نوع مقاله : مقاله پژوهشی
نویسندگان
1 استادیار، گروه علوم اجتماعی، دانشگاه گیلان، ایران
2 کارشناسیارشد جامعهشناسی، دانشگاه خوارزمی، تهران، ایران
3 کارشناسی علوم اجتماعی، دانشگاه فرهنگیان، پردیس بنتالهدی صدر رشت، ایران
چکیده
کلیدواژهها
موضوعات
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Introduction
Death is a complex fact which is interdisciplinary studied by sciences and knowledges such as sociology, biology, psychology, history, philosophy, psychoanalysis, mythology, theology, and medicine. One of the thanatophobia reasons is, its unknown and ambiguity. Major purpose this article is, The typology of the Image of death and understanding phenomenon of deathamong Guilan Province citizens.
Material & Methods
Research method in this study is qualitative. Also, semi-structured interviews have been used among citizens aged 18 years and above the province of Guilan. The sample size was about 50 people and the subjects were studied by purposive and theoretical sampling. To determine the number of interviewees, theoretical saturation logic was used.
Discussion of Results & Conclusions
The results show that Most interviewees believed that the world after death, but some religious narrative and some moral narrative had about it. In terms of image the death that divided into four types: Hereafter-thinker, Secular-thinker, Ambiguity-thinker and Adaptation-thinker. Most of the interviewees have the narrative of the eternity. They have religious readings of death, and they see it as life again, attaining God, calming down, moving to another world, ending the concerns. This type of people have a sacred narrative of the death, that is, death is not the end of life, and everything is recreated. They have a narrative of displacement and a passage of death, meaning the phenomenon and abstract concept of death with the path of objectification and visualization. They have a narrative of displacement and a passage of death; In other words, the phenomenon and the abstract concept of death are objectified and embodied with the passageway. The understanding and image of them from time is, circular and recursive. They believe that death is a divine providence that is tied to divine justice. They have a desirable image of death, and it see as the end of suffering and concern and to achieve calm. Some of them, who have an hereafter-thinker reading, look from the moral point of view to death adapted to the phenomenon of death and are not worried about it. A small group is in the Secular-thinker category. These people have nihilism look and secularism to death. Their perception and image of life is a linear time that ends with death. For some, the phenomenon of death is unclear and vague. This type of interviewee has neither a sacred nor a secular view. They have agnostic narrators of death This is related to Heidegger's view. In the book "Being and Time," he emphasizes the unknown death. Some interviewees are Adaptation-thinker. They regard death as a natural and definite reality and narrates it with metaphors and natural and religious propositions. Metaphors such as: A camel that sleeps next to everyone's home or death is right. Individuals adapt to this complex phenomenon. This type of interviewee are in the group of believers and moralistic. About thanatophobia reasons the interviewees are categorized into several types: Some interviewees are compliance type, they are not afraid of death, and categorized into two groups: religious and ethical. But some people are afraid of death due to reasons of consequence, they are afraid of death due to post-death events. Some people are afraid of death because of the separation and breaking of this world. And finally, others are afraid of death due to the lack of knowledge and ambiguity of death, because death is a mystery and problem to them.
Based on the findings of this research, a common element in all types of death-thinking suggests that death is necessary and man as an observer is approaching it. That is, human is considered as moving monitor, and the passage of time is conceptualized in the form of motion. The central concept of the thanatophobia is “inexistence and unknoweble” about death.
کلیدواژهها [English]
مقدمه و بیان مسئله
مرگ پدیدهای پیچیده و تودرتو است و عموماً بهمنزلۀ مقولهای فراتر از درک افراد شناخته میشود؛ مقولهای آن سوی انسانها که بهصورت خطی و یکطرفه کدگذاری شده است و بهطور موقت با آنها فاصله دارد و در ورای جهانشان قرار گرفته است. این مفهوم دراساس در ذهن بیشتر افراد با نشانۀ دیداری تجزیه و نابودی تداعی میشود. مرگ تاکنون سوژۀ طیف گستردهای از علوم و زمینههای تخصصی ازجمله انسانشناسی، جامعهشناسی، زیستشناسی، پزشکی، روانشناسی، تاریخ، فلسفه، ادبیات، روانکاوی، اسطورهشناسی و الهیات قرار گرفته است. بشر در مقابل مرگ واکنشهای متعددی نشان داده است. بهلحاظ تاریخی، دفن وسایل زندگی همانند پوشاک، غذا، جواهرات،آیینه و اسلحه بههمراه مردگان، مومیاییکردن اجساد برای جلوگیری از فساد آنها و جستجوی آب حیات و اکسیر جوانی ازجمله واکنشهای انسانها درمقابلۀ با مرگ، ترس از آن، فراموششدن و تمایل به ابدی و جاودانهبودن است. عبرانیان باستان (اجداد یهودیان امروزی)، نعش را کثیف میدانستند و معتقد بودند نباید به آن دست زد. سرخپوستان روزگار قدیم آمریکا از ارواح خبیث حرف میزدند و تیر به هوا پرتاب میکردند تا آن ارواح را دور نگه دارند. این مثالها نشان میدهند انسانها ازنظر ذات تغییر نکردهاند و مرگ هنوز حادثهای ترسناک و اتفاقی هولانگیز است (کوبلر-راس، 1376: 21-20).
ترس از مرگ در بسیاری موارد به اعتقاد فرد نسبت به رستاخیز و زندگی پس از مرگ معطوف میشود. همچنین تمایل انسانها به اینکه عدالت دربارۀ همۀ آنها اعمال شود، ازجمله دلایلی است که به اندیشیدن دربارۀ جاودانگی دامن زده است. در ادیان الهی باور به بقای روح به رستاخیز انسانها میپیوندد. ازطرفی، باور به رستاخیز در کنار اعتقاد به بهشت و جهنم نشاندهندۀ رویکردی اخلاقی است که بر مسئولیت فرد در برابر اعمال او تأکید میورزد (معتمدی، 1386: 122). کلایوسیل معتقد است در جوامع مذهبی، پرسشها دربارۀ معنای زندگی و مرگ به ذهن افراد خطور نمیکنند؛ جهان مذهبی آنگونه هست که هست. چنین پرسشهایی در جامعۀ مدرن رشد میکنند که دربارۀ تأثیر عامل مافوق طبیعی تردید کرده و پایههای ایمان به حیات پس از مرگ بهتدریج سست شده است (Sael, 2000). به عقیدۀ الیاس نیز در جوامع توسعهیافتهتر، مردمان در رویارویی با خطر و تهدید مرگ، دیگر چندان با شور و حرارت سابق از نظامهای عقاید فراطبیعی یاری نمیطلبند. این یاریجویی تا اندازهای رو به سوی نظامهای اعتقادی غیرمذهبی یا سکولار کرده است (الیاس، 1395: 33).
مطابق تعلیمات عهد عتیق تولد و مرگ بهصورت مرزهایی مشخص زندگی را احاطه کردهاند. به همین دلیل در اسرائیل باستان در برابر تمایلات مردهپرستی واکنش شدیدی نشان داده شده است. رویکرد مسیحیت در برابر مرگ و مردن از سه سنت تاریخی گوناگون و گاه متضاد به وجود آمده است که عبارتاند از: دین یهود، ایدهآلیسم یونانی و عهد جدید. از دین یهود دنیاداری شدید باطنی، از ایدهآلیسم یونانی فناپذیری روح و از عهد جدید، اعتقاد به روز محشر گرفته شده است (کوبلر-راس، 1376: 130-123). در جهانبینی اسلامی، مرگ با اصل معاد پیوندی ناگسستنی دارد و آنچه این پیوند را مستحکم میکند بقای روح پس از مرگ است (قایمی و واعظی، 1393: 164).
در دورۀ اخیر بیشتر متفکران غرب بر این عقیدهاند که مرگ را باید شناخت و نباید از آن غفلت کرد. به گفتۀ فریدریش نیچه: «همه مرگ را سترگ میانگارند؛ اما هنوز مرگ را جشن نگرفتهاند.آدمیان هنوز نیاموختهاند که زیباترین جشنها را مقدس شمارند» (نیچه، 1384: 125). گرچه مرگ و مردن در فرهنگ غربی بهلحاظ تاریخی بهشدت از فرهنگ مسیحیت تأثیر گرفته است، امروزه بیشتر این جوامع سکولار شدهاند. نقطۀ مرجعیت مرگ در این فرهنگها دیگر خدا نیست؛ بلکه انسان است. به عبارت دیگر، مرگ بهمنزلۀ پایان زندگی فردی انسان بهجای زندگی در بهشت دیده شده است. در چنین عصری بشر بیشتر با بحران معنا و معنویت روبهرو شده است. عدهای معتقدند زندگی ارزش زیستن ندارد و باید آن را گذراند و عدهای زندگی را معنادار و هدفمند میدانند؛ بنابراین، پدیدۀ مرگاندیشی و مرگهراسی پدیدهای اجتماعی و متضمن مطالعات جامعهشناختی است.
استان گیلان یکی از استانهای شمالی ایران است که تنوع فرهنگی و قومی چشمگیری دارد. کلانشهر رشت، مرکز این استان را نمایندگی میکند و برمبنای پژوهشهای انجامشده یکی از سکولارترین شهرهای ایران است (رستگارخالد و محمدی، 1394: 171). از روزگاران قدیم قرارگرفتن این استان در محل عبور به اروپا و همسایگی آن در جوار اتحاد جماهیر شوروی سابق، همواره موجب ورود اندیشههای نوخواهانه بوده است. با آمدن مدرنیته و گسترش زندگی شهری در استان گیلان، پدیدۀ مرگ در دهههای اخیر دستخوش پیچیدگیهای بزرگی شده است. با توجه به تغییرات فرهنگی در استام گیلان متأسفانه تاکنون مطالعات میدانی در این زمینه انجام نشده است؛ ازاینرو، مطالعه و بررسی دربارۀ آن ضروری است و این مقاله گامی کوچک در جهت رمزگشایی از پدیدۀ مرگ در این استان است. با این مقدمه سؤالهای بنیادین مقاله عبارتاند از: افراد مطالعهشده چه فرایندهای معنابخشی را برای رویارویی با مرگ شکل میدهند؟ شهروندان گیلانی چه تصویری از مرگ دارند؟ آیا مصاحبهشوندگان به جهان پس از مرگ باور دارند؟ گونههای مختلف از مرگاندیشی کداماند؟ دلایل مرگهراسی چیست؟
پیشینۀ پژوهش
امروزه اهمیت مسئلة مرگ در پژوهشهای اجتماعی از آن روست که برخلاف گذشته، مرگ تنها موضوعی دروندینی نیست و حوزههای دیگر معرفتی نیز بررسی آن را جزء مسائل اصلی خود میدانند. بهطور کلی در عرصۀ انسانشناسی و جامعهشناسی، به موضوع مرگ و احتضار کمتر توجه شده است. یکی از دلایل این امر این است که مرگ نشانۀ پایان حضور فرد در دنیای اجتماعی است و بهناچار خارج از مسائل اصلی جامعهشناسی به شمار آمده است. دلیل دیگر به فرهنگ مدرن مربوط میشود؛ زیرا در جامعۀ مدرن مرگ و احتضار، انکار، تابو و سرکوب شده است و وجه اروتیک (شهوانی) بدن کانون توجه قرار گرفته است. یکی از اولین مطالعات در این زمینه مطالعۀ دورکیم است. او در کتاب صور بنیانی حیات دینی استدلال میکند که دین موجب همبستگی اجتماعی میشود؛ زیرا آیینیکردن مرگ موجب کاهش دردهای بازماندگان میشود؛ یعنی به بازماندگان این امکان را میدهد که خود را با وضعیت تغییریافتۀ جدید همگام و سازگار کنند. به گمان او، همراه با پیدایش و رشد جوامع مدرن، تأثیر و نفوذ دین رنگ میبازد. تفکر علمی بهطور فزایندهای جای تبیینهای دینی را میگیرد و فعالیتهای مناسکی و آیینی تنها بخش بسیار کوچکی از زندگی افراد را اشغال میکنند (Durkheim, 1915). دورکیم بین خودکشی بهمنزلۀ یکی از گونههای مرگ و جامعه ارتباطی منطقی میبیند. او بر این باور است که جریان خودکشیزا میتواند دو نوع از انسانها را طعمۀ خود کند: «آنان که بیش از حد لزوم از گروه اجتماعی جدا شدهاند و کسانیکه چندان جدا نشدهاند» (آرون، 1372: 365).
مهمترین مطالعه به روش نظریۀ زمینهای دربارۀ مرگپژوهی[1]، پژوهش گلاسر و استراوس در سال 1967 دربارۀ بیماران سرطانی در بخش سرطان بیمارستان آمریکاست. از دهۀ 1990 با شکلگیری حوزۀ مطالعاتی جدیدی به نام جامعهشناسی مرگ، احتضار و داغدیدن و غفلت از مرگ برطرف شده است. یکی از بانیان این رشته تونی والتر، جامعهشناس انگلیسی، است که محور کارش مطالعه دربارۀ نحوۀ سازماندهی مرگ و احتضار و عزاداری در جامعه است (گیدنز و ساتن، 1395: 1/495).
در عرصۀ میدانی، نتایج پژوهشها دربارۀ دینداری و مرگ متناقض به نظر میرسد؛ زیرا عموماً تصور میشود که دینداران نسبت به بیدینها نسبت به مسئلۀ مرگ با چالش کمتری روبهرو هستند و با آن راحتتر کنار میآیند؛ اما فرض دیگر این است که دینداران بیشتر دچار «اضطراب مرگ» میشوند؛ زیرا معتقد به حساب پسدادن در جهانِ پس از مرگاند. بهعلاوه ممکن است بیدینها جنبۀ زیستی مرگ را طبیعیتر تلقی کنند.
لاندمارک[2] (2006) در پژوهشی مرگپژوهی بین پرستاران سوئد دریافت دیدگاههای مذهبی پرستاران مانند اعتقاد به خالقی برتر و زندگی پس از مرگ بر دیدگاه آنان نسبت به مرگ و مراقبت از افراد در حال مرگ تأثیر بسیار داشته است.
قانعیراد و کریمی (1385) با نگاه پدیدارشناختی، تجارب ذهنی هشت مصاحبهشونده در مشهد دربارۀ مرگ را بررسی کردهاند. برمبنای یافتهها بارزترین تمایز موجود در مجموعۀ تصورات از مرگ، متأثر از فهمهای مذهبی است و خانواده سهمی اساسی در فرایند چنین فهمی دارد. همچنین اعتقاد به خدا و جهان پس از مرگ (معاد)، پذیرش نسبی واقعیت مرگ و ترس ناشی از آن و اندیشۀ موقت یا دائمی مرگ بخشی از معانی نهفتۀ تجربۀ ذهنی مرگ را تشکیل میدهند.
توان و همکاران (1392) پژوهشی کیفی با نام «مفهوم مرگ از دیدگاه دانشگاهیان» انجام دادهاند. بر مبنای نتایج این پژوهش دیدگاه افراد دربارۀ مرگ دیدگاهی مثبت و معنوی و برگرفته از اعتقادات آنان نسبت به معاد است. از دیدگاه آنان، مرگ مرحلهای از تکامل زندگی بشر است و توجه و اندیشیدن به مرگ و جهان آخرت، انسانها را از گناهان و خواهشهای نفسانی دور میکند و نقش بسزایی در سازندگی آنان دارد.
سراجزاده و همکاران (1394) در پژوهشی با رویکرد کیفی با عنوان «نگرش لاهوتی و ناسوتی نسبت به مرگ: مطالعۀ مرگاندیشی نمونهای از دانشجویان با روش نظریۀ زمینهای»، به این نتیجه دست یافتند که نگرش لاهوتی و ناسوتی نسبت به هستی یا دینباوری و دینناباوری، تلقی متفاوتی نسبت به مرگ و زندگی در دانشجویان ایجاد میکند؛ اما هردو گروه تقریباً به یک میزان به زندگی علاقهمندند. این علاقه ممکن است ناشی از اقتضائات سنی گروه مطالعهشده باشد که هنوز در سن جوانیاند. هر نوع مرگاندیشی دانشجویان با رویکرد لاهوتی، موجب میشود مرگ و زندگی را با توجه به جهان پس از مرگ تفسیر کنند. در حالی که دانشجویان با رویکرد ناسوتی، از آنجا که جهان را طبیعی و مادی تلقی میکنند که با مرگ خاتمه مییابد و به جهان پس از مرگ اعتقادی ندارند، بهطور عمده مرگ را در ارتباط با زندگی کنونیشان تفسیر میکنند.
یافتههای پژوهش زمانیمقدم و اکبری (1394) نیز نشان میدهند نگرش افراد نسبت به مراسم تدفین و مرگ دیگری، از وضعیت دینداری و آخرتباوری و محیط خانوادۀ آنها تأثیر میگیرد. این عوامل بهطور کلی سبب نگرشهای متفاوت بین دانشجویان با وضعیت دینداری میشود. بهعلاوه مراسم تدفین و مرگ دیگری، مرگاندیشی را تقویت میکند و سبب اندیشیدن دربارۀ زندگی میشود.
مبانی نظری و چارچوب مفهومی
هدف از چارچوب نظری در پژوهشهای کیفی، ارائۀ عناصر مکمل یا الهامبخش در فرایند تحلیل و تفسیر دادهها و تدوین چارچوب مفهومی است (فلیک، 1387: 66). همان طور که اشاره شد، پدیدۀ مرگ امری چندوجهی است که مستلزم مطالعۀ علوم و دانشهایی از قبیل جامعهشناسی، زیستشناسی، روانشناسی، تاریخ، فلسفه، روانکاوی، اسطورهشناسی، الهیات و پزشکی است. بررسی همۀ وجوه مرگ ازطریق رشتهها و الگوهای مختلف در این مقاله ممکن نیست؛ اما بهلحاظ تاریخی مسئلۀ مرگ و مرگاندیشی در اندیشۀ قدیم یونان و روم مطرح بوده است. ازنظر سقراط رفتار شایسته برای دانشمند و فیلسوف حقیقی نهراسیدن از مرگ است و «فیلسوفان راستین در کار چگونه مردناند» (صنعتی، 1384: 2). سالها قبل از سقراط و در یونان باستان، اپیکور عقیده داشت بالاترین لذت، نبودن درد است و آنچه درد را برطرف میکند خردمندی است و خردمندی در این است که فرد خود را از ترس از مرگ برهاند. او بر این باور بود که مردن ارزش آن را ندارد که موجب نگرانی شود. او مرگ را پایان حیات [3]انسان میدانست و معتقد بود در آن وضعیت، تجربهای وجود ندارد تا ما از آن هراس داشته باشیم. «زمانی که هستیم مرگ با ما نیست و آنگاه که مرگ میآید، ما نیستیم» (گاردر، 1395: 151).
در دورۀ اخیر نیز متفکران و فیلسوفان غرب دربارۀ مرگ و مرگاندیشی مطالعه کردهاند. در این باره، هایدگر زندگی را با هستی (دازاین) مرتبط میکند. به گمان او مرگ رویدادی همیشگی است. مرگ فرد به معنای مرگ هستی نیست؛ بلکه بر معنای پایان موجود (هستنده) دلالت میکند. مرگ هر شخص نقطۀ پایانی برای خود آن شخص است. بشر در مقابل مرگ طفره میرود و به آن خصلت دگربودگی میدهد؛ یعنی آن را بهگونهای ناخودینه میفهمد و از آن پردهپوشی میکند (هایدگر، 1393: 328). ترس از مرگ و اضطراب مردن از نگرانی فرد از نیستی نشئت میگیرد و رنگ اگزیستانسیالیستی دارد.
لویناس دیگر، فیلسوف آلمانی، با الهامگرفتن از هایدگر معتقد است مرگ رویدادی است که ما بهطور کلی از فهم محتوای آن عاجزیم. او میگوید: «کسی نمیداند مرگ چه وقت خواهد آمد. چه چیزی خواهد آمد؟ چه چیزی مرا تهدید میکند؟ با نیستی یا با آغازی دوباره؟ نمیدانم. در این ناممکنی دانستنِ بعد، مرگ در هستی لحظۀ واپسین اقامت میکند. من مطلقاً نمیتوانم به لحظۀ مرگ نزدیک شوم، مرگ خارج از دسترس است... مرگ تهدیدی است که همچون رازی نزدیک میشود، بدون اینکه هستنده قادر به پنداشت آن باشد و زمان که من را از مرگ جدا میکند، رفتهرفته بدون پایان، وقفۀ واپسین را وارد میکند. آگاهی من نمیتواند از آن عبور کند؛ چراکه بخش نهایی این مسیر بدون من میگذرد و من در پرتاب بهسوی آینده بهوسیلۀ تکانهای قریبالوقوع مضمحل میشوم. مرگ تهدید محضی است که از غیریت مطلق بهسوی من میآید» (Levinas, 1969: 234-235). در نگاه لویناس مرگ مسئلهمند و رازآمیز است؛ زیرا ما تجربۀ دستاولی از آن نداریم تا آن را مبنای تفکر قرار دهیم. تنها چیزی که دربارۀ مرگ میتوان گفت این است که مرگ توقفداشتن است و در لحظۀ مرگ شخص دیگر وجود نخواهد داشت و قادر نخواهد بود بهطور مستقیم آن را تجربه و دربارۀ آن تأمل کند. او مفهوم مرگ را در غیریت آن بیان میکند و در توصیف رویداد مرگ، آن را در درجۀ اول لحظهای از هستی تصدیق میکند و در درجۀ دوم غیریت مرگ را به وجه سلبی آن - با بیان اینکه مرگ، امری ناشناختنی است و سوژه را به انفعال میکشد - بر ما آشکار میکند. «مرگ رویدادی است که به آینده متعلق است و از فهم من خارج است و من در این رویداد از سوژگی، منفعل میشوم» (Levinas, 1987: 41). انسانشناسان نیز ازنظر منشأ و مناسک به پدیدۀ مرگ نگرستهاند. در این باره، مالینوفسکی مرگ را از منظر آیینی بررسی کرده است. به گمان او مناسک مذهبی «نیرومندترین وسیلۀ یکپارچگی دوباره برای گروهی است که همبستگی اش متزلزل شده و بهترین شیوۀ ترمیم روحیۀ تضعیفشدۀ گروه به شمار میآید» (همیلتون، 1377: 90). این مناسک، برخورد مناسبی با تنشها، اضطرابها و ابهامهاست.
رویکرد جامعهشناختی، مرگ را ازلحاظ جنبههای اجتماعی آن بررسی میکند. دورکیم در کتاب صور بنیانی حیات دینی استدلال میکند که دین گروهها را قادر میکند تا به دور هم جمع شوند و بهصورت نمادین هویت جمعیشان را نشان دهند. مطالعات او پایه و اساسی را برای جامعهشناسان فراهم کرد تا مقولۀ مرگ را بررسی کنند. او چنین بیان میکند: «وقتی فردی میمیرد، گروهی که او به آن تعلق دارد در خودش احساس کاستی میکند و برای واکنش به این کاستی، به دور خود جمع میشود. احساسات جمعی بازسازی میشوند که به نوبۀ خود، انسانها را به این سمت سوق میدهد که حال یکدیگر را بپرسند و به دور هم جمع شوند» (Durkheim, 1915: 339). ازنظر دورکیم مناسک، احساسات مذهبی را ایجاد، تقویت و تجدید و حس وابستگی به یک قدرت خارجی روحانی و اخلاقی را - که درواقع همان جامعه است - تشدید میکند. همین مناسک و ماهیت جمعی گردهماییهاست که این همه شور و شوق برمیانگیزد و شرکتکنندگان را از اهمیت گروه و جامعه در قالب آیینهای مذهبی آگاه میکند.
در این باره نوربرت الیاس، یکی از متفکران اصلی جریان مرگاندیشی، معتقد است نخستین گام برای فهم اجتماعی مرگ «اسطورهزدایی از مرگ» و «آگاهی از این امر است که کل جامعة بشری چیزی جز جماعت میرندگان نیست» (الیاس، 1395: 29). ازنظر او مرگ پایاندهنده به زندگی نظاممند است و بیش از آنکه مسئلهای مربوط به درگذشتگان باشد، مسئلهای دربارۀ زندگان است؛ افرادی که پس از مرگ خویشان، دوستان و عزیزانشان همچنان ناگزیر به ادامة زندگیاند. الیاس مرگ را مسئلۀ زندگان میداند: «مرگ مسئلة زندگان است، مردگان هیچ مسئلهای ندارند» .(Elias, 1985: 3) انسانها در تولد، بیماری، جوانی، بلوغ، کهنسالی و مرگ با سایر حیوانات مشترکاند؛ اما تنها موجوداتی هستند که از مرگشان آگاهی دارند. «بهواقع نه خود مرگ، بلکه آگاهی از مرگ است که برای آدمیان مسئلهساز است» (الیاس، 1395: 31). الیاس معتقد است آیینیکردن مرگ تلاشی برای کاستن از دردهای مرگ است. «هالۀ سنتی رمز و رازی که گرد مرگ را گرفته، توأم با تتمۀ حرکات رازآلود و ماوراءالطبیعی کمتر اجازه میدهد که به مرگ به چشم مسئلهای انسانی بنگریم که آدمیان میباید به یاری هم و برای هم حلش کنند» (الیاس، 1395: 53). او تأکید میکند که در فرایند صنعتیشدن جامعه، شاهد گسترش موجودی مستقل و خودآیین و متعاقب آن معنای فردی از زندگی هستیم. «در جوامع توسعهیافتهتر - که فردیت در آنها به حد افراط رسیده - این احساس در همگان پدید آمده است که هرکس برای خودش هستی و حیاتی مستقل از دیگر آدمیان و از کل جهان برون دارد؛ براثر غلبۀ این احساس، رفتهرفته این تصور سر بر میآورد که هرکس باید خودش بهتنهایی معنایی برای هستی خویش دست و پا بزند» (الیاس، 1395: 80). به گمان الیاس هرچند مرگ امری زیستی است، نمیتوان شناخت آن را به رویکرد زیستشناختی محدود کرد؛ بلکه باید آن را بهصورت پیکربند[4] مطالعه کرد. او رابطۀ بین داغدیده و متوفی را امری تنها زیستی نمیداند؛ زیرا رابطۀ احساسی و عاطفی بین فرد زندهمانده و فوتشده با مقولات زیستی تبیینشدنی نیست. «مرگ فرد دیگر به معنای ازدستدادن بخشی از خود فرد علاقهمند به متوفی است. این بدان معنی است که یکی از ظرفیتها، در پیکربندی ظرفیتهای ارضاشده و ارضانشدۀ فرد - که در شخص دیگر ریشه داشته و اشباع میشده است - اکنون مرده است» (الیاس، 1392: 212). بدین معنا که یک بخش جداییناپذیر از خویشتن و تخیل او که خصلت «من-مایی» داشته است، از او جدا شده است.
زیگموند باومن از زاویۀ دیگری به فاصلهگرفتن مردم امروز از مرگ و احتضار مینگرد. به گمان او جامعۀ مدرن با تبدیل پایان نهایی و محتوم زندگی به چندین بیماری و «خطر سلامتی» کوچک «غیرنهایی» و احتمالاً درمانپذیر، منکر مرگ میشود و آن را برای مدتی طولانی به عقب میاندازد. بدینترتیب، فناپذیری در عمل «ساختارشکنی» میشود و نبرد تدافعی بیشماری علیه سالخوردگان و مرگ را بهصورت یکجا وارد قلب زندگی هر روزه میکند. برای مثال مردم به مداوا و درمان و کنترل بیماریهای مزمن خویش عادت میکنند (گیدنز و ساتن، 1395: 1/496). باومن بر فردیشدن مرگ تأکید میکند. برای مثال شخصیکردن مراسم تشییع جنازۀ خود یا بستگان بسیار رواج یافته است. مانند نواختن موسیقی پاپ یا ایراد سخنرانی یا اصرار بر لباسهای رنگارنگ بهجای مراسم سنتی کلیسا (گیدنز و ساتن، 1395: 1/501).
گیدنز نیز مفهوم مرگ را در دوران قدیم و جدید تبیین میکند و معتقد است در دورۀ جدید، بیمارستان برخی از تجربههای اساسی زندگی همچون بیماری و مرگ را از دید عموم پنهان میکند. این در حالی است که در جوامع قبل از مدرن، بیماریهای مزمن بخشی از زندگی مردم بود و تماس با مرگ یکی از تجربههای عادی آنها قلمداد میشد (گیدنز، 1378: 228). گیدنز همانند باومن معتقد است در جامعۀ جدید مراسم عمومی جدیدی منطبق با نیازهای فردی و شخصی بهجای مراسم قدیمی رسمی مذهبی در حال گسترش است (گیدنز و ساتن، 1395: 1/496).
برگر و لوکمان از منظر برساختگی به رابطۀ دین و مقولۀ مرگ مینگرند. آنان رابطۀ فرد و جامعه را دوسویه میدانند و معتقدند جهان اجتماعیِ به ظاهر عینی با کنش و تعامل انسانی برساخته میشود. انسانها پیوسته جهان اجتماعی را میسازند؛ سپس این جهان برای آنها به واقعیتی تبدیل میشود که باید به آن واکنش نشان دهند (بر، 1394: 267). به گمان او کارکرد دین در جهت معقولسازی زندگی اجتماعی است (برگر و لوکمان، 1375: 140). دین، پدیدهها و تجارب حاشیهای مانند مرگ را که خارج از تجربۀ روزمرۀ آدمیاند، مشروع میداند و توجیه میکند (همیلتون، 1377: 273). دین قلمروی نمادین دارد. اثبات حقانیت یا توجیه مرگ، یکی از نتایج مهم قلمروهای نمادین است. منظور از نماد چیزی است که میتواند معنا را به ورای «اینجا و اکنون» منتقل کند (بر، 1394: 267). دین فرد را قادر میکند که پس از مرگ نزدیکانش با پیشبینی مرگ خویش، با وحشت کمتری به زیستن در جامعه ادامه دهد و در انجامدادن امور معمولی روزمرۀ خود دچار مشکل نشود (برگر و لوکمان، 1375: 140). این مقاله هرچند بر پژوهش استقرایی مبتنی است، بهلحاظ نظری، براساس سهسویهسازی نظری[5] است و در آن برای تبیین یافتهها در درجۀ نخست از دیدگاه متفکران جامعهشناختی از قبیل نوربرت الیاس و برگر و لوکمان و در درجۀ دوم از سایر مرگپژوهان مانند هایدگر و لویناس استفاده شده است.
روششناسی پژوهش
روش انجام این پژوهش، کیفی است. پیچیدگی و چندوجهیبودن پدیدۀ مطالعهشده و زمینهمندبودن ازنظر فرهنگی از یک سو و سازگاری ماهیت موضوع و انطباق روش با اهداف و سؤالات پژوهش ازسوی دیگر، امکان درپیشگرفتن رهیافت کیفی و نظریۀ زمینهای را فراهم کرد. در این مقاله از مصاحبههای نیمهساختیافته بین شهروندان 18سال به بالای استان گیلان استفاده شده است. حجم نمونه نیز حدود 50 نفر بوده است و افراد مدنظر به روش نمونهگیری هدفمند و نظری مطالعه شدند. برای تعیین تعداد افراد مصاحبهشونده از منطق اشباع نظری در نمونهگیری نظری استفاده شد. در این نوع نمونهگیری، اشباع دادهها وقتی به دست میآید که پژوهشگر احساس کند دادههای جدید، اطلاعات جدیدی به پژوهش نمیافزایند (استراوس و کوربین، 1390: 187). در انتخاب مشارکتکنندگان از افراد ناهمگن (جنسیت، سن، دینداری، تحصیلات، شغل و...) در امر مصاحبه استفاده شد تا حداکثر تنوع ایجاد شود.
در پژوهش حاضر از روش نظریۀ زمینهای[6] برای تحلیل دادهها استفاده شده است. گلاسر و استراوس[7] (1967) معتقدند نظریۀ زمینهای روشی اسـتقرایی است که از دادههایی نظریه تولید میکند که بهطور منظم از پژوهش اجتماعی به دسـت میآیند. ساختار اصلی تحلیل دادهها در نظریۀ زمینهای بر مبنای سه شیوة کدگذاری است: 1. کدگذاری باز؛ 2. کدگذاری محوری؛ 3. کدگذاری انتخابی (استراوس و کوربین، 1390: 58)؛ پس از ثبت مصاحبهها، کار پیادهکردن و صورتبندی آنها در قالب مجموعهای از گزارهها و عبارات انجام شده است؛ سپس عملیات فرایند کدگذاری از قبیل مفهومسازی، فروکاهی، مقولهپردازی و ربطدهی در گزارهها اعمال شده است. بدین معنا که نخست ازطریق عبارات مشابه مجموعهای از مفاهیم در قالب یک مقوله فروکاسته شد؛ سپس مقولات مشابه و همخوان در قالب یک مقولۀ عمده و درنهایت مقولات عمده در قالب یک مقولۀ محوری یا هستهای صورتبندی شدند. کدگذاری و تحلیل دادهها بهصورت دستی انجام شده است که با ماهیت تفسیری و کیفی پژوهش انطباق بیشتری دارد. دربارۀ قابلیت اعتماد پژوهش در بخش اعتبارپذیری[8] از روشهای چندگانه نظیر روش مشاهده، روش اسنادی، مصاحبههای فردی و گروهی و پژوهشهای مشابه کمک گرفته شد. دربارۀ قابلیت اطمینان[9] نیز متن مصاحبه پس از پیادهشدن، مقولهبندی شد و در مقولهبندی دادهها، از استادان و کارشناسان استفاده شد.
یافتههای پژوهش
با توجه به مصاحبههای انجامشده سه سؤال بنیادین زیر مطرح شد: 1. آیا مردم به روز معاد باور دارند؟
2. مردم چه تصویری از مرگ دارند؟ 3. دلایل مرگهراسی چیست؟
باور به معاد
یکی از اصول دینداری در اسلام معادباوری است. یکی از پرسشهای پژوهش این بود که آیا مردم به روز معاد باور دارند؟ بیشتر مصاحبهشوندگان به معاد باور داشتند؛ اما به دو گروه متفاوت تقسیم شدند: گروهی ندانمگرا و گروهی معادباور بودند. معادباورها نیز به دو دسته تقسیم شدند: برخی روایت دینی و گروهی روایت غیردینی از مرگ داشتند.
مصاحبهشوندۀ شمارۀ 4: زن، 28ساله، دیپلم،خانهدار: خود را فردی مذهبی میدانم و واجبات دینی (نماز، روزه، حجاب و...) را انجام میدهم. به معاد و وعدههای خداوند و زندگی ابدی و اینکه دنیای واقعی آنجاست و این دنیا زودگذر است، اعتقاد دارم.
مصاحبهشوندۀ شمارۀ 34: زن، 25ساله، کارشناسی، شغل آزاد:
کمی مذهبیام. به مذهب اخلاق معتقدم. زندگی معنادار است. امید و آرزوها و کسانی که دوستشان داریم به زندگی معنا میدهند و پایبندی به اخلاقیات مهمترین اصل معناداری زندگی به شمار میرود. مرگ پایان زندگی نیست. تصورم از مرگ مانند استراحت شب بعد از یک روز کاری پرمشغله است.
ندانمگراها نیز به دو وجه رازآلودی و ناشناسبودن معاد اشاره کردند.
مصاحبهشوندۀ شمارۀ 24: مرد، 30ساله، کارشناسی، دارای بنگاه ماشین:
اعتقاد مذهبی زیادی ندارم. زندگی یعنی تفریح و گردش. تا زمانیکه پول دارم زندگی معنا دارد. اگر پول نباشد چیزی معنی ندارد. آدم تو این دنیا پول هم نداشته باشه مردۀ متحرکی بیش نیست. هنوز نمردم و خبر ندارم که مرگ پایان زندگی است یا خیر؟ به مرگ فکر نمیکنم اصولاً؛ چون اگر فکر کنم میترسم. خدا وجود دارد، اگر بترسم از خدا میترسم.
برای بررسی میزان فهم افراد از مرگ، تصویر آنها از مرگ و نحوۀ هراس آنها از این پدیدۀ پیچیده واکاوی شده است.
سؤال دوم: مردم چه تصویری از مرگ دارند؟
بررسی تصویری که مردم از مرگ دارند، ناگزیر مسئلۀ تجربهناپذیربودن مرگ را به ذهن متبادر میکند. تنها مردگان توانایی این را دارند که خاطرات و اتفاقاتی را نقل کنند که پس از مرگ روی داده است؛ اما نمیتوان با آنان صحبت کرد. انسانها در بیشتر اوقات مرگ را برای خودشان متصور نمیشوند و آن را برای همسایه میدانند. در مصاحبههای انجامشده دربارۀ تصویر مردم از مرگ، برخی مصاحبهشوندگان به نکاتی اشاره کردهاند که مهمترین آنها زندگی دوباره و امری محتوم است.
مصاحبهشوندۀ شمارۀ 40: مرد، 44ساله، دیپلم، شغل آزاد:
کمی مذهبیام. زندگی یک داستان است که ما آغازگر آن نیستیم؛ اما انتهایش را خودمان مینویسیم. صداقت و انجام وظایف به زندگی معنا میدهد. مرگ را پایانی برای شروع دوباره مانند نقطه سر خط میدانم.
مصاحبهشوندۀ شمارۀ 38: زن، 26ساله، دانشجو:
زیاد مذهبیام. زندگی مانند باغچهای است که کاشته میشود. هرچقدر به آن عشق بورزی، زیباتر خواهد بود. زندگی معنادار است؛ به شرطی که حول محور خود نچرخد. تصورم از مرگ تولد کودکی است که از یک دنیای تاریک به یک دنیای روشن میرسد.
مصاحبهشوندۀ شمارۀ 33: مرد، 28ساله، کارشناسیارشد، شغل آزاد:
بله مذهبی و اسلامیام. زندگی معنادار است. هم مسائل مادی (شرایط مالی و کاری) و هم مسائل معنوی (عبادت و ازدواج) به آن معنا میدهد. تصورم از مرگ مانند شتری است که بر در هر خانهای میخوابد؛ البته آدمی باید با امید زندگی کند. کمی از مرگ میترسم و مرگ را پایان زندگی دنیوی میدانم و در روز 2 تا 3 بار به مرگ فکر میکنم.
جدول 1- تصویر از مرگ
عبارات |
مفاهیم |
ردیف |
مرگ پایان زندگی نیست؛ بلکه پایانی برای شروع دوباره است. مثل نقطه سر خط. |
زندگی دوباره
|
1 |
مرگ مرحلۀ دیگری از زندگی است. مانند زندگی نهماهۀ جنین در رحم مادر.
|
||
مرگ تنها پلی است که بهطور مستقیم ازطریق آن میتوان به خدا رسید. |
رسیدن به خدا |
2 |
سیاه نیست؛ اما تصویری مبهم است. آن هم بهطور مطلق بهدلیل اعمال خودم هست که به درستیشان مطمئن نیستم. |
مرموز |
3 |
هیچ تصویر خاصی ندارم و معتقدم تا چیزی را تجربه نکنم نمیتوانم دربارهاش صحبت کنم. |
||
اولین چیزی که دربارۀ مرگ به ذهنم میآید، مفهوم نیستی است. اینکه همهچیز تمام میشود و به پایان میرسد. |
نیستی و فنا |
4 |
مرگ یک شخص برای اطرافیانش خیلی عذابآور است؛ اما فردی که میمیرد آرامش بیشتری دارد. |
آرامشدهنده
|
5
|
مرگ برای من مانند استراحت شب بعد از یک روز کاری پرمشغله است.
|
||
زندگی محل عبور است و مرگ پلی است از این دنیا به دنیای دیگر. با اعمال خوب مرگ پلی میشود برای رفتن به بهشت و برعکس. |
گذرگاه |
6 |
مرگ حقه، شتری است که درِ خانۀ همه میخوابد. |
حتمیبودن |
7 |
طبیعی است و برای همه اتفاق میافتد. |
طبیعیبودن |
جدول 2- مقولات عمدۀ تصویر مردم از مرگ
مؤلفه |
مقولۀ محوری |
ردیف |
زندگی دوباره، رسیدن به خدا، آرامشدهنده، گذرگاه |
آخرتاندیش |
1 |
مرموز |
ابهاماندیش |
2 |
نیستی و فنا |
فنااندیش |
3 |
طبیعیبودن، حتمیبودن |
انطباقاندیش |
4 |
مقولۀ محوری آخرتاندیش: همان طور که در جدول 3 نشان داده شده است، مصاحبهشوندگانی که از گفتمان دینی برخوردارند بیشتر تخیل آخرتباوری دارند. آنها روایت قدسی از مرگ و هستی دارند. روایت آنها از مرگ در بستر زمان شکل گرفته است. آنها از استعارۀ سفر برای تبیین آخرت استفاده کردند که فرد از سرایی به سرای دیگر کوچ میکند. بدین ترتیب آن را با نمادهایی از قبیل زندگی دوباره، سفر و تولد دوباره با مرگ اینهمانی کردهاند.
مقولۀ محوری ابهاماندیش: برخی مصاحبهشوندگان روایت ابهاماندیش دارند. این گروه از افراد به وجه رازآمیزبودن و ناآشکاری مرگ اشاره دارند و معتقدند تجربهنکردن مرگ موجب پیچیدگی آن شده است. این امر تداعیکنندۀ دیدگاه اپیکور است مبنی بر اینکه: زمانی که هستیم مرگ با ما نیست و آنگاه که مرگ میآید، ما نیستیم.
مقولۀ محوری فنااندیش: برخی مخاطبان نیز تخیل سکولار دارند. این دسته از افراد نگاه مادیگرایانه به جهان دارند و تصویرشان از مرگ، نیستی و پایانیافتن همۀ داستان زندگی است.آنها برخلاف دینداران مرگ را تولدی دوباره و انتقال به سرایی دیگر نمیدانند و فهم آنها از زمان، حلقوی و بازگشتی نیست؛ بلکه خطی و غیرقدسی است. این روایت در یک مصاحبه چنین بازنمایی شده است: به نظرم با مرگ همهچیز تمام میشود و به پایان میرسد.
مقولۀ محوری انطباقاندیش: این گروه از افراد مرگ را امری محتوم و اجتنابناپذیر میدانند و خود را با پدیدۀ مرگ منطبق میکنند. این افراد مرگ را با استعارهها و نمادهای خاصی از قبیل «پل» و «شتری که درِ خانۀ هرکسی میخوابد»، اینهمانی کردهاند.
هدف از مرحلۀ کدگذاری گزینشی، یافتن هستۀ مرکزی و ایجاد شبکهای از مقولات عمده دربارۀ تصویر از مرگ است که نوعی نظم نظری پذیرفتنی بر آن حاکم باشد. با مطالعه دربارۀ مرگ میتوان دریافت که مفهوم مرکزی تصویر از مرگ و مردن، «مرگهراسی» است. مرگ به راز بزرگی بین سوژههای پژوهش تبدیل شده است.
سؤال سوم: دلایل مرگهراسی در چیست؟
ترس واکنش انطباقی بشر هنگام رویارویی با خطر است. ترس از مرگ در بسیاری مواقع، نوعی واکنش نسبت به اعتقاداتی است که افراد به زندگی پس از مرگ دارند؛ بنابراین، در بررسی دلایل مرگهراسی بحث از جاودانگی و نامیرایی الزامی مینماید. بدیهی است که گذر عمر قطعی است و مرگ دیر یا زود به سراغ همۀ انسانها میآید. در این میان غیرمنتظرهبودن و پیشبینیناپذیربودن آن هم ممکن است دلیلی برای مرگهراسی باشد. در مصاحبههای انجامشده دربارۀ «دلایل مرگهراسی» برخی مصاحبهشوندگان به نکاتی اشاره کردهاند که مهمترین آنها جدایی از این دنیا و حسابرسی اعمال است.
مصاحبهشوندۀ شمارۀ 15: زن، 28ساله، کارشناسیارشد:
بله مذهبیام. گاهی به مرگ فکر میکنم. از مرگ بسیار میترسم. دورشدن از عزیزان و حسابرسی در جهان آخرت سبب ترسم از مرگ شده است.
مصاحبهشوندۀ شمارۀ 48: مرد، 64ساله، دیپلم، شغل آزاد:
در حد متوسط مذهبیام. از مرگ نمیترسم؛ اما چیزی که آدمی را به ترس وادار میکند بخشیدهنشدن گناهان است.
مصاحبهشوندۀ شمارۀ 8: زن، 28ساله، کارشناسی، شغل آزاد؛
فردی مذهبی نیستم. بهترین مذهب، انسانیت است. هرکس اصول انسانی را رعایت کند، قطعاً انسانی شریف خواهد بود. به نظرم عشق، امید به زندگی و داشتن افرادی که دوستت دارند، به زندگی معنا میبخشد. بهنظرم مرگ اصلاً وحشتناک نیست. کسی که درست زندگی کند هراسی از مرگ نخواهد داشت.
جدول 3- سنخشناسی مرگهراسی و دلایل آن
عبارات |
مفاهیم |
ردیف |
از چه وقتی مردن و چگونه مردن میترسم. از اینکه قبل از رسیدن به آرزوهایم زمان مرگم فرابرسد. |
مرگ زودهنگام |
1 |
گاهی اوقات بهشدت از مرگ میترسم. فکر میکنم مهمترین دلیل آن جدایی از خانواده و داغدارشدن عزیزانم است. |
تنهایی |
2 |
از مرگ میترسم؛ چون از گناه پاک نیستم. |
حسابرسی اعمال |
3 |
اعتقادات میتونه مرگ را ترسناکتر کنه. مثل اعتقاد به شب اول قبر و اعتقاد به سؤال و جواب کردن. |
||
خیلی از مرگ میترسم؛ چون پس از مرگ دنیای دیگهای وجود داره که اعمال انسان در آن سنجیده میشه. |
||
از مرگ میترسم؛ چون نمیدونم بعد از مرگ دقیقاً چه اتفاقاتی به سرم میآید و چه چیزهایی انتظارم رو میکشه. |
مرموزبودن مرگ |
4 |
با اینکه میدونم مرگ پایان زندگی نیست، باز هم از آن میترسم و دلیل آن را هم بهطور دقیق نمیدونم. |
||
به نظرم نباید از مرگ ترسید؛ چون نیستی و فنا وحشتانگیز است.
|
ایمان به خدا |
5 |
با لبی خندان بهآغوش مرگ میروم؛ چون معتقدم خدای مهربانم برای من جایگاه امنی در نظر گرفته است و من به خدایم ایمان دارم. |
||
از مرگ نمیترسم؛ چون مرگ جزء جداییناپذیر از زندگی است. |
طبیعیبودن مرگ |
6 |
از مرگ نمیترسم؛ چون یک سفر طبیعی و یک زندگی جدیده. |
||
کسی که درست زندگی کند هراسی از مرگ نخواهد داشت.
|
کنارآمدن با مرگ |
7 |
بیش از اینکه از مرگ فرار کنم نسبت به آن کنجکاوم. تجربۀ مرگ تجربۀ جالبیه. بیشتر مواقع به مرگ فکر میکنم؛ اما از آن نمیترسم؛ چون چند بار تا نزدیکی مرگ رفتهام. |
پس از انجام کدگذاری باز، در مرحلۀ کدگذاری محوری، مفاهیم مشابه و همجنس ازنظر معنایی در قالب مقولات عمده طبقهبندی شدند. این مقولات، سطح بالاتری از انتزاع دارند و دومین مرحله در جهت «رویش نظریه» هستند. در جدول 4 این مقولات عمده و مؤلفههای تشکیلدهندۀ آنها آمده است:
جدول 4- مقولات عمدۀ دلایل مرگهراسی
مؤلفه |
مقولۀ محوری |
ردیف |
طبیعیبودن مرگ، نبود هراس از مرگ بهدلیل ایمان به خدا، کنارآمدن با مرگ. |
انطباقنگر (سازشی)
|
1 |
مرگ زودهنگام، داغدارشدن عزیزان، تنهایی. |
دلایل جدایی |
2 |
مرموزبودن، آگاهینداشتن از جایگاه خود در آن دنیا، ندانستن اتفاقات پس از مرگ. |
دلایل ابهامانگیزبودن |
3 |
حسابرسی اعمال، اندکبودن اعمال نیک، نداشتن آمادگی لازم، وجود گناهان، اعتقاد به سرای آخرت و عذاب اخروی. |
دلایل پیامدی |
4 |
مقولۀ محوری انطباقنگر: این گروه از افراد با چشمانداز سازشی به مرگ مینگرند. آنها با استعارۀ «مرگ شتری است که در خانۀ همه میخوابد» سعی میکنند با آن کنار بیایند. این دیدگاه بیانگر این واقعیت است که مرگ پدیدهای است که نمیتوان از آن فرار کرد و برای همۀ موجودات زنده (کودک، جوان، ثروتمند، فقیر و...) رخ میدهد. مرگ حقیقتی انکارناپذیر و بخشی از قانون طبیعی خلقت و امری اجتنابناپذیر است.
مقولۀ محوری پیامدی: این گروه، مصاحبهشوندگانی هستند که بیشتر آخرتباورند. مرگ به معنای پایان زندگی و نیستی آدمی نیست؛ بلکه تولدی دوباره و زندگی جدید در سرایی دیگر است. این دسته از افراد با توجه به گفتمان دینی معتقدند مرگ تنها پلی است که انسان را از جهانی به جهان دیگر منتقل میکند. خداباوران براساس اعتقاد به سرای آخرت و قائلبودن به جاودانگی انسان کارنامۀ اعمال خود را محاسبه میکنند و نوعی دلواپسی دینی دارند. آنها بهدلیل اعمال اندک صالح و حسابرسی آخرت بیمناکاند. آنها نه از مرگ، بلکه از پس از مرگ بابت پاسخگویی به اعمال خویش میترسند.
مقولۀ محوری جدایی: برخی بهدلیل انفصال و جدایی از این دنیا ناخرسندند. این دسته از افراد نه بهدلیل ترس از مجازات اخروی بلکه بیشتر بهدلایل مرگ زودرس، داغدارشدن عزیزان، جدایی از خانواده و نرسیدن به آرزوها - که خصلت مادی، جسمانی وگسست از جهان موجود دارد - مرگهراسی دارند.
مقولۀ محوری ابهام و نشناختن: افراد به دلایل گوناگونی از مرگ واهمه دارند و همیشه دچار نوعی دغدغۀ فکریاند و ترس و اضطراب ناشی از مرگ، زندگی آنها را مختل میکند. اینکه چه زمانی مرگ فرامیرسد و در هنگام جاندادن (جداشدن روح از بدن) چه بر سر انسان میآید، آنها را میترساند؛ درواقع، نداشتن آگاهی از جایگاه خود در آن دنیا و ناشناخته و مبهمبودن مرگ و اینکه چه اتفاقاتی انتظار انسان را میکشد، موجب هراس آنها از مرگ میشود؛ چون مرگ پدیدهای است که هیچکس آن را تجربه نکرده است. به همین دلیل برای آنها ناشناخته و دردناک مینماید.
مفهوم مرکزی دلایل مرگهراسی
هدف از مرحلۀ کدگذاری گزینشی، یافتن هستۀ مرکزی و پس از آن ایجاد شبکهای از مقولات عمده دربارۀ دلایل مرگهراسی است که نوعی نظم نظری پذیرفتنی بر آن حاکم باشد. با مطالعه دربارۀ دلایل متعدد میتوان دریافت که مفهوم مرکزی دلایل مرگهراسی در این پژوهش مفهوم «نیستی و ناشناختنیبودن مرگ» است. همۀ دلایل را میتوان در زیر این مفهوم مرکزی قرار داد. دلایل پیامدی از قبیل حسابرسی اعمال، اندکبودن اعمال نیک، نداشتن آمادگی لازم، وجود گناهان، اعتقاد به سرای آخرت و جاودانگی و عذاب اخروی هستند. دلایل جدایی و گسست از این دنیا مانند مرگ زودهنگام، داغدارشدن عزیزان و جدایی از خانوادهاند. دغدغۀ این افراد بیشتر جنبۀ وجودی یا اگزیستانسیالیستی دارد. نگرانی آنها بیشتر بهدلیل حضورنداشتن است. دلایل ابهامانگیزبودن شامل ندانستن علت ترس از مرگ، نداشتن آگاهی از جایگاه خود در آن دنیا و ندانستن اتفاقات پس از مرگ است.
شرایط علّی: دینداری
|
شرایط زمینهای (دلایل جدایی): مرگ زودهنگام، داغدارشدن عزیزان، تنهایی |
دلایل ابهامانگیز (مداخلهای): مرموزبودن، نداشتن آگاهی از جایگاه خوددر آن دنیا، ندانستن اتفاقات پس از مرگ
|
مرگاندیشی |
دلایل پیامدی: حسابرسی اعمال، اندکبودن اعمال نیک، نداشتن آمادگی لازم، وجود گناهان، عذاب اخروی
|
نمودار 1- الگوی نظری دلایل مرگهراسی
ذکر این نکته ضروری است که با توجه به نوع معرفتشناسی حاکم بر پژوهشهای کیفی و وجودنداشتن قدرت تعمیمپذیری، توضیح روابط بین مقولههای پژوهش به شکل علت و معلولی مانند پژوهشهای اثباتگرا یا کمی نیست؛ بلکه الگوی مذکور تنها دریافتی نظری است و خصلت قطعی یا تعمیمی ندارد.
نتیجه
یافتههای پژوهش نشان میدهند جامعۀ بررسیشده به چهار مقوله تقسیم میشود. بیشتر مصاحبهشوندگان روایت معادباوری (فناناباور) دارند؛ به عبارت دیگر، برخی از آنها خوانش دینی از مرگ دارند و آن را زندگی دوباره، رسیدن به خدا، آرامشدهنده، انتقال به سرای دیگر و پایانیافتن دغدغهها تلقی میکنند. این دسته از افراد روایت قدسی از مرگ دارند. بدین معنا که مرگ پایان زندگی نیست و همهچیز از نو خلق میشود. آنها روایت جابهجایی و گذرگاه از مرگ دارند؛ یعنی پدیده و مفهوم انتزاعی مرگ را با گذرگاه، عینیسازی و تجسمبخشی کردهاند. درک و تصویر آنها از زمان، حلقوی و بازگشتی است. به گمان آنها مرگ مشیتی الهی است که به عدالت الهی گره خورده است. آنها تصویری مطلوب از مرگ دارند و آن را پایان رنجها و دغدغهها و رسیدن به آرامش مطلوب تلقی میکنند. این تصویر مثبت از مرگ ناشی از روایت دینی است که مصاحبهشوندگان از متون دینی الهام گرفتهاند. برخی دیگر از آنها که خوانش آخرتاندیش دارند از موضع اخلاقی به مرگ نگاه میکنند و با پدیدۀ مرگ کنار آمدهاند و نسبت به آن دلواپسی ندارند. گروه اندکی نیز در گروه فنااندیش جای میگیرند. این افراد نگاه نیستانگاری و سکولاریستی به مرگ دارند. فهم و تصویر آنها از زندگی و زمان، خطی است که با مرگ پایان میپذیرد. درک آنها از زمان، زمان شکسته، تمامشده و آمیخته با مرگ است. برای برخی نیز پدیدۀ مرگ بیشکل و مبهم است. این گروه از مصاحبهشوندگان بهدلیل نداشتن تجربه از مرگ تصویر روشنی از آن ندارند و از زاویۀ برزخی به مرگ مینگرند؛ چون نگاه آنها نه قدسی و نه سکولار است. آنها روایت ندانمگرا از مرگ دارند. این امر تداعیکنندۀ دیدگاه هایدگر (1393) است. او در هستی و زمان بر ناشناختهبودن و وجه سلبی مرگ تأکید دارد. به گمان هایدگر مرگ امکانی برای فعلیتیافتن و محققشدن به دازاین (هستی) میدهد. برخی مصاحبهشوندگان در گروه انطباقاندیش قرار میگیرند. آنها مرگ را امری طبیعی و قطعی قلمداد میکنند و آن را با استعارهها و گزارههای طبیعی و دینی روایت میکنند؛ استعارههایی از قبیل شتری که درِ خانۀ همه میخوابد یا مرگ حق است. به گمان آنها مرگ یا مشیتی الهی است که به عدالت الهی گره خورده است یا امری محتوم است که گریزی از آن نیست. این افراد با این پدیدۀ پیچیده کنار میآیند. این گروه از مصاحبهشوندگان هم در دستۀ دینداران و اخلاقیان جای میگیرند.
عنصر مشترک در همۀ گونههای مرگاندیشی این است که مرگ محتوم است و انسان بهمنزلۀ موجودی ناظر، به آن نزدیک میشود؛ یعنی انسان، ناظرِ متحرک در نظر گرفته شده و گذر زمان در قالب حرکت مفهومسازی شده است.
دربارۀ دلایل مرگهراسی نیز مصاحبهشوندگان را میتوان به چند نوع مقولهبندی کرد. برخی مصاحبهشوندگان در گونۀ سازگار با مرگ قرار میگیرند و از مرگ ابایی ندارند. آنها به دو دستۀ دینی و اخلاقی تقسیم میشوند. ایمان به خدا و زندگی اخلاقی سبب شده است آنها بیش از دیگران با مرگ کنار بیایند. آنها انسانهایی اخلاقمحور و ایمانمحورند. هراس کمتر از مرگ بین دینداران تأییدکنندۀ دیدگاه پیتر برگر است. به گمان او دین قلمرو نمادین دارد و فرد را قادر میکند که پس از مرگ نزدیکانش با پیشبینی مرگ خویش، با وحشت کمتری به زیستن در جامعه ادامه دهد و در انجامدادن امور معمولی روزمرۀ خود دچار مشکل نشود. همچنین وضعیت حتمیبودن مرگ سبب شده است بسیاری با این پدیدۀ اجتنابناپذیر سازگاری داشته باشند. این امر تداعیکنندۀ دیدگاه لویناس[10] (1987) است. به گمان او «مرگ رویدادی است که به آینده متعلق است و از فهم من خارج است و من در این رویداد از سوژگی، منفعل هستم». به گمان نوربرت الیاس نیز این دسته از افراد از مرگ اسطورهزدایی کردهاند وآگاهی از این امر که کل جامعة بشری چیزی جز جماعت میرندگان نیست، موجب نداشتن هراس از مرگ شده است. برخی دینداران از مرگ هراس دارند. آنها دلایل هراس خود را از مرگ حسابرسی اعمال، نداشتن آمادگی لازم و وجود گناهان تلقی میکنند؛ بنابراین، به دلایل پیامدی از مرگ هراس دارند. آنها از زاویۀ مصلحتاندیشانه و بهدلیل اتفاقات پس از مرگ، از مردن هراس دارند. برخی نیز در گروه جداییمحور جای میگیرند و دلایل هراس خود از مرگ را انفصال و جدایی از این دنیا از قبیل داغدارشدن عزیزان، جدایی از خانواده و نرسیدن به آرزوها محسوب میکنند. به باور هایدگر (1393) ترس این دسته از افراد دربارۀ مرگ و اضطراب مردن، در نگرانی فرد از نیستی ریشه دارد و رنگ اگزیستانسیالیستی دارد. علاوه بر این، الیاس تأکید میکند رابطۀ بین داغدیده و متوفی تنها امری زیستی نیست؛ زیرا با مرگ فرد بخشی جداییناپذیر از خویشتن و تخیل بین فرد زندهمانده و فوتشده - که خصلت «من-مایی» داشته است - از او جدا شده است. گروهی هم در گروه نداشتن شناخت یا ندانمگرا قرار دارند. مرموزبودن مرگ، نداشتن آگاهی از جایگاه خود در آن دنیا و ندانستن اتفاقاتی که ممکن است رخ دهد، ازجمله دلمشغولیهای این گروه از افراد است. هراس اینگونه افراد از مرگ تداعیکنندۀ دیدگاه لویناس (1969) است. به باور او، مرگ مسئلهمند و رازآمیز است؛ زیرا ما تجربۀ دست اولی از آن نداریم تا آن را مبنای تفکر قرار دهیم. یافتههای این پژوهش با نتایج پژوهش سراجزاده و همکاران (1394) همپوشانی دارد. به گمان آنها، مرگاندیشی دانشجویان با رویکرد لاهوتی به جهان پس از مرگ، موجب شده است مرگ و زندگی را با توجه به جهان پس از مرگ تفیسر کنند. در حالی که دانشجویان با رویکرد ناسوتی - که به جهان پس از مرگ اعتقادی ندارند - مرگ را بهطور عمده در ارتباط با زندگی کنونیشان تفسیر میکنند.