مقایسۀ میزان حمایت اجتماعی ادراک‌شده و رضایت از زندگی در افراد مبتلا به بی‌قراری جنسیتی

نوع مقاله : مقاله پژوهشی

نویسندگان

1 دانشجوی کارشناسی‌ارشد مشاورۀ خانواده، دانشگاه شهید بهشتی، تهران

2 استادیار، گروه مشاوره، دانشگاه الزهرا، تهران

چکیده

هدف پژوهش حاضر، مقایسۀ میزان حمایت اجتماعی ادراک‌شده و رضایت از زندگی در افراد مبتلا به بی‌قراری جنسیتی با توجه به جنسیت و مرحله‌های درمان آنهاست. روش پژوهش از نوع علی - مقایسه‌ای و جامعۀ آماری شامل همۀ افراد ایرانی مبتلا به بی‌قراری جنسیتی در سال ۱۳۹۳ است. نمونه شامل 47 نفر مرد به زن و 47 نفر زن به مرد (94 نفر) است که با روش نمونه‌‍‌گیری هدفمند و گلوله‌‌برفی انتخاب شده‌اند. ابزارهای استفاده‌شده شامل مقیاس رضایت از زندگی داینر و همکاران (SWLS) و مقیاس چندبعدی حمایت اجتماعی ادراک‌شدۀ زیمت و همکاران (MSPSS) است. برای تحلیل داده‌ها از تحلیل واریانس یک‌راهه استفاده شده است. یافته‌های پژوهش نشان می‌دهند میزان حمایت اجتماعی ادراک‌شده میان افراد مبتلا به بی‌قراری جنسیتی مرد به زن و زن به مرد متفاوت است؛ اما میزان رضایت از زندگی میان این افراد، تفاوت معناداری ندارد. همچین میزان حمایت اجتماعی ادراک‌شده ازطرف خانواده و دوستان و نیز رضایت از زندگی در افراد مبتلا به بی‌قراری جنسیتی که دورۀ درمان تغییر جنسیت را تمام کرده‌اند، بیشتر از سایر آزمودنی‌هاست. براساس این یافته‌ها، عمل جراحی تغییر جنسیت برای این افراد پیشنهاد می‌شود؛ البته با توجه به محدودبودن نمونه، تعمیم‌‌دادن نتیجه‎‌ها باید با احتیاط صورت بگیرد.

کلیدواژه‌ها

موضوعات


عنوان مقاله [English]

Comparison of Perceived Social Support and Life Satisfaction in Patients with Gender Dysphoria

نویسندگان [English]

  • Reyhane Rezapour Faridian 1
  • Roya Rasouli 2
  • Vafa Mostafa 1
1 Shahid Beheshti University, Iran
2 Alzahra University, Iran
چکیده [English]

Introduction
The term “gender identity” denotes the consistency of one’s emotional and cognitive experience of one’s own gender and the objective manifestations of a particular gender (Hess, et.al, 2014). Gender dysphoria is a condition where an individual experiences significant distress because his or her sex assigned at birth does not align with his or her gender identity. This condition was previously referred to as gender identity disorder until the recent publication of diagnostic and statistical Manual of mental disorder, Fifth Edition (DSM-5). DSM-5 renamed the condition to emphasize that gender nonconformity is not a mental disorder in itself. Many patients with gender dysphoria, however, greatly benefit from both psychological and medical treatment to reduce their distress (Strandjord, Ng, & Rome, 2015). However, the most recent research has found that the sex reassignment surgery has positive impacts on patients with gender dysphoria (e.g. Ruppin & Pfäfflin, 2015; Johansson et al, 2010; Colizzi et al, 2015), whereas there are some findings and ideas that disapprove the sex reassignment surgery (Levin et al, 1990; Levey & Curfman, 2004), because of some negative serious side effects. Regarding to the importance of this issue, the present study aimed to compare the level of perceived social support and life satisfaction in people with gender dysphoria.
 
Material & Methods
The research method is casual-comparative and the statistical population includes Iranian Patients with Gender Dysphoria in 2016. Sample included 47 Male-To-Female and 47 Female-To-Male (94 people) who were selected by purposive sampling and snowball sampling method. The tools used in this study include life satisfaction scale. Diener et al (SWLS) and multidimensional scale of perceived social support, Zimet and colleagues (MSPSS) respectively. To analyze the data, statistical evaluation was performed using SPSS.
 
Discussion of Results and Conclusions:
The results showed that the level of perceived social support in FTM individuals was more than MTF, which is consistent with the results of research by Parola et al. (2010). According to psychoanalytic theorists, gender differences in using of social support are rooted in different childhood experiences and in the face of different developmental tasks (Pins & Zeidman, 2003). These results can also be explained by the fact that FTM individuals with gender dysphoria instability have less difficulty to find the social position than MTF (Parula et al., 2010). People with gender dysphoria who were at different treatment steps, had no significant difference in the level of social support that perceived by important others. This probably means that important others in all condition, including before, after and during the treatment, provide supports for people with gender dysphoria. The life satisfaction among MTF and FTM individuals also had no significant difference. This finding is consistent with the results of Neg et al. (2009); Ghahreman (2010), Iman and Kaveh (2012). However, some studies have shown that there is a significant difference between men and women in terms of life satisfaction, but most findings are in contradiction with each other. The contradiction in the findings probably indicates the impact of cultural, social and economic differences, as well as the difference in the age of the subjects. Finally, findings indicated that among people with gender dysphoria who had completed the course of treatment to change gender, the perceived social support from family and friends and life satisfaction were more than other people. Sex reassignment surgery helps people with gender dysphoria to match their physical sex with their sexual identity and social activities (Younes and Khalkhali, 2015; Ruppin & Pfäfflin, 2015). Thus the person becomes psychologically relaxed and his/ her behaviors are aligned with his or her gender. The achievement of a new sexual identity restores his connections with the community and others. This people find normal life by gaining a reputation and position in society and passing the basic needs. These findings suggest surgery, for people with gender dysphoria. However due to the limited sample, generalization should be used with caution. In addition, it is necessary to do more research on this issue, especially longitudinal research.
 

کلیدواژه‌ها [English]

  • Gender Dysphoria
  • life satisfaction
  • perceived social support
  • Sex Reassignment Surgery
  • Female To Male
  • Male To Female

مقدمه و بیان مسأله

هویت جنسی[1]، عاملی کلیدی در زندگی انسان است که از آغاز تا پایان عمر همراه اوست (Di Ceglie, 2000). این اصطلاح، نشان‌دهندة تجربۀ عاطفی و شناختی پایدار فرد از جنس[2] خود و تظاهرات عینی از یک جنس خاص است (Hess et al. 2014: 795).

گاهی ممکن است فردی ویژگی‌های بیولوژیکی یک جنس خاص را داشته باشد؛ اما ازنظر روانی به آن گروه تعلق نداشته باشد و در نقش شخصی از جنس مخالف احساس و رفتار کند (Di Ceglie, 2000: 459) که در اصطلاح علمی به این وضعیت، اختلال هویت جنسی[3]، ملال جنسی[4] یا ترانس ‌سکشوالیسم[5] می‌گویند. ترانس سکشوال[6] فردی است که تشخیص روانی او از جنسیتش[7]، با اندام‌‌های جنسی زمان تولدش فرق داشته باشد (مول جرنل، به ‌نقل از فلاح‌تفتی، 1393).

طبق DSM-IV-TR (2000)، اختلال هویت جنسی بر این اساس تشخیص داده می‌شود که فرد به‌صورت مستمر و شدید، هویت جنسی مخالف را برای خود در نظر بگیرد؛ هویتی که صرفاً به‌دلیل تمایل به بهره‌مندشدن از امتیازهای فرهنگی متعلق به جنس دیگر نباشد. یا اینکه فرد مدام از جنسیت خود یا احساس تناسب‌نداشتن با نقش جنسی تعیین‌شده، ناراحت باشد که این امر، موجب پریشانی یا اختلال عمدۀ بالینی در کارکرد اجتماعی، شغلی یا سایر زمینه‌های مهم می‌شود. این وضعیت تا زمان انتشار اخیر ویرایش پنجم راهنمای تشخیصی و آماری اختلال‌های روانی (DSM-5)، به‌صورت «اختلال هویت جنسی» در نظر گرفته شده بود. DSM-5 برای تأکیدکردن بر این نکته که انطباق‌نداشتن جنسیتی به‌تنهایی یک اختلال روانی نیست، نام این حالت را به «بی‌قراری جنسیتی»[8] تغییر داد (Strandjord et al. 2015: 942).

طبق DSM-5 بی‌قراری جنسیتی، آشفتگی جنسیتی[9] یا ملال جنسی، وضعیتی است که در آن فرد، آشفتگی و پریشانی زیادی را به‌دلیل ناهماهنگی میان جنسیت تخصیص‌داده‌شدۀ خود در هنگام تولد با هویت جنسیتی‌اش تجربه می‌کند. این افراد تمایل شدیدی دارند که جنسیتی مخالف با جنسیت خودشان داشته باشند یا با آنها مانند فردی متعلق به جنس مخالف رفتار شود. آنها معتقدند احساس‌ها و واکنش‌های معمول جنس مقابل را دارند. شیوع بی‌قراری جنسیتی میان مردان مادرزاد بزرگسال از 005/0 تا 014/0 و میان زنان مادرزاد، از 002/0 تا 003/0 است. از آنجا که همۀ این افراد به کلینیک‌های تخصصی مراجعه نمی‌کنند، احتمالاً این آمار از میزان واقعی کمتر است.

خانواده و جامعه همواره از این افراد انتظار دارند نقش‌های متناسب با جنسیت بیولوژیک خود را بپذیرند و آنها را به‌دلیل داشتن حرکت‌ها و رفتارهای شبیه جنس مخالف سرزنش می‌کنند و زیر فشار قرار می‌دهند. این امر، سبب گوشه‌گیری این افراد و کاهش عزت‌ نفس آنها می‌شود. بیشتر این افراد تضاد بین‌شخصی زیادی دارند و یکی از پرقربانی‌ترین اقلیت‌ها را تشکیل می‌دهند. در مواردی نیز بی‌قراری جنسیتی با اسکیزوفرنی یا شیدایی و به‌هم‌خوردن تعادل روانی همراه است (هرزبرگ و داگلی، زوکر و بردلی،به‌نقل از یزدان‌پناه و صمدیان، 1390: 178). ازطرف دیگر، پذیرفته‌نشدن این افراد ازسوی خانواده و جامعه و گوشه‌گیری آنها، پیامدهایی نظیر خودکشی، گرایش به انحراف جنسی و ابتلا به بیماری‌های مقاربتی و ایدز را در این گروه افزایش می‌دهد. گوشه‌گیری اجتماعی سبب می‌شود آنها در فعالیت‌های اجتماعی مشارکت نکنند و در یافتن شغل مناسب و فعالیت‌های فرهنگی و اقتصادی ناموفق باشند (یزدان‌پناه و صمدیان، 1390: 178). این وضعیت مسیر زندگی فرد را دگرگون می‌کند. از یک سو وجود مشکل‌های مختلف در بعدهای جسمی، روانی، اجتماعی، اقتصادی و خانوادگی سبب افزایش احساس وابستگی، کاهش اعتماد به نفس، کاهش سرمایة اجتماعی و افزایش احساس آسیب‌پذیری در مبتلایان می‌شود (Meyer, 2012: 572) و ازسوی دیگر درمان‌های مختلف، عوارض و هزینه‌های بالای درمان، سبب کاهش کیفیت زندگی آنها می‌شود )موحد و حسین‌زاده‌کاسمانی، 1391: 114).

مبتلایان به بی‌قراری جنسیتی، علاقۀ شدیدی به طی‌کردن مرحله‌های تغییر و پیوستن به جنس مخالف دارند. این مرحله‌ها شامل هورمون‌درمانی، تغییر در رفتار اجتماعی، پوشش یا جراحی تغییر جنسیت است (American Psychiatric Association, (2000. مطالعه‌های پیگیرانه دربارۀ افراد مبتلا، اهمیت ویژه‌ای دارد. بیشتر پژوهش‌های انجام‌شده نشان داده‌اند عمل جراحی تغییر جنسیت[10]، تأثیری مثبت در کاهش ملال و بی‌قراری جنسیتی (Ruppin & Pfäfflin, 2015) و بر سلامت روانی و عملکرد جنسی فرد دارد (Johansson et al. 2010 Amend et al., 2013;). جامع‌ترین مرور از این مطالعه‌ها را ففلین و جانگ انجام داده‌اند که پیشینه‎ها را از سال 1961 تا 1991 بررسی کرده‌اند. بررسی آنها نشان داده است در تمام این پژوهش‌ها تغییرهای مثبت، از اثرهای منفی یا ناخواسته بیشتر است (Ruppin & Pfäfflin, 2015).

یافته‌های پژوهش‌ها نشان می‌دهند هورمون‌درمانی[11]، رفاه و بهزیستی را در بزرگسالان مبتلا به بی‌قراری جنسیتی بهبود می‌بخشد (Colizzi et al., 2014; Colizzi et al., 2015). آنها پس از عمل تغییر جنسیت، مشکل‌های روانی و بین‌فردی کمتر و رضایت از زندگی بیشتری دارند (Ruppin & Pfäfflin, 2015) و شادکامی و سلامت روان بیشتری را تجربه می‌کنند (فلاح‌تفتی، 1393)؛ همچنین عمل تغییر جنسیت و هورمون‌درمانی، کیفیت زندگی بالاتری را برای آنان به ارمغان می‌آورد (Parola et al., 2010).

با وجود این، لوین و همکاران با مطالعۀ متون مرتبط دریافتند معمولاً بیشتر افراد پس از اجرای عمل جراحی و مصرف هورمون، با مشکل‌هایی در زمینة رابطه‌های بین‌فردی در محیط کار، خانواده و همسالان روبه‌رو می‌شوند و این مشکل‌ها به بیکاری، طلاق و گوشه‌گیری اجتماعی آنان منجر می‌شود (لوین و همکاران، به نقل از مؤمنی‌جاوید و شعاع‌کاظمی، 1390: 87). لوی و کورفمن نیز اعتقاد دارند عمل جراحی تغییر جنسیت ممکن است پیامدهای کوتاه‌مدتی برای افراد مبتلا به بی‌قراری جنسیتی داشته باشد؛ اما این افراد در درازمدت و پس از عمل جراحی به مشکل‌هایی نظیر تمایل‌ به خودکشی، نداشتن کارکرد اجتماعی و بین‌فردی رضایت‌بخش، ازدست‌دادن کار و حمایت‌های خانوادگی، نگرش منفی به شرکت در جلسه‌های درمانی و روان‌درمانی و مقاومت پایدار دربرابر تغییر جنسیت دچار می‌شوند (لوی و کورفمن، به نقل از مؤمنی‌جاوید و شعاع‌کاظمی، 1390: 87).

شرایط ویژه‌ای که افراد مبتلا به بی‌قراری جنسیتی در آن قرار دارند، خطر ایجاد مشکل‌ها و مسئله‌های مرتبط با بهداشت روانی را برای آنها افزایش می‌دهد. در این میان حمایت همسالان، خانواده و کمک افراد متخصص از آنها محافظت می‌کند (American Pcychological Association, 2006). حمایت اجتماعی، عاملی تأثیرگذار بر بهزیستی و سلامت روانی است (Zimet et al., 1988؛ Segrin & Domschke, 2011). دانشمندان برای سال‌های پی‌درپی رابطة مثبتی را میان حمایت اجتماعی و سلامت جسمی و روانی تشخیص داده‌اند (Emadpoor et al., Wilks, 2008; 2015 ؛ قرائت و محمدی، 1393). حمایت اجتماعی ازطریق ایفای نقش واسطه‌ای میان عامل‌های تنش‌زای زندگی و بروز مشکل‌های جسمی و تقویت شناخت افراد، سبب کاهش تنش تجربه‌شده، افزایش میزان بقا، بهبود کیفیت زندگی و رضایت از زندگی افراد می‌شود (Suarez et al., 2000).

حمایت اجتماعی، حمایتی است که فرد از خانواده، دوستان، سازمان‌ها و سایر افراد دریافت می‌کند (Gülaçtı, 2010: 3845) و حمایت اجتماعی ادراک‌شده[12]، به ادراک افراد از میزان حمایت ارائه‌شده ازطریق شبکه‌های اجتماعی اشاره می‌کند (Demaray & Malecki, 2002). درک حمایت، از دریافت آن بسیار مهم‌تر است؛ به عبارت دیگر، درک و نگرش فرد نسبت به حمایت دریافت‌شده، مهم‌تر از میزان حمایت ارائه‌شده به اوست (Helgeston & Cohen, 2004).

کاهش حمایت اجتماعی با افزایش تنهایی و ناامیدی مرتبط است (Pehlivan et al., 2012) و به سطح‌های پایین‌تر کیفیت زندگی (هلگسون)، نشانه‌های افسردگی (وندرهورس و مک لارن)، افکار خودکشی (رو و همکارن) و مرگ‌ومیر (لایرا و هیکینن) منجر می‌شود (به نقل از Simon et al., 2014: 163). میان حمایت اجتماعی و مشکل‌های روان‌شناختی، رابطۀ منفی و معنی‌داری وجود دارد (Yasin & Dzulkifli, 2011). حمایت اجتماعی، سپری دربرابر استرس است که آن را کاهش می‌دهد و به توانایی فرد برای مقابله با آن کمک می‌کند (Talwar et al., 2013: 43). پژوهش قرائت و محمدی (1393) نشان می‌دهد آن دسته از آزمودنی‌های جویای تغییر جنسیت که حمایت اجتماعی ادراک‌شدۀ بالاتری دارند، ازنظر روانی، اختلال‌های کمتر و سلامت روانی بهتری دارند.

جنسیت، تأثیر مهمی بر تعامل‌های اجتماعی مرتبط با حمایت دارد (Matud et al., 2003). دو جنس در نیازها، استفاده و ارائۀ حمایت اجتماعی با هم متفاوت‌اند. به‌طور معمول زنان نسبت به مردان به حمایت اجتماعی بیشتری نیاز دارند و آن را بیشتر از مردان ارائه می‌دهند (Schwarser et al., 1994). با این حال یافته‌‌های مطالعه‌های مختلف دربارة نقش پیش‌بینی‌کنندة تفاوت‌های جنسی بر سطح‌های حمایت اجتماعی، به اندازۀ کافی صریح و قطعی نیست (شکری و همکاران، 1391: 147).

تاکنون پژوهش‌های بسیاری نشان داده‌اند حمایت اجتماعی، نقشی مهم در رضایت از زندگی[13] افراد دارد (Van Leeuwen et al., 2010) و با رضایت از زندگی رابطه‌ای مستقیم دارد (Kong & You, 2013; Guilacti, 2010). رضایت از زندگی مؤلفه‌ای شناختی از بهزیستی روانی است که به قضاوت کلی افراد از شرایط زندگی خود و ارزیابی ذهنی آنها از کیفیت کلی زندگی اشاره دارد (Diener et al., 1985: 71)؛ رضایت از زندگی، ارزیابی شناختی است از اینکه فرد تا چه حد در زندگی راضی است. به گفتۀ پاوت و داینر، این ارزیابی براساس معیارهایی صورت می‌گیرد که خود شخص آنها را مهم می‌داند (Adamczyk & Segrin, 2015).

یکی از مهم‌ترین علت‌هایی که سبب می‌‌شود مبحث رضایت از زندگی در روان‌شناسی و علوم انسانی مطرح شود، نقش محوری آن در سلامت و بهزیستی افراد بشر است (کشاورز و همکاران، 1388). برمبنای نظر کریزبرگ، رضایت یا نارضایتی از بخشی از زندگی، به سایر بخش‌های آن تعمیم می‌یابد و بر آنها تأثیر می‌گذارد (صفدری، 1374). کاهش رضایت از زندگی، اثرهای مخرب فراوانی در سطح خرد، میانه و کلان خواهد داشت. افزایش تنش‌ها و مشکل‌های رفتاری، ناامیدی، اضطراب، افسردگی و مانند آن، از اثرهای منفی نارضایتی از زندگی در سطح خرد است. در سطح میانه و کلان نیز پیامد‌هایی چون کاهش روحیۀ مشارکت‌جویی، تعاون، اعتمادکنندگی، عام‌گرایی و مانند آن را دارد (عظیمی‌هاشمی، 1383: 88-87).

برخی پژوهش‌ها نشان می‌دهند میان زنان و مردان ازلحاظ میزان رضایت از زندگی، تفاوت معناداری وجود دارد؛ اما بیشتر این یافته‌ها، با یکدیگر تناقض دارند. طبق یافته‌های بعضی پژوهش‌ها، زنان رضایت از زندگی بالاتری نسبت به مردان دارند (بخشی‌پوررودسری و همکاران، 1384؛ Fugal–Meyer et al., 2002)؛ اما از برخی پژوهش‌ها، نتیجه‌های معکوسی به دست آمده است (Hutchinson et al., 2004; Ghosh, 2015). ازسوی دیگر برخی پژوهش‌ها نشان داده‌اند میان زنان و مردان، تفاوت معناداری ازنظر میزان رضایت از زندگی وجود ندارد (Ng et al., 2009؛ قهرمان، 1389؛ ایمان و کاوه، 1391).

به نظر می‌رسد تاکنون پژوهشی میزان حمایت اجتماعی ادراک‌شده و رضایت از زندگی را در افراد مبتلا به بی‌قراری جنسیتی مرد به زن با زن به مرد مقایسه نکرده است. نتیجه‌های مطالعاتی که متغیرهایی نسبتاً مرتبط با این پژوهش را در افراد مبتلا به بی‌قراری جنسیتی زن به مرد با مرد به زن مقایسه کرده‌اند، از این قرارند: متمنز و همکاران به این نتیجه رسیده‌اند که کیفیت زندگی زنان مبتلا به بی‌قراری جنسیتی تفاوت چشمگیری با مردان ندارد (Motmans et al., 2012)؛ اما یافته‌های پژوهش لوستین، نشان می‌دهند مبتلایان به بی‌قراری جنسیتی زن به مرد باثبات‌ترند و با تغییر هورمونی و عمل جراحی انطباق و سازگاری بهتری دارند (Parola et al., 2010)؛ همچنین یافته‌های پژوهش قرائت و محمدی (1393)، نشان‌دهندۀ وجود سلامت روانی بهتر، در افراد جویای تغییر جنسیت زن به مرد در مقایسه با افراد مرد به زن بوده است. در پژوهش پرونز و همکاران نیز مبتلایان به بی‌قراری جنسیتی مرد به زن سطح عملکرد روان‎‌شناختی نابالغانه‌تری را نسبت به همتایان زن به مرد نشان داده‌اند (Prunas et al., 2014). همچنین نتیجه‌های مطالعة پارولا و همکاران، نشان داده‌اند کیفیت زندگی به‌ویژه با توجه به بهداشت روان، میان آزمودنی‌های مرد به زن در مقایسه با زن به مرد پایین‌تر است. مبتلایان به بی‌قراری جنسیتی زن به مرد زندگی حرفه‌ای و اجتماعی بهتر، رابطه‌ها و دوستان بیشتر و سلامت روان‌شناختی بهتری دارند و خودشان را در وضعیت سلامتی بهتری نسبت به بی‎قراران جنسیتی مرد به زن می‌بینند (Parola et al., 2010). به‌ طور کلی به نظر می‌رسد تغییر جنسیت برای بی‌قراران جنسیتی زن به مرد، سبب عواقب مثبت بیشتری در حوزه‌های اجتماعی، حرفه‌ای، رابطه‌ها و روان‌شناختی می‌شود. به‌علاوه، آنها عوارض عمل جراحی کمتری دارند و به نظر می‌رسد از جنسیت خود بیشتر راضی‌اند.‌

با توجه به مشکل‌های متعدد افراد مبتلا به بی‌قراری جنسیتی در بعدهای جسمی، روانی، اجتماعی، اقتصادی و خانوادگی و تأثیر بسزای حمایت اجتماعی و رضایت از زندگی بر بهزیستی و سلامت جسمی - روانی، این پژوهش قصد دارد میزان حمایت اجتماعی ادراک‌شده و رضایت از زندگی را با توجه به جنسیت و نیز با توجه به اینکه درمان تغییر جنسیت را به پایان رسانده‌اند یا در فرایند تغییر جنسیت‌اند، مقایسه کند؛ بدین منظور و براساس یافته‌ها و شواهد موجود در زمینة متغیرهای پژوهش، فرضیه‌های زیر بررسی شده‌اند:

  1. حمایت اجتماعی ادراک‌شده میان افراد مبتلا به بی‎قراری جنسیتی مرد به زن (MTF) با زن به مرد (FTM)، برحسب اینکه درمان را به پایان رسانده‌اند یا در فرایند تغییر جنسیت‌اند، متفاوت است.
  2. رضایت از زندگی میان افراد مبتلا به بی‌قراری جنسیتی مرد به زن (MTF) با زن به مرد (FTM)، برحسب اینکه درمان را به پایان رسانده‌اند یا در فرایند تغییر جنسیت‎‌اند، متفاوت است.

 

روش‌شناسی پژوهش

طرح این پژوهش، از نوع علی - مقایسه ای ‌است. جامعۀ آماری شامل همۀ افراد ایرانی مبتلا به بی‌قراری جنسی در سال 1393 است که روان‌شناس متخصص یا روان‎‌پزشک یا پزشکی قانونی یا دادگاه یا کمیسیون پزشکی، ابتلای آنها را به بی‌قراری جنسیتی تأیید کرده بود. از جامعة مذکور، 94 نفر (47 مرد به زن و 47 زن به مرد) به روش نمونه‌گیری هدفمند و گلوله‌برفی انتخاب شدند. ابتدا ازطریق شبکه‌های اینترنتی و سپس مراجعه به کلینیک دی واقع در خیابان میرداماد شهر تهران، تعدادی از افراد موردنظر شناسایی و ارزیابی شدند و هرکدام تعدادی از دوستان و آشنایانشان را - که شرایط موردنظر را داشتند - برای پژوهش معرفی کردند. این روند برای نفرهای بعدی نیز ادامه یافت. نمونه‌ها لزوماً ساکن تهران نبودند؛ بلکه ساکن شهرهای ایران بودند. 7/28 درصد از پاسخ‌دهندگان ساکن تهران، 17 درصد ساکن البرز، 1/1 درصد ساکن قزوین، 2/3 درصد ساکن آذربایجان غربی، 1/1 درصد ساکن آذربایجان شرقی، 1/1 درصد ساکن اردبیل، 1/1 درصد ساکن خراسان رضوی، 1/1 درصد ساکن خراسان شمالی، 1/1 درصد ساکن خراسان جنوبی، 4/7 درصد ساکن فارس، 2/1 درصد ساکن اصفهان، 2/1 درصد ساکن خوزستان، 3/5 درصد ساکن گیلان، 2/1 درصد ساکن گلستان، 1/1 درصد ساکن مازندران، 4/3 درصد ساکن کرمان، 1/1 درصد ساکن بوشهر، 1/1 درصد ساکن هرمزگان، 1/1 درصد ساکن ایلام، 1/1 درصد ساکن مرکزی، 1/1 درصد ساکن لرستان، 1/1 درصد ساکن کردستان و 1/1 درصد ساکن کرمانشاه بودند. برای تحلیل داده‌ها از آزمون تحلیل واریانس چندمتغیره استفاده شد.

روند درمان و تغییر جنسیت، به‌وسیلة مصاحبه از آزمودنی‌هایی که درمان را کامل کرده بودند، پرسیده شد. در ایران پس از اینکه متخصصان (روان‌پزشک و روان‌شناس)، ابتلای فرد به بی‌قراری جنسیتی را تأیید کردند، فرد می‌تواند به دادگاه درخواست تغییر جنسیت دهد. بعد از آن پزشکی قانونی باید درخواست او را ارزیابی و تأیید کند و دورة روان‌درمانی دست‌کم شش‌ماهه را بگذراند. در ادامه براساس تأیید دادگاه و تشخیص متخصصان، مواردی مانند تغییر پوشش، هورمون‌درمانی و عمل جراحی صورت می‌گیرد. در انتها فرد می‌تواند برای تغییر مدرک‌های شناسایی خود، مطابق با جنسیت و نام جدیدش به مرکزهای مربوطه مراجعه کند. بر این اساس، در پژوهش حاضر چهار مرحله در نظر گرفته شده است: در مرحلۀ اول، افراد، با وجود اینکه متخصصان، ابتلای آنها به بی‌قراری جنسیتی را تأیید کرده‌اند، هنوز اقدامی برای تغییر جنسیت انجام نداده و درمانی دریافت نکرده‌اند (9/14 درصد از آزمودنی‌ها). مرحلۀ دوم شروع درمان است و شامل افرادی می‌شود که دورة روان‌درمانی شش‌ماهه را می‌گذرانند یا گذرانده‌اند، وارد پوشش جدید متناسب با جنسیت دلخواهشان شده‌اند و در حال گرفتن مجوز‌های قانونی برای تغییر جنسیت‌اند یا مجوزها را دریافت کرده‌اند (6/26 درصد از آزمودنی‌ها). مرحلۀ سوم شامل افرادی است که علاوه بر اقدام‌های قبلی، درمان‌های فیزیولوژیک را شروع کرده‌اند؛ مانند هورمون‌درمانی، عمل تخلیۀ سینه، رحم، تخمدان و بیضه (9/31 درصد از آزمودنی‎ها). مرحلۀ چهارم شامل افرادی است که همۀ مرحله‌های درمان تغییر جنسیت را سپری کرده‌اند و درمانشان تمام شده است و آلت جنسی مطابق با جنسیت روانی‌شان را دارند (6/26 درصد از آزمودنی‌ها).

در بررسی متغیر وضعیت تأهل افراد نمونه، 4/89 درصد مجرد و 4/6 درصد متأهل و 4/3 درصد متارکه کرده بودند. در زمینۀ شغل، 30 درصد در حال تحصیل و 3/21 درصد بیکار بودند. 2/36 درصد نیز شغل آزاد داشتند و 6/9 درصد شغل مشخصی نداشتند. در زمینۀ سطح تحصیلات افراد، 4/7 درصد زیر دیپلم، 34 درصد دیپلم، 8/12 درصد کاردانی، 2/36 درصد لیسانس، 4/7 درصد کارشناسی‌ارشد و 2/1 درصد دکتری بودند.

مدت زمان سپری‌شده از عمل تغییر جنسیت افرادی که درمانشان تمام شده بود، از این قرار بود: 4 درصد زیر یک ماه، 8 درصد یک تا سه ماه، 4 درصد چهار تا شش ماه، 20 درصد هفت تا دوازده ماه، 24 درصد سیزده ماه تا دو سال و یازده ماه، 20 درصد سه سال تا شش سال و یازده ماه، 20 درصد هفت تا ده سال و یازده ماه.

 

ابزارهای پژوهش

مقیاس رضایت از زندگی داینر (SWLS)[14]:این مقیاس 5 سؤال دارد و به طور کلی رضایت فرد از زندگی را بررسی می‌کند (Diener et al. 1985). این مقیاس در ابتدا شامل 48 گویه بود که بعد از تحلیل عاملی به 10 گویه کاهش یافت. به‌علت شباهت معنایی میان گویه‌ها، نسخۀ نهایی آن به 5 گویه کاهش یافت. پاسخ‌گویی به گویه‌ها براساس مقیاس لیکرت 7 درجه‌ای ازکاملاً موافقم (7) تا کاملاً مخالفم (1) انجام شده است؛ ازاین‌رو، دامنة نمره‌های این مقیاس از نمرۀ 5 تا 35 نوسان دارد. نمره‌های بالاتر، نشان‌دهندة رضایت بیشتر از زندگی است. سازندگان اصلی این مقیاس، ضریب‌های پایایی هماهنگی درونی و بازآزمایی این مقیاس را میان دانشجویان، به ترتیب 87/0 و 82/0 گزارش کرده‌اند. در پژوهش‌های مختلف، آلفای کرونباخ این مقیاس بالای 85/0 گزارش شده است (شیخی و همکاران، 1390؛ پرپوچی و همکاران، 1392). در پژوهش حاضر آلفای کرونباخ این مقیاس 86/0 به دست آمده است.

مقیاسچندبعدیحمایتاجتماعیادراک‌شده زیمت و همکاران (MSPSS)[15]: این مقیاس، ادراک‌های ذهنی از کافی‌بودن حمایت اجتماعی را در سه منبع «خانواده»، «دوستان» و «دیگران مهم» می‌سنجد و شامل 12 ماده است که هر چهار ماده براساس منبع‌های حمایت اجتماعی، به یکی از گروه‌های عاملی خانواده، دوستان و دیگران مهم، نسبت داده شده است. در این مقیاس، هر ماده بر یک طیف 7 ‌درجه‌ای از کاملاً مخالف (1) تا کاملاً موافق (7) درجه‌بندی می‌شود. با افزایش نمرة افراد، نمرة آنها در عامل کلی، افزایش حمایت اجتماعی ادراک‌شده را نشان می‌دهد. علاوه بر این از حاصل‌جمع نمره‌ها در ماده‌های هر مقیاس، نمرة کلی افراد در هریک از زیرمقیاس‎‌های سه‌گانه به دست می‌آید. حداقل نمرة آزمودنی‌ها 12 و حداکثر، 84 خواهد بود. کسب نمرۀ بالا نشان‌دهندۀ ادراک بالای حمایت اجتماعی است. این مقیاس، همسانی درونی مطلوبی دارد. ضریب آلفای کل آزمون برابر با 91/0 و ضریب آلفای زیرمقیاس‌های آن در دامنه‌ای از90/0 تا 95/0 قرار دارد (Zimet et al., 1988). در پژوهش‌های ایرانی نیز مقدار آلفای کرونباخ، بالای86/0 به دست آمده است (جوشن‌لو و همکاران، 1385؛ پرپوچی و همکاران، 1392). در پژوهش حاضر آلفای کرونباخ این مقیاس، 73/0 به دست آمده است.

 

یافته‌ها

قبل از ارائه و بررسی نتیجه‌های آزمون‌های مربوط به تحلیل فرضیه‌های پژوهش، ابتدا آزمون پیش‌فرض نرمال‌بودن توزیع نمره‌ها و آزمون بررسی همگنی واریانس درون‌گروهی در مؤلفه‌ها بررسی شد که فرضیه‌ها برای استفاده از آزمون تحلیل واریانس چندمتغیره برقرار بودند (فرض نرمال‌بودن برقرار بود).

 

جدول 1 شاخص‌های توصیفی متغیرهای پژوهش به تفکیک جنسیت

 

متغیر

گروه

شاخص

 

میانگین

انحراف استاندارد

ادراک حمایت اجتماعی از جانب خانواده

MTF (مرد به زن)

14/16

1/6

 

FTM (زن به مرد)

88/18

4/5

 

ادراک حمایت اجتماعی از جانب دوستان

MTF (مرد به زن)

78/15

1/6

 

 

FTM (زن به مرد)

77/18

4/4

 

ادراک حمایت اجتماعی از جانب دیگران مهم

MTF (مرد به زن)

80/16

2/6

 

FTM(زن به مرد)

71/20

1/10

 

کل حمایت اجتماعی ادراک‌شده

MTF (مرد به زن)

74/84

9/16

 

 

FTM (زن به مرد)

37/58

7/15

 

رضایت از زندگی

MTF(مرد به زن)

91/16

4/8

 

 

FTM (زن به مرد)

95/16

7/7

 

           

 

جدول 2 - خلاصۀ نتیجه‌های آزمون تحلیل واریانس چندمتغیره دربارۀ حمایت اجتماعی ادارک‌شده و رضایت از زندگی

شاخص

منابع‌ تغییرات

مجموع مجذورات

درجات آزادی

میانگین مجذورات

F

معناداری

مجذور اتا

توان آماری

خانواده

172/85

1

172/58

5/05

0/02

0/053

708/0

دوستان

205/60

1

205/60

7/11

0/009

0/073

822/0

دیگران مهم

350/13

1

350/13

4/97

0/02

0/052

892/0

کل

2133/31

1

2133/31

7/97

0/006

0/081

902/0

رضایت از زندگی

0/53

1

0/53

0/008

0/92

0/001

205/0

 


نتیجه‌های حاصل از تحلیل واریانس نشان دادند میان ادراک حمایت اجتماعی از جانب خانواده‌های آزمودنی‌های دو گروه، تفاوت معناداری وجود دارد (05/0p<). توجه به میانگین‌های دو گروه، نشان می‌دهد ادراک حمایت اجتماعی در مبتلایان به بی‌قراری جنسیتی زن به مرد، بیش از مبتلایان به بی‌قراری جنسیتی مرد به زن است. مجذور اتا هم نشان می‌دهد عضویت گروهی، 5 درصد از تفاوت در ادارک حمایت از خانواده را تبیین می‌کند. توان آماری (708/0) هم قدرت تشخیص تفاوت‌های معنی‌دار در این تحلیل را نشان می‌دهد و با توجه به معناداری رابطه، خطای نوع دوم اثری نداشته است و حجم نمونه کافی به نظر می رسد؛ به عبارت دیگر، میزان حمایت اجتماعی ادراک‌شده میان افراد مبتلا به بی‎قراری جنسیتی مرد به زن و زن به مرد متفاوت است. مقایسۀ میانگین دو گروه نشان داد میزان حمایت اجتماعی در افراد زن به مرد بیشتر از افراد مرد به زن است.


 

جدول 3 - خلاصۀ نتیجه‌های آزمون تحلیل واریانس چندمتغیره دربارۀ تفاوت حمایت اجتماعی ادراک‌شده و رضایت از زندگی در مرحله‌های درمان

شاخص

منابع‌ تغییرات

مجموع مجذورات

درجات آزادی

میانگین مجذورات

F

سطح معناداری

مجذور اتا

توان آزمون

خانواده

698/31

3

77/232

05/8

001/0

21/0

933/0

دوستان

277/02

3

34/92

21/3

02/0

09/0

701/0

دیگران مهم

199/92

3

64/66

90/0

44/0

03/0

522/0

کل

3237/27

3

1079/09

13/4

001/0

12/0

892/0

رضایت از زندگی

1484/88

3

494/96

77/9

001/0

25/0

906/0

 


 نتیجه‌های حاصل از تحلیل واریانس نشان دادند حمایت اجتماعی ادراک‌شده ازطرف خانواده با مقدار 05/8، ازطرف دوستان با مقدار 21/3 و نیز نمرۀ کل حمایت اجتماعی ادراک‌شده با مقدار 13/4 و متغیر رضایت از زندگی با مقدار 77/9، در سطح 05/0=α معنادار است؛ به عبارت دیگر، میزان حمایت اجتماعی ادراک‌شده ازطرف خانواده و دوستان در مؤلفه‌های یادشده و نیز رضایت از زندگی آزمودنی‌ها با توجه به اینکه در کدام مرحله از فرایند تغییر جنسیت‌اند، متفاوت است. مجذور اتا مقدار این تفاوت‌ها را نشان می‌دهد. همچنین توان آزمون، قدرت تشخیص تفاوت‌های معنی‌دار در این تحلیل را نشان می‌دهد که توان کافی در اختیار است و با توجه به معناداری رابطه، خطای نوع دوم اثری نداشته است و حجم نمونه کافی به نظر می‌رسد؛ بنابراین میزان حمایت اجتماعی و رضایت از زندگی در افرادی که دورۀ درمان را تمام کرده‌اند (گروه چهارم)، بیشتر از سایر گروه‌هاست. همچنین دربارۀ مقایسۀ حمایت اجتماعی ادراک‌شده ازطرف دیگران مهم، تفاوت معناداری وجود ندارد (05/0p<)؛ بنابراین فرضیۀ پژوهش تأیید نمی‌شود. به عبارت دیگر میان میزان حمایت اجتماعی ادراک‌شده ازطرف دیگران مهم، با توجه به اینکه درمان را تمام کرده‌اند یا در فرایند تغییر جنسیت قرار دارند، تفاوتی نیست.

 

 

جدول 4 -نتیجه‌های آزمون تعقیبی شفه دربارۀ مقایسۀ متغیرها به تفکیک مرحلۀ نهایی و فرایند درمان

 

(میانگین) J                             (میانگین)I

اختلاف
میانگین

خطای
معیار

معناداری

حمایت اجتماعی از جانب خانواده

چهارم (60/21)

 

اول (25/13)

8/35

1/8

0/001

دوم

(04/17)

4/56

1/5

0/03

سوم

(13/16)

5/46

1/4

0/00

حمایت اجتماعی از جانب دوستان

چهارم (80/19)

اول (41/14)

5/38

1/8

0/04

دوم (92/16)

2/88

1/5

0/31

سوم (53/16)

3/26

1/4

0/17

حمایت اجتماعی ادراک‌شده (نمرۀ کل)

چهارم (04/62)

اول (66/43)

18/37

5/6

0/01

دوم

(96/52)

9/08

4/5

0/27

سوم (63/50)

11/4

4/3

0/08

رضایت از زندگی

چهارم (48/23)

اول (66/13)

9/81

2/4

0/001

دوم (00/14)

9/48

2/0

0/001

سوم (40/15)

8/08

1/9

0/001

 


نتیجه

پژوهش حاضر با هدف مقایسۀ میزان حمایت اجتماعی ادراک‌شده و رضایت از زندگی در افراد مبتلا به بی‌قراری جنسیتی با توجه به جنسیت و نیز با توجه به اینکه درمان تغییر جنسیت را به پایان رسانده‌اند یا در فرایند تغییر جنسیت قرار دارند، انجام شده است. تجزیه و تحلیل داده‌ها نشان داد میزان حمایت اجتماعی ادراک‌شده، در افراد مبتلا به بی‌قراری جنسیتی زن به مرد بیشتر از افراد مرد به زن است. این یافته همسو با نتیجه‌های پژوهش پارولا و همکاران (2010) است.

طبق دیدگاه نظریه‌پردازان روان‌تحلیل‌گر، تفاوت‌های جنسیتی در استفاده از حمایت اجتماعی، در تجربه‌های متفاوت دورۀ کودکی و روبه‎روشدن با تکلیف‌های رشدی مختلف ریشه دارد. میان پسران، شکل‌گیری هویت جنسی مردانه مستلزم سرکوب دل‌بستگی هیجانی نسبت به مادر و همانندسازی با پدر است. در مقابل برای دختران شکل‌گیری هویت جنسی زنانه، مستلزم جدایی از مادران نیست. درنتیجه، تجربۀ رابطه‌های صمیمانه میان دختران در مقایسه با پسران، به‌دلیل تجربۀ رابطه‌های ویژه با مادران، آسان‌تر است (Pines & Zaidman, 2003). فیشر که نظریه‌پردازی تکاملی است تأکید می‌کند که زنان در مقایسه با مردان به‌دلیل همدردی و حساسیت هیجانی بالاتر، مهارت‌های بیشتر در استفاده از لفظ‌ها، اولویت برای همکاری و اعتقاد به رهبری برابرنگرانه، از شبکه‌های حمایت‌کنندة بیشتری استفاده می‌کنند (شکری و همکاران، 1391).

پژوهش‌ها نشان می‌‌دهند زنان، به‌ویژه در وضعیت‌های تنش‌زا، بیشتر از مردان به‌دنبال یافتن حمایت عاطفی‌اند؛ بنابراین عضو شبکه‌های اجتماعی بیشتری نیز می شوند (Landman–Peeters et al., 2005). زنان غالباً مشکل‌های عاطفی خود را خارج از بافت خانواده مطرح می‌کنند؛ اما چون جامعه از مردها انتظار دارد رفتارهایی متناسب با نقش جنسیتی‎‌شان داشته باشند، برای آنها سخت است که اضطراب‌ها، ترس‌ها و افسردگی‌هایی را در خود بپذیرند. ناتوان تصورشدن مردان در مقابله و رویارویی با فشارها، ممکن است نشانه‌ای از ضعف تلقی شود؛ بنابراین آنان احتمالاً نمی‌توانند از مزیت‌های بافت‌های کمک‌کننده استفاده کنند؛ زیرا می‌ترسند موقعیت و منزلت خود را از دست بدهند (کوکرین، 1376).

مطالعۀ گیمن و همکاران نشان داده است تجربه‌های اولیۀ خانواده، به‌خصوص تجربه‌های منفی، با حمایت ادراک‌شدۀ پایین‌تر از خانواده و دوستان در بزرگسالان جوان ارتباط دارد (Gayman et al., 2010). شاید افراد مبتلا به بی‌قراری جنسیتی مرد به زن، تجربه‌های منفی بیشتری با خانوادۀ خود داشته باشند. همچنین تفاوت‌های جنسیتی در ساختار حمایت اجتماعی ادراک‌شده، ازطریق تجربه‌های اجتماعی‌شدن و تصورهای قالبی نقش جنسیتی توضیح داده می‌شود (Matud et al., 2003). این احتمال وجود دارد که افراد مبتلا به بی‌قراری جنسیتی زن به مرد، نسبت به افراد مرد به زن، برای جستجو و طلبیدن کمک و حمایت اجتماعی از دوستانشان، بهتر اجتماعی شده باشند یا اینکه در فرایند اجتماعی‌شدن و نقش‌آموزی جنسیتی، رفتارهای پسرانه ازسوی دختران نسبت به رفتارهای دخترانه ازسوی پسران، بیشتر پذیرفته و تشویق می‌شوند.

همچنین این نتیجه‌ها به‌وسیلۀ این واقعیت نیز تبیین می‌شود که افراد مبتلا به بی‌قراری جنسیتی زن به مرد، نسبت به مرد به زن سختی کمتری در یافتن جایگاه اجتماعی دارند (Parola et al., 2010).

این یافتة پژوهش که میزان رضایت از زندگی میان افراد مرد به زن و زن به مرد متفاوت نیست، با نتیجه‌های پژوهش‌های (Ng et al., 2009)، قهرمان (1389) و ایمان و کاوه (1391) همسوست. برخی پژوهش‌ها نشان داده‌اند میان زنان و مردان ازلحاظ میزان رضایت از زندگی تفاوت معناداری وجود دارد؛ اما بیشتر یافته‌ها با یکدیگر تناقض دارند. وجود تناقض در یافته‌ها نشا‌ن‌دهندۀ تأثیر تفاوت‌های فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی و نیز تفاوت در سن آزمودنی‌هاست.

یافتۀ دیگر پژوهش این بود که میزان حمایت اجتماعی ادراک‌شده ازسوی خانواده و دوستان و نیز میزان رضایت از زندگی، در افرادی که دورۀ درمان را تمام کرده‌اند، بیشتر از سایر گروه‌هاست. این یافته، با نتیجه‌های پژوهش‌ (Ruppin & Pfafflin, 2015) همسوست که دریافتند مبتلایان به بی‌قراری جنسیتی پس از عمل تغییر جنسیت، مشکل‌های روانی و بین‌فردی کمتر و رضایت از زندگی بیشتری دارند.

عمل جراحی تغییر جنسیت به افراد مبتلا به بی‎قراری جنسیتی کمک می‌کند جنس فیزیکی خود را با هویت جنسی و فعالیت‌های اجتماعی خود وفق دهند. این عمل، بی‌قراری جنسیتی این افراد را به‌شدت کاهش می‌دهد و نوعی انطباق میان ذهن آنها و اندام جنسی آنها ایجاد می‌کند. همچنین با عمل تغییر جنسیت، بعد آسایش روانی کیفیت زندگی بهبود می‌یابد و این افراد در وضعیت روانی بسیار بهتری قرار می‌گیرند. فردی که هنوز دست به عمل نزده، از اندام خود به‌شدت ناراضی است و خواهان تغییر تمام اندام‌هایی است که جنس او را مشخص می‌کنند. این فرد پیش از هورمون‌درمانی و عمل تغییر جنسیت، از صدا، ظاهر، پوشش، نقش جنسیتی و اندام تناسلی خود ناراضی است و خواهان سازگاری این اندام با جنسی است که خود را متعلق به آن می‌داند. هرچه میزان نارضایتی از این اندام بیشتر باشد، سازگاری کمتری با خود و آن اندام دارد. این امر موجب می‌شود فرد رفتاری متناسب با انتظار جامعه نداشته باشد و موجب دریافت برچسب، اذیت و آزار و مشکل‌های دیگر می‌شود و ممکن است او را به مرحلة خودکشی بکشاند؛ بدین ترتیب هرچه بی‌قراری جنسیتی فرد بیشتر باشد، دغدغه‌های او در سطح ابتدایی زندگی باقی می‌ماند و کیفیت زندگی او در سطح پایین‌تری قرار می‌گیرد؛ اما هرچه سازگاری اندامش با آن جنسی که خود را متعلق به آن می‌داند بیشتر باشد، سطح نیازهای فرد بالاتر می‌رود و کیفیت زندگی‌اش ارتقا می‌یابد. یکی از دلیل‌های عمدۀ کاستن از بی‌قراری جنسیتی و افزایش کیفیت زندگی، تسریع در روند کسب هویت جنسی واقعی فرد است؛ از این طریق با به‌دست‌آوردن خود واقعی، فرد به آرامش روانی دست می‌یابد و رفتارهای او با جنسیتش هماهنگ می‌شود. کسب هویت جنسی جدید، ارتباط‌های او را با اجتماع و دیگران ترمیم می‌کند و فرد با حضور خود در اجتماع، کسب وجهه و جایگاه اجتماعی و گذر از نیازهای اولیه، به زندگی عادی دست پیدا می‌کند (موحد و حسین‌زاده‌کاسمانی، 1391: 140).

در این مطالعه تفاوتی در میزان حمایت اجتماعی ادراک‌شده ازطرف دیگران مهم، با توجه به اینکه درمان را تمام کرده‌اند یا در فرایند تغییر جنسیت قرار دارند، دیده نشد. احتمالاً این بدان معناست که شخص مهم، در همۀ شرایط قبل و بعد از عمل تغییر جنسیت و مرحله‌های مختلف درمان، از فرد مبتلا به بی‌قراری جنسیتی به یک میزان حمایت می‌کند. از آنجا که این مطالعه به‌صورت مقطعی انجام شده است، به این نتیجه نمی‌توان اطمینان کرد؛ زیرا میزان حمایت اجتماعی ادراک‌شده ازسوی افراد مهم، در پژوهشی طولی و طی مرحله‌های مختلف تغییر جنسیت افراد، از همان افراد به دست نیامده است.

به‌طور خلاصه نتیجه‌های این پژوهش نشان دادند رضایت از زندگی و حمایت اجتماعی ادراک‌شده در افراد مبتلا به بی‌قراری جنسیتی که عمل جراحی تغییر جنسیت را انجام داده‌اند، بیشتر است؛ بنابراین برای افرادی که به‌طور قطعی به بی‌قراری جنسیتی مبتلا هستند، عمل جراحی تغییر جنسیت پیشنهاد می‌شود.

پژوهش حاضر محدودیت‌هایی داشت که مهم‌ترین آنها بدین شرح است: این پژوهش از نوع آزمایشی نبود و امکان کنترل متغیر‌های تأثیرگذار بر متغیرهای پژوهش مانند سن، شهر، تحصیلات، وضعیت تأهل، مدت زمان گذشته از عمل و مانند آن، وجود نداشت. نمونة این پژوهش ممکن است معرف کامل افراد مبتلا به بی‌قراری جنسیتی نباشد؛ بنابراین با درنظرگرفتن محدودبودن نمونه، لازم است تعمیم‌پذیری با احتیاط صورت گیرد. در زمینۀ بی‌قراری جنسیتی به‌ویژه در ایران، پیشینۀ پژوهشی و نظری اندکی برای تبیین وضعیت این افراد در دست است؛ بنابراین پیشنهاد می‌شود مطالعه‌های بیشتری در زمینة سبب‌شناسی بی‌قراری جنسیتی، پیامد‌های آن، وضعیت افراد مبتلا به اختلال هویت جنسی از منظر متغیرهای روان‎شناختی، با توجه به عامل فرهنگ انجام شود؛ به‌علاوه این پژوهش‌ها در حجم وسیعی از نمونه‌های مختلف و با روش‌های آزمایشی صورت گیرد. ذکر این نکته ضروری است که پژوهش‌های بسیار اندکی، ویژگی‌ها و شرایط مبتلایان به بی‌قراری جنسیتی مرد به زن با زن به مرد را مقایسه کرده‌اند و بیشتر پژوهش‌ها، تفاوت‌های جنسیتی را تنها دربارۀ افراد عادی زن و مرد بررسی کرده‌اند؛ ازاین‌رو، برای تبیین دقیق‌تر و پی‎‌بردن به تفاوت‌های این دو گروه و نیز سبب‌شناسی این تفاوت‌ها، به انجام مطالعه‌های بیشتر نیاز است. با توجه به اهمیت بسیار رضایت از زندگی و حمایت اجتماعی به‌ویژه برای افراد مبتلا به بی‌قراری جنسیتی، پیشنهاد می‌شود عامل‌های مؤثر در برخورداری مناسب این افراد از رضایت از زندگی و حمایت اجتماعی، در پژوهش‌های بعدی بررسی شود تا راهکار‌های بهتری برای افزایش رضایت از زندگی و حمایت اجتماعی این افراد یافته شود. محدودیت دیگر، نبودن امکان‌ انجام پژوهش به‌صورت طولی بود. چنانچه مطالعه‌هایی از نوع طولی، قبل و بعد از عمل جراحی تغییر جنسیت دربارۀ مبتلایان به بی‎‌قراری جنسیتی صورت گیرد، می‌توان به‌طور دقیق‌تری اثرهای منفی یا مثبت تغییر جنسیت را پیش‌بینی و بررسی کرد؛ بنابراین انجام مطالعه‌هایی از این قبیل نیز برای پژوهش‌های بعدی پیشنهاد می‌شود.



[1] gender identity

[2] sex                                                                                                                                                                                      

[3] gender identity disorder (GID)

[4] gender dysphoria

[5] transsexualism

[6] transsexual

[7] sexuality

[8] gender dysphoria

[9] gender dysphoria

[10] Sex reassignmentsurgery (srs)

[11] cross-sex hormonal treatment(CSHT)

[14] Satisfaction with Life Scale (SWLS)

[15] Multidimensional Scale of Perceived Social Support (MSPSS)

ایمان، م. و کاوه، م. (1391). «سنجش میزان رضایت از زندگی در میان ساکنان مسکن مهر فولادشهر اصفهان»، مطالعات جامعه‌شناختی شهری (مطالعات شهری)، د 2، ش 5، ص 32-1.
بخشی‌پوررودسری، ع.؛ پیروی، ح. و عابدیان، الف. (1384). «بررسی رابطۀ میان رضایت از زندگی و حمایت اجتماعی با سلامت روان در دانشجویان»، اصول بهداشت روانی، د 7، ش 8، ص 152-145.
پرپوچی، باحمدی، م. و سهرابی، ف. (1392). «رابطۀ دین‌داری و حمایت اجتماعی با رضایت از زندگی دانشجویان دانشگاه»، فصلنامۀ دانش و پژوهش در روان‌شناسی کاربردی، د 14، ش 3، ص 68-60.
جوشن‌لو، م.؛ رستمی، ر. و نصرت‌آبادی، م. (1385). «تفاوت جنسیتی در پیش‌بینی‌کننده‌های بهزیستی اجتماعی»، مجلة علوم روان‌شناختی، ش 9، ص 51-35.
شکری، الف.؛ ‏فراهانی، م کرمی‌نوری، ر. و مرادی، ع. (1391). «حمایت اجتماعی ادراک‌شده و تنیدگی تحصیلی: نقش تفاوت‌های جنسی و فرهنگی»، روان‌شناسی تحولی (روان‌شناسان ایرانی)، د 9، ش 34، ص 156-143.
شیخی، م.؛ هومن، ح.؛ احمدی، ح. و سپاه‌منصور، م. (1390). «مشخصه‌های روان‌سنجی مقیاس رضایت از زندگی»، اندیشه و رفتار، د 5، ش 19، ص 26-15.
صفدری، س. (1374). رضایتاجتماعیوعواملمؤثربرآن، پایان‌نامۀ کارشناسی‌ارشد، دانشگاه شهید بهشتی، گروه جامعه‎شناسی.
عظیمی‌هاشمی، م. (1383). «رضایت از زندگی و دین‌داری در بین دانش‌آموزان دورۀ متوسطه (شهرهای فردوس، درگز و نواحی آموزشی 7، 5، 4 مشهد)»، مجلۀ علوم اجتماعی، د 1، ش 3، ص 116-83.
فلاح‌تفتی، الف. (1393). مقایسۀ سطح شادکامی و سلامت روان در افراد ترنس سکشوال قبل و بعد از عمل جراحی، پایان‌نامۀ کارشناسی‌ارشد مشاورۀ خانواده، دانشکدۀ علوم‌تربیتی و روان‌شناسی، دانشگاه شهید بهشتی.
قرائت، م. و محمدی، ع. (1393). «رابطۀ بین حمایت اجتماعی ادراک‌شده و سلامت روان افراد جویای تغییر جنسیت»، فصلنامۀ مددکاری اجتماعی، د ۳، ش 2، ص 32-19.
قهرمان، آ. (1389). «بررسی مفهوم رضایت از زندگی و سنجش آن در میان دانشجویان دختر و پسر»، دو‌فصلنامۀ پژوهش جوانان،فرهنگ و جامعه، ش 4، ص 106-81.
کشاورز، الف.؛ مهرابی، ح. و سلطانی‌زاده، م. (1388). «پیش‌بینی‌کننده‌های روان‌شناختی رضایت از زندگی»، فصلنامة روان‌شناسیتحولی: روان‌شناسان ایرانی. س 6، ش 22، ص 168-159.
کوکرین، ر. (1376). مبانیاجتماعیبیماری‌هایروانی، ترجمۀ: بهمن نجاریان، تهران: رشد.
موحد، م. و حسین‌زاده‌کاسمانی، م. (1391). «رابطۀ اختلال هویت جنسیتی با کیفیت زندگی»، رفاه اجتماعی، د 12، ش 44، ص 142-111.
مؤمنی‌جاوید، م. و شعاع‌کاظمی، م. (1390). «مقایسۀ ویژگی‌های شخصیتی افراد مبتلا به اختلال هویت جنسی و افراد بهنجار»، فصلنامۀ پژوهش اجتماعی، د 4، ش 13، ص 94-81.
یزدان‌پناه، ل. و صمدیان، ف. (1390). «بررسی اختلال هویت جنسیتی (دگرجنس‌خواهی) با تأکید بر نقش خانواده: مطالعۀ تطبیقی مراجعه‌کنندگان به سازمان بهزیستی استان کرمان»، مطالعات اجتماعی ایران، د 5، ش 8، ص 208-176.
Adamczyk, K. & Segrin, C. (2015) "Direct and Indirect Effects of Young Adults’ Relationship Status on Life Satisfaction Through Loneliness and Perceived Social Support." Psychologica Belgica, 55(4): 196-211.
American Psychiatric Association. (2000) Diagnostic and Statistical Manual of Mental Disorders. (Fourth Edition) Text Revision. (DSM-IVTR). Washington DC: APA.
American Psychological Association. (2006) "Transgender Individuals and Gender Identity," at: www.apa.org/topics/sexuality/transgender.pdf (4/11/2010).
Amend, B. Seibold, J. Toomey, P. Stenzl, A. & Sievert, K. D. (2013) "Surgical Reconstruction for Male-to-Female Sex Reassignment." European Urology, 64(1): 141-149.
Colizzi, M. Costa, R. & Todarello, O. (2014) "Transsexual Patients’ Psychiatric Comorbidity and Positive Effect of Cross-Sex Hormonal Treatment on Mental Health: Results from a Longitudinal Study." Psychoneuroendocrinology, 39: 65-73.
Colizzi, M. Costa, R. & Todarello, O. (2015) "Dissociative Symptoms in Individuals with Gender Dysphoria: Is the Elevated Prevalence Real?" Psychiatry Research, 226(1): 173-180.
Demaray, M. K. & Malecki, C. K. (2002) "The Relationship between Perceived Social Support and Maladjustment for Students at Risk." Psychology in the Schools, 39(3): 305-316.
Di Ceglie, D. (2000) "Gender Identity Disorder in Young People." Advances in Psychiatric Treatment, 6(6): 458-466.
Diener, E. D. Emmons, R. A. Larsen, R. J. & Griffin, S. (1985) "The Satisfaction with Life Scale." Journal of Personality Assessment, 49(1): 71-75.
Emadpoor, L. Lavasani, M. G. & Shahcheraghi, S. M. (2015) "Relationship Between Perceived Social Support and Psychological Well-Being Among Students Based On Mediating Role of Academic Motivation." International Journal of Mental Health and Addiction, 14(3): 284-290.
Fugl-Meyer, A. R. Melin, R. & Fugl-Meyer, K. S. (2002) "Life Satisfaction in 18-to 64-year-old Swedes: in Relation to Gender, Age, Partner and Immigrant Status." Journal of Rehabilitation Medicine, 34(5): 239-246.
Gayman, M. D. Turner, R. J. Cislo, A. M. & Eliassen, A. H. (2010) "Early Adolescent Family Experiences and Perceived Social Support in Young Adulthood." The Journal of Early Adolescence, 6(31): 880-908.
Gülaçtı, F. (2010) "The Effect of Perceived Social Support on Subjective Well-Being." Procedia-Social and Behavioral Sciences, 2(2): 3844-3849.
Ghosh, D. (2015) "Gender Differences in Emotional Intelligence and Self Concept of the Tribal and Non Tribal Higher School Students." Iahrw International Journal of Social Sciences Review, 3(1): 46-52.
Helgeston, V. S. & Cohen, S. (2004) "Social Support and Adjustment to Cancer: Reconciling Descriptive, Corelational and Intervention Research." Health Psychology, 15(2): 135-148.
Hess, J. Rossi Neto, R. Panic, L. Rubben, H. & Senf, W. (2014). "Satisfaction with Male-to-Female Gender Reassignment Surgery." Dtsch Arztebl Int, 111(47): 795-801.
Hutchinson, G. Simeon, D. T. Bain, B. C. Wyatt, G. E. Tucker, M. B. & LeFranc, E. (2004) "Social and Health Determinants of Well Being and Life Satisfaction Jamaica." International Journal of Social Psychiatry, 50(1): 43-53.
Johansson, A. Sundbom, E. Höjerback, T. & Bodlund, O. (2010) "A Five-Year Follow-up Study of Swedish Adults with Gender Identity Disorder." Archives of Sexual Behavior, 39(6): 1429-1437.
Kong, F. & You, X. (2013) "Loneliness and Self-Esteem as Mediators Between Social Support and Life Satisfaction in Late Adolescence." Social Indicators Research, 110(1): 271-279.
Landman-Peeters, K. M. Hartman, C. A. Van der Pompe, G. den Boer, J. A. Minderaa, R. B. & Ormel, J. (2005) "Gender Differences in the Relation between Social Support, Problems in Parent-Offspring Communication, and Depression and Anxiety." Social Science & Medicine, 60(11): 2549-2559.
Matud, M. P. Ibañez, I. Bethencourt, J. M. Marrero, R. & Carballeira, M. (2003) "Structural Gender Differences in Perceived Social Support." Personality and Individual Differences, 35(8): 1919-1929.
Meyer, W. J. (2012) "Gender Identity Disorder: An Emerging Problem for Pediatricians." Pediatrics, 129(3): 571-573.
Motmans, J. Meier, P. Ponnet, K. & T'Sjoen, G. (2012) "Female and Male Transgender Quality of Life: Socioeconomic and Medical Differences." The Journal of Sexual Medicine, 9(3): 743-750.
Ng, K. M. Loy, J. T. C. Gudmunson, C. G. & Cheong, W. (2009) "Gender Differences in Marital and Life Satisfaction among Chinese Malaysians." Sex Roles, 60(1-2): 33-43.
Parola, N. Bonierbale, M. Lemaire, A. Aghababian, V. Michel, A. & Lançon, C. (2010). "Study of Quality of Life for Transsexuals after Hormonal and Surgical Reassignment." Sexologies, 19(1): 24-28.
Pehlivan, S. Ovayolu, O. Ovayolu, N. Sevinc, A. & Camci, C. (2012) "Relationship between Hopelessness, Loneliness, and Perceived Social Support from Family in Turkish Patients with Cancer." Supportive Care in Cancer, 20(4): 733-739.
Pines, A. M. & Zaidman, N. ( 2003) "Gender, Culture, and Social Support: A Male-Female, Israeli Jewish-Arab comparison ". Sex Roles, 49: 571-586.
Prunas, A. Vitelli, R. Agnello, F. Curti, E. Fazzari, P. Giannini, F. & Bini, M. (2014) "Defensive Functioning in MtF and FtM Transsexuals." Comprehensive psychiatry, 55(4): 966-971.
Ruppin, U. & Pfäfflin, F. (2015). "Long-Term Follow-up of Adults with Gender Identity Disorder." Archives of Sexual Behavior, 44(5): 1321-1329.
Schwarzer, R. Jerusalem, M. & Hahn, A. (1994). "Unemployment, Social Support and Health Complaints: A Longitudinal Study of Stress in East German Refugees." Journal of Community & Applied Social Psychology, 4(1): 31-45.
Segrin, C. & Domschke, T. (2011). "Social Support, Loneliness, Recuperative Processes, and their Direct and Indirect Effects on Health." Health communication, 26(3): 221-232.
Simon, M. A. Chen, R. & Dong, X. (2014). "Gender Differences in Perceived Social Support in US Chinese Older Adults." Journal of Gerontological and Geriatric Research, 3(4): 163-172.
Strandjord, S. E. Ng, H. & Rome, E. S. (2015). "Effects of Treating Gender Dysphoria and Anorexia Nervosa in a Transgender Adolescent: Lessons Learned." International Journal of Eating Disorders, 48(7): 942-945.
Suarez, L. Ramirez, A. G. Villarreal, R. Marti, J. Mcalister, A. Talavera, G. A. & Perez-Stable, E. J. (2000) "Social Networks and Cancer Screening in Four U.S. Hispanic groups." Am J Prev Med, 19(1): 47-52.
Talwar, P. & Kumaraswamy, N. & Mohd Fadzil. A. R. (2013) "Perceived Social Support, Stress and Gender Differences among University Students: A Cross Sectional Study." Malaysian Journal of Psychiatry, 22(2): 42-49.
van Leeuwen, C. Post, M. W. Van Asbeck, F. W. Van der Woude, L. H. de Groot, S. & Lindeman, E. (2010) "Social Support and Life Satisfaction in Spinal Cord Injury During and up to one Year after Inpatient Rehabilitation." Journal of Rehabilitation Medicine, 42(3): 265-271.
Wilks, S. E. (2008) "Resilience Amid Academic Stress: The Moderating Impact of Social Support among Social Work Students." Advances in Social Work, 9(2): 106-125.
Yasin, A. S. M. & Dzulkifli, M. A. (2011) "The Relationship between Social Support and Academic Achievement." International Journal of Humanities and Social Science, 1(5): 277-281.
Zimet, G. D. Dahlem, N. W. Zimet, S. G. & Farley, G. K. (1988) "The Multidimensional Scale of Perceived Social Support." Journal of Personality Assessment, 52(1): 130-141