالاری
زن گرفتار در سنت و مردسالاری، مفهومی بود که از دل مصاحبه با این زنان به دست آمد. هرچند این مورد در زنان جوان و امروزی این محله کمرنگتر شده است و آنچنان از این سنتها و آداب قومی و محلی خود پیروی نمیکنند، اما همچنان سنتها در بین اهالی، بهخصوص نسلهای دهۀ 60 به قبل این محله، حکمفرمایی میکنند و به حیاتشان ادامه میدهند. زنان معلقهای که با آنها مصاحبه کردم، بیشتر از مهریۀ کم خود گلایه میکردند. ازنظر آنها مهریۀ زیاد بهمثابۀ ابزاری کنترلگر برای کنترل شوهران عمل میکند. زنان این محله براساس سنتهای قومی و محلی خود عمل میکنند و به همین دلیل انجام برخی کارها، که ازنظر همه امری عادی و طبیعی است، را بد و ننگ میدانند و از آن خودداری میکنند. طبق فرهنگ این محله، زندگی زن در خانهای مستقل از والدین در نبود شوهرش، بد دانسته میشود و بیشتر زنان معلقه با والدین خود و یا والدین شوهرشان زندگی میکنند. این زنان معلقه بیان داشتند که زن در هر شرایطی مقصر دانسته و مسئول تمامی امور ناخوشایند در زندگی تصور میشود. این زنان از قضاوتهای دیگران دربارۀ خودشان ناراحت بودند و بهسبب اینکه همسرانشان آنها را ترک کرده بودند، خودشان را مقصر میدانستند. تقدیرگرایی، ازجمله کلیشههای جنسیتی در این بافت فرهنگی بود که زنان این محله به آن دچار بودند. این مورد ناشی از کمسوادی و ناآگاهی آنها بود. صحبت آنها از بخت، طالع، سرنوشت، جادوباوری و اعتقاد به طلسم، از نشانههای تقدیرگرایی این زنان بود.
استقلالنداشتن زن معلقه زیر سایۀ سنت و مردسالاری در محله، مورد بعدی بود که با زنان معلقه دربارۀ آن گفتوگو کردیم. همانطور که پیش از این هم اشاره شد، زنان معلقه آزادی عمل زیادی نداشتند و از حضور در موقعیتهایی ناخشنود بودند که مجبور به همکلامی با مردان میشدند. عموماً با اشتغال زنان معلقه از سوی خانواده مخالفت و خانهداری، در خانه ماندن زن و رسیدگی به امور فرزندان، مطلوب دانسته میشد. زن در هر شرایطی شوهر و دشواریهای زندگی را تحمل میکند و با آنها سازگار میشود؛ اینها از نمودهای استقلالنداشتن زن معلقه زیر سایۀ سنت و مردسالاری در این محله است. در زمان معلقگی، بافت فرهنگی محدودیتهای اجتماعی را برای زنان معلقه ایجاد میکرد و زنان برای حفظ آبروی خود و خانوادهشان در محله، این محدودیتها را تحمل میکردند. اولین موردی که زنان معلقه دربارۀ محدودیتهای محله به آن اشاره کردند، محدودیتهای پوششی و آرایشی بود. پس از آن به محدودیت در روابط اجتماعی زن معلقه با جامعۀ بزرگتر و نیز محدودیت زن معلقه در تردد در محله، روابط با اهالی محله و فعالیت در کارگاههای محلی اشاره شد. طبق سنتهای قومی و محلی، زن را از حقوق عادی زندگی ازجمله طلاق و ازدواج مجدد بازمیداشتند و زن برای آنکه سرزنش نشود، مطابق آن عمل میکرد. فاطمه زنی 37 ساله، با تحصیلات پنجم ابتدایی و خانهدار بود که چهار سال از معلقگیاش میگذشت و یک فرزند داشت، او گفت:
«الآن چون تو این محله زندگی میکنیم و بختیاری هستیم، برای همین یه زن نمیتونه سرخود کاری کنه، من به حرف خانوادهام که میگن اگه رفتی دادگاه و پاسگاه و دنبال طلاق و اینا صبح مردم میگن این خودش از خداش بوده، خودش اومده لابد، چرا اومده و حتماً شوهرش که میگه این زن نبوده راست میگفته، تو بمون سنگینرنگین که اینا رو پشت سرت نگن، مردم که نمیدونن اون تو رو آورده ولت کرده و میگه نیا و نمیخوامت و رفته دنبال زن جدید. بذار بالاخره روز میشه، خورشید سر میزنه و همهچی معلوم میشه. خودمم دنبال طلاق نمیرم که بعد به بچهام بگه ها دیدی، مامانت بود که ولت کرد، اونقد میمونم تا بچهام بزرگ بشه و بیاد سراغم بگم بش که اگه من مقصر بودم خب میرفتم».
ریشسفیدی و حمایت همدلانه
حمایت و سرپرستی زن و فرزندان توسط خانوادهها در این بافت فرهنگی، بهمثابۀ امری فرهنگی تلقی میشود. خانوادهها از زن معلقه و فرزندان او بیشتر حمایت عاطفی داشتند. خانوادۀ شوهر نیز بعضاً از زن و فرزندانش حمایت میکنند و علاقۀ بسیاری به بچهها دارند. بیشتر والدین این زنان معلقه، سالخورده بودند، ولی با وجود این، همچنان حمایت و سرپرستی از زن معلقه و فرزندان او را بر عهده میگرفتند. برخی از آنها در دوران معلقگی خود هم تحت سرپرستی و حمایت خانوادۀ شوهر و خانوادۀ خود قرار داشتند. برخی از آنها تنها به خانوادۀ خود اعتماد و فقط از آنها کمک و حمایت دریافت میکردند و معتقد بودند دریافت کمک از غیر والدین نادرست است؛ چون ممکن است روزی دربارۀ آن کمکها به زن، طعنه و کنایهای زده شود و این برای آنها بسیار ناخوشایند بود. همبستگی و حمایت اجتماعی اهالی از زن معلقه، موردی بود که بهطور کلی در آن همبستگی، اتحاد و حمایت از بارزترین ویژگیهای اهالی این محله نسبتبه هم و در شرایط مختلف شاهد آن است. حمایت مالی خانوادهها از زن معلقه و فرزندان او، مورد دیگری بود که بهمثابۀ امر فرهنگی در بین اهالی محله جا افتاده بود. سکینه زنی 30 ساله، با تحصیلات پنجم ابتدایی و خانهدار که پنج سال از معلقگیاش میگذشت و دو فرزند داشت، گفت:
«خانوادۀ شوهرم خوبن و حمایت میکنن؛ مثلاً همینکه خونهشو با اجارۀ کم داده بهم نشستم، یه وقتایی پول کم داشته باشم و برای خرید خونه چیزی بخوام بخرم، بهم میدن. یا پول برق و آب رو میدن. دوتا برادر شوهرام خوبن. پدرشوهرم که خیلی ساله فوت شده و مادر شوهرم نمیتونه چیزی کمکم کنه یا حمایت مالی و اینا کنه. خانوادۀ خودم روستا زندگی میکنن. خواهر و برادرام هر وقت بچهها رو ببینن یه چیزی هدیه بهشون میدن؛ اما نه کمک نمیکنن. مادرمم که تو روستاست و چیزی نداره. من ترجیح میدم که برادر شوهرام کمکمون کنن، چون بچه برادرشونه بعداً منتی نمیذارن سرمون. این پولتوجیبیهایی که بچههام جمع میکنن رو همین خانوادههامون دادن که یه وقت نیاز داریم از اونا خرج میکنیم، چون من که سرکار نمیرم که بخوام بهشون پولتوجیبی بدم».
اهالی محله بهدلیل نسبت فامیلی و آشنایی که با یکدیگر دارند، نسبتبه هم غیرت، محبت و توجه دارند و از یکدیگر حمایت میکنند و همچنین مهماننواز و دست و دلبازند. از دیگر ویژگیهای مثبت این محله که زنان معلقه بر آن تأکید داشتند، امنیت آنجا بود. کدخدامنشی و ریشسفیدی از رسومی بود که هنوز هم در بین اهالی و بهوسیلۀ بزرگان و سالخوردگان فامیل اجرا میشد. در موقعیتهایی که شرایط خانواده به خطر میافتاد و یا بین زن و شوهر اختلافی پیش میآمد، نوبت به پا در میانی، کدخداییمنشی و ریشسفیدی بزرگترهای فامیل میرسید که با وساطت آنها مسائل حل و فصل میشد. آنها زنان معلقه را به صبر، فرصتدادن به مرد، ماندن بالای سر بچهها و زندگی، پرهیز از طلاق و تحمل شرایط به امید درستشدن وضعیت زندگی توصیه میکردند و میکوشیدند تا مصالحهای برقرار کنند. مهتاب زنی 39 ساله، با تحصیلات سیکل و آرایشگر که 9 سال از معلقگیاش میگذشت و یک فرزند داشت، گفت:
«چون میدونستم اگه بگم طلاق، بچهمو بهم نمیده، از رو لج و من که دیگه بچهدار نمیشم و کجا برم، گفتم نه میخوام زندگی کنم. دیگه مردا بزرگمون نشستن و صلح کردن که زن گرفتی و نمیای خونه اشکال نداره، خونه به اسمش بزن و برو هرجا میخوای. گفت نه من به اسم خودش نمیزنم که خونه رو بفروشه و ول کنه و بره، میزنم به اسم پسرم. اونام گفتن طوری نیست. هیچی موندم سر زندگیم تا الآن».
رخنۀ مواد مخدر در محلۀ فقیر
بحث بعدی ما با زنان معلقه، دربارۀ مردان غرقشده در باتلاق مواد مخدر بود که به گفتۀ این زنان، حتی از اخاذیکردن پول از دیگران برای تهیۀ مواد مخدرشان دریغ نمیکردند و به بهانههای مختلف از اقوام پول میگرفتند و خرج اعتیادشان میکردند. این مردان پس از مدتی که میزان مصرفشان بالا رفت و کاری انجام نمیدادند که درآمدی داشته باشند و با آن مواد مخدر تهیه کنند، به جمعآوری و فروش ضایعات و زبالهها روی آوردند. مریم گفت:
«هرچی زمان میگذشت، هی اوضاعش بدتر میشد. مصرفش خیلی خیلی زیاد شده بود. بار اول که پایپ رو دستش دیدم، خیلی وحشت کردم، آخه میگفتن شیشهایها خیلی خطرناکن. قیافهاش هر روز زشتتر و ترسناکتر میشد. سرکارم که نمیرفت. شبا میرفت نمیدونم کجا و فردا برمیگشت. بعد یه دفعه دیدم یه روز رفت و با یه گونی بازیافت که جمع کرده بود برگشت. سرکار نمیرفت و منم با دیدن اینکه بازیافت جمع میکرد حالم خیلی بد شد. بهش گفتم من همه شرایطو تحمل میکنم، اما نمیتونم ببینم تو برای پول مواد خودت میری بازیافت جمع میکنی. به جایی رسیده بود که گوشه حیاطمون عین آشغالدونی شده بود. حالم از اون شرایط خفتبار به هم میخورد».
شکل 2- جمعآوری زباله توسط معتادان متجاهر در محله
Fig 2- Garbage collection by High-risk addicts in the neighborhood
همانطور که در شکل 2 میبینید، در تصویر سمت راست مرد جوان معتادی در حال جمعآوری ضایعات است و در تصویر سمت چپ، مردی کارتنخواب در حال زبالهگردی برای یافتن مواد خوراکی است و برای آنکه عابران به او نگاه نکنند، چادر زنانه روی سر خود انداخته است.
برخی از این مردان بهدلیل اعتیاد و برای تهیۀ پول به حمل مواد مخدر روی میآوردند که در حین حمل مواد به شهرهای دیگر دستگیر و به حبس طولانیمدت محکوم میشوند. در یکی از موارد، مرد بهدلیل گردنگرفتن مواد مخدر یکی از اعضای خانوادهاش که سابقهدار بود، به زندان افتاد و به حبس سنگینی محکوم شد. تعدادی از این زنان بیان میداشتند که شوهرانشان پس از اعتیاد و مصرف بالا، به روزی رسیدند که کارتنخواب شدند، خانه را ترک کردند و حالا دیگر کسی از آنها خبری ندارد. هانیه زنی 33 ساله، با تحصیلات کارشناسی و معلم که 2 سال از معلقگی او میگذشت و یک فرزند داشت، گفت:
«وقتی شوهرم اعتیادش رفت و بالا و دیگه نرفت سرکار و اجارهخونههامون موند، مجبور شدم اثاثیهمو ببرم بریزم تو پارکینگ خونه پدرشوهرم و چندماه خونۀ اونا بودم. اونموقع که هنوز نرفته بودیم خونۀ پدرش اینا، شبا که خونه نمیومد و روزام نزدیک ظهر میومد و داد و هوار میکرد و بعد اینکه چندتا چیز و شکست و یه چیزی کوفت میکرد، میخوابید تا عصر و دوباره میرفت بیرون تا فردا. یه بار سرمو گرفت و زد تو پنجرهای که باز میشد تو بالکن. شیشه تو سر و صورت هر دومون خورد شد. گردنم پر از بریدگی شد و دو هفته نتونستم برم سر کلاس. بعد از رفتن به خونۀ پدرشوهرم، کم و بیش میومد خونه از ترس بابش اینا، ولی خب آخرش دعوا و بحث داشتن که کجا بودی و جنگ اعصابی بود برای همهمون. شوهرم رو زمستون پارسال دوبار برادرشوهرام خوابوندن کمپ، ولی ترک نکرد. بدتر لج کرد؛ چون به زور بردنش کمپ. الآن 8 ماه که دیگه حتی هفتهای یه بارم نمیاد خونۀ پدرش. منم دیگه ندیدمش. یه بار گفتن شاهینشهر پلیس گرفتهاش با معتادا داشته مواد میکشیده، ولی چون مواد خیلی کمی باشون بوده، بعد دو روز ولش کردن، ولی از اون به بعد نمیدونم کجاست».
شکل 3- حضور معتادان متجاهر در محله
Fig 3- The presence of High-risk addicts in the neighborhood
همانطور که در شکل 3 میبینید، کارتنخوابانی هستند که در سطح محله سرگرداناند و بیشتر در پارک، زمینهای بایر، زمینهای کشاورزی، پیادهروها و جویهای آب کنار خیابان به سر میبرند. هیچیک از این کارتنخوابان از اهالی محله نیستند و از محلات دیگر به اینجا آمدهاند. برخی از آنها حتی از شهر اصفهان نیز نیستند. آن دسته از مردانی که به گفتۀ همسرانشان، کارتنخواب شدهاند، در خود محله حضور ندارند و به مناطقی دیگر رفتهاند که کسی آنها را نمیشناسد.
مواد مخدر سایۀ مرگباری بر محله افکنده و مشکلات زیادی را برای بعضی خانوادهها به شکل اعتیاد اعضای خانواده یا فروش مواد مخدر ایجاد کرده و برای بقیۀ اهالی موجب دردسر، زحمت، آزار و مزاحمت با حضور فروشندگان مواد مخدر در همسایگیشان و حضور معتادان در محله شده است. در دسترس بودن و ارزانی مواد مخدر در محله، باعث این مسئله و رفت و آمد افراد زیاد از نقاط مختلف شهر به این محله شده است.
شکل 4- مصرف مواد مخدر در خودروی شخصی یا در زمینهای بایر
Fig 4- Drug use in a private car or in wastelands
همانطور که در شکل 4 میبینید، برخی از معتادانی که به این محله آمدهاند و مواد مخدر خرید میکنند، در خودروی شخصی خود بهصورت تکی یا چند نفری و بعضی از آنها نیز در زمینهای بایر محله یا در جاهایی که تردد اهالی کم است، اقدام به مصرف میکنند.
بیکاری جوانان محله و اعتماد بیجا به دوستان، باعث شده بود که برخی از جوانان به دام بیفتند و آیندهشان تباه شود. سکینه زنی 30 ساله، با تحصیلات پنجم ابتدایی و خانهدار که پنج سال از معلقگیاش میگذشت و دو فرزند داشت، گفت:
«این محلهام جوری بود که کار براشون نبود و دنبال راههای اشتباه رفتن خیلی، این اشتباهات رو با دوستاش انجام میداد و اینجام زیاد تو خط کلاس و درس و اینا نبودن و اینم پدر نداشت و هیشکی راهنماییاش نمیکرد و جلودارش نبود و خانوادهاشم بهخصوص مادرش همش طرفشو میگرفت. بعدشم تو محل با کسایی گشت که آدمای درستی نبودن و درسش رو ول کرد، ولی اعتماد بیجا و زود به آدمایی کرد که نباید؛ مثلاً همون دوستش گفته بود که این موادها رو برای من نگهدار بهت پول میدم. اینم حماقت کرد، ولی اینکه دوستش بهش گفت که موادها رو نگهدار تا بهت پول بدم رو به پلیس نگفت که جرمش بیشتر بشه و گفت نمیدونستم و چون دوستم بود، نگه داشتم. با همین کار کل زندگیمون از بین رفت».
تلۀ محرومیت و فقر اقتصادی در سطح این محله، مورد بعدی بود که زنان معلقه دربارۀ آن صحبت کردند. مشکل مالی اطرافیان و ناتوانی اقتصادی آنها باعث شده بود که آنها نتوانند حمایت کامل و مناسبی از زن معلقه داشته باشند. همانطور که گفته شد، بیشتر اهالی محله بهلحاظ اقتصادی شرایط نامناسبی داشته و وضع مالی آنها در حدی است که به زحمت میتوانند نیازهای خانوادۀ خود را تأمین کنند و تحمل یک بار اقتصادی اضافی بر دوششان دشوار است. خدیجه زنی 50 ساله، با تحصیلات پنجم ابتدایی و خانهدار که پنج سال از معلقگیاش میگذشت و سه فرزند داشت، گفت:
«یکی از برادرام خودش زندانی هست و سه تا بچه داره و زنش نگهداری میکنه و دیگه کاری از دستش برنمیاد و اون داداشمم که کارگر و فقیره و خواهرمم که مریضه و شوهرش کارگر. همه گرفتارن. برای همین کسی رو ندارم که بخواد ازم حمایت کنه؛ بهخصوص مالی».
فرزندان قربانی معلقگی
بحث بعدی که این زنان به آن اشاره کردند، به مفهوم قبلی، یعنی اعتیاد و مواد مخدر پیوند میخورد که دربارۀ آن صحبت کردیم. فرزندان زنان معلقه در معرض آسیبهای اجتماعی گوناگونی قرار دارند و برخی از آنها به دام این آسیبها افتاده بودند؛ برای مثال نرگس که زنی افغان و ساکن این محله بود، دربارۀ فرار دخترش از خانه گفت که علت فرار او، آزارها و مزاحمتهای پدر معتادش بوده است که مدتهاست آنها را رها کرده است، ولی هنوز برای آنها دردسر به وجود میآورد. خودکشی آسیب دیگری بود که دربارۀ فرزندان زن معلقه با آن مواجه شدیم و باز هم نقش پدری را دیدیم که خانوادهاش را ترک کرده بود. درواقع این مسئله تحت تأثیر حرفهای دلسردکنندۀ پدر، رفتار دوستان و همسالانی رخ داده بود که در ماههای قبل چندین مورد اقدام به خودکشی داشتند. خودزنی با تیغ نیز مورد دیگری بود که در بین فرزندان زنان معلقه مشاهده شد و این زنان آن را بهسبب محدودیتهایی که خود برای فرزندانشان ایجاد کرده بودند و همچنین بهدلیل درگیری و ناسازگاریهای موجود در خانه میدانستند.
اعتیاد فرزندان زن معلقه، گرفتارشدن آنها در دام فروشندگان مواد مخدر و رویآوردنشان به حمل و فروش مواد مخدر پس از نبود پدرشان، از دیگر آسیبهایی بود که دربارۀ فرزندان زنان معلقه به آن اشاره شد. مریم زنی 35 ساله، با تحصیلات دیپلم، فروشندۀ پارهوقت در لباسفروشی زنانه در محل که سه سال از معلقگیاش میگذشت و 3 فرزند داشت، از فروش مواد مخدر و مشروبات الکی در محله، حتی به نوجوانان کم سن گلایه کرد. او گفت:
«اینجا از لحاظه منطقهای خیلی جاش خوبه؛ اما ازنظر محیطی نه. مثلاً من بچههامو تا جایی که بشه نمیذارم بیرون برن؛ چون مواد فروش خیلی هست. معتاد خیلی هست و خلافکارم زیاده. اینجا همهجور آدمی توش پیدا میشه. بعضیا مثلاً حرفای خیلی رکیک و زشتی میزنن، راحت و بچهها زود یاد میگیرن. امنیت دارهها، ولی نمیشه بچه را با خیالت راحت بذاری بره حتی با بچههای همسن خودشون. میترسم دم در برن بازی. مثلاً پسر بزرگم که ده سالشه، چند روز پیش با بچههای کوچیک مثل خودش رفته بودن عرق خورده بودن، خداروشکر پسرم عقلش رسیده بود و نخورده بود و تا اومد به من گفت چی شده، من اصلاً باورم نمیشد یه همچین کاری بچهها انجام بدن و به پسرم گفتم حق نداری با اینا حتی دم در وایسی. خیر ندیده معلوم نیست کی بوده که بهشون فروخته، آخه میدونید اینجا هیچی براشون مهم نیست که مرد، بچه، زن باشه هرچی باشه میفروشن بهش و فقط پول براشون مهمه. حاضرن برای پول همه کاری بکنن و هیچی براشون مهم نیست».
جدول 3- خلاصۀ مضامین اصلی معلقه، زنی پریشان و سرگشته، نادم و ناامید
Table 3- Summary of the main themes of abandoned, a disturbed and confused woman, sad and hopeless
کد برتر |
کد سطح سوم |
کد سطح دوم |
|
|
آشفتگی روحی و جسمی زن در اوایل معلقگی |
|
درماندۀ |
حس تباهی و سوختن عمر |
معلقه، زنی |
پریشان و آشفته |
درماندگی روحی و روانی زن معلقه |
پریشان و |
|
زنی آشفته و پریشان |
سرگشته، نادم |
|
زنی دلمرده و خشمگین |
و ناامید |
ناامید و |
بیزاری از شوهر |
|
بیزار |
ناامیدی از بهبود شرایط |
|
سرگشته و حیران |
آوارگی حقیرانه |
|
|
زنی میان آسمان و زمین |
|
|
معلقگی زمانی برای فکرکردن و پشیمانی از گذشته |
|
اندوه آمال |
حسرت ناداشتههای زندگی مشترک |
|
|
آرزوهای زن معلقه |
مضمون بعدی، درک زنان معلقه از مفهوم معلقگی در بافت فرهنگی این محله است که شامل مضامین درمانده، پریشان، مأیوس، ناامید و بیزار، سرگشته و حیران و اندوه آمال است و اینها بیانگر ویژگیهای روحی، درونی و درک این زنان از معلقگیشان در این بافت است. بافت فرهنگی که این زنان در آن زندگی میکنند، بهیقین بر درک آنها از معلقگیشان و شرایط روحی و درونی آنها تأثیر گذاشته است. مضمون پریشان سرگشته که ازطریق آن شمایی از درک و شرایط روحی و روانی زنان معلقه از معلقگی ارائه میشود، مضمونی است که محقق پس از تحلیل مصاحبهها و دستیابی به چهار مضمونی به آن دست یافت که پیش از این به آنها اشاره شد. در ادامه مضامین گفتهشده را بررسی میکنیم.
درماندۀ پریشان و آشفته
آشفتگی روحی و جسمی زن معلقه در اوایل معلقگی، موردی بود که در تمامی مصاحبهها گفته شد. آنها شرایط روحی نامناسب، حس افسردگی، نوعی سرخوردگی و خشم از همسر داشتند. برخی از آنها علاوه بر شرایط روحی آشفته و افسردهای که داشتند، دچار ضعف جسمانی نیز شده بودند. این زنان بیشتر در شرایط معلقگی، بهخصوص در اوایل این دوران احساس میکردند که زندگیشان تباه شده و عمرشان سوخته است و در این دوران همواره دربارۀ این فکر میکردند که چرا این اتفاق برایشان افتاده است، درواقع دیگر استرس و نگرانی آنها را رها نمیکرد. بیشتر آنها بهدلیل زندگی با مردی خشن و پرخاشگر که بهدلیل مصرف مواد روی رفتارهایش کنترل نداشت، زندگی خود را سوخته و از دست رفته میدانستند. سوختن و نابودشدن زندگی مشترکشان با هر فندکی رخ داد که همسرشان به سیگار میزد و درنهایت باعث از هم پاشیدن خانوادۀ آنها شد.
برای توصیف دقیقتر شرایط روحی و روانی زنان معلقه در دوران معلقگیشان، به درماندگی روحی اشاره میشود که باعث شده بود آنها زودرنج، عصبی، خودکمبین، مضطرب و افسرده شوند. شرایط روحی بسیار بد و افسردگی زیاد باعث شده بود تا بعضی از آنها نتوانند بدون گریهکردن صحبت کنند. برخی از آنها برای رهایی از فکر و خیالات منفی، بیشتر ساعات روز را میخوابیدند و مابقی ساعات را صرف کارهای مختلف خانه و بچهها میکردند تا با سرگرمشدن، به اتفاقات تلخی فکر نکنند که روحشان را آزار میداد. چند نفر از آنها بیان داشتند که به خودکشی فکر کرده و یکی از آنها قبل از اقدام به خودکشی پشیمان شده بود. اضطراب، استرس، آشفتگی و پریشانی مشخصۀ بعدی این زنان بود. آنها سردرگم بودند و نمیتواستند برای زندگیشان تصمیم بگیرند و در تردید به سر میبرند.
تیره و تار دیدن دنیا و پوچدیدن زندگی، مورد دیگری بود که این زنان به شکل مستقیم یا غیرمستقیم به آن اشاره داشتند. آنها از نکات مثبت زندگی غافل بودند و تنها بدیها و تلخیهایش را میدیدند و همین به ایجاد حس پوچی و تباهی نسبتبه زندگی در آنها منجر شده بود. در مصاحبه با این زنان، شاهد حس دلمردگی، دلزدگی نسبتبه مردان، خشم به خود، حس ناپایداربودن عشق، احساس بیتعهد و بیوفابودن مردان، بودیم. آنها حس مورد ظلم واقع شدن و همزمان حس خشم به خود، بیاحساسبودن به شوهر و حس گناه نسبتبه فرزندان را داشتند. همچنین این رهاشدگی باعث شده بود تا آنها نسبتبه عشق، وفاداری و تعهد و بهطور کلی به مردان بدبین شوند. زکیه زنی 30 ساله، با تحصیلات پنجم ابتدایی و کارگر خدماتی که 3 سال از معلقگیاش میگذشت و دو فرزند داشت، گفت:
«احساس میکنم در حق خودم خیلی ظلم شده و حس خشم به خودم دارم که چرا تو بیشتر اوقات درست تصمیم نگرفتم. احساسم نسبتبه همسرم پوچ و خالی است؛ چون آدمی بسیار بیدرک بود، ولی احساسم نسبتبه فرزندانم حس گناه است؛ چراکه باید در این چنین شرایطی زندگی کنم و از داشتن یک زندگی ایدهآل محروم باشم».
ناامید بیزار
برخی از این زنان بهصراحت، بیزاری خود را از شوهرشان اعلام کردند، از او متنفر بودند، دیگر به او علاقهای نداشتند و یا از او ناراحت بودند که این نشاندهندۀ سه سطح از بیزاری از شوهر است. در سطح اول، آنها که از شوهرشان متنفر بودند، پس بهشدت از او بیزار بودند. آنها که به شوهر بیعلاقه شده بودند، در سطح میانهتری از بیزاری جای میگرفتند و آنها که از همسرشان ناراحت بودند، به نسبت دو گروه دیگر، بیزاری کمتری از همسر خود داشتند. ناامیدی از بهبود شرایط، باعث ایجاد حسی ناخوشایند در این زنان شده بود و زمانی که از آنها میخواستیم تا درکشان را از شرایط خودشان در این دوران معلقگی بگویند، یکی از مواردی که به آن اشاره میکردند، ناامیدبودن آنها از بهبود شرایط زندگیشان بود و حتی از طلاقگرفتن، ازدواج مجدد و رسیدن به خوشبختی با شخص جدید نیز ناامید بودند، به همین دلیل ترجیح میدادند تا در این زندگی بمانند و طلاق نگیرند. برخی دیگر از آنها از شوهر خود قطع امید کرده بودند و نمیتوانستند امیدوار باشند که روزی همسرشان اصلاح شود، به زندگی با آنها بازگردد و ادامۀ زندگی، با شرایط بهتری پیش برود. برخی دیگر نیز بهکلی از بازگشت شوهرشان بعد از چند سالی که از نبودش میگذشت، ناامید شده بودند. زهرا زنی 36 ساله، با تحصیلات دیپلم و خانهدار که 4 سال از معلقگیاش میگذشت و یک فرزند داشت، گفت:
«تا پی یارسال هنوزم امید داشتم که برگرده بهخاطر بچهمون و بریم سر زندگیمون. همش میگفتم کاش برگرده و میگفتم دلش برای من و بچهام میسوزه و بدهیشو جمع میکنه و میده و برمیگرده؛ اما وقتی دیدم نه خبری نیست و رفتار خانوادهاش هم باهام تغییر کرد. دیگه امیدم از برگشتن تموم شد».
سرگشته و حیران
آوارگی حقیرانه، درکی بود که این زنان معلقه نسبتبه شرایطی داشتند که در آن به سر میبردند. این مضمون در بر گیرندۀ ادراکاتی ازجمله حس حقارت، سرباربودن، درماندگی آوارگی، حس بعد از رهاشدن و ناتوانی در زندگی است. بعضی از این زنان معلقه در این شرایط احساس حقارت داشتند که باعث میشد اعتماد و عزتنفسشان را هم از دست بدهند. برخی از آنها نیز در وجودشان حس خستگی و درماندگی داشتند و دوست داشتند تا مدتی در تنهایی و به دور از مشکلات به سر ببرند. حس ناتوانی از زندگی، ازجمله مواردی بود که برخی از زنان معلقه به آن اشاره میکردند و میگفتند که در موقعیتهای زندگیشان در این دوران معلقگی، حس ناتوانی دارند و گمان میکنند که نمیتوانند زندگیشان را تغییر دهند. حس بد از رهاشدن در زندگی، آن هم توسط شریک زندگی، در مصاحبۀ سیمین، زنی 45 ساله، دانشجو و پرستار دیده میشود که 9 سال از معلقگیاش میگذشت و دو فرزند داشت:
«همش حس حسرت و درد و بغض میکنم و گریهام میگیره. نفس تنگ میشه و مجبور میشم آههای بلند بکشم تا حالم جا بیاد. انگار قلبم خالی میشه. کاش زندگیم جور دیگهای پیش میرفت. کاش هم من و هم شوهرم میفهمیدیم دردمون چیه تا یه فکری برای حفظ زندگیمون. این ای کاشها همش برا خاطره اینه که شوهرم ولم کرده، بهخاطر اینکه رهام کردهها حس بدی دارم وگرنه من که از اول زندگیم افسرده نبودم».
اگر بخواهیم شرایط این زنان را در دوران معلقگی توصیف کنیم، باید بگوییم زنی میان آسمان و زمین را تصور کنید که سردرگم و بلاتکلیف است و شرایطی ناایمن دارد و از اطمینان خاطر نسبی محروم است که دیگر اعضای جامعه از زندگیشان دارند. آنها احساس تنهایی داشتند و حس میکردند که کسی حامی و فریادرسشان نیست. برخی از آنها فکر میکردند که بود و نبودشان برای هیچکسی مهم نیست و برای دیگران اهمیتی ندارند. تعدادی از آنها میگفتند که هم دربارۀ زندگی و آیندهشان و هم در احساسشان نسبتبه همسرشان بلاتکلیف بودهاند و نمیدانند چه احساسی به شوهرشان دارند.
خدیجه زنی 50 ساله، با تحصیلات پنجم ابتدایی و خانهدار که پنج سال از معلقگی او بهسبب زندانیبودن شوهرش میگذشت، از حس تنهایی و نداشتن فریادرس و حامی گفت:
«همیشه خرج زندگی و غصههاش و اینکه پول ندارم، حتی برای دخترم سه روزه که شارژ نداره و لباس گرم نداره برا زمستونش. اینکه تو یخچال خونم خالیه. اینکه پول ندارم ماه به ماه برم زندان ملاقات بچههام، حالا ملاقات شوهرم هیچی، اونوفت به هیشکی هم مشکلاتمو نمیگم، بهخصوص داداشم، چون خیلی ناراحت میشه و میدونم زندگی خودشم سخته. هیشکی رو ندارم، هیشکی رو. پدر مادرم هم که روستان از حال و روزم خبر ندارن. تنهام و هیچ فریادرسم ندارم».
اندوه آمال
بحث بعدی که دربارۀ آن با زنان معلقه گفتوگو کردیم، راجع به آرزوها و حسرتهایی بود که آنها در دوران معلقگیشان داشتند. ازنظر این زنان، معلقگی زمانی برای فکرکردن به اشتباهات زندگی و پشیمانی از گذشته است. برخی از آنها از طلاقنگرفتن در سالهای قبل و دوران جوانی، ماندن به پای مردی بیاحساس و زندگی خالی از عشق و بعضی دیگر از به دنیا آوردن فرزندان پشیمان بودند، آن هم در زندگی که میدانستند سرانجام خوشی ندارد. آنها تولد فرزندانشان را بهدلیل ناآگاهی و راهنمایینگرفتن درست از سوی بزرگترها میدانستند. آنها از به دنیا آوردن فرزندان در این شرایط بد زندگی، که اکنون برای آنها به وجود آمده بود، احساس گناه میکردند.
حسرت ناداشتههای دوران معلقگی، مورد بعدی بود که زنان معلقه در مصاحبۀ خود دربارۀ آن صحبت کردند. بزرگترین حسرتی که آنها در زندگی خود در دوران معلقگیشان داشتند، حسرت داشتن خانۀ مستقل و از آن مهمتر، داشتن یک حامی بود. این زنان در نبود شوهرشان احساس تنهایی میکردند و از آن حس رنج میبردند و اتفاقات کوچک برای آنها حسرت شده بود. دیدن زن و شوهر کنار هم، دیدن پدر در کنار فرزندانش و بودن خانواده با هم در یک خانه، آن هم با وجود مشکلات مختلفی که در زندگی همۀ خانوادهها وجود دارد، برای آنها حسرت شده بود، گویی برخی از آنها از همسرشان قطع امید کرده بودند و حتی حسرتی دربارۀ شوهرشان نداشتند. حسرت بیشتر آنها داشتن فرزندانی سر به راه بود و این زنان از نافرمانی و کجخلقی فرزندانشان رنج میبردند.
در بحث بعدی زنان معلقه از آرزوهای خود در دوران معلقگی گفتند. نرگس زنی 39 ساله، بیسواد و خانهدار که چهار سال از معلقگیاش میگذشت و 5 فرزند داشت، دربارۀ آرزویش گفت:
«از شوهرم متنفرم، (الهی) آرزو دارم که بمیره از دستش راحت بشم، یه نفس بکشم. آرزویی نمیتونم برا دخترام در موردشون فک کنم و از دخترام میترسم و حس میکنم آیندۀ خوبی ندارن. خودم که خیلی وقته برای خودم مُردم. این فقط یه نرگسه که کار میکنه که بچههاش زنده بمونن».
برخی از این زنان معلقه در نبود شوهرشان، احساس آرامش و آسایش داشتند و برای همین زمانی که دربارۀ آرزوهایشان در این دوره از زندگیشان، یعنی دوران معلقگی پرسیدیم، آرزو داشتند همسرشان به زندگیشان بازنگردد و این آسایش ناشی از نبود مرد، در زندگی آنها پابرجا بماند. ندا زنی 34 ساله، با تحصیلات پنجم ابتدایی و خانهدار که سه سال از معلقگیاش میگذشت و دو فرزند داشت، گفت:
«آرزو دارم شوهرم هیچوقت از زندان آزاد نشه یا دیگه سراغ ما نیاد و برای همیشه نباشه. دوست دارم یه جوری بخوام روی پاها خودم وایسم که بتونم مسیر زندگی خودمو ازش جدا کنم و یا بدون خشونت و اینکه بچههامو ازم بگیره، ازش جدا بشم؛ مثلاً یه پولی بش بدم که بره و ما زندگی کنیم و کاری بهمون نداشته باشه. اینکه یه کار پیدا کنم و درآمد داشته باشم و شوهرم دیگه نباشه و ما از دستش راحت باشیم و بتونم زندگی خودم و بچههامو بچرخونم و بچههام درس بخونن و خوشبخت بشن و کسی بشن برای خودشون».
هما زنی 29 ساله، با تحصیلات پنجم ابتدایی و خانهدار که سه سال از معلقگیاش میگذشت و دو فرزند داشت، مثل بسیاری از زنان معلقهای که با آنها مصاحبه کردم، آرزو داشت تا این روزهای دشوار و سختی که در آن به سر میبرد، به پایان برسند. او گفت:
«روزایی بیاد که این سیاهیها توش نباشه. منم خوشی ببینم. از وقتی نیست مسئولیت دوتا بچه با منه. خوب بزرگ بشن خانواده شوهرم میگن از این بوده که ما بالا سرشون بودیم، بد بشن میگن مادرشون زنیت نداشته که بچههاشو خوب بزرگ کنه. 20 سال کم نیست بچههام اونوقت دیگه خیلی بزرگ شدن که باباشون برمیگرده. اینا هیچی از باباداشتن تو بچگی و نوجوانی نمیفهمن. عمو هرچی باشه برای یه پسر که بابا نمیشه که ببین چیکار میکنه معتاد نشه».
نتیجه
با توجه به یافتههای تحقیق حاضر، خانوادۀ زنان معلقه یکی از خانوادههای بهشدت آسیبپذیرند که در مرز فروپاشی قرار دارند. این خانوادهها دچار از هم گسیختگی شدهاند؛ زیرا پدر خانواده حضور ندارد و همسر و فرزندان خود را ترک کرده است. با توجه به اینکه پیوندها بین اعضای خانوادۀ زن معلقه سست شده است، به نظر میرسد در صورت توجهنکردن به این مسئله، آسیبهای اجتماعی و فرهنگی متنوع در جامعه، بهواسطۀ اعضای این خانواده فزونی یابد. این وجوه در نظریۀ خانوادۀ آنومیک دیده میشود. طبق این نظریه در کلانشهرها بهدلیل وجود گروههای شهری مختلف و قومیتهای گوناگون، شاهد پدیدۀ تضاد فرهنگی در انواع نهادهای اجتماعی هستیم و بهعلت نبود تطابق در فرهنگها در سطح کلان و نبود وفاق هنجاری در درون خانواده برای رسیدن به اهداف مشخص، ابزارهای مختلف و گاهی نامشروع ازطریق اعضا انتخاب میشوند. مهمترین نمودهای این وضعیت، رواج محرومیت، بدبینی، بیاعتمادی و ناخشنودی است که از عناصر شکلدهندۀ آنومی است (مستمع و همکاران، 1397).
همگی ما به نقش مهم و مؤثر پدر در زندگی فرزندان واقفیم. نظر به اینکه فرزندان زن معلقه از وجود پدر بیبهرهاند، آن هم پدری که نه فوت شده و نه از همسر خود جدا شده است (طلاق نگرفتهاند)، بلکه آنها را ترک و به حال خود رها کرده است، فرزندان این خانوادهها بهشدت آسیبپذیرند. پدران این کودکان، فرزندان خود و نقش پدری را که برعهدهشان است، از یاد برده و بچهها را نیز مانند مادرشان رها کرده و رفتهاند. بهعلاوه ایفانکردن نقش همسری، اعتیاد، خشونت خانگی و حضورنداشتن همسر در منزل، باعث به وجود آمدن خانوادۀ از هم گسیخته میشود و این خانوادهاى است که اعضاى آن بهطور مشخص از هم پاشیدهاند و در یک مجموعه زندگى نمىکنند. در نظریۀ خانواده از هم گسیخته دیدیم که عوامل اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی وجود دارند که باعث از هم گسیختگی خانواده میشوند، این عوامل عبارتاند از؛ ایفانکردن نقش همسری، اعتیاد، خشونت خانگی و حضورنداشتن همسر در منزل. حضورنداشتن همسر در منزل یکی از عواملی است که به از هم گسیختگی خانواده منجر میشود و خود این عامل شامل انجامندادن تعهدات و وظایف زوجین نسبتبه هم و ترک عمدی خانواده بدون دلیل است. علت این حضورنداشتن در منزل از اختلافات زناشویی، داشتن همسر دیگر، اعتیاد و خلافکاری، زندانیبودن مرد، مشکلات کاری، خوشگذرانی مرد و ترک خانواده بدون علت است (اعزازی، 1382: 208؛ محمدی، 1388) که طی این پژوهش، موارد ذکرشده در این نظریه، در زندگی زنان معلقه نیز مشاهده شد. بهطور کلی این مسائل ضربۀ روحی منفی به فرزندان وارد میکند و احتمال کجروی در این بچهها را افزایش میدهد. این مورد در نظریۀ جامعۀ بدون پدر نیز بیان شده است. طبق این نظریه، اگر در جامعه نگرش مرد نانآور، زن کدبانو و مادر رواج داشته باشد و مردها حیطة وظایف خود در خارج از خانه و مسئولیت خانواده را تنها بر دوش همسران خود بگذارند، نمیتوان یک خانوادۀ هستهای با ویژگی صمیمیت، محبت، همکاری و مشارکت داشت؛ زیرا این نگرش خود مانعی در جهت رشد نقش پدر و همچنین مسئولدانستن مرد در برابر وظایف خانگی است. نتیجۀ این پدیده برقرارماندن اقتدار مرد در خانه است و مردها از طریق مشارکتنکردن در امور خانه، قادرند موقعیت اقتداری خود را در خانواده حفظ کنند (اعزازی، 1382: 116-117). خانوادۀ معلقه نمود این جامعۀ بدون پدر است و در آن مردانی که زنان و فرزندان خود را رها کردهاند، نقش و وظیفۀ پدری و شوهریشان را از یاد بردهاند.
عوامل متعددی به جدایی و فروپاشی خانواده منجر میشود. یافتههای پژوهش حاضر با نتایج تحقیق هزاروسی (1398) دربارۀ عوامل زمینهای تأثیرگذار بر جدایی زوجین همسویی دارد. هزاروسی (1398) طبق یافتههای تحقیقش بیان داشت که پیشینۀ خانوادگی، سوءمصرف مواد مخدر و الکل، عادتوارهها، مشکلات جنسی، ساختار نامناسب خانوادۀ هستهای، ناسازگاری زناشویی، ارتباط نامناسب با خانواده و مشکلات شخصیتی، ازجمله عوامل تأثیرگذار بر جدایی زوجیناند که همین موارد در نتایج تحقیق حاضر بهعنوان زمینهسازهای ترک همسر و فرزندان توسط مرد مشاهده میشود.
مسئلۀ حاشیهنشینی و نتایج حاصل از آن در یافتههای تحقیق جعفری کافیآباد و عبدی (1400) مشاهده میشود که براساس آن، ساکنان حاشیهنشین زندگی خود را بهصورت جداافتاده از شهر و محلههای شهری درک میکنند و این محله به سکنایی برای مطرودان تبدیل میشود. این مسئله همسو با یافتههای تحقیق ماست. طبق یافتههای تحقیق حاضر نیز، 40 سال پیش بود که موج مهاجرت از مناطق چهارمحال و بختیاری، لرستان، فریدن، فریدونشهر، چادگان، خوزستان و ... به این محله آغاز شد. این مهاجرت عموماً بهصورت فامیلی، طایفهای و همروستایی بود و گروههای مهاجر بعدی به توصیه و یا ازطریق رفت و آمد به خانۀ فامیل خود در این محله، تصمیم به مهاجرت به این محله را گرفتند. مهاجرت و توسعۀ شهرنشینی باعث تراکم جمعیت در شهرها و گسترش حاشیهنشینی شد. برخی از این گروههای قومی مهاجر در تلاش برای طرد فرهنگ سنتی و بومی و پذیرش فرهنگ شهریاند و تعدادی دیگر گرایش به حفظ ارزشها و هنجارهای سنتی آبا و اجدادی خود در محیط شهری دارند که این چندگانگیها، شرایط آنومیک در جامعۀ شهری را، که نرخ آسیبهای اجتماعی در آن بالاست، تشدید میکند. در نواحی حاشیهای شهر بهدلیل کمبود امکانات رفاهی و اجتماعی، زمینه و موقعیت بروز بزهکاری به وجود آمده است؛ درنتیجه در صورت اقدامنکردن مناسب، آسیبهای اجتماعی، تعداد خانوادههای آسیبدیده و در معرض آسیب در این محلات افزایش مییابند. در نظریۀ انحرافات مرتن (1938) نیز خواندیم که بین بیهنجاری و انحرافات اجتماعی رابطه وجود دارد. او دو عامل عمده را از مشخصات بارز هر جامعهای میداند: یکی اهداف مقبول و دیگری وسایل مقبول اجتماعی برای رسیدن به همان اهداف. آنومی زمانی رخ میدهد که افراد قادر نباشند با وسایلی که جامعه معین کرده است، به اهداف مربوطه دست یابند که عکسالعمل طبیعی به این وضعیت، رویآوردن به کجروی و انحراف است. افراد بزهکار برای خود خردهفرهنگ تشکیل میدهند، رفته رفته بر تعداد اعضای این خردهفرهنگ افزوده میشود و پس از آن، شاهد تبدیل ضد ارزش به ارزش خواهیم بود. البته منظور ما این نیست که ماهیت و ذات کار ناپسند تغییر کند و به کار پسندیده تبدیل شود؛ زیرا چنین چیزی عملاً ممکن نیست، یعنی فعلی که ذاتاً قبیح باشد، هیچوقت به فعل حسن تبدیل نمیشود. در حقیقت منظور ما، تبدیل ضد ارزش به ارزش در نظر مردم بود، یعنی فعل قبیح همان است، اما زاویۀ دید مردم نسبتبه آن تغییر میکند و بهاصطلاح خوب دیده میشود؛ از این رو اگر چنین روندی در جامعهای باشد و از آن جلوگیری نشود، در آیندهای نزدیک، جامعهای مالامال از ضد ارزش و هنجارشکنیهای بسیار دیده میشود (نایبی و همکاران، 1396).
گروههای قومی که به این محله مهاجرت کردند، به امید یافتن شغلی با درآمد مناسب و زندگی با امکانات رفاهی بالاتر از مقصد به این محله آمدند. تعداد بسیار زیادی از نسل اول مهاجران در مشاغل آزاد و بهعنوان کارگر با درآمد اندک، مشغول به کار شدند، در حالی که سرپرستی خانوادهای پرجمعیت را بر عهده داشتند. با گذشت زمان، جمعیت محله بسیار افزایش یافت و نسلهای بعدی مهاجران در زمینۀ اشتغال و بهطور کلی اقتصاد، با مسائل و مشکلات بسیاری مواجه شدند. عمدۀ اهالی بهلحاظ وضعیت اقتصادی ضعیف بودند و بهدلیل شرایط فقر مالی خانواده، فرزندان آنها بهناچار برای رسیدن به درآمد و کمکخرج خانواده بودن به مشاغل آزاد و کمدرآمد روی آوردند و تعداد اندکی از آنها تحصیلشان را در مقاطع بالا ادامه دادند. با ورود مواد مخدر به محله، برخی از افراد بهدلیل مشکلات مالی و دیگر مسائلی که در زندگی درگیر آن بودند، بهعنوان مصرفکننده بهسمت مواد مخدر و یا خردهفروشهای مواد مخدر رفتند.
هرچند تعداد افراد فروشندۀ مواد مخدر در محله اندک است و همۀ آنها شناختهشدهاند، اما با توجه به اینکه عمدۀ فعالیت آنها بهصورت خردهفروشی است، افراد گوناگون برای تهیۀ مواد مخدر مصرفی خود از مناطق شهر اصفهان و خمینیشهر به این محله میآیند. به همین دلیل بسیاری از افراد، این محله را به محلهای خطرناک و غرق در مواد مخدر میشناسند که این ناشی از تصورات و گفتههای نادرست دیگران دربارۀ این محله است. البته برخی از افراد ناآگاه محله نیز به این شایعات دامن میزنند؛ زیرا خلافبودن و لاتبودن را برای خود نوعی ارزش میدانند، گویی شبیه آدمهای خلاف، پرخطر، دعوایی و لاتبودن برای برخی از جوانان و نوجوانان این محله، نوعی ارزش محسوب میشود که در ارتقای این ویژگیها در خود میکوشند. آنها گروههایی را تشکیل دادهاند و برای خود خردهفرهنگ ایجاد و ارزش و هنجارهایی را تعریف کردهاند که عموماً از سمت اهالی پذیرفتنی نیست. آنها همواره براساس همین خردهفرهنگ خود عمل میکنند و میکوشند تا از سوی خردهفرهنگ و گروه دوستان خود طرد نشوند. همین روند به جایی ختم خواهد شد که این نوجوانان و جوانان در بزرگسالی بهعنوان همسر و پدر یک خانواده، زن و فرزندان خود را بهعلت اعتیاد، کارتنخوابی، زندانی یا متواریشدن، ترک میکنند.
از طرفی شاهد بودیم که زنان نیز خود عادتوارههایی را از فرهنگی وام گرفتهبودند که عضو آن بودند و براساس آن خود را متعهد و ملزم به رعایت نظام ارزشی و هنجاری این میدان میدانستند. در نظریۀ عادتوارۀ بوردیو (1380) دیدیم که عادتواره نوعی تربیت غیرمستقیم است که باعث میشود فضایل یا رذایل پذیرفتهشده در یک اجتماع به سهولت و بدون نیاز به تأمل و تکلف از کنشگران اجتماعی سر بزند. کلیۀ افرادی که در یک میدان قرار گرفتهاند، در تعدادی از منابع بنیادی معین، یعنی همۀ آن چیزهایی اشتراک دارند که به موجودیت خود میدان مربوط میشود. در اینجا نوعی تبانی عینی وجود دارد که در کلیۀ تضادها مستتر است. شرط ورود به میدان، به رسمیت شناختن مسائل مطرح و نیز خطوط قرمزی است که گذر از آنها سبب اخراج از بازی میشود. این افراد ساختمان ذهنی دارند که محصول ملکۀ ذهن شدن ساختارهای جهان اجتماعی و یا بهتعبیری، همان ساختارهای اجتماعی تجسمیافته و ملکۀ ذهن شده است. آنهایی که جایگاه واحدی در جهان اجتماعی دارند، از ساختمان ذهنی مشابهی نیز برخوردارند. ساختمان ذهنی موجود در هر زمانی طی فراگرد تاریخ جمعی ساخته و پرداخته میشود، ماندگار و انتقالپذیر است، هم جهان اجتماعی را تولید میکند و هم خودش تولیدشدۀ جهان اجتماعی است (مرتضوی و پاکزاد، 1396).
ساختمان ذهنی زنان معلقۀ این محله بهگونهای بود که نهتنها آنها همچنان مطابق ارزشهای سنتی و مردسالارانۀ میدان و فرهنگ قومی خود عمل میکردند، خود زنان نیز مجری و ناظر بر اجرای این ارزشهای سنتی و مردسالارانه بودند و خود را موظف به عمل براساس این ارزشها و هنجارها میدانستند و در صورت تخطی زنی از این ارزشها و هنجارهای سنتی و قومی، پیش از همه از سوی خود زنان مورد هجمه و سرزنش قرار میگرفتند. به همین دلیل بود که همچنان این ارزشهای سنتی در محله حکمفرما بود. برخی از ارزشهای سنتی محله، جنبۀ مثبت بسیاری دارند و هنوز هم در محله پابرجایند، مانند سنت ریشسفیدی و کدخدامنشی که بزرگان خانواده تلاش میکنند تا اختلافات را در فضای خانواده حل و از رفتن خانواده بهسمت فروپاشی و طلاق پیشگیری کنند. همچنین حمایت اجتماعی و همبستگی قومی در بین اهالی محله بهوفور دیده میشود، اقوام و همسایهها در شرایط سخت و حساس به حمایت و یاری هم میشتابند، از حال یکدیگر باخبر میشوند و تا حد توان، از یکدیگر حمایت میکنند.
پس بهطور کلی زنان معلقه در این محله زندگی میکنند که بافتی سنتی دارد و همچنان اهالی این محله ارزشها، آداب و رسوم قومی و سنتی خود را حفظ و بر طبق آن زندگی میکنند و به آن پایندند. بهعلاوه بافتی که این زنان در آن زندگی میکنند، آسیبخیز است، انواع آسیبها، مسائل، مشکلات و انحرافات در آن وجود دارد، بیشتر در ارتباط با مسئلۀ اعتیاد و مواد مخدر است و ساکنان محله را تهدید میکند. در این بین خانوادۀ زن معلقه، بهخصوص فرزندان آنان در این محله از گروههای آسیبدیدهایاند که احتمال گرفتاری آنها در دام آسیبها و انحرافات زیاد است. دربارۀ درک این زنان از شرایط معلقگی در بافت فرهنگی این محله، میتوان گفت که آنها درکشان را از معلقگی با مفاهیمی ازجمله احساس پریشانی، سرگشتگی، بلاتکلیفی، تردید، ناتوانی در تصمیمگیری، ناامیدی، بیزاری از شوهر، آشفتگی روحی و جسمی، حس تباهی و سوختن عمر، درماندگی روحی و روانی، حس آوارگی و خستگی، حسرت ناداشتههای زندگی، فکرکردن و پشیمانی از گذشته و معلقبودن بین آسمان و زمین توصیف کردند. این بلاتکلیفی و سرگردانی که زنان معلقۀ مطالعهشده در پژوهش حاضر به آن اشاره داشتند، در تحقیق شیوالی آستانا (2019) دیده میشود. او طبق یافتههای تحقیقش نشان داد که زنان معلقۀ هندو در وضعیت بلاتکلیفی به سر میبرند و در جامعۀ هند حضور شوهر، جایگاه و نقش برجستهای در زندگی یک زن هندو دارد. شوهر برای زنان هندو در حکم همهچیز و مثل خداست و بدون او زنان خود را مانند مردههایی متحرک میدانند که هیچ جایگاهی در جامعه ندارند. چنین حالتهایی را نیز در زنان پژوهش حاضر مشاهده کردیم.
طی مطالعۀ این زنان معلقه متوجه شدیم در روزهای ابتدایی که همسرشان آنها را ترک کرده بود، دچار شوک عصبی شدند و این بهصورت ضعف و بیماری جسمی نمایان شده بود و این زنان، حالت گیج و سردرگمی نسبتبه اتفاقی داشتند که برای آنها رخ داده بود. آنها تا چند روز نمیتوانستند اتفاقات اطراف خود را درک کنند و تنها چیزی که دائماً در ذهنشان مرور میکردند، نبودن شوهرشان بود. این حادثه برای زنانی رخ داده بود که پیش از آن، سابقه نداشت حتی برای یک روز از شوهرشان بیخبر باشند. اما این مسئله برای زنانی عادی بود که قبلاً چندین بار برایشان اتفاق افتاده بود مدتی همسرشان نباشد یا بعضی روزها به خانه نیاید، ولی هنگامی که مدت غیبت شوهر طولانی میشد، آنها نگران میشدند که چه اتفاقی افتاده است. زنانی که همسرشان زندانی شده بودند و میدانستند که حکم آنها اعدام یا حبس طولانی است، از این اتفاق شوکه شده بودند. این یافتهها با نتایج تحقیق احمدی و ایمان (1385) دربارۀ تأثیر زندانیبودن شوهران بر زندگی اعضای خانواده و زنان از این جهت همسویی دارد. یافتههای هر دو تحقیق نشان داد زندانیشدن پدران خانواده بر کیفیت زندگی اعضای خانواده اثرگذار است و این امر به انزوای اجتماعی اعضای خانواده و تضعیف سلامت روان آنها منجر میشود و همچنین طولانیبودن مدت غیبت پدر بهعلت زندانیبودن، زمینهها و تمایلات رفتارهای بزهکارانه را در فرزندان ایجاد میکند.
بهطور کلی همۀ این زنان معلقه در دوران معلقگی خود احساس سردرگمی و تردید داشتند. آنها با وجود حمایت اطرافیان، خود را زنی تنها و بیفریادرس میدانستند، حسرت داشتن یک حامی همیشگی را داشتند و درک آنها این بود که هیچکسی بهتر از شوهر نمیتواند از زن و فرزندان در زندگی حمایت کند. آنها از فکر به اینکه تا آخر عمر خود تنها بمانند، نگران بودند. یکی از آنها از توصیفی جالب برای بیان درک خود از وضعیت معلقگیاش استفاده و وضعیت خود را بهصورت «زنی میان آسمان و زمین» بیان کرد. آنها همچنین برای بیان درک خود از شرایط معلقگیشان، دربارۀ احساسات منفی خود صحبت میکردند. آنها نسبتبه زندگی خود حس تباهی داشتند و میگفتند عمر و جوانیشان سوخته و خاکستر شده است. بهدلیل همین، آنها احساس خوشایندی نسبتبه خود و زندگیشان نداشتند، احساس تمامشدن میکردند، به فکر خود نبودند، به خود و نیازهایشان بیتوجهی میکردند و حتی زندگی و آیندهای برای خود متصور نبودند. زندگی با این شرایط ازنظر آنها تیره و تار و پوچ به نظر میرسید و حس دلمردگی داشتند که این را میتوانستیم در چهره و پوشش آنها نیز ببینیم. چهرۀ آنها شکستخورده بود، سن ظاهری آنها از سن شناسنامهایشان بیشتر به نظر میآمد و خب این بهسبب سختیها یا نبود لذت و خوشی در زندگی مشترک و دوران معلقگیشان بود. همچنین موهای سفید زیادی در بین موهایشان جلوه میکرد. آرایش چهره هم جای خود را داشت. بیشتر اوقات که آنها را میدیدیم، از اصلاح صورت خبری نبود. اینها نشانههای افسردگی در این زنان بود. درواقع بیشترشان پوششی داشتند که هم گویای وضعیت ضعیف اقتصادیشان و هم نشاندهندۀ بیتوجهی آنها به خود بود؛ زیرا لباسهای کهنه و رنگپریده، نامرتب و ناهماهنگ میپوشیدند. این نتایج با یافتههای تحقیق دیپتی آستانا (2018) و ابوصالح شریف و سید خالد (2016) همسویی دارد. دیپتی آستانا (2018) در نتایج تحقیقش شاهد آن بود که تاکنون هیچ گام مؤثر و مشخصی برای حمایت از این زنان برداشته نشده است و بیشتر زنان رهاشدۀ هندو در شرایط اقتصادی بسیار بدی به سر میبرند. همچنین آنها هیچ احترامی در جامعۀ هند ندارند و شانسشان برای ازدواج دوم بسیار کم است. ابوصالح شریف و سید خالد (2016) نیز به این نتیجه رسیده بودند که این زنان رهاشده از سوی خانوادۀ شوهر، بهدلیل رهاشدن توسط مرد حمایت نمیشوند و با توجه به اینکه این زنان طلاق نگرفتهاند، نمیتوانند ازدواج مجدد داشته باشند. این زنان همچنان منتظر بازگشت همسرانشاناند و تمایل دارند در صورت بازگشت شوهرانشان، مجدداً زندگی مشترکی با آنها داشته باشند.
این زنان معلقه نسبتبه مردان حس دلزدگی داشتند؛ زیرا حس بیاعتمادی نسبتبه مردان در وجود آنها شکل گرفته بود و به آنها القا میکرد که همۀ مردان بیوفا و بیتعهد به زن و زندگیاند و عشق چیز ناپایداری است. آنها دربارۀ احساس خود به شوهرشان از حس تنفر، بیعلاقگی و ناراحتی صحبت کردند؛ البته برخی نیز احساس دوگانهای (علاقه و نفرت) به همسرشان داشتند. آنها خود را زودرنج و عصبی توصیف میکردند و حس ضعف اعصاب و خشم نسبتبه خود داشتند و این بهسبب شرایط معلقگی بود که در آن قرار گرفته بودند. همچنین کتکزدن فرزندان خود را نیز بهدلیل همین شرایط روحی و عصبیشان میدانستند.
برخی از آنها بیان میکردند که در بیشتر مواقع در این دوران معلقگی، اضطراب و استرس دارند و از تصمیماتی مطمئن نیستند که حتی دربارۀ کوچکترین امور میگیرند و نیز دائم در تشویش و نگرانی به سر میبرند. چند نفری از آنها نیز ساعات خواب طولانی داشتند تا برای ساعاتی به اتفاقات رخ داده شده و وضعیت خودشان فکر نکنند و نسبت به آینده نگران نباشند. آنها از گذشتۀ خود و اشتباهات زندگیشان، بهخصوص به دنیا آوردن فرزندان با آن شرایط سخت زندگی خود و به قول خودشان، بهدلیل اینکه چند بچۀ بیگناه را بدبخت کردهاند، پشیمان بودند.
مورد بعدی که در مصاحبه با این زنان معلقه دربارۀ درک آنها از معلقگی با آن مواجه شدم، احساس ناامیدی بود که باعث میشد آنها امیدی به داشتن زندگی بهتر در صورت طلاق و نیز به اصلاحشدن شوهر و برگشتن او به زندگی امیدی نداشته باشند. آنها گفتند که همیشه با دیدن زن و شوهرها کنار هم و یا بچههایی که در کنار پدرشاناند، حسرت میخورند و هرچند قبول داشتند که هیچ زندگی بینقص، بدون مشکل و بحث نیست، اما بودن شوهر را بهتر از نبود او میدانستند؛ بهخصوص حضور پدر را در زندگی فرزندانشان، خیلی مهم و تأثیرگذار میدانستند. حس آوارگی و سرباربودن، احساس درماندگی، حقارت، حس بد از رهاشدن، حس ناتوانی در زندگی و اینکه هیچ کاری از دست فرد برنمیآید، باعث شده بود برخی از این زنان احساس ناتوانی داشته باشند. بعضی از آنان آرزوی مرگ شوهر، آزادنشدن او از زندان، نبودن شوهر برای همیشه را داشتند و میخواستند خیلی زود این روزهای سخت بگذرد. به نظر میرسد احساسات درکشدۀ زنان معلقه از معلقگیشان ناشی از ترومای معلقگی است که با چنین ادراکات منفی را برای این زنان به بار آورده بود.
تشکر و قدردانی
از زنان معلقۀ ساکن این محله که در مصاحبه شرکت کردند و تجربۀ خود را با ما در میان گذاشتند، سپاسگزاریم.
[1] Merton
[2] Bourdieu
[3] Toffler
[4] Astana
[8] Sharif and Khaled
[9] Braun & Clarke