نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 استادیار، گروه جامعهشناسی دانشگاه یاسوج، ایران
2 دانشجوی دکتری جامعهشناسی دانشگاه پیامنور
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Introduction
Iran is a multiethnic society; hence it is significant how much various ethnicities receive their share of power as well as their share of economic, political and other sources, which can explain their sense of identity and collective identities such as a sense of belonging to Iran and Iranian nationality. Additionally, religious and cultural factors can strengthen or weaken this national solidarity. In this study, the theories concerning activation and highlighting ethnic divisions are utilized to explore ethnic groups sense of belonging to Iran. A combination of three theories with more sociological aspect is used: modernization theories, the theory of internal colonialism and the theory of relative deprivation.
Materials & Methods
This study is a documentary research, based on available data. In other words, the present study is a secondary analysis of data by adopting a comparative approach to compare certain variables and indices between ethnic groups. This study is based on the data obtained from the Fifth Wave of the World Values (WVS). A sample of 2667 Iranian subjects aged over 16 years old was collected. However, due to small size, Turkmen, Gilaks and Armenian ethnicities were removed from the analysis.
Discussion of Results & Conclusions
The data analysis showed that the economic situation is closely associated with ethnic or national identities. A good economic situation brings along a stronger sense of national identity. However, a good economic situation is not directly related to ethnic identity, and with the rise of economic status, ethnic identity is not enhanced. In contrast, a weaker and lower economic situation brings along a higher sense of ethnic identity while it leads to a weaker sense of national identity. The analysis shows that more than 81 percent of the people with close percentages are willing to participate in a possible war against the country and fight to defend it. Overall, this shows a high degree of belonging to Iran. However, less than half of the Kurds tend to do so. In the same way, Sunni Kurds and Shiite Arabs trust the government less than other ethnic groups. However, two ethnic groups of Sunni Balochs and Sunni Fars have shown a higher degree of confidence compared with other ethnic groups.
The data shows that Iranian identity is multidimensional and there is no opposition between national and ethnic identities. This can be especially shown in social and cultural issues. The only contrast is in political issues, which do not disturb all ethnicities, but Arabs and Kurds. The research shows that Turks, Kurds, Lors and other ethnicities are proud of their Iranian nationality. In fact, the results suggest that 97.4 percent of ethnicities know themselves as the citizen of Iran. This is different when it comes to Shiite Arabs and Sunni Kurds. They are less proud of Iranian identity. From this results, it can be concluded that the policy of ethnic assimilation and integration may not be possible. Therefore, considering the economic situation of ethnic groups, efforts to eliminate feelings of social, political, cultural, and educational inequalities and respecting different ethnic identifies can greatly reduce the challenges of national identity. Avoiding political and ideological biases, caring for citizenship rights according to the Constitution and giving everyone a role to play in power can make them have a stronger sense of national identity. Recent developments in the Middle East as well as the issues of globalization and spread of informal media, especially cyberspace, has made it necessary to think about the issues related to national identity, ethnic identity and the relationship between them. Therefore, it is necessary to reconsider all theoretical and analytical projects in this field and offer new formulation of identity beyond theories of modernization to come up with theories that focus on the effect of modernization on ethnic identity.
کلیدواژهها [English]
مقدمه و بیان مسئله
کشور ایران، جامعة چند قومیتی است و دراینمیان آنچه اهمیت دارد میزان سهمبری از قدرت و بهرهگیری متفاوت اقوام گوناگون از منابع مختلف اقتصادی، سیاسی و ... است که باعث میشود احساس هویت و تعلقخاطر آنها به هویتهای جمعی مانند احساس تعلق به ایران و ملیت ایرانی متفاوت شود؛ البته عوامل مذهبی و فرهنگی مختلف به تقویت یا تضعیف همبستگی منجر میشود.
برحسب دو عنصر شاخص مذهب و زبان بین اقوام ایرانی تمایز وجود دارد و آنها را به چند دسته تقسیم میکند. بخش زیادی از جمعیت کرد زبانها در غرب ایران و بلوچها پیرو مذهب تسنن هستند که از مذهب رسمی کشور متفاوت هستند. درعینحال ترکها، لرها و بخش زیادی از عربها ازنظر زبانی به حوزة زبانی متفاوت با زبان رسمی کشور- که فارسی است - تعلق دارند؛ اما ازلحاظ مذهبی باتوجهبه اینکه پیرو مذهب تشیع هستند با مذهب رسمی کشور اختلافی ندارند. وجود این تفاوتها در کنار توسعهنیافتگی نسبی استانهای این اقوام در مقایسه با استانهای فارس زبانکه شیعه هستند، احساس تبعیض، نابرابری و ستم ایجاد میکند و این فرضیه را شکل میدهد که حس تعلق آنها به هویت جمعی ایرانی، حداقل ازلحاظ سیاسی کمرنگتر است. براساس مطالعاتی که دربارة اقوام کرد و عرب انجام شده است، فرض میشود باتوجهبه این دو عنصر(زبان و مذهب)، نوعی تمرکزگرایی و روابط مرکز - پیرامون ایجاد شده است. پرسش دیگری که شاید در این پژوهش بدان پرداخته نشود این است که این شرایط بر قومگرایی اقوام چه اثری داشته است؟
از زمان رضاشاه به بعد در رابطه با اقوام در تاریخ ایران اتفاق جدیدی روی داد (همچنین در ترکیه بعد از مصطفی کمال آتاتورک و عراق بعد از پیدایش رژیم بعث) که در تاریخ پیش از آن با وجود کشاکشها و جنگهای خونین، ناشناخته و بیسابقه است و آن پیادهسازی نوعی ناسیونالیسم است که پیدایش شکلهای جدید سلطه و استیلا را منجر میشود و بر هژمونی و ایدئولوژی مبتنی است که هویت دیگری و فرهنگ و زبان آنها را نشانه میگیرد و تضادها، تبعیضها و ستمهای بعدی را به دنبال دارد و به جنگ و حذف فیزیکی نیز مشروعیت میبخشد(حقمرادی، 1392: 232). ابراهیم توفیق معتقد است ملت و هویت ملی، برساختة نظام دولت و ملت است و بدون آن شکل نمیگیرند؛ اما با پذیرش تفکیک احمد اشرف میان «هویت ایرانی» و «هویت ملی ایرانی» بر این باور است که برساختن ملت با دولت مدرن بهطور قطعی به شکلگیری هویت ملی منجر نمیشود (توفیق، 1388: 25).
بعضی از تجددگرایان و نظریهپردازان توسعه که با رویکردی متأثر از مدرنیزاسیون به مقولة قومیت مینگریستند، پیشبینی میکردند که با گسترش نوسازی و شکلگیری نهادهای مدرن و جریان مدرنیزاسیون که با مؤلفههایی مانند صنعتگرایی، شهرنشینی، رشد باسوادی، ارتباطات رسانهای و ... همراه است، احساسات قومی و ملی فروکش کند و روبهزوال برود؛ درحالیکه همین مسائل، بروز و تشدید مطالبات قومی را در قلمرو جهان سوم و دموکراسیهای فراصنعتی اروپای غربی و آمریکای شمالی و ملل کمونیست سابق مانند اروپای شرقی منجر شده و به شکلهای گوناگون خود را نشان داده است و دربارة بسیاری از ملتها و اقوام تحت سلطه به رشد آگاهی ملی آنها نیز یاری رسانده است. جدایی چک و اسلواکی، شورش آبخازی، نسلکشی در روندا و کوزوو، جنبش استقلالطلبانه باسک اسپانیا، مناقشة دیرینة ترکها و یونانیها بر سر قبرس، عملیات ببرهای تامیل در سریلانکا، خیزش مردم تیمور شرقی در اندونزی، منازعات قومی و مذهبی در کشمیر، جنبش کردها در کردستان ایران، ترکیه، عراق و سوریه و نمونههای بسیاری در آفریقا و ... نمونههایی از تضادهایی هستند که ریشه و منشأ نژادی، قومی و ناسیونالیستی داشتهاند.
اگرهویتملیرااحساسمشترکوآگاهیجمعی بدانیمکهدریکیانسبتبهیکقلمرو سرزمینی(دولت و ملت)، عینیتومادیتنهادینمییابدوبرمبناییکادراکتاریخمندبه ایرانیبودنارزشگذارانهمعنامیبخشد،آنگاهبایدپرسیدآیاماایرانیهایمعاصرباتوجهبهفرایندهایتوأمانوحدتبخشوشقهسازدولتوملتسازی،مدرنیزاسیونو جهانیشدنازچنیناحساسمشترکوآگاهیجمعیتعینیافتهایبرخوردارهستیم. (توفیق، 1388: 22). به دنبال پاسخ به این سؤال، نویسندگان این مقاله تلاش کردهاند با استناد به اطلاعات موجود به این پرسش پاسخ دهند که آیا انتساب به قومیتهای مختلف باتوجهبه تفاوتهای زبانی و مذهبی، نقشی در نگاه اقوام به سیاستها و اهداف کلی و میزان تعلق آنها به ایران دارد یا خیر.
پیشینه و ادبیات تحقیق
در دنیا کمتر کشوری وجود دارد که از یک قوم و ملت باشد و مسئلهای مرتبط با اقوام در کشورش نداشته باشد؛ البته چگونگی صورتبندی مسئلة اقوام و راهکارهای برخورد با آن یکسان نبوده است. بهدلیل تنوعات قومی و مسائل و چالشهای برآمده از آن، پژوهشها و مطالعات متعددی دربارة قومیت در کشورهای مختلف ازجمله ایران انجامشده است که در زیر اشارهای به بعضی از آنها میشود.
علی یوسفی براساس تحلیلثانویةدادههایتجربی یک پیمایش که در سال 1377 با عنوان هویتهای قومی و رابطۀ آن با هویت ملّی در مناطق قومی کشور به انجام رسیده است، مقالهای را با عنون روابطبینقومیوتأثیرآنبرهویت اقوامدرایران به رشته تحریر درآورده است و به سنجش این فرضیه پرداخته است که تراکم و قرینگی روابط بین قومی در حوزههای تعاملی اقتصاد، سیاست، فرهنگ و اجتماع، تعلق و وفاداری اقوام را به اجتماع ملّی تقویت میکند. نتایجبهدستآمدهنشانمیدهدبا افزایشهمکاریهایبینقومیکهازترکیبسهنوعرابطۀفکری، عاطفیومعیشتیاقوامحاصلمیشود،تعلقووفاداریاقوامبه اجتماعملّیافزایشمییابدودر مقابلباافزایشتعارضاتو خصومتهایقومی،تعلقووفاداریاقوامبهاجتماعملّیتضعیف میشود. یافتههای وی نشان میدهند اقوامپنجگانهبهعناصرمهمهویتملّیماننددینوآیین، مردم، مفاخرفرهنگیوسرزمین، تعلقووفاداریبالاییدارند. دربیناقوامپنجگانه،ابرازعلاقهووفاداریبلوچهاولُرهابهعناصرهویت ملّیبیشازاقوامفارس،کُردوآذریاست.دوقومفارسوکُرداستعدادبیشتریدرپیوندیا گسستروابطقومیدارند؛یعنیایندوقومازحیثکموکیفروابطشانباسایر اقوام، پتانسیلانسجامیوپتانسیلتعارضوگسست دارند(یوسفی، 1380: 40 ).
رضوی آل هاشم و همکاران (1388) به این نتیجه رسیدهاند که سیاست حذف، ادغام و همانندسازی قومیتها امکانپذیر نیست. آنها عنوان کردهاند که ادغام شهروندان در یک ملت واحد،آرمان ناسیونالیستهای کلاسیک است که در برابر اقلیتهای قومی ناشکیباست و در تاریخ با دولتهایی پیوند خورده است که اقلیتهای ملی را به اجبار و سرکوب وادار میکند. ناسیونالیسم جدید به ترکیبی از همگرایی و انسجام اجتماعی متکی است که جامعة باثبات را بر مبنای یک پلورالیسم فرهنگی در یک دولت چندملیتی مبتنی بر دموکراسی بنا میکند. این ناسیونالیسم، یک دولت ملی ایجاد میکند که برای حل مسائل قومیتهای داخل خود به راهحلهای دموکراتیک و انسانیتری متوسل میشود. تجربه نشان داده است هرجا که رهبران درصدد سازش با منافع قومیتها بودهاند به حل منازعة قومی نزدیک شدهاند. شیوة ادغام قومیتها در یک قومیت مسلط، تجربهای شکستخورده است.
حاجیانی (1387) نیز رابطه و نسبت گرایش به هویت قومی و گرایش به هویت ملی در میان اقوام ایرانی را مطالعه کرده است. براساس چارچوب تحلیلی انتخابشده که نظریة کنش متقابل نمادین است، مشخص شده است که هویت ایرانیان چندبعدی یا ترکیبی است و میان ابعاد یا منابع هویتبخش جامعۀ ایرانی تناقض، تعارض و ناسازگاری وجود ندارد. واحد مشاهده فرد و واحد تحلیل، شش گروه عمدة قومی (ایرانی) کردها، بلوچها،آذریها، عربها، ترکمنها و لرها را شامل بوده است. جمعیت آماری، افراد 18 سال به بالای ساکن 9 شهر بزرگ قومنشین کشور را شامل میشود و موارد نمونه با روش نمونهگیری چندمرحلهای انتخابشدهاند. نتایج بیان میکند هویت قومی و ملی در میان اقوام ایرانی بهطور توأمان، قوت و برجستگی دارند و در میان آنها رابطهای تعارضآمیز و قطبی وجود ندارد. همچنین گفتی است میان ابعاد فرهنگی و اجتماعی هویت قومی و ملی، رابطة مثبت و قوی برقرار است؛ اما ابعاد سیاسی این دو نوع هویت با یکدیگر رابطة منفی دارند.
پاینده و جعفرزادهپور در پژوهشی به روش پیمایشی و با ابزار پرسشنامه، هویت ملی و قومی در میان جوانان دهدشت را بررسی کردهاند. نتایج نشان میدهد هویت ملی و قومی دو نوع هویت جمعی هستند که افراد طی فراگرد اجتماعیشدن، آنها را درونی و جزئی از شخیصت خود میکنند و از آنها در موقعیتهای مناسب استفاده میکنند؛ بنابراین، افراد بین این دو نوع هویت تناقضی درک نمیکنند (پاینده و جعفرزادهپور، 1389: 101).
کافی و حاجیانی با بهرهگیری از تئوری هویت اجتماعی، تئوری فرهنگپذیری، الگوهای درهمبافتگی هویت اجتماعی، انسجام هویتهای چندگانه و رابطة هویت قومی و ملی را بررسی کردهاند. نتایج تحلیل ثانویه نشان میدهد هر دو هویت قومی و ملی در میان اقوام ایرانی برجسته است. همچنین همبستگی میان احساس تعلق به قومیت و دلبستگی به ملیت در کلِ نمونه مثبت است؛ اما میزان رابطه و جهت آن در میان اقوام متفاوت هست. نتایج پژوهش بیان میکند شکلهای مختلفی از تعیین هویت در میان اقوام ایرانی وجود دارد که وزن و اهمیت آنها یکسان نیست؛ درحالیکه هویت انسجامیافته (ترکیبی)، بیشترین فراوانی را دارد، موقعیتهای هویتی همانندسازی و حاشیهای موارد معدودی را تشکیل میدهند. درنهایت گروهبندی پاسخگویان برحسب هویت قومی و ملی به تفکیک اقوام ششگانه نشان میدهد هویت غالب در میان همة گروههای قومی، هویت انسجامیافته است؛ بااینحال سهم این نوع هویت در میان اقوام متفاوت است (امیر کافی و حاجیانی، 1392: 117).
بیدل و محمودزاده، پژوهش بررسیمیزانتعلقاجتماعیمردمبهجامعهایرانورابطةآن بااعتماداجتماعیوفردگرایی را در شهر مشهدانجام دادند.پژوهشازنوعپیمایشیبودهواطلاعات باپرسشنامهجمعآوری شدهاست.جامعةآماری،افرادبیستسالبهبالای شهرمشهددرسال1390وتعدادحجمنمونه 384 نفربودهوازشیوةنمونهگیریخوشهایچندمرحلهایبرایتخصیصحجم نمونهاستفاده شدهاست. نتایجپژوهشنشانمیدهدمیانگینمیزانتعلقاجتماعیپاسخگویاننمرة7/2بوده استوتا نمرة 5 کهحد بالایآنبودهاستبهمقدار3/2نمرهفاصلهداشتهاست. یعنیمیزانتعلقاجتماعیمردممشهدبهجامعةایراندرسطحمتوسطبودهاست. با افزایش سن، تعلق اجتماعی نیز افزایش یافته است. میزان تعلق اجتماعی در بین قوم فارس نسبت به سایر اقوام و همینطور شاغلان نسبت به سایر افراد و طبقة متوسط نسبت به طبقات دیگر بیشتر بوده است. در این پژوهش، مجموع متغیرهای مستقلی که وارد رگرسیون چندمتغیره شدهاند با 40 % ضریب تعیین، تغییرات مربوط به متغیر تابع را تبیین کردهاند (R2 =40/0) که متغیر «اعتماد اجتماعی» با ضریب تعیین 61/0، بیشترین تأثیر بر تعلق اجتماعی را داشته و سپس «فردگرایی افراطی» با ضریب تعیین 18/0- در مرتبة بعدی تأثیرگذاری قرار گرفته است؛ بنابراین، افزایش بیاعتمادی اجتماعی در افراد، بیشترین آسیب را بر میزان تعلق اجتماعی آنان داشته است (بیدل و محمودزاده، 1391: 32).
تقوی نسب، مقدس و لهسائیزاده در پژوهشی با عنوان بررسی عوامل داخلی مؤثر بر هویت قومی و هویت ملی در میان اعراب شهرستان اهواز از رویکرد کمی و روش پیمایشی استفاده کردهاند. نمونه پژوهش ۳۸۴ نفر از اعراب زن و مرد بین سن ۱۸ تا ۶۵ سال بودند. چارچوب نظری این پژوهش برپایه نظریههای نوسازی، استعمار داخلی و محرومیت نسبی است. نتایج تحلیل دو متغیرة دادهها نشاندهندة معنادارنبودن رابطه بین متغیرهای جنسیت، وضعیت تأهل و سابقة شهرنشینی با هویت قومی است و رابطة هویت قومی و هویت ملی در جهت منفی آن تأیید شد. نتایج تحلیل چندمتغیره نشان میدهد که ۱۱ متغیر از ۱۶ متغیر مستقل مؤثر بر هویت قومی درنهایت ۶۷ % از واریانس متغیر هویت قومی را تبیین میکنند (لهسائیزاده و همکاران، 1388: 45).
مهدوی و توکلی قینانی، پژوهشی را با هدف مطالعة چگونگی حفظ و تداوم مرزهای دینی و فرهنگی ارامنه در طول تاریخ حیات آنها و در جامعة ایرانی انجام دادند. در این پژوهش عناصر هویتی ارامنه را شناسایی کردند و سعی شده است با بهرهگیری از نظریههای هویت اجتماعی جنکینز[1] و نمادپردازی قومی آنتونی اسمیت[2]، جامعهشناختی عوامل مؤثر بر بازتولید و حفظ و انتقال عناصر هویتی ارمنی به نسلهای بعدی و درنتیجه مکانیسمهای استمرار قومی ارامنه ایران را (تهران) در طول زمان تبیین کنند. علاوه بر مطالعات نظری و تاریخی به کمک روشهای مصاحبه و پیمایش، دادهها را در راستای آزمون فرضیه گردآوری کردند و با مطالعة میدانی درصدد اثبات نظریة استمرار قومی اسمیت دربارة ارامنة ایران برآمدهاند. نتایج این مطالعه بیانگر پیوند عمیق گروه مطالعهشده با عناصر ذهنی و عینی هویت ارمنی را بیان میکند و بر انتقال آنها به نسلهای بعدی تأکید میکند (مهدوی و توکلی قیناتی، 1388: 71).
در پژوهش دیگری، جامعهشناختی نگرش جوانان نسبت به هویت ملی و مؤلفههای آن به روش پیمایشی بررسی شده است تا میزان آگاهی، تعلق و تعهد جوانان نسبت به نمادهای مشترک در جامعه بهعنوان ابعاد هویت ملی بررسی شود. در نتایج پژوهش مشخص شده است 5/18 % پاسخگویان، هویت ملی بالا، 13 % متوسط و تنها 5/1 %، سطح پایین دارند. حدود 47% نمونة آماری، مصرفکنندة رسانههای خارجی (اینترنت و ماهواره) بودهاند و میانگین هویت ملی این دسته بهطور معناداری کمتر از جوانانی است که از اینترنت و ماهواره استفاده نمیکنند (ملکی و عباسپور، 1388: 159).
پژوهشی که در مرکز پژوهشهای مسائل اجتماعی بریتانیا[3](SIRC)در سال 2007 ارائه شده است، تعلق و هویت اجتماعی را باتوجهبه تغییرات جدید بهویژه بحث جهانیشدن، فناوری ارتباطی و دنیای مجازی مطالعهشده قرار داده است. نتایج این پژوهش نشان داد 88 % از مردم، خانواده؛ 60 %، دوستان و بیش از یک سوم ملیّت را مهمترین بخش تعلقخاطر خود دانستهاند. تعلق حرفهای یا شغلی و روحیة تیمی و منافع مشترک نیز درحال افزایش و حتی تعلق تیمی افراد از تعلقات سیاسی، مذهبی، طبقه، قومیت و وابستگی سیاسی نیز بیشتر بوده است. شش دسته عوامل بودهاند که افراد به آنها تعلق بیشتری داشتهاند؛ خانواده، دوستان، سبک زندگی، ملیّت، هویت حرفهای، روحیة تیمی. همچنین تعلق آنلاین و فضای مجازی اینترنتی در عصر جدید اهمیت زیادی یافته است (به نقل از بیدل و محمودزاده 1391: 38).
تعریف مفاهیم
قومیت: به لحاظ ریشهشناسی، قوم و قومیت از واژة یونانی Ethnos مشتق شده است که به تفاوتها و تمایزهای میان مردم اشاره دارد. یک گروه قومی، اجتماع کوچکی از انسانها در درون جامعهای بزرگتر است که بهصورت واقعی یا احساسی و ادراکی، اصل و نسب، خاطرات و گذشتة تاریخی و فرهنگی مشترکی دارند. همچنین یک یا چند عنصر سمبلیک نظیر خویشاوندی، مذهب، زبان، سرزمین و ویژگیهای ظاهری و فیزیکی مشترک دارند که هویت گروهی آنان را از گروههای دیگر متمایز میکند. مهمترین ممیزة قومیت و قوم در ابعاد فرهنگی آن نهفته است. این گروهها بر بنیاد مواریث و شناسههای فرهنگی نظیر زبان، مذهب، آدابورسوم و پیشینة تاریخی شکل میگیرند. قومیت بر ادراک هویت قومی ناظر است. این ادراک، خاستگاه واقعی و یا احساسی دارد (مقصودی،1380: 21).
فردریک بارث[4]، قومیت را بهمنزلة سازمان اجتماعی تفاوت فرهنگی تعریف میکند. همچنین گیرتز[5]، قومیت را بهمنزلة دنیای هویت شخصی تعریف میکند که تأیید اجتماعی شده است و بهصورت عمومی بیان میشود (بالمر و سولوموز،1381: 170). بالمر و سولوموز نیز بر این نظر هستند که قومیت یک هویت اجتماعی است که جمعی فردی است و در تعامل اجتماعی، تجلی بیرونی مییابد و در خودآگاهی شخصی درونی میشود (همان، 171).
یوردشاهیان معتقد است قوم، مجموعه افراد گروههای پیوسته است که روابط و پیشینة پیوند خانوادگی دارند و نژاد، زبان، فرهنگ و منطقة زیست مشترک دارند (یوردشاهیان، 1380: 12). آنتونی دی اسمیت نیز در تعریف خود از قومیت بر ویژگیهایی مانند احساس اشتراک در اصل و ریشه، ادعای تاریخ و سرنوشتی متمایز و مشترک، احساس یگانگی جمعی و همبستگی تأکید میکند (گودرزی، 1385: 45). همچنین، اوومن، قومیت را یک پدیدة فرهنگی میداند که فرهنگ، قلمرو آن را تعیین میکند (اوومن، 1378: 234).
قوم: اجتماعی از افراد است که «منشأ مشترک» (اعم از واقعی یا خیالی)، «سرنوشت مشترک»، «احساس مشترک» و «انحصار نسبی منابع ارزشمند مشترک» (پاداش، زور، احترام و معرفت) و در ارتباط با سایر گروهها و اقوام هستند و براساس رموز و نمادهای فرهنگی مشترک در یک میدان تعامل (درونگروهی با کسب هویت جمعی) به «ما» مبدل میشوند (چلبی، 1378: 141).
هویت[6]: هویت (Identity)، گونهای پاسخگویی است که یک فرد یا اعضای یک واحد اجتماعی مانند قوم، ملت، مذهب، نسل، حزب، گروه و ... به پرسشهایی از چیستی و کیستی خویش میدهند و عموماً در تقابل با دیگران تعریف و بازنمایی میشود. این ویژگیها شامل مجموعهای از مؤلفههای زیستی، فرهنگی، روانی و ... است که اعضای یک گروه را به میدهد و از دیگران متمایز میکند.
هویت قومی: یکی از انواع هویت جمعی است که به ویژگیهای فرهنگی اطلاق میشود که یک قوم را از اقوام دیگر متمایز میکند و بین اعضای یک قوم، احساس تعلق به همدیگر، ایجاد و آنها را منسجم میکند. هویت قومی در سطحی پایینتر از هویت ملی یا جامعهای قرار دارد (احمدلو، 1381: 123).
هویت ملی: هویت ملی به معنای احساس تعلق و وفاداری به «عناصر و نمادهای مشترک در اجتماع ملی (جامعة کل) است. مهمترین نمادهای ملی عبارتاند از: سرزمین، دین و آیین، آداب و مناسک، تاریخ، زبان، ادبیات، مردم و دولت. در درون یک اجتماع ملی، میزان تعلق و وفاداری اعضا به هر یک از عناصر و نمادهای مذکور، احساس هویت آنها را مشخص میکند (یوسفی، 1380: 13).
تعلق اجتماعی: تعلقخاطر به جامعه، حسی بالنده میان مردمی با منافع و سرنوشت مشترک است که بسیار حیاتی است و وجود جامعه، متضمن علاقه، وابستگی و وفاداری افراد به آن و احساس پیوستگی به «مای» کلی است (Pollini, 2000 به نقل از بیدل و محمودزاده، 1391: 32). این همان پاسخ عاطفی نسبت به «مای» بزرگتر است که تجلی عینی آن این است که فرد خود را جزئی از «مای» بزرگتر و جامعه را خانة خود میداند؛ بهعبارتی این احساس تعلق اجتماعی است که ریشة تفاوت فرد از یک جامعه با افراد جوامع دیگر است و همین اساس تمییز یک ایرانی از غیرایرانی است؛ زیرا در هویتیابی ملی، مردم یک جامعه در این احساس با هم اشتراک دارند و به هم پیوند میخورند (بیدل و محمودزاده، 1391: 32).
چارچوب تحلیلی
مسئلة قومیت در بسیاری از رشتههای علوم انسانی مانند مردمشناسی، تاریخ، علوم سیاسی، روابط بینالملل، باستانشناسی و جامعهشناسی مطالعه شده است. در این پژوهش، مبنای نظری بر نظریههایی قرار داده شده است که بیشتر در حوزة جامعهشناسی سیاسی مطرح هستند و قومیت را بهمثابه یک امر اجتماعی صورتبندی میکنند که در تعامل با زمینههای جامعهشناختی قرار دارد. احمدی در کتاب «قومیت و قومگرایی در ایران» نظریههای مربوط به قومیت را در دو گروه تقسیمبندی کرده است. اول نظریههایی که مربوط به ماهیت قومیت هستند. این نظریهها توضیح میدهند که قومیت چگونه شکلگرفته است و دسته دوم، نظریههای مربوط به سیاسیشدن قومیت است (احمدی، 1۳۸۳). در این مطالعه از دسته دوم نظریههایی بهره گرفته شده است که به فعالشدن و برجستهشدن تمایزات قومی نظارت میکند. در اینجا نیز از تلفیق سه نظریه استفاده شده است که صبغه جامعهشناختی بیشتری دارند. اول، نظریههای نوسازی، دوم، نظریه استعمار داخلی و سوم، نظریه محرومیت نسبی. نظریههای نوسازی به دو دسته تقسیم میشوند. اول نظریههایی که به تأثیر نوسازی بر کاهش هویت قومی اشاره میکنند؛ این رویکرد نویدبخش کاهش منازعات قومی است. اندیشمندانی نظیر فردیناند تونیس[7]، کارل دویچ[8]، کلیفورد گیرتز[9] و مک کورمک[10] با مثبتخواندن نقش عناصر مدرنیته بر فرایند رو به کاهش ستیزههای قومی تأکید ورزیدهاند (مقصودی، 1379: ۱۷۴). «با تأثیر چنین فرایندی «سنتها، تعهدات جمعی و دیگر عناصر هویتبخش محدود، مانند ملیت و قومیت جایگاه و اهمیت خود را از دست میدهند و نفوذپذیری مرزهای بین اجتماعات مختلف افزایش مییابد» (گل محمدی، 1383: 33). در این چارچوب «موضوعات قومی به خاصگرایی یا ماقبل مدرن متعلق است که فرایند نوسازی درحال کنارگذاردن آن است» (مقصودی، 1379: 115-116). دسته دوم نظریههای نوسازی، نظریههایی هستند که بر تأثیر نوسازی بر افزایش هویت قومی توجه دارند و معتقدند عناصر، نهادها و ارزشهای منبعث از نوسازی مانند رشد باسوادی و آموزش، توسعة شهرنشینی، گسترش رسانههای ارتباطجمعی، صنعتگرایی و ... به عرصهآمدن قومیتها و بازنمایی خود در جامعه را سبب شده است. در این مطالعه بر این دسته از نظریههای پارادایم نوسازی تأکید میشود.
نظریة استعمار داخلی که بیشتر مایکل هکتر[11] بهطور مبسوط شرح داده است، تأکید دارد که همبستگی قومی ممکن است در یک نظام سیاسی ملی درنتیجة وخیمشدن نابرابریهای منطقهای بین یک هستة متمایز فرهنگی و پیرامون آن تقویت شود. نگرانی مستولی نخبگان مرکز، حفظ «وابستگی ابزاری» جمعیت پیرامون است؛ درنتیجه، اعضای گروههای پیرامون به دنبال استفاده از نشانههای فرهنگی بهعنوان اهرمهایی برای پایاندادن یا غیرموجهنمودن ترتیبهای غالب هستند. در چنین وضعیتی، عوامل فرهنگساز بهصورت ویژگیهای کهن باقی نمیماند؛ بلکه به عناصر تبعیضگر سیاسی تبدیل میشود (احمدی، ۱۳۸۳: 156)؛ بنابراین، هکتر، ناسیونالیسم را از منظر تحولات اقتصادی بررسی کرده است. وی از مفهوم استعمار داخلی برای تبیین ناسیونالیسم استفاده میکند. نظریة وی با سه گزاره جمع میشود؛ ۱- هرچه نابرابری اقتصادی بین جماعتها بیشتر باشد، احتمال همبستگی بیشتری بین جماعت کمترپیشرفته وجود دارد، ۲- هرچه میزان ارتباطات داخلی جماعتها بیشتر باشد، همبستگی جماعت حاشیهنشین بیشتر میشود و ۳- هرچه تفاوتهای فرهنگی بیشتر باشد، احتمال همبستگی بیشتر جماعت پیرامونی متمایز ازلحاظ فرهنگی افزایش خواهد یافت (رنجبر، 1384: 157). مایکل هکتر در نظریة استعمار داخلی معتقد است مدرنیزاسیون و افزایش تماس میان گروههای قومی در چارچوب یک دولت، الزاماً وحدت قومی را سبب نمیشود؛ بلکه برعکس، احتمالاً به منازعة قومی منجر میشود. این امر بهعلت توسعة نابرابر مناطق یک کشور است. مناطق پیرامون در مقایسه با مناطق مرکز به موقعیت پستتری تنزل یافته است؛ بنابراین، عکسالعمل مناطق پیرامون نسبت به مرکز، خصمانه میشود. اگر مناطق پیرامون، ویژگی قومی و ملی داشته باشند در آن صورت فرم ناسیونالیسم به خود میگیرد. به نظر هکتر، اقدامات و جنبشهای ناسیونالیستی قومی نتیجه یا متأثر از شرایط استعمار داخلی است (صالحی، 1380: 11).
نظریة محرومیت نسبی را بیشتر، گار شرح داده است. به نظر گار «محرومیت نسبی» بهصورت احساس بازیگران بر وجودداشتن اختلاف میان انتظارات ارزشی خود و توانایی ارزشی محیط مشخص میشود. به عقیده گار، پیششرط لازم برای ستیز خشونتبار مدنی، وجود محرومیت نسبی است (به نقل از کوهن 1381: 272). وقوع خشونت مدنی، نشانة احتمال وجود محرومیت نسبی در میان تعداد چشمگیری از افراد اجتماع است و نکتة ملازم با حکم اخیر این است که هرچه محرومیت نسبی شدیدتر باشد، احتمال و شدت خشونت مدنی بیشتر خواهد بود (همان). به عقیدة گار، هویت قومی، زمانی اهمیت مییابد که با افراد یک گروه قومی بهدلیل تعلقاتشان به آن گروه، رفتاری تبعیضآمیز در مقایسه با گروههای دیگر صورت گیرد؛ یعنی یک گروه قومی بهدلیل قومیت خود در معرض سرکوب، آزار یا محرومیت از برخی حقوق و مزایا قرار بگیرند. بنابراین، وسعت محرومیتهای جمعی گروه فرهنگی در مقایسه با دیگران، عامل اصلی نارضایتی و اقدام مشترک است. محرومیت به معنی نابرابری در رفاه مادی یا دستیابی سیاسی در مقایسه با دیگر گروههای اجتماعی است (گار، 1378: 216). افزایش انشقاق اجتماعی، حول محورهای منطقهگرایی، قومگرایی، نابرابری اجتماعی و طبقاتی، شکاف میان نسلها و سبکهای زندگی و شکلگیری هویتهای جمعی جدید (ماورا و مادون ملی) متناظر با این محورها در موارد نهچندان کمی بهویژه در جهان سوم و جهان چهارم (کاستلز، 1384: جلد سوم) در حد فروپاشی ساختهای موجود دولت و ملت و بروز جنگهای داخلی پیش رفته است (Turner, 2008).
روششناسی پژوهش
مطالعة حاضر نوعی پژوهش اسنادی و مبتنی بر استفاده از تحلیل ثانویة دادهها است که با اتخاذ روش تطبیقی، متغیرها و شاخصها در بین اقوام ایرانی مقایسه شده است. پژوهش حاضر مبتنی بر دادههای حاصل از موج پنجم ارزشهای جهانی (wvs) است. حجم نمونة پژوهش 2667 نفر از افراد بالای 16 سال ایرانی است. در این تحلیل، اقوام ترکمن، گیلک، ارمنی بهدلیل تعداد کم پاسخگویان از تحلیل حذف شدهاند[12].
در این پژوهش دیدگاههای اقوام ایرانی نظیر کرد، ترک، عرب، بلوچ دربارة برخی شاخصها مطالعه و تحلیل شده است که میزان همبستگی و تعلق این اقوام به ایران را میسنجند؛ مانند نظر آنها به سیاستهای کلان کشور، اهمیت سیاست، شرکتکردن در جنگ احتمالی، علاقه به سیاست، افتخار به ایرانیبودن، اعتماد به نیروهای نظامی، انتظامی و دولت،گرایشهای حزبی، اهداف کشور و تعلق شهروندی.
یافتههای توصیفی
پرسشنامة سنجش ارزشهای جهانی اینگلهارت در ایران در تمام کشور توزیع شده است و قومیت پاسخگویان نیز پرسیده شده است. توزیع فراوانی نسبی پاسخگویان برحسب قومیت آنها در نمودار شماره یک مشاهده میشود.
نمودار 1- توزیع فراوانی نسبی پاسخگویان برحسب قومیت
همانطورکه میدانیم جامعة ایران علاوه بر تنوع قومی از نظر مذهبی نیز یکدست نیست و بعضی اقوام هم اهل تشیع و هم اهل تسنن دارند و باتوجهبه پیشفرضهای نظری پژوهش، تفاوت مذهبی آنها نیز با اهمیت قلمداد شده است.
نمودار2- توزیع فراوانی نسبی پاسخگویان به تفکیک قومیت و مذهب
براساس نمودار فوق، تنوع مذهبی اقوام نمونة پژوهش بدینصورت است که بیشترین فراوانی شیعیان به قوم فارس و سپس ترکها و بیشترین فراوانی اهل تسنن به قوم کرد متعلق است.
آزمون فرضیات
فرضیههای این پژوهش مطابق با نظریههای بررسیشده در سه دسته مطرح و آزمون شده است. نخستین دسته، نظریة نوسازی است و در آن متغیرهایی مانند اهمیت سیاست در زندگی، اعتماد به نیروهای نظامی و اعتماد به دولت بررسی شدهاند. پیشفرض این فرضیهها این است که جریان نوسازی صورتگرفته در ایران، اشتراکات و تشابهات زیادی را برای اقوام به همراه میآورد و با همسوکردن دیدگاههای آنها کاهش تعلق قومی و افزایش سطح تعلق به هویت ملی را موجب میشود.
دسته دوم از نظریههای تبیینکنندة تعلق قومی در این پژوهش، نظریه استعمار داخلی است که متغیرهای افتخار به ملیت و شهروند ایرانیدانستن خود و میزان مشارکت در جنگ احتمالی ذیل آن آزمون شدهاند. مفروضه این فرضیه این است که هرچه در یک جامعه، نابرابری افزایش یابد و تمایزهای بین قومی زیادتر شود، اقوام به همان اندازه، انسجام درون قومی پیدا میکنند و میزان تعلق آنها به «مای» ملی کمتر میشود و دیگر به ملیت خود افتخار نمیکنند. همچنین با احساس تبعیض ناشی از نابرابریهای موجود، باور ندارند که شهروند کامل یک جامعه هستند. ضمن اینکه درصورتی افراد حاضر به دادن جان خویش برای کشور هستند که تا حد خیلی زیادی به کشورشان احساس تعلق و تعهد داشته باشند و نمیتوان از شهروندانی که بهدلیل تبعیض و نابرابری، احساس تعلق به ملیت خود ندارند توقع داشت که در جنگهای احتمالی شرکت کنند.
متغیر مهمترین اهداف کشور از دید اقوام که با نظریة محرومیت نسبی مطرح شده است این پیشفرض را دارد که انسانها نیازهایی دارند که به دنبال رفع آنها یا تطبیق آنها با محیط بیرونی هستند. ازاینرو، اگر اقوام در زمینههای مختلف احساس محرومیت نکنند، نباید تفاوتی در اولویتهایشان وجود داشته باشد؛ درنتیجه، تعلق ملی در آنها افزایش مییابد و درصورتیکه احساس محرومیتها زیاد باشد، هر قومی به دنبال مرتفعکردن محرومیتهای خویش خواهد بود و این امر نشانهای از سطح تعلق ملی پایین و افزایش میزان تعلق قومی است.
فرضیة اول: بین قومیت و میزان اهمیت سیاست در زندگی رابطه وجود دارد.
براساس ادبیات نظری این پژوهش استدلال میشد میزان اهمیتی که اقوام مختلف به مقولة سیاست میدهند تفاوت وجود دارد و عضویت در یک قوم بر اهمیت سیاست در زندگی افراد تأثیر میگذارد.
جدول 1- متغیر اهمیت سیاست در زندگی به تفکیک اقوام
آزمون فرضیه با سطح معناداری 001/0، نشان میدهد بین دو متغیر قومیت و میزان اهمیت سیاست در زندگی رابطة معناداری وجود دارد؛ هرچند مقدار ضریب کرامرز به میزان 08/0، ضعیفبودن این رابطه را نشان میدهد. بلوچها (سنی) کمترین میزان اهمیت سیاست در زندگی را ابراز داشتهاند؛ درحالیکه لرها (شیعه) و ترکها (شیعه) باحدود 22 % و فارسها باحدود 20 % بیشتر از دیگر اقوام، سیاست را در زندگی خویش مهم ارزیابی کردهاند.
فرضیة دوم: بین قومیت و میزان تمایل به شرکت در جنگ احتمالی رابطة معناداری وجود دارد.
براساس چارچوب تحلیلی پژوهش استدلال میشود باتوجهبه شرایط سیاسی، اقتصادی و دور و نزدیکی به ساختار قدرت، سیاست و اقتصاد، اقوام مختلف به شرکت در جنگ احتمالی علیه کشور، میزان تمایل یکسانی نداشته باشند. برای آزمون این فرضیه باتوجهبه سطح مقیاس اسمی هر دو متغیر از آزمون کی دو (X2) استفاده شده است و نتیجة آن فرضیة فوق را با اطمینان 99% (سطح معناداری 001/0) تأیید میکند. شدت این رابطه براساس ضریب وی کرامرز برابر 19/0 نشان داده شده است. نتیجة خودگردان سازی[13] این آزمون نیز با 5000 نمونه مشخص کرده است که حداقل شدت این رابطه در جامعة آماری بین حداقل 144/0 و حداکثر 247/0 هست.
جدول 2- میزان تمایل به شرکت در جنگ احتمالی در میان اقوام
دادههای جدول نشان میدهد درواقع بیش از 81 % تمام اقوام با درصدهای نزدیک به هم حاضرند در جنگ احتمالی علیه کشور شرکت کنند و برای آن بجنگند و فقط کردهای اهل تسنن هستند که کمتر از نصف آنها چنین تمایلی دارند.
فرضیة سوم: بین قومیت و نظر آنها دربارة مهمترین اهداف کشور تفاوت معناداری وجود دارد.
براساس چارچوب تحلیلی پژوهش استدلال میشود باتوجهبه شرایط سیاسی، اقتصادی و دور و نزدیکی به ساختار قدرت، سیاست و اقتصاد، اقوام مختلف، گزینهها و اولویتهای متفاوتی برای اهداف کشور در ده سال آینده قائل هستند.
جدول 3- توزیع فراوانی مهمترین اهداف کشور به تفکیک اقوام
آزمون فرضیه نشان میدهد با اطمینان 99 % بین دو متغیر قومیت و نظر آنها دربارة مهمترین اهداف کشور طی ده سال آینده، رابطة معناداری وجود دارد. نتیجة خودگردانسازی دادهها نیز حداقل و حداکثر شدت رابطه بین این دو متغیر را در جامعة آماری بهترتیب 71/0 تا 113/0 برآورد کرده است. دادههای جدول نشان میدهد بهصورت کلی اولویت اهداف کشور از نظر تمامی اقوام بهترتیب اهمیت عبارتند از: رشد بالای اقتصادی، گسترش آزادی بیان، بالابردن نیروی دفاعی کشور و درنهایت زیباسازی شهرها. دراینمیان، کردهای سنی با 69 % و لرها (شیعه) با 67 %، بیشتر از اقوام دیگر و اعراب (شیعه) با 36 %، کمتر از اقوام دیگر، رشد اقتصادی بالا را مهمترین هدف کشور دانستهاند و درعینحال کردهای سنی با 2/5 %، کمتر از دیگر اقوام، تقویت نیروی دفاعی کشور را مهمترین هدف کشور ارزیابی کردهاند و اعراب شیعی با 26 % و بلوچ (سنی) با 15 %، بیشتر از دیگر اقوام این هدف را اولویتدار دانستهاند.
فرضیة چهارم: بین قومیت و میزان اعتماد اقوام به نیروهای نظامی تفاوت معناداری وجود دارد.
باتوجهبه اینکه نیروهای نظامی و انتظامی، چهره و ظاهر حاکمیت محسوب میشوند و با جایگاه متفاوت اقوام در ساختار رسمی کشور، انتظار میرود تفاوت معناداری در میزان اعتماد اقوام به نیروهای انتظامی وجود داشته باشد. باتوجهبه سطح سنجش متغیر مستقل در سطح اسمی و متغیر وابسته در سطح رتبهای از آزمون معنیداری میانگین رتبهها بین چندین گروه یا آزمون کروسکال والیس استفاده شده است. خروجی این آزمون با اطمینان 99 %، فرضیة پژوهش را تأیید میکند (با درجه آزادی 6 و مقدار کی دو به میزان 14/61)؛ بدینمعنا که قطعاً در جامعة آماری، میزان اعتماد به نیروهای نظامی در میان اقوام مختلف متفاوت است. نتایج جدول تقاطعی متغیرها نیز نشان داد قوم بلوچ (سنی) با 6/36 % و ترک (شیعه) با 5/25%، بیشتر از اقوام دیگر به نیروهای نظامی و انتظامی اعتماد دارند؛ درحالیکه کردهای سنی با 3/8 % تا حد زیادی به نیروهای نظامی اعتماد ندارند. براساس پیشفرضهای نظری پژوهش، انتظار میرفت قوم بلوچ میزان اعتماد پایینی نسبت به نیروهای نظامی و انتظامی داشته باشند؛ درحالیکه بیشترین میزان اطمینان را نشان دادهاند.
فرضیة پنجم: به نظر میرسد بین قومیت و میزان اعتماد به دولت رابطه وجود دارد.
با عنایت به تفاوتهای میزان بهرهمندی اقوام از ساختار اقتصادی و سیاسی، وضعیت اقتصادی و اجتماعی، جایگاه متفاوت اقوام در دولت و حاکمیت و براساس مبانی نظری و تجربی پژوهش، انتظار میرود بین قومیت و میزان اعتماد به دولت رابطه وجود داشته باشد.
جدول 4- توزیع فراوانی اعتماد به دولت به تفکیک اقوام
آزمون فرضیه، نشاندهندة وجود رابطة معنادار بین دو متغیر اقوام و میزان اعتماد آنها به دولت است. باتوجهبه سطح معناداری آزمون همبستگی به میزان 001/0، فرضیة پژوهش مبنی بر وجود رابطة پذیرفتهشده و فرضیة صفر رد میشود. نتیجة خودگردانسازی دادهها با 5000 نمونه با جایگذاری نیز بیان میکند شدت این رابطه در جامعة آماری حدود 105/0 تا 155/0 است. طبق جدول شماره 4، دو قوم لر و عرب شیعه بهترتیب با 7/6 و 2/8 %، کمتر از سایر اقوام میزان اعتماد خود به دولت را در حد خیلی زیاد ارزیابی کردهاند و دو قوم فارس سنی و بلوچ (سنی) بهترتیب با 4/39 و 6/36 %، بیشتر از سایر اقوام میزان اعتماد بیشتری را به دولت نشان دادهاند.
فرضیة ششم: به نظر میرسد بین اقوام ایرانی، تفاوت معناداری به لحاظ افتخار به ملیت خود وجود دارد.
براساس چارچوب تحلیلی پژوهش و پیشفرضهای نظری، انتظار میرفت اقوامی که احساس محرومیت میکنند و در شاخصهای توسعة انسانی در سطح پایینتری قرار دارند به ملیت خود (ایرانیبودن) کمتر افتخار میکنند. نتایج آزمون کروسکال والیس تأییدکنندة فرضیة پژوهش با اطمینان 99 % است. بدینمعنا که میانگین رتبة اقوام به لحاظ میزان افتخار به ایرانیبودن خود تفاوت معناداری دارد. همانطورکه دادههای جدول شماره 5 نشان میدهد 9/71 % قوم ترک (شیعه) و 4/67 % قوم لر (شیعه) و 1/67 % کردهای شیعه به ایرانیبودن خود بسیار افتخار میکنند.
جدول 5- توزیع فراوانی نسبی افتخار به ملیت ایرانی به تفکیک اقوام
همچنین 7/23 % کردهای سنی و 9/24 اعراب شیعه در حد خیلی زیاد به ایرانیبودن خود افتخار میکنند و برای 1/44 % کردهای سنی و 36 % اعراب شیعه ایرانیبودن هیچ افتخاری برای آنها ندارد یا در حد کمی به آن افتخار میکنند.
فرضیة هفتم: به نظر میرسد اقوام ایرانی، خود را در شهروند ایرانبودن به میزان معناداری متفاوت میدانند.
براساس چارچوب تحلیلی پژوهش و پیشفرضهای نظری، انتظار میرفت اقوامی که احساس محرومیت میکنند و در شاخصهای توسعة انسانی در سطح پایینی قرار دارند و بهنوعی از استعمار داخلی رنج میبرند از اقوامی که در مرکز قدرت هستند و بهرهمندی بیشتری از ساختار اقتصادی کشور میبرند، کمتر خود را شهروند کشور (ایران) میدانند. نتیجة آزمون کروسکال والیس با سطح معناداری به میزان 001/0 و مقدار کی دو 95/64 بیان میکند تفاوت میانگین رتبه اقوام در شهروند ایراندانستن خود با اطمینان 99 % تأیید میشود. نکتة درخور توجه در جداول تقاطعی استخراجشده این است که بیشترین احساس شهروندی به دو قوم بلوچ و فارس اهل تسنن متعلق است و کمترین احساس شهروندی به قوم کرد سنی به میزان 2/6 % متعلق است. قوم عرب نیز با میزان 3/3 % بعد از قوم کرد سنی، کمترین میزان احساس شهروندی را داشتهاند.
جدول 6- توزیع فراوانی نسبی پاسخگویان برحسب میزان موافقت با شهروند ایرانبودن
بحث و نتیجه
این پژوهش در پی پاسخی متقن و مستدل برای این پرسش است که تجربة مدرنیته جامعة ایران و پروژة دولت و ملت که از زمان رضاشاه پهلوی آغاز شد، چه تبعاتی برای کشور ایران در پی داشته است. آیا تفاوتهای قومی در بستر تاریخ معاصر ایران باعث تعلق بیشتر آنها به ایران شده است یا اینکه با افزایش انسجام درون گروهی به افزایش تعلق قومی و کاهش تعلق ملی منجر شده است.
پژوهشها نشان میدهند واقعیت تنوع قومی و زبانی در ایران کمتر انکار شده است؛ باوجوداین همواره سعی شده است هویت قومی را به مسئلهای مردمشناختی در حد تمایزات نوع موسیقی، پوشش، مراسمها و آیینها تقلیل دهند یا با تمرکز بر وضعیت اقتصادی نابسامان و توسعهنیافتگی مناطق قومی بهعنوان تحلیل و تبیین منازعات قومی در ایران، هویتخواهی اقوام را به مسئلهای اقتصادی و ناشی از توسعهنیافتگی فرو بکاهند و از پذیرش تنوع قومی بهعنوان هویتهای مستقل سرباز زنند که مطالبات هویتی دارند.
نتیجة این پژوهش مبنی بر میزان بالای تعلق به ایران و هویت ملی در بین دو قوم بلوچ و لر که گاه از میزان تعلق به هویت ملی در میان فارسها نیز بیشتر است، نشان داد مفروضات نظریههای نوسازی ازجمله نظریة محرومیت نسبی گار و نظریة استعمار داخلی که تبیینی اقتصادی از مسئله قومی و ناسیونالیسم قومی ارائه کردهاند باید در ایران با احتیاط استناد شود.
درخصوص تمایل به شرکت در جنگ، بیش از 81 % تمام اقوام با درصدهای نزدیک به هم حاضرند در جنگ احتمالی علیه کشور شرکت کنند و برای دفاع از آن بجنگند و فقط کردها هستند که کمتر از نصف آنها چنین تمایلی دارند. این امر میزان بالای تعلق به ایران را نشان میدهد. مطابق با نظریة استعمار داخلی، احساس نابرابری و تبعیض موجود در بین کردها تمایلنداشتن به مشارکت در جنگ احتمالی پیشبینی میشد. نکته درخور توجه برخلاف فرضها و چارچوب تحلیلی پژوهش این است که بلوچهای سنی، بیش از فارس شیعه حاضر به دفاع از کشور هستند.
همچنین درهمینراستا دو قوم کرد (سنی) و اعراب (شیعه)، کمتر از سایر اقوام، میزان اعتماد خود به دولت را در حد خیلی زیاد ارزیابی کردهاند و دو قوم فارس سنی و بلوچ (سنی)، بیشتر از سایر اقوام، میزان اعتماد زیاد به دولت را نشان دادهاند. براساس پیشفرضهای نظری پژوهش، انتظار میرفت قوم بلوچ میزان اعتماد کمی نسبت به نیروهای نظامی و انتظامی و دولت داشته باشند؛ درحالیکه بیشترین میزان اطمینان را نشان دادهاند.
اگر افتخار به ملیت خود (ایرانیبودن) از علائم مهم تعلق و وابستگی به کشور محسوب شود، دادهای این پژوهش نشاندهندة بسیاری از پژوهشهای قبلی در این زمینه است و با یافتههای حاجیانی (1387)، پایبند و جعفرزاده (1389)، امیرکافی و حاجیانی (1392) و بیدل و محمودزاده (1390) تطابق دارد و نشان میدهد هویت ایرانیها چندبعدی است و تقابلی بین هویت ملی و قومی آنها وجود ندارد. این امر بهویژه در مسائل اجتماعی و فرهنگی بهخوبی نشان داده شده است. تنها تقابلی که در این میان دیده میشود درخصوص مسائل سیاسی است که آن هم دامنگیر تمامی اقوام نیست و تنها اعراب و کردها را شامل میشود. پژوهش نشان میدهد ترکها، لرها و کردهای شیعه، بیشتر از سایر اقوام به ایرانیبودن خود افتخار میکنند و کردهای سنی و اعراب (شیعه) ایرانیبودن، افتخار کمی برای آنها دارد. دربارة قوم عرب، یافتههای حاصل از این پژوهش با یافتههای تقوی نسب، مقدس و لهساییزاده (1388) همجهت است؛ ضمن اینکه فارس سنی نسبت به ترکها، لرها و کردهای شیعه به ایرانیبودن خود کمتر افتخار میکنند.
یکی از ابعاد احساس تعلق به یک هویت ملی در میزان شهرونددانستن خود به آن اجتماع ملی در نظر گرفته میشود؛ درنتیجه این پژوهش، یافتههای حاجیانی (1387)، پایبند و جعفرزاده (1389)، امیرکافی و حاجیانی (1392) و بیدل و محمودزاده (1390) را تأیید میکند. چنانکه 4/97 % از اقوام درخصوص میزان شهروند ایراندانستن، خود را کاملاً موافق و موافق ارزیابی کردهاند؛ درحالیکه کردهای سنی به میزان 2/6 % و اعراب شیعه به میزان 3/3 %، بیشترین مخالفت با این گزینه را بیان کردهاند. درخصوص این دو قوم، یافتههای پژوهش نشاندهندة یافتههای تقوی نسب، مقدس و لهساییزاده (1388) و یوسفی (1380) است.
بهطورکلی انتظار میرفت الگوی پاسخگویی کردهای سنی و بلوچهای اهل تسنن مشابه باشد؛ اما تحلیل دادهها چنین تشابهی را در الگوی پاسخگویی در همة فرضیهها نشان نمیدهد و بهطور خلاصه، کردها منطبق با الگوی نظری پژوهش پاسخ دادهاند؛ اما در پاسخگویی بلوچها کمتر چنین تطابقی را با الگوی نظری نشان میدهند. دربارة قوم کرد، دادههای این پژوهش، یافتههای پژوهش یوسفی در سال 1380 مبنی بر استعداد بیشتر قوم کرد در گسست رابطة هویت قومی و ملی در ایران را تأیید میکند.
درمجموع نتیجه گرفته شد سیاست همانندسازی و ادغام قومیتها امکانپذیر نیست؛ بنابراین، رسیدگی به وضع اقتصادی اقوام و تلاش برای ازبینبردن احساس نابرابریهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و آموزشی و بازشناسی هویت آنها تا حد زیادی چالش هویت ملی را کمتر میکند. نداشتن نگاه سیاسی و ایدئولوژیک به اقوام، توجه به حقوق شهروندی آنها مطابق با قانون اساسی، مشارکتدادن بیشتر آنها در بدنة قدرت و ...، تعلق آنها به ایران و هویت ملی را بیشتر میکند.
تحولات اخیر در خاورمیانه و همچنین جهانیشدن و گسترش رسانههای غیررسمی بهویژه در فضای مجازی، مسئلة هویت ملی و قومی و مناسبات میان آنها را به بازنگری نیازمند کرده است؛ بنابراین، لازم است در مبانی نظری و طرحهای تحلیلی در این زمینه بازاندیشی شود و فراتر از نظریههای نوسازی، صورتبندی نوینی از مسئلة هویت ارائه شود.
[1] Jenkins
[2] Anthony D. smith
[3] Survay international Research Centre
[4] Fredrick Barth
[5] Geertz
[6] Identity
[7] Ferdinand Tonnies
[8] Karl W. Deutsche
[9]Clifford Geertz
[10]McCormack
[11] Michael Hechter
1 گفتنی است هرچند دادههای پژوهش بهروز نیست؛ اما باتوجهبه فراگیربودن نمونه در سطح کشور و مصاحبه با افراد از اقوام مختلف، این دادهها ارزش تحلیلی داشتهاند. ضمن اینکه امکان دستیابی پژوهشگران به دادههای جدیدتر وجود نداشته است.
[13] Bootstrap