نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 استادیار جامعهشناسی دانشگاه حکیم سبزواری
2 استادیار جامعهشناسی گروه علوم اجتماعی دانشگاه یزد
3 استادیار جامعهشناسی دانشگاه بوعلی سینا همدان
4 استادیار جمعیت شناسی دانشگاه شیراز
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Generations are one of the most important forces of change in societies so that as long as new generations emerge, new values and norms emerge inevitably. Iran has experienced great socioeconomic and cultural changes during recent decades. Generations must not be viewed just as a challenge to solidarity of society. From a functional view, dynamics of generational succession may be considered as a mechanism through which society finds its balance between stability and change. Mannheim believes that without generations there would not be any changes in society. In the eye of Mannheim and Comte social changes emerge in the hand of new generations. It is in the modern era that the changing orientations of generations emerge more eminently. Relative to pre-modern era, in modern period social changes occur more rapidly, widely and intensively (Giddens, 1990). Furthermore in spite of pre-modern time - in which children marry as soon as they attain puberty-children experience a new period of adolescence which is defined by more social mobility, and mostly getting away of family. In a developing society like Iran in which modernizing forces have caused great socioeconomic changes; the youth are a big part of population so that it has one of the youngest age structures all over the world; in less than three decades has experienced immense events such as revolution and war, the study of generations’ values sounds to be necessary. In the present study we investigate the emotional orientation of two generations toward their parents. For this we follow four purposes: 1- Description of emotional orientation of individuals toward parents, 2- Investigation of the effect of value orientation of emotional orientation across two generations. 3- Investigation of the relationship of structural dimension of generational relations and emotional orientation of generations. 4- Investigation of the relationship of functional dimension of generational relations and emotional orientation of generations. 5- Examination of the influences of socio-economic variables on emotional orientation of generations toward parents. In this study we distinct two generations according to age variable. In macro level this division is in accordance with an important event –imposed war. The formative years (Schuman and Scott, 1984) of younger generation were influenced by war consequences while the older generation managed war and directly experienced it.
کلیدواژهها [English]
بیان مسأله
تغییرات موجود در جامعه را میتوان به گروهها، طبقهها و به طور کلی، به عوامل مختلف نسبت داد، اما یکی از مهمترین عوامل تغییرات اجتماعی در جوامع انسانی، نسلها هستند. به طور طبیعی، متغیر سن به تنهایی موجب تغییرات درخور توجهی در ارزشها، هنجارها، نگرشها و کنشهای افراد در جامعه میگردد.
پدیده نسلها و تغییرات حاصل از آنها را نباید صرفاً با دیدی منفی نگریست و مخل نظم اجتماعی دانست. از یک چشم انداز کارکردی، پویاییهای توالی نسلی را میتوان مکانیسمی دانست که به واسطه آن جامعه بین ثبات و تغییر به تعادل میرسد. مانهایم معتقد است که بدون وجود نسلها در جامعه تغییری رخ نمیدهد. از نظر کنت و مانهایم تغییر اجتماعی توسط نسلهای جدید به وجود میآید. به نظر آنها، جوانان حاملان طبیعی امر جدید هستند (کوهلی، 1996: 3).
مسأله تغییر جهتگیریهای نسلها، یکی از مسائلی است که به نظر میرسد بیشتر مربوط به دوران جدید باشد، زیرا از یک سو تغییرات اجتماعی که در دوره مدرن رخ میدهد، نسبت به دوره پیشامدرن از سرعت، شدت و گستردگی بسیار بیشتری برخوردار است و از سوی دیگر، علیرغم دوره پیشامدرن که فرزندان با رسیدن به سن بلوغ، هرچه زودتر ازدواج کرده، تشکیل خانواده میدهند، در دوره مدرن، فرزندان دوره جدیدی را به نام جوانی پیش رو دارند که ویژگیهای آن مانند تحرک اجتماعیِ بیشتر و جدایی از خانواده به خاطر تحصیل و غیره، موجب شکلگیری ارزشها و نگرشهایی میشود که میتواند با ارزشها و نگرشهای والدین، متفاوت و حتی متعارض باشد. به عبارتی، نهادهای آموزشی مدرن پدیدهای به نام جوانی را خلق کردند که موجد «تأخری بین جداشدنِ فرد از نهاد خانواده و پیوستنِ دوباره او به نهاد خانواده» است (غلامرضا کاشی، 1384: 39).
علاوه بر عوامل مذکور، تحت تأثیر فرایند صنعتی شدن و الزامات جامعه جدید، شکلگیری خانواده هستهای و انزوای آن از خویشاوندان گسترده، به طور مؤثری موجب تفاوت نسلها در دوره جدید شده است (سیلورستین و بنگتسون، 1997: 430).
در کشورهای صنعتی، جوانان به علت پایین بودن میزان موالید و بالا بودن سطح انتظارات، درصد نسبتاً کوچکی را به خود اختصاص میدهند. در این جوامع، جوانان یک گروه اجتماعی را تشکیل میدهند که با مشکلات و تردیدهایی نسبت به آینده خود روبه رو هستند؛ مشکلاتی که بعضاً به منابع محدود در زمینه اشتغال مناسب مرتبط میشود (سازمان ملل، 1379: 17). اما در جامعه در حال توسعهای مانند جامعه ایران که تغییرات گستردهای را تحت تأثیر فرایند نوسازی، تجربه میکند؛ جامعهای که نسل جوان آن علیرغم جوامع پیشرفته صنعتی، درصد زیادی از جمعیت را به خود اختصاص داده است ( به طوریکه یکی از جوانترین کشورهای دنیا محسوب میشود)، و جامعهای که در کمتر از سه دهه، تغییر و تحولات عمیقی همچون انقلاب و جنگ را به خود دیده است، مطالعه روابط نسلها، پیوستگی یا شکاف بین آنها، و عوامل مؤثر بر آن، مسألهای است که شناخت آن، پژوهشهای متعددی را میطلبد.
با توجه به اهمیت فرایندهای بین نسلی و تأثیر آن بر حیات جامعه، در جوامع غربی در فواصل زمانی معین و توسط سازمانهای پژوهشی دولتی و خصوصی مختلف، پیمایش ارزشها و تحقیقات مرتبط به آن صورت میگیرد. در جامعه ایران هنوز این گونه پیمایشها چندان رواج نیافته و نهادینه نشده است. از طرفی، با توجه بهاینکه عامل سن و ساختار سنی جمعیت از مهمترین عناصر تشکیل دهنده مفهوم نسل و ساختارهای نسلی است و جامعه ما نیز مرحله گذار جمعیتی را تجربه میکند، ضرورت انجام چنین پژوهشهایی بیشتر احساس میشود. بنابراین پژوهش حاضر به دنبال پاسخگویی به این پرسشهاست: 1- جهتگیری عاطفی افراد دو نسل جوان و میانسال نسبت به والدین چگونه است؟ 2- آیا افراد دو نسل از این حیث تفاوت معنیداری را نشان میدهند؟ 3- چه عوامل اجتماعی و اقتصادی تبیین کننده این جهتگیری است؟
اهداف تحقیق
در پژوهش حاضر به بررسی جهتگیری عاطفی افراد، نسبت به والدین با تأکید بر مفهوم نسل میپردازیم. بنابراین اهداف این تحقیق عبارتنداز: 1- توصیف جهتگیری عاطفی نمونه مورد مطالعه؛ 2- بررسی تأثیر جهتگیری ارزشی بر جهتگیری عاطفی در دو نسل. 3- بررسی رابطه بعد ساختاری روابط نسلی و جهتگیری عاطفی در دو نسل؛ 4- بررسی رابطه بعد کارکردی روابط بین نسلی با جهتگیری عاطفی نسلها؛ 5- بررسی تأثیر متغیرهای اجتماعی اقتصادی بر جهتگیری عاطفی نسلها.
شایان ذکر است که در این پژوهش، جهتگیری عاطفی به عنوان یک جهتگیری در روابط بین نسلی مطالعه میشود، نه به عنوان مفهومی در چارچوب جامعهشناسی عواطف (هیجان). از این رو، تحقیق حاضر در زمینه جامعهشناسی نسلی است و منظور از نسل نیز نسلهای خانوادگی است.
مفهوم نسل
مفهوم عامِ نسل، بیانگر اندازهای از زمان است که شامل تعداد سالهای بین سن والدین و فرزندان است. این مفهوم از نسل، در بیشتر فرهنگها رایج است. در قرن نوزدهم همین مفهوم، برای درک تاریخ عمومی عقاید و تاریخ پیشرفت بشر (اگوست کنت) استفاده شد. بر اساس این تعریف، طول یک نسل میتواند از کمتر از بیست سال تا بیش از چهل سال[1] در جوامع مختلف، بسته به سنِ متوسط فرزندآوری و بعد متوسط خانواده، تغییر کند و بنابراین چندان دقیق نیست. مانهایم با ایجاد پیوند بین فرایند شکلگیری نسلها و تغییر اجتماعی، معنایی جامعهشناختی از آن اتخاذ کرد (آربر و آتیاس دونفات، 2000: 2).
کوهلی به توصیف «نسلهای رفاهی» میپردازد. این نسلها محصول فرایند نهادینه شدنِ جامعه به دورههای متمایزند که بر اساس توالیهای آموزشی، کار و بازنشستگی، تعریف میشوند. این نسلها بر اساس مشارکت یا عدم مشارکت در کار دستمزدی، کمکهای آنها به نظامهای تأمین اجتماعی و منافعی که آنها دریافت میدارند، از یکدیگر متمایز میشوند (آربر و آتیاس دونفات، 2000: 3). به علاوه مفهوم نسل، در حوزههای مختلف پژوهش، متفاوت است. غالباً نسل به معنای گروهی از افرادِ متولد شده در زمانِ یکسان است. این معنی نسل، در مطالعات جمعیتشناختی ریشه دارد و اشاره به افرادی است که در یک یا چند سال به دنیا آمدهاند، با هم بزرگ شدهاند و تغییرات اجتماعی خاصی را با هم تجربه میکنند. نسلخانوادگی عبارت است از پله تبارشناختی از نردبانِ نسب درون یک خانواده، مانند نسل پدربزرگها، نسل مادران و نسل فرزندان (آربر و آتیاس دونفات، 2000: 2). به طور خلاصه میتوان گفت که سن متغیری است که تأثیر عظیمی بر زندگی فرد میگذارد. تجربههای زندگیِ فرد را از زمان تولد تعیین میکند؛ سنین متفاوت، با مراحل توسعه و رشد فیزیولوژیک، روانشناختی و اجتماعی و تواناییهای متفاوتی توأم هستند. همچنین، نقشها و انتظارات از رفتار، توسط سن، تعیین میگردد (مونی و همکاران، 2000: 142). در تحقیق حاضر منظور از نسل همین نسل خانوادگی است.
مبانی نظری
در میان صاحبنظران غربی بحث روابط نسلها - چنانکه در بالا اشاره شد - در چارچوب مفاهیم مختلفِ نسل مطرح شده است. اینگلهارت در سطح کلان به بررسی تغییرات ارزشی میپردازد و تفاوتهای ارزشی نسلها را با توجه به دو فرضیه کمیابی و اجتماعی شدن تبیین میکند. وی معتقد است که تجربه دورهای از افزایش سریع امنیت اقتصادی موجب تغییر در اولویتهای ارزشی نسلها میگردد (اینگلهارت، 1382).
به نظر لکلند و ویرتا، تضعیف پیوند عاطفی بین والدین و فرزندان در دوره نوجوانی رخ میدهد و باعث اختلافات ارزشی بین نسلی، بین آنها میگردد. این تغییرات تا حدی به خاطر تمایل نوجوانان به استقلالطلبی و جستجوی هویت است. به نظر آنها، این فرایند توسعهای میتواند با توجه به حقوق و نه وظایف توجیه گردد. برای والدین افزایش حقوق فرزندان ممکن است به معنی از دست رفتنِ اقتدار و کنترل آنها تلقی شود. در نتیجه، آنها از ارزشهای مربوط به حقوق کمتر حمایت میکنند و بیشتر بر وظایف تأکید مینمایند (لکلند و ویرتا، 2003: 225).
زانگ در مطالعه خود در چین درباره عوامل آغازین تضاد بین نسلی، پنج دستۀ عمده از عواملی که موجب تضاد بین نسلی میشوند، مشخص کرد که عبارتند از: انتقاد مسنها از جوانان که بیشترین فراوانی را داشت، مطالبات غیرقانونی (نامعقول)، بیاعتنایی، انتقاد جوانان از افراد مسن و شکاف عدم توافقی/نسلی. نتایج همچنین نشان داد، که بیاعتنایی به جوانان از طرف افراد مسن خارج از خانواده، نسبت به افراد مسن خانواده، بیشتر بوده است، اما در مورد انتقاد افراد مسن از جوانان یا جوانان از افراد مسن، و تقاضاهای نامعقول، تقریباً چنین تفاوتی در خانواده و خارج از آن مشاهده نگردید. (زانگ، 2004: 299).
برخی نیز مانند جیمز کلمن[2] (هاگشتاد، 2000: 16) معتقدند که جداسازی ساختاری فرزندان از بزرگسالان، فرزندان را از جامعهپذیری اساسی و بنیادین محروم میسازد. کلمن نسبت به جداسازی نهادی گروههای سنی در جامعه ابراز نگرانی میکند. در جداسازی فضایی و نهادی که میتوان آن را انفکاک[3] نامید، گروههای سنی، توسط موانع فیزیکی یا نمادی تفکیک میگردند. تمایز یافتگی اجتماعی مدرن بر حسب سن، واجد عنصری فضایی است که فراتر از مسأله اقامت میرود. افراد در جزیرههای مجزایی زندگی میکنند که اغلب به لحاظ سنی همگون است، مانند مکانهای اقامتی چون مدارس، سازمانهای کار و حوزههای فعالیتهای مربوط به اوقات فراغت. به نظر کولمن، این وضعیت زمینه را برای رشد باورهای قالبی و بدفهمیها متناسب میسازد و روابط عاطفی میان نسلها را با مشکل مواجه میکند.
پژوهشهای انجام شده در داخل کشور در مورد روابط بین نسلی، بیشتر بر جهتگیریهای ارزشی نسلها متمرکز است. برخی از تحقیقات انجام شده به شرح ذیل است.
مطالعهای با عنوان «بررسی ارزشهای پدران و پسران و بروز شکاف نسلها» در سال 1380 توسط کاوه تیموری در تهران انجام شد. این مطالعه به منظور بررسی و مقایسه نظام ارزشهای پسران و پدران و عوامل مؤثر بر آن صورت گرفت. در این پژوهش فاصله ارزشی این دو نسل (شکاف نسلها) در شش گرایش ارزش علمی، اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، هنری و مذهبی بررسی شد. سطح این تحلیل خرد و روش آن پیمایشی بود. نتایج این پژوهش به این شرح است: اولویتهای ارزشی پدران به ترتیب ارزشهای مذهبی، اجتماعی، اقتصادی، علمی، سیاسی و هنری است. برای پسران، ترتیب این اولویتها چنین است: ارزشهای اقتصادی، علمی، مذهبی، اجتماعی، سیاسی و هنری. محقق نتیجهگیری میکند که در مجموع وجود پدیده شکاف نسلها، پدیدهای عام بوده، با توجه به شرایط متفاوت جامعه پذیری پدران و پسران و اختلاف سن آنها، در جامعه مورد مطالعه عمومیت دارد (تیموری،1380: 3-1).
تحقیقی با عنوان «شکاف بین نسلی در ایران» توسط آزاد ارمکی در سال 1380 در شهر تهران صورت گرفت. نتایج حاصل از این تحقیق نشان میدهد که جوانان از نظر نحوه گذران اوقات فراغت، دوستیابی، علایق و نیازها و توجه به زندگی خانوادگی، با پیران متفاوتند، اما این تفاوتها آنها را در مقابل هم قرار نمیدهد. خانواده از طریق ارزشهایی، چون احترام به بزرگترها، رعایت حقوق پدر و مادر، و تعلق عاطفی به بزرگسالان توانسته است به عنوان عامل مهمی، سه نسل را به بکدیگر پیوند دهد. به علاوه، نیاز مالی فرزندان و نیاز عاطفی - حمایتی والدین به فرزندان، تا حد زیادی از تبدیل تفاوتهای نسلی به تعارض نسلی جلوگیری کرده است (آزاد ارمکی، 1380: 55-70).
تحقیق دیگری توسط غلامرضا کاشی و گودرزی بر مبنای تحلیل یافتههای موج نخست پیمایش ملی ارزشها و نگرشهای ایرانیان، در سال 1383 انجام شد. در این پژوهش، تفاوت ارزشها و نگرشهای نسلی بررسی شد. محققان دو تجربه گرم و فراگیر انقلاب و جنگ را، کانون اصلی همگرایی و واگراییهای میان گروههای سنی در ایران دانسته، نسلهای گوناگون را بر مبنای نسبتی که با تجربههای یادشده برقرار میکنند، به پنج گروه طبقهبندی مینمایند. در این پژوهش، باورها و گرایشهای نسلی، در سه حوزه ارتباطات چهرهبهچهره، حوزه تعمیم یافته اجتماعی و حوزه تعاملات نهادی بررسی شده است. یافتههای این تحقیق، وجود تعارض ارزشی و نگرشی نسلی را تأیید نمیکند، اما نقش تجربیات نسلی را در بروز تفاوت میان نسلهای گوناگون، نمایان میسازد (غلامرضاکاشی و گودرزی، 1384: 251).
پژوهش ساروخانی و صداقتی فرد (1388: 7) با عنوان « شکاف نسلی در خانواده ایرانی: دیدگاهها و بینشها» نشان میدهد که تفاوت قابل ملاحظهای در عرصه ارزشهای خانوادگی میان نسلها وجود ندارد و کمابیش نوعی وفاق جمعی در رابطه با این ارزشها، میان نسل جوان و نسل بزرگسال در عرصه عمومی فرهنگ جامعه مشاهده میشود، اما در عرصه زندگی خصوصی شکاف نسلی، موضوعیت مییابد.
برخی دیگر از پژوهش های انجام شده در ایران عبارتنداز: مطالعه آزاد ارمکی، زند و خزایی (1379)، شیخی (1381)، عبداللهیان (1383)، طالبی (1383)، داریاپور (1383) و عسکریندوشن و همکاران (1388).
با توجه به تحقیقات تجربی یاد شده و با اتکا به مفاهیم ساختار و عاملیت، در یک نگاه کلی میتوان تغییرات موجود در روابط بین نسلی را حاصل ساختارهای رو به تغییر اجتماعی اقتصادی از یک سو و اندیشهها و ایدهها از دیگر سو دانست. از نگاه ساختاری، تأکید نظریههای نوسازی بر ظهور تغییرات مادی و غیرمادی (از جمله ارزشها) در جامعه به واسطه فرایندهای نوسازی مانند گسترش شهرنشینی، ارتباطات، آموزش جدید و غیره است. از دیدگاه عاملیت انسانی، تأکید بر تغییر ایدهها و نگرشها از طریق رشد فردگرایی، دنیوی شدن، برابری جنسیتی و غیره است. با وجود این پیش زمینه نظری، در ذیل به برخی نظریههایی که مستقیماً به موضوع نسلها میپردازند، از جمله نظریه مانهایم، کوهلی و بنگتسون و همکاران اشاره می کنیم.
نخستین مفهوم سازی مهم در جامعهشناسی نسلها مربوط به مقاله «مسأله نسلها» اثر کارل مانهایم است که هنوز زمینه مناسبی را برای مطالعه در این حوزه فراهم میکند. به نظر مانهایم، نه تنها جهتگیریهای بنیادی، ارزشگذاریها و محتوای افکار، بلکه شیوه بیان یک مسأله، نوع رهیافت و حتی مقولاتی که تجربههای ما به واسطه آنها دستهبندی میشوند و سروسامان مییابند نیز بر حسب جایگاه اجتماعیِ مشاهدهگر، تغییر میکند (مانهایم، 1954: 130). مانهایم معتقد بود که «واقعیتِ تعلق داشتن به یک طبقه و یک نسل و یا یک گروه سنی، به افرادِ متعلق بهاین مقولهها، موقعیت مشترکی در فراگرد تاریخی و اجتماعی میدهد، پهنه تجربه بالقوه آنها را به یک صورت خاصی محدود میسازد و آنها را به یک شیوه فکری و تجربه خاص و یک نوع کنش تاریخی ویژه این موقعیت، متمایل میگرداند» (مانهایم، 1968: 291). به نظر مانهایم گرچه جوانهایی را که با مسایل تاریخی مشترکی روبه رویند، میتوان متعلق به یک نسل دانست، اما گروههایی که درون یک نسل، روی مصالح مشترکشان به شیوههای گوناگونِ خاص خود کار میکنند، واحدهای نسلی جداگانهای به شمار میآیند (کوزر، 1373: 569). به نظر کوهلی مفهوم نسل در اصل مفهومی مرتبط به خانواده است و بر به وجود آوردن فرزندان دلالت دارد. درحالیکه در درون یک دودمان خانوادگی خاص، فرایند نسلی گسسته است، اما در سطح یک جمعیتِ وسیع، دارای پیوستگی است و موالید، کم و بیش به طور منظم رخ میدهند. به نظر او پیوندهایی بین تضاد بین نسلی در سطح جامعه با تضادهای نسلی در بین والدین و فرزندان در سطح خانواده وجود دارد. وی معتقد است که در جامعه سنتی، خانواده میتواند مبنای توالی اقتصادی و سیاسی نسلها را فراهم کند اما در جامعه مدرن این توانایی تا حدی از آن سلب شده است (کوهلی، 1996: 15). به اعتقاد کوهلی نسلهای بشری بر پویاییهای اجتماعی در تمام قلمروهای زندگی اجتماعی از سیاست گرفته تا اقتصاد و خانواده، استوارند. سلسله نسلها با تداوم و تضاد روبه رو میشوند که میتواند به یکی از حالتهای زیر ظاهر شود: الف) بین والدین و فرزندان در خانواده (در حیطه رفتار، روابط، حمایت)؛ ب) در حیطه منابع اقتصادی عمومی (مشارکت در بازار کار یا بازتوزیع ثروت)؛ ج) در حیطه جامعهپذیری سیاسی و قدرت سیاسی (که نسلهای مسنتر کنترل را به جوانان واگذار میکنند). در تمام این حوزهها، نسلها، واحدهای اساسی بازتولید اجتماعی و تغییر اجتماعی محسوب میشوند. از طریق توالی نسلهاست که سنتها و منابع از والدین به فرزندان و از مسنترها به جوانترها منتقل میگردد و یا جوانان قادر به درهمشکستن سنتها و استفاده از منابع در مسیرهای جدید میگردند (کوهلی، 1996: 2).
نظریه بنگتسون و همکاران (ناک و استنباخ، 2009) یکی از مهمترین کارهای انجام شده در مورد روابط بین نسلی در خانواده است. تأکید اصلی بنگتسون بر مفهوم انسجام است. بنگتسون و همکارانش (هامرسترام، 2005: 38) در طرح و بسط مفهوم انسجام بین نسلی، از دورکیم و هومنز الهام گرفتهاند. چارچوب نظری این مفهوم عمدتاً در مفهوم انسجام مکانیکی دورکیم و نظریههای هومنز در مورد گروههای کوچک و مبادله بین اعضای این گروهها ریشه دارد. دورکیم فرآیند صنعتیشدن را در اروپای غربی بر حسب تغییر اجتماعی از انسجام مکانیکی به انسجام ارگانیکی تحلیل میکرد؛ بهاین معنا که جامعهای با ویژگی همسانی ارزشی، قوانین تنبیه و سرکوب و مبتنی بر سطوح پایین تقسیم کار، به جامعهای با مشخصههای میزان بالای تقسیم کار و کاهش همسانی ارزشی تغییر مییابد. در نظریه دورکیم، مفهوم انسجام، بر یکپارچگی در سطح ساختاری دلالت دارد، نه در سطح اجتماعی. دورکیم، فقط به طور ضمنی، انسجام در خانواده را مطرح کرد و این گونه انسجام را، انسجام خانوادگی نامید و آن را مبتنی بر تقسیم کار جنسی میدانست. دورکیم در کتاب خود، خودکشی[4]، سست شدن پیوندهای خانوادگی را به خاطر افزایش فردگرایی، بررسی کرد. به نظر هامرسترام (هامرسترام، 2005:) سؤالی که میتوان مطرح کرد این است که آیا خانواده به عنوان یک سازمان اجتماعی، و روابط بین نسلها در آن، با مفهوم ساختاری انسجام مکانیکی قابل مقایسه است؟
بنگتسون و همکارانش (هامرسترام، 2005:) به تشریح سازه انسجام و روابط بین نسلی در خانواده با نوعی جهتگیری معطوف به فرد پرداختند. این مفهوم انسجام، ابتدا برای تلخیص رفتارها و احساسات مختلف روابط والدینـ فرزند در طول دوره زندگی توسعه یافت و بر موضوعهای انسجام و یکپارچگی متمرکز شده بود. طبق نظر بنگتسون مفهوم انسجام بین نسلی عمدتاً به وجوه مثبت روابط بین نسلی و فقدان تضاد بین والدین و فرزندان یا پدربزرگها و مادربزرگها با نوهها اشاره دارد. در حقیقت، مفهوم انسجامی که در اوایل توسط بنگتسون و همکارانش توسعه یافت، مبتنی بر مفاهیم مربوط به یکپارچگی در خانواده بود که قبلاً توسط نای[5] و راشینگ[6] (1969) توسعه یافته بودند. این مفاهیم عبارت بودند از : یکپارچگی معاشرتی، یکپارچگی عاطفی، یکپارچگی توافقی، یکپارچگی کارکردی، یکپارچگی هنجاری و یکپارچگی در هدف. بنگتسون و بلک[7]، انسجام خانواده را حاصل تعامل سه بعد معاشرتی، عاطفی و توافقی میدانستند. آنها با الهام از مفهوم انسجام مکانیکی دورکیم و تأکید او بر همسانی ارزشی، فرض میکردند که شباهت ایدئولوژیک در بین اعضای خانواده (انسجام توافقی) باعث تقویت محبت و معاشرت خواهد شد و خود تحت تأثیر این دو تقویت میگردد (هامرسترام، 2005: 35-36).
بنگتسون، الاندر[8] و حداد[9] (هامرسترام، 2005)، مفهوم انسجام را در سه بعد عاطفی، معاشرتی و توافقی مطرح کردند. بر این اساس، یک مدل نظری تدوین شد که در آن با شناخت رفتار همکارانه، پیشبینی میزان انسجام امکانپذیر بود. مفهوم انسجام که توسط بنگتسون و شریدر[10] چند سال بعد توسعه یافت، بر این فرضها مبتنی بود و علاوه بر آن سه بعد، وجوه دیگری را نیز شامل میشد و آن انسجام کارکردی و ساختار خانواده بود که متضمن نزدیکی جغرافیایی است (هامرسترام، 2005: 36).
همسانی ارزشها در بین نسلها، شاکله وجه توافقی است. این وجه، بعدها با توجه به فقدان رابطه بین وجه توافقی و وجوه عاطفی و معاشرتی، با انسجام هنجارین[11]جایگزین شد. بنگتسون و سیلورستین (1997: 437) بر این نظرند که روابط بین نسلی در خانواده محدود به مجموعهای از انواع آرمانی[12] است که از نظر تجربی در ترکیبهایی از متغیرها متجلی میشوند. سیلورستین و بنگتسون نشان میدهند که سه بعد تعلق عاطفی، ساختار و کارکرد، خیلی خلاصهتر و مفیدتر، شیوههای یکپارچهشدن نسلها را در خانوادهها، نسبت به شش بعد اولیه انسجام توصیف میکنند (سیلورستین و بنگتسون، 1997: 450).
سیلورستین و بنگتسون (1997: 452) با تمرکز بر متغیر سن دریافتند که با افزایش سن فرزندان، شاهد نوعی تجدید ساختار روابطِ آنها با والدین هستیم. فرزندان جوانتر بیشتر از فرزندان مسن، رابطه یکپارچه و منسجمی با والدین دارند و روابط گسسته و مجزای آنها کمتر است. فرزندان جوانی که تازه از خانواده مستقل شدهاند، بیشترین نیاز را به منابع والدین دارند، در حالی که در سنین میانسالی که دارای شغل بوده و نقش پدر و مادر را خود بر عهده گرفتهاند، روابطشان با والدین محدود میگردد. فرزندان در ابتدای استقلال از خانواده خود، نیاز مادی و عاطفی به والدین دارند، اما در میانسالی این خلأ، توسط خانواده جدید خودشان پر میگردد.
چارچوب نظری
در این تحقیق، نظریه بنگتسون به عنوان چارچوب اصلی پژوهش لحاظ شده است. وی جهتگیری عاطفی نسلهای خانوادگی را با الف) انسجام معاشرتی؛ ب) انسجام کارکردی؛ ج) انسجام ساختاری و د) انسجام ارزشی دارای همبستگی و ارتباط میداند. از این رو، ما به آزمون رابطه متغیرهای عملیاتی شده حاصل از این مفاهیم با جهتگیری عاطفی افراد نسبت به والدین میپردازیم و براین اساس، فرضیههای شماره 2، 3، 4 و 5 صورتبندی میشوند. به علاوه، رابطه متغیرهای اجتماعی، اقتصادی و زمینهای نیز با متغیر وابسته بررسی میگردد. با توجه به بحث مانهایم و کوهلی و تأکید آنها بر تأثیر متغیر نسل بر تمام جهتگیری های افراد، متغیر نسل به عنوان یک متغیر مستقلِ دوشقی لحاظ میگردد و فرضیه شماره یک حاصل از این پیشینه نظری است. چون این متغیر، حاصل طبقهبندی متغیر سن است، رابطه متغیر سن نیز به طور جداگانه با متغیر وابسته بررسی میگردد (فرضیه شماره 9).
از طرفی، متغیرهای نوسازی نیز میتوانند بر نگرشها و جهتگیریهای افراد اثر بگذارند. خاستگاه روستایی یا شهری متغیری ساختاری محسوب میشود که انتظار میرود جهتگیری عاطفی افراد را تحت تأثیر قرار دهد (فرضیه شماره 10). پایگاه اجتماعی اقتصادی نیز، همچون نسل، متغیر مهمی است که بر تمام کنشها و ایستارهای افراد اثر میگذارد. از این رو، رابطه متغیرهای وضعیت اشتغال و درآمد و همچنین تحصیلات با متغیر وابسته بررسی میگردد و فرضیههای شماره 6، 7 و 8 را تشکیل میدهد. بر این اساس، فرضیههای پژوهش به ترتیب ذیل صورتبندی میگردد.
فرضیههای تحقیق
1- بین متغیر نسل و جهتگیری عاطفی افراد نسبت به والدین رابطه وجود دارد.
2- بین انسجام معاشرتی و جهتگیری عاطفی افراد نسبت به والدین رابطه وجود دارد.
3- بین انسجام کارکردی و جهتگیری عاطفی افراد نسبت به والدین رابطه وجود دارد.
4- بین انسجام ارزشی و جهتگیری عاطفی افراد نسبت به والدین رابطه وجود دارد.
5- بین عوامل ساختاری (شامل همجواری اقامتی، تعداد اعضای خانواده و سلامت / بیماری اعضای خانواده) و جهتگیری عاطفی فرزندان نسبت به والدین رابطه وجود دارد.
6- بین تحصیلات فرد و جهتگیری عاطفی افراد نسبت به والدین رابطه وجود دارد.
7- بین درآمد و جهتگیری عاطفی افراد نسبت به والدین رابطه وجود دارد.
8- بین وضعیت اشتغال و جهتگیری عاطفی افراد نسبت به والدین رابطه وجود دارد.
9- بین سن و جهتگیری عاطفی افراد نسبت به والدین رابطه وجود دارد.
10- بین محل تولد و جهتگیری عاطفی افراد نسبت به والدین رابطه وجود دارد.
11- بر اساس فرضیههای ذکر شده، مدل تجربی پژوهش به صورت زیر است.
نمودار1- مدل تجربی پژوهش
روش تحقیق
روش مورد استفاده در این پژوهش، روش پیمایشی است و برای گردآوری دادهها از تکنیک پرسشنامه استفاده گردید. اعتبار پرسشنامه، با نظر استادان و متخصصان علوم اجتماعی، اعتبار صوری است. همچنین از اعتبار سازه برای تطابق گویههای طیفها و مفاهیم نظری استفاده شد. بر اساس نتایج تحلیل عاملیِ گویههای پرسشنامه، گویههای پراکنده حذف و اکثر گویهها که بر روی سه[13] عامل بار شدند، در تحلیلها استفاده شدند. مقدار آماره KMO برابر با 85/0 بوده و آزمون بارتلت نیز در سطح بیش از 99 درصد معنیدار بود. برای دستیابی به پایایی مورد قبول، با انجام پیشآزمون و با استفاده از آماره آلفای کرونباخ، سازگاری درونی پرسشنامه تأمین گردید. مقدار نهایی آلفای کرونباخ برای طیف جهتگیری عاطفی برابر با 88/0 و برای طیف انسجام ارزشی برابر با 79/0 و برای طیف انسجام کارکردی برابر با 74/0است که مقدار مناسبی است. جامعه آماری این تحقیق، شامل تمام ساکنان متأهل شهر سبزوار در فاصله سنی 18تا 55 سال است. با استفاده از جمعیت گروههای سنی موجود در سرشماری سال 1385 حجم جامعه آماری برآورد شده و با استفاده از فرمول کوکران حجم نمونه 382 مورد برآورد گردید و سرانجام تعداد 398 پرسشنامه تکمیل شد. برای پر کردن پرسشنامه از شیوه نمونهگیری خوشهای چند مرحلهای استفاده شد. بر اساس سرشماری سال 1385، نسبت جمعیت هر منطقه به کل جمعیت شهر، محاسبه و از حاصلضرب این نسبت در عدد 382 – تعداد کل پرسشنامهها- ، تعداد پرسشنامه اختصاص یافته به هر منطقه تعیین گردید. آنگاه با محاسبه نسبت جمعیت هر ناحیه به کل جمعیت منطقه و حاصلضرب آن در تعداد پرسشنامههای اختصاص یافته به هر منطقه، تعداد پرسشنامه مربوط به هر ناحیه مشخص شد. برای هر بلوک تعداد پنج پرسشنامه تعیین گردید. در مرحله بعد نمونهگیری درون بلوک و براساس فهرست تهیه شده از پلاک منازل صورت گرفت. از آنجا که طبقه بندی نسلها به دو نسل، با توجه به مبانی نظری و تحقیقات پیشین و براساس متغیر سن، بدون انقطاع صورت گرفت؛ بدین معنی که حد آغلزین نسل مسنتر (36 سالگی) بلافاصله از حد پایانی نسل جوانتر(35سالگی) شروع می شود، اختصاص نمونهها به طور مجزا صورت نگرفت تا نسبت جمعیتی دو نسل در نمونه مورد مطالعه با جامعه مطابقت داشته باشد.
تعریف عملیاتی متغیرها
متغیر وابسته
جهتگیری عاطفی: بر اساس نظریه مورد استفاده در تحقیق حاضر (نظریه بنگتسون)، جهتگیری عاطفی عبارت است از میزان احساسات مثبت افراد نسبت به والدین. شاخصهای تعیینشده توسط بنگتسون و روبرتس عبارت است از میزان احساس محبت، گرمی، نزدیکی، تفاهم، اعتماد، احترام و میزان رابطه متقابل درک شده در مورد احساسات مثبت (بنگتسون و روبرتس، 1991: 46). برای سنجش این مفهوم از چهارده گویه در قالب طیف لیکرت استفاده شد.
انسجام/ جهتگیری ارزشی: ارزشها امور مطلوبی هستند که مستقیماً قابل مشاهده نیستند و خود را در گفتمان اخلاقی و صورتبندی نگرشها و جهتگیریها نشان میدهند (ون دیث و اسکاربرو، 1995: 46). یک سر طیف این متغیر، ارزشهای محافظه کارانه و سنتی و طرف دیگر ارزشهای مدرن، در حیطه خانواده است. این متغیر با هفت گویه با مضمونهای موافقت با کار زنان در خارج از منزل، ترجیح جنسی فرزند پسر، نگرش به قبح طلاق، شیوه انتخاب همسر، دوستی دختر و پسر و ازدواج فامیلی سنجیده شده است که متغیر ترکیبی از جمعِ گویهها پس از همسو کردنِ آنها حاصل شده است. نمره بالاتر در این متغیر، بیانگر محافظه کاری بیشتر و همسویی بیشتر با نسل والدین است.
انسجام معاشرتی: بیانگر فراوانی تعاملات و فعالیتهای مشترک انجام شده بین پاسخگو و والدین است. برای سنجش این متغیر از میزان فراوانی دیدارها و تماسهای رودررو بین فرزندان و والدین، تلفن زدن و رفتن به گردش استفاده شده است (بنگتسون و روبرتس، 1991).
انسجام کارکردی: میزان مبادلههای انجام شده در امور مالی و کارها و امور روزانه است. این متغیر با سه گویه سنجیده شده است (بنگتسون و روبرتس، 1991: 87).
عوامل ساختاری: این عوامل عبارتند از همجواری اقامتی (فاصله محل سکونت افراد با والدین)، تعداد اعضای خانواده (خواهر و برادر) و سلامت / بیماری اعضای خانواده.
متغیر نسل: با توجه به مباحث نظری مطرح شده افراد در فاصله سنی 18 تا 35 سال به عنوان نسل جوان و افراد در فاصله سنی 36 تا 55 سال به عنوان نسل میانسال طبقهبندی شدند. ملاحظاتی که در این تقسیمبندی مد نظر قرار گرفت، عبارت است از: الف) چنانکه بالس(1380) معتقد است هر نسلی ظرف ده سال به هویت خود نائل میشود؛ یعنی زمانی که آحاد آن نسل تقریباً بیست الی سی سالهاند؛ ب) با توجه به تجربه نسلساز جنگ در سطح کلان جامعه، کسانی که شکلگیری هویت نسلیشان پس از پایان جنگ بوده و اگر هم افرادِ مسنترِ این نسل، جنگ را به خاطر دارند، برایشان یک واقعه نسلی تلقی نمیشود. همانگونه که شومان و اسکات (1984: 359) در مطالعهای اکتشافی برای طبقهبندی نسلها نشان دادهاند، «خاطرهها بهویژه در نوجوانی و اوایل بزرگسالی شکل میگیرند»؛ ج) افراد در فاصله سنی 36 تا 55 سال نیز نسل جنگ محسوب میشوند (چیتساز قمی، 1386). به علاوه همان گونه که آربر و آتیاس دونفات خاطر نشان کردهاند، «شناخت و تشخیص اجتماعیِ یک نسل تاریخی، امری پسینی است و فقط با بازسازی گزینشی گذشته است که یک نسل، مقارن با یک واقعه اجتماعی خاص شناخته میشود» (آربر و آتیاس دونفات، 2000:3). در پژوهش حاضر نیز پس از گردآوری دادهها بر اساس همگرایی و واگراییِ افرادِ نمونه در نمره جهتگیریِ عاطفی، به تقسیمبندی نسلها بر اساس متغیر سن پرداختیم.
یافتهها
در نمونه مورد مطالعه 47 درصد مرد و 53 درصد زن هستند. میانگین سنی برابر با 5/35 سال و میانگین تحصیلات 4/11 کلاس است. این شاخص برای نسل جوان 3/12 و برای نسل میانسال 3/10 کلاس است. میانگین درآمد پاسخگویان برابر با 388 هزار تومان در ماه است. این رقم برای نسل جوان 331 و برای نسل میانسال 444 هزارتومان است. 4/71 درصد محل تولد خود را شهر و 6/24 درصد روستا اظهار کردهاند. در نسل جوان 7/80 درصد متولد شهر و 6/15 درصد، متولد روستا هستند، اما در نسل میانسال 5/60 درصد محل تولدشان شهر و 5/35 درصد متولد روستاست. 2/47 درصد پاسخگویان، شاغل و 5/46 درصد بیکار هستند. در نسل جوان 44 درصد شاغل و 4/51 درصد بیکارند اما در نسل میانسال 7/51 درصد شاغل و 1/40 درصد بیکار هستند.
جدول 1، توزیع پراکندگی متغیر وابسته را نشان میدهد. میانگین این متغیر برابر با 9/51 است. از آنجا که این متغیر با چهارده گویه سنجیده شده است، حداقل نمره ممکن برابر با 14 (14 =1*14) و حداکثر آن برابر با 70 (70= 5*14) است، اما حداقل و حداکثر نمره مشاهده شده به ترتیب برابر است با 15 و 69. ضریب چولگی و کشیدگی و مقدار میانگین نشان میدهد که توزیع این متغیر نزدیک به نرمال و کشیدگی آن به سمت راست است. از آنجا که توزیع این متغیر نزدیک به نرمال است، برای انجام آمارهای پارامتری مناسب است.
جدول 1- توزیع پراکندگی متغیر وابسته (جهتگیری عاطفی)
متغیر |
میانگین |
انحرافمعیار |
ضریب چولگی |
ضریب کشیدگی |
حداقل مشاهدهشده |
حداکثر مشاهدهشده |
جهتگیری عاطفی |
9/51 |
9/8 |
51/0- |
59/0 |
15 |
69 |
جدول 2، نتایج آزمون تفاوت میانگین بین متغیر دوشقی نسل و جهتگیری عاطفی را نشان میدهد. هر چند در نمونه مورد مطالعه، افراد نسل جوان میانگین بالاتری را در نمره متغیر وابسته کسب کردهاند، اما با توجه به مقدار عددی ستون آخر، تفاوت معنیداری میان افراد دو نسل در جهتگیری عاطفیشان نسبت به والدین مشاهده نمیشود.
جدول 2- آزمون تفاوت میانگین جهتگیریعاطفیبراساس متغیردوشقی نسل
متغیر وابسته |
نسل |
میانگین |
انحراف استاندارد |
مقدارt |
سطح معنیداری |
جهتگیری عاطفی |
نسل جوان |
36/52 |
8/8 |
02/1 |
31/0 |
نسل میانسال |
37/51 |
2/9 |
جدول 3، نتایج آزمون همبستگی بین متغیرهای مستقل و متغیر وابسته را به تفکیک دو نسل نشان میدهد. چنانکه مشاهده میشود، در هردو نسل بین متغیر انسجام معاشرتی و جهتگیری عاطفی رابطه مثبت و معنیداری وجود دارد. به این معنی که با افزایش این متغیر که حاصل ترکیب سه متغیر استاندارد شده میزان دیدار حضوری، تماس تلفنی و رفتن به گردش است، جهتگیری عاطفی افراد نسبت به والدین گرمتر و صمیمانهتر میشود. مقدار ضریب همبستگی این رابطه برای نسل میانسال (29/0) کمی بیشتر از نسل جوان (24/0) است.
همچنین رابطه متغیر جهتگیری ارزشی با متغیر وابسته در نسل جوان، معنیدار است، اما این رابطه در نسل میانسال معنیدار نیست. این بدان معنی است که در نسل جوان هرچه افراد، واجدِ جهتگیریهای ارزشی جدیدتر، غیر محافظه کارانه و آزادانهتری هستند، جهتگیری عاطفی غیرصمیمانهتری نیز نسبت به والدین دارند. معنیدار نبودنِ این رابطه در نسل میانسال میتواند بیانگر این نکته باشد که تفاوت جهتگیری ارزشی نسل میانسال با والدین به اندازه نسل جوان نیست و به همین خاطر اثر تبیینکنندهای در آن نسل ندارد.
متغیر انسجام کارکردی در هر دو نسل، رابطه معنیداری با متغیر وابسته دارد، اما شدت رابطه در نسل میانسال (50/0=r) بیشتر از نسل جوان (31/0=r) است؛ بدین معنی که هرچه فراوانیِ میزان مبادلهها بین افراد با والدین بیشتر میشود، احساس صمیمیت و گرمی در فرزندان نسبت به والدین افزایش مییابد.
در میان متغیرهای ساختاری، تنها متغیری که رابطه معنیداری با متغیر وابسته دارد، میزان بیماری در افراد خانواده (فقط در نسل جوان) است و سایر متغیرها؛ یعنی تعداد اعضای خانواده و فاصله محل سکونت رابطه معنیداری با متغیر جهتگیری عاطفی ندارند. بین متغیرهای سن، درآمد و تحصیلات نیز رابطه معنیداری با جهتگیری عاطفی مشاهده نمیشود.
جدول 3- آزمون همبستگی بین متغیرهای مستقل و متغیر وابسته به تفکیک دو نسل
متغیروابسته |
جهتگیری عاطفی |
جهتگیری عاطفی |
|||
متغیرهایمستقل |
نسل جوان |
متغیرهایمستقل |
نسل میانسال |
||
r |
Sig |
r |
Sig |
||
انسجام معاشرتی |
24/0 |
002/0 |
انسجام معاشرتی |
29/0 |
001/0 |
جهتگیری ارزشی |
14/0 |
04/0 |
جهتگیری ارزشی |
01/0 |
87/0 |
انسجام کارکردی |
31/0 |
000/0 |
انسجام کارکردی |
50/0 |
000/0 |
بیماری |
15/0- |
04/0 |
بیماری |
08/0- |
35/0 |
تعداد خواهروبرادر |
07/0- |
36/0 |
تعدادخواهروبرادر |
015/0- |
86/0 |
فاصلهمحلسکونت |
05/0 |
32/0 |
فاصلهمحلسکونت |
08/0 |
52/0 |
سن |
02/0 |
80/0 |
سن |
08/0 |
33/0 |
درآمد |
03/0 |
72/0 |
درآمد |
07/0- |
44/0 |
تحصیلات |
01/0- |
89/0 |
تحصیلات |
04/0- |
65/0 |
تحلیل چندمتغیره
در تحلیل چند متغیره از تکنیک آماری رگرسیون گام به گام استفاده شد. همه متغیرهای مستقل وارد تحلیل شدند تا سرانجام مشخص شود با احتساب اثرهای تعاملیِ متغیرها، کدام متغیرهای مستقل، وارد معادله رگرسیون میشوند. جدول 4، نتایج تحلیل رگرسیون را برای هردو نسل نشان میدهد. چنانکه مشاهده میشود، در نسل جوان دو متغیر جهتگیری ارزشی و محل تولد به ترتیب وارد مدل رگرسیون شده، مجموعاً 23 درصد از تغییرات متغیر وابسته را تبیین میکنند. ضریب بتا برای متغیر جهتگیری ارزشی برابر با 44/0 و برای متغیر محل تولد برابر با 37/0 است که ضریب نسبتاً بالایی است. ورود این دو متغیر بدین معنی است که در نسل جوان بیش از همه با متغیر جهتگیری ارزشی، میتوان جهتگیری عاطفی را پیشبینی نمود؛ به این ترتیب که هر چه افراد نسل جوان، واجد جهتگیریهای ارزشی محافظهکارانهتری باشند، جهتگیری عاطفی صمیمانهتری نسبت به والدین خود دارند. همچنین، تولد در روستا نسبت به شهر، موجب افزایش نمره جهتگیری عاطفی افراد نسل جوان میگردد.
در نسل میانسال، تنها یک متغیر-انسجام کارکردی- وارد معادله رگرسیون شده است و این متغیر به تنهایی 32 درصد از تغییرات متغیر وابسته را تبیین میکند. این بدان معناست که در نسل میانسال هر چه بده و بستانها و مبادلهها بین افراد با والدین بیشتر باشد، جهتگیری عاطفی افراد نسبت به والدین صمیمانهتر و گرمتر است. در آزمون مربوط به هر دو نسل، فقط متغیر انسجام کارکردی وارد مدل میشود و مجموعاً 22درصد از تغییرات متغیر وابسته را تبیین میکند. در اینجا بازهم ضریب بتا مقدار درخور توجهی است (47/0).
جدول 4- آزمون رگرسیون به روش گامبهگام برای متغیر جهتگیری عاطفی
کل |
متغیرهایوارد شده |
ß |
R² |
Std.Error |
t |
sig |
Tolerance |
نسلجوان |
جهتگیری ارزشی |
44/0 |
10/0 |
18/0 |
83/2 |
008/0 |
93/0 |
محل تولد |
37/0 |
23/0 |
29/0 |
5/2 |
016/0 |
93/0 |
|
نسل میانسال |
انسجام کارکردی |
52/0 |
31/0 |
44/0 |
38/3 |
003/0 |
1 |
|
|||||||
دو نسل |
انسجام کارکردی |
47/0 |
22/0 |
74/0 |
61/6 |
000/0 |
1 |
بحث و نتیجهگیری
در دوران جدید به خاطر ماهیت متغیر پدیدههای اجتماعی اقتصادی و فرهنگی که در ویژگیهای مدرنیته ریشه دارد، بررسی مسایل و موضوعهای مربوط به روابط نسلی اجتنابناپذیر است و توجه اندیشمندان و محققان زیادی را به خود جلب کرده است. با نفوذ شعار روشنگریِ پیشرفت[14] که بنا بر آن مسیر تاریخ در جهت رشد و تعالی بوده (وستبای، 1991: 7) و آینده نیز مسیر رشد و ترقی است و در نتیجه نسلهای آینده، حامل تغییرات جدید هستند، این گونه جایگزینی نسلها و به تبع آن تغییرات تدریجی در یک چارچوب کارکردگرایانه صورتبندی گردید. رد پای این تلاش فکری را در افکار کنت جامعهشناس فرانسوی میتوان دید.
اما موضوع نسلها در تاریخ علم جامعهشناسی، به ویژه با کار مانهایم، وارد مرحلهای نوین گردید. وی نخستین صورتبندیِ مفصل و دقیق را از مسأله نسلها در مقالهای با همین عنوان، اما در چارچوبی انتقادی ارائه داد. تلاش مانهایم نوعی جامعهشناسی معرفت بود که در آن مفهوم نسل، همان نقش تعیینکننده را برای آگاهی، نگرش و جهتگیریهای افراد ایفا میکرد که مفهوم طبقه در نظریه مارکس (مانهایم، 1952). با عطف توجه بیشتر به موضوع نسلها، مفهومسازیهای دقیقتری از پدیده نسلها صورت گرفت. نسلهای اجتماعی در سطح کلانِ جامعه از نسلهای خانوادگی تفکیک گردید. به موازاتِ شکلگیری دولتهای رفاه، سخن از نسلهای رفاهی به میان آمد و جمعیت شناسان نیز از کوهورتها یا نسلهای جمعیتی بحث نمودند. با این حال، در همه این تلاشها متغیر سن، به نحوی خود را در مفهوم نسل دخیل میکند.
اما ماجرای تغییر و دگرگونی در کشورهای در حال توسعه بسیار بیشتر از آنچه در بالا گفته شد، اهمیت یافته است. چنانکه گفتیم، جوامع صنعتی مدرن، تحت تأثیر نیروهای مدرنیته، تغییرات وسیعتر، عمیقتر و سریعتری را نسبت به دوران پیشامدرن تجربه میکنند، اما مدرنیته خود همچون گردابی عمل میکند که سرعت حرکت و تغییر، ناگزیر در نقاط پیرامون آن؛ یعنی جوامع در حال توسعه سریعتر است. به عبارتی، با یکهتازی نظام سرمایهداری، دیگر مؤلفههای مدرنیته نیز به همراه آن، آسانتر نقش خود را بر همه جهان می زنند؛ آنچه امروز با عنوان جهانیشدن از آن یاد میشود.
ایران به عنوان کشوری درحال توسعه نیز نه تنها از روند تغییرات برکنار نبوده، بلکه به خاطر پیشینه تمدنی غنی و جایگاه تاریخی جغرافیایی آن از پیشقراولان تغییر بوده است؛ به گونهای که یکی از نخستین جوامع مشرق زمین است که با انقلاب مشروطه در جهت محققساختنِ آرمانهای دوران جدید، گام برداشت؛ هر چند این تجدد و تغییر در چالش با وجوهی از سنتِ قوی و ویژگیهای خاص آن در این سرزمین دیالکتیکی پرگره را رقم زده است که امروز بیش از هر زمان دیگری آن را تجربه میکنیم. گرچه انقلاب اسلامی، جنگ هشت ساله و حوادث دههای پس از پایان جنگ، حوادث نسلساز مهمی بودند که تمامی نهادهای جامعه از جمله خانواده را تحتالشعاع خود قرار دادند اما تمامی این حوادث در ظرفی از تغییرات رخ داده که نیرو محرکه آن، نیروهای نوسازی و مدرنیته است؛ نیروهایی که همچنان دست اندرکار تغییر در جامعه ایران هستند.
خانواده مهمترین نهادی است که در آن نیاز عاطفی اعضا در کنار بسیاری از نیازهای دیگر برآورده میشود. جهتگیریهای عاطفی، به ویژه اگر در رابطه فرزندان-والدین لحاظ شود، ماهیتی خاص مییابد، زیرا وجود پیوند خونی بر شدت آن میافزاید. بنابراین، با وجود تغییرات اجتماعی انتظار میرود که تفاوتهای نسلی در سطح کلان جامعه به همان اندازه در بین نسلهای خانوادگی (والدین – فرزندان) بروز نکند. این تفاوت حتی اگر در سطح ارزشی نمودار گردد، در سطح عاطفی به سختی بروز میکند.
در پژوهش حاضر، جهتگیری عاطفی فرزندان نسبت به والدین و عوامل مؤثر بر آن، در دو نسل بررسی شد. آزمون رگرسیون گام به گام که تعامل همه متغیرهای مستقل را با هم لحاظ میکند و نهایتاً متغیرهای تبیینکننده به ترتیب اهمیت وارد مدل میشوند، برای هر دو نسل انجام گرفت. نتایج برای نسل میانسال نشان داد که متغیر انسجام کارکردی به تنهایی وارد مدل میشود و 32 درصد از واریانس متغیر وابسته را تبیین میکند؛ به این معنی که در نسل میانسال هر چه بده و بستانها و مبادلهها بین افراد با والدین بیشتر باشد، جهتگیری عاطفی افراد نسبت به والدین صمیمانهتر و گرمتر است. این یافته به نظر طبیعی میرسد و در شرایط متعارف که روابط افراد در نهاد خانواده دستخوش تغییرات جدی نشود، مبادلهها بین فرزندان و والدین میتواند رابطه معنیداری با جهتگیری عاطفی آنها داشته باشد.
در نسل جوان، دو متغیر جهتگیری ارزشی و محل تولد به ترتیب وارد مدل رگرسیون شده، مجموعاً 23 درصد از تغییرات متغیر وابسته را تبیین کردند. ورود این دو متغیر به این معنی است که در نسل جوان بیش از همه با متغیر جهتگیری ارزشی میتوان جهتگیری عاطفی را پیشبینی نمود؛ به این ترتیب که هر چه افراد نسل جوان، واجد جهتگیریهای ارزشی محافظهکارانهتری باشند، جهتگیری عاطفی صمیمانهتری نسبت به والدین خود دارند. همچنین، تولد در روستا نسبت به شهر، موجب افزایش نمره جهتگیری عاطفی افراد نسل جوان میگردد. این یافته از نظر تغییراتی که در نهاد خانواده و به تبع آن در سطح جامعه (در جامعه مورد مطالعه) رخ میدهد درخور تأمل است. این یافته که در نسل میانسال، متغیر جهتگیری ارزشی به عنوان متغیر تبیینکننده جهتگیری عاطفی، وارد مدل نشده، ولی در نسل جوان، وارد مدل گردیده است، میتواند نشانه شروع تغییر در روابط نسلهای خانوادگی باشد هر چند این تغییر و تفاوتِ نسلی، پس از مدتی و با جایگیرشدنِ یک نظام ارزشی منسجمتر، رو به کاهش گذارد. در جامعههای در حال تغییر، ابتدا ابعاد مادی فرهنگ تغییر میکند و وجوه غیرمادی، اغلب با تأخیر نسبت به وجوه مادی، تغییر میکند که از آن به عنوان واپسماندگی فرهنگی یاد میشود. تغییر ارزشها بسیار دیرتر از سایر وجوه فرهنگی رخ میدهد. با این حال، پژوهشها نشان میدهد که در ایران برخی جهتگیریها در نسل جوان، از جمله بیاعتمادی و «تأکید بیشتر بر ارزشهای مدرنیستی و تأکید کمتر بر ارزشهای آرمانی» تفاوتهای زیادی با نسل بزرگسالان دارد و در طول زمان نیز بیشتر شده است (معیدفر، 1383: 75). در مطالعه حاضر نیز این یافته که در نسل جوان، تغییرات ارزشی، تبیینکننده جهتگیری عاطفی افراد نسبت به والدین هستند؛ به گونهای که هر چه جهتگیری ارزشی نسل جوان غیر محافظهکارانه و لیبرالتر باشد، جهتگیری عاطفی غیر صمیمانهتری (تحت تأثیر این ناهمسانی ارزشی) نسبت به نسل والدین دارند، نشان میدهد که جامعه مورد مطالعه در یک چرخشگاه تاریخی قرار گرفته است که در آن روابط عاطفیِ خانواده واپسین حوزهای است که تحتالشعاع این تغییرات قرار گرفته است. اگر چه در تحقیق حاضر، نمره جهتگیری عاطفی افراد دو نسل نسبت به والدینشان، تفاوت معنیداری ندارد، اما با توجه به اینکه در نسل جوان، متغیر جهتگیری ارزشی به عنوان متغیر تبیینکننده، وارد مدل شده است، بر این اساس انتظار میرود در آینده تفاوت معنیداری را در جهتگیری عاطفیِ افراد نسلهای آتی نسبت به والدینشان باشیم. همچنین، انتظار میرود این تفاوت در شهرهایی که از نظر سطح نوسازی، به ویژه نوسازی فرهنگی پیشروتر از جامعه مورد مطالعهاند، بیشتر از میزان موجود در مطالعه حاضر باشد.
در پایان، میتوان بر اهمیت درک شرایط جامعههای در حال گذار که طبعاً درکی جامعهشناختی - تاریخی است برای نسلهای گذار تأکید کرد. جایگاه نسلی مانند جایگاه طبقاتی، چنان بر آگاهی افراد اثر میگذارد که آن را کاملاً حقیقی و طبیعی تلقی میکنند. نسلهای پیشین بسیاری از ارزشها، جهتگیریها، سلایق و ذایقه نسلهای جدید را غیرطبیعی میپندارند و متقابلاً نسلهای جدید نیز در مورد نسلهای مسن چنین تلقی دارند. بیگمان در شرایط تغییرات فزاینده، این فرایند میتواند به تضاد هم منجر شود. توصیههای روانشناختی که پیوسته از رسانهها برای حل این مسأله و بسیاری از مسایل اجتماعی دیگر ارائه میشود، چندان راه به جایی نمیبرد، زیرا مسأله مورد نظر، ماهیتی اجتماعی دارد و نیازمند یک آگاهی جامعهشناختی است که ماهیت فرانسلیِ آن بتواند از شکاف نسلیِ محتمل بکاهد.
[1] بالس(1380) این فاصله را بین بیست تا سی سال در نظر می گیرد و معتقد است افراد در فاصله بین بیست تا سی سالگی بیشتر به حد و مرز نسلی خویش واقف میشوند.
[2] James Coleman
[3] Segregation
[4] Suicide
[5] Nye
[6] Rushing
[7] Black
[8] Ollander
[9] Haddad
[10] Schrader
[11] Normative solidarity
[12] Ideal types
[13] منظور سه متغیری است که با طیف لیکرت اندازه گیری شدند.
[14] progress